گنجور

غزل شمارهٔ ۳۳

کهن شود همه کس را به روزگار ارادت
مگر مرا که همان عشق اولست و زیادت
گرم جواز نباشد به پیشگاه قبولت
کجا روم که نمیرم بر آستان عبادت
مرا به روز قیامت مگر حساب نباشد
که هجر و وصل تو دیدم چه جای موت و اعادت
شنیدمت که نظر می‌کنی به حال ضعیفان
تبم گرفت و دلم خوش به انتظار عیادت
گرم به گوشه چشمی شکسته‌وار ببینی
فلک شوم به بزرگی و مشتری به سعادت
بیایمت که ببینم کدام زهره و یارا
روم که بی‌تو نشینم کدام صبر و جلادت
مرا هر آینه روزی تمام کشته ببینی
گرفته دامن قاتل به هر دو دست ارادت
اگر جنازه سعدی به کوی دوست برآرند
زهی حیات نکونام و رفتنی به شهادت

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلاتن (مجتث مثمن مخبون)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

خوانش ها

غزل ۳۳ به خوانش حمیدرضا محمدی
غزل ۳۳ به خوانش محسن لیله‌کوهی
غزل ۳۳ به خوانش سعیده تهرانی‌نسب
غزل ۳۳ به خوانش سهیل قاسمی
غزل ۳۳ به خوانش پری ساتکنی عندلیب
غزل شمارهٔ ۳۳ به خوانش مریم فقیهی کیا
غزل شمارهٔ ۳۳ به خوانش نازنین بازیان
غزل شمارهٔ ۳۳ به خوانش فاطمه زندی
غزل شمارهٔ ۳۳ به خوانش امیر اثنی عشری

حاشیه ها

1392/03/30 07:05
عبداله گراشی

این شعر و شعرهای مشابه این یعنی اشعاری که به لحاظ وزن عروضی بر وزن این شعر باشند مختص گوشه کرشمه در دستگاه شور هستند لذا به نوازندگان سازهای ایرانی توصیه می شود هر گاه بخواهند بر قطعه ای در دستگاه شور در گوشه کرشمه آهنگ گذاری کنند از این وزن(مفاعلن فعلاتن،مفاعلن فعلاتن استفاده کنند) همچنانکه محمود کریمی استاد بی نظیر آواز ایران هم از این شعر سعدی برای بیان گوشه کرشمه استفاده نموده است.(روحش شاد)

1393/09/26 18:11
وحید صباغپور

در گوشه کرشمه دستگاه شور به روایت مرحوم محمود کریمی در بیت اول به جای واژه عشق واژه مهر به کار رفته است(روحش شاد)

1394/04/17 13:07
شایق

با سلام (که هجر و وصل تو دیدم چه جای موت و اعادت ) هجر و وصل از اصطلاحاتی است که همه عرفا از ان صحبت کرده اند برای انکه معانی این دو کلمه بیشتر روشن شود توضیحاتی در حد بضاعت میدهم . تمام انسانهای کامل در تمام اوقات بیاد خدا هستند و دم و لحظه ای نیست که بی یاد خدا باشند و به این معنا هجری در کار نیست و عرفا دایما در وصل دوست هستند ( تو در نظر نشسته ای من به کجا نظر کنم تو شهر دل گرفته ای من به کجا سفر روم ) اما گاهی برای انان حالتی بیش می اید وصف ناشدنی و به انان لذتی دست می دهدو به حالتی می روند که وجد و شوقی دست میدهد که در عبارت نمی گنجد و معمولا این حالت را به شب قدر تشبیه میکنند ( چه مبارک سحری بود و چه فرخوانده شبی ان شب قدر که این تازه براتم دادند ) و یا به حالتی که لب بر لب نازنینی گذاشته اند و او را در اغوش کشیده اند و همین تشبیهاست که افراد کم اطلاع را در مورد عرفا به شک می اندازد و می بندارند انان انسانهای لاابالی و بی بند و بار بوده اند و بخصوص حافظ که بیشترین شعرها را در این مورد دارد از قبیل ( زلف اشفته و خوی کرده و خندان لب و مست بیراهن چاک و غزل خوان و صراحی در دست نرگسش عربده جوی و لبش افسوس کنان نیم شب دوش به بالین من امد بنشت سر فرا گوش من اورد به اوای حزین گفت کای عاشق دیرینه من خوابت هست عاشقی را که چنین باده شبگیر دهند کافر عشق بود گر نشود باده یرست .... ) و یا (کنار اب و بای بید و طبع شعر و یاری خوش معاشر دلبری شیرین و ساقی گلعذاری خوش الا ای دولنی طالع که قدر وقت میدانی گوارا بادت این عشرت که داری روزگاری خوش .... ) و (مقام امن و می بیغش و رفیق شفیق گرت مدام میسر شود زهی توفیق ... ) در مورد این شعر اخری جایی خواندم که حافظ نیز دنبال خانه خالی می گشته و مشکلات جوانان امروز را داشته است أأ سعدی نیز از این دست اشعار فراوان دارد بهر حال وقتی چنین حالت و وقت خوشی برای عارف بیش می اید او به وصل جانان رسیده است و در اوقات دیگر او در هجر است . برخی از عرفا هجران را میبسندند و برخی وصل را بابا طاهر می فرماید ( یکی درد و یکی درمان بسندد یکی وصل ویکی هجران بسندد من از درد و درمان و وصل هجران بسندم انچه را جانان یسندد )و خلاصه ( ماییم و در میکده تا یار چ خواهد )

1394/04/17 15:07
شایق

با سلام وصل دوست را در این شعر حافط ملاحظه کنید (بکوی میکده یا رب سحر چه مشغله بود که جوش شاهد و ساقی و شمع ومشعله بود حدیث عشق که از حرف و صوت مستغنیست بناله دف و نی در خروش و ولوله بود مباحثی که دز ان مجلس جنون میرفت ورای مدرسه و قال و قیل مسئله بود )

1400/02/28 08:04
احمد رهام

در مصراع دوم یکی از خصوصیات کلام سعدی، بارز و هویداست و آن استفاده از ساختار نحوی استثنا در جمله است،
کهن شود هم کس را به روز گار ارادت، مگر مرا یعنی به جز من که ارادتم کهنه نمی شود زیرا همان عشق قدیمی و کهن یا اول است و همین برایم کافی است( بقول امروزی برای سرم زیاد است، کفایت میکند)

1401/06/03 17:09
فاطمه زندی

وزن : مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلاتن

بیت اول

کهن شود همه کس را به روزگار ، ارادت 

مگر مرا که همان عشقِ اوّل است و زیادت

خواست و میل هر کس در اثر مرور زمان کهنه می شود و از آن کاسته می گردد . به جز ارادت من که همان عشق آغازین است و بیشتر از آنجع در ابتدا بود . [ ارادت = دوستی از روی اخلاص و توجه خاص ]

بیت دوم

گَرَم جواز نباشد به پیشگاهِ قبولت

کجا روم که نمیرم بر آستانِ عبادت ؟

اگر اجازۀ پذیرش به درگات را نیابم و بر آستانۀ ستایش و عبادت تو جان نبازم . به کجا می توانم بروم ؟ [ جواز = اجازه ، پروانه / قبول = پذیرفتن / که = اگر ( لغت نامه ) ]

بیت سوم

مرا به روزِ قیامت مگر حساب نباشد 

که هجر و وصلِ تو دیدم ، چه جای موت و اعادت ؟

من در روزِ قیامت مشمول محاسبه نخواهم بود ، زیرا دیدن جدایی تو مثلِ مرگ سخت و دشوار و وصالِ تو همانند بازگشت به هستی و تولّدی دوباره است . یعنی مرگ و معاد عاشق هجران و وصال دوست است . [ مگر = قید تأکید به معنی همانا ، به تحقیق / هجر = دوری و فراق / وصل = پیوند با محبوب ، وصال / موت = مردن ، مرگ / اعادت = بازگشتن و دوباره زنده شدن ]

بیت چهارم

شنیدمت که نظر می کنی به حالِ ضعیفان 

تَبم گرفت و دلم خوش به انتظار عیادت

شنیدم که به حالِ ناتوانان و التفاتی داری ، از این روی ، بیمار شدم و دلم خوش است که برای بیمار پرسی بر سرِ بالینم خواهی آمد . [ نظر = توجّه ، عنایت / عیادت = رفتن به احوالپرسی بیمار ، ملاقات کردن ]

 بیت پنجم

گَرَم به گوشۀ چشمی شکسته وار بینی

فَلَک شَوم به بزرگیّ و ، مشتری به سعادت

اگر به گوشۀ چشمی بر منِ شکستۀ ناتوان نظری بیفکنی ، از لحاظِ بزرگی و عظمت مثلِ فلک و از نظر سعادت و پیروز بخشی همانند مشتری که سعد فلک خواهم شد . [ شکسته وار = درمانده و ضعیف / مشتری = برجیس و اورمزد که بزرگترین سیارۀ منظومۀ شمسی است و در فلک ششم واقع است و سعد اکبر می باشد ( فرهنگ اصطلاحات نجومی ) / به گوشۀ چشم دیدن = کنایه از توجه و عنایت کردن ]

 بیت ششم

بیایمت که ببینم ؟ کدام زِهره و یارا ؟ 

روم که بی تو نشینم ؟ کدام صبر و جَلادَت ؟

برای دیدارت بیایم ؟ با کدام دل و جرأت و توانایی ؟ بروم و دور از تو در گوشه ای تنها بنشینم ؟ با کدام توانایی و شکیبایی ؟ [ زَهره = جرأت / یارا = توان / جلادت = دلبری و شجاعت ، قدرت ]

بیت هفتم 

مرا هر آینه روزی تمام کُشته بینی 

گرفته دامنِ قاتل به هر دو دست ارادت

قطعاََ روزی فرا می رسد که از من چیزی به جز کشتۀ عشق باقی نمانده است امّا در همان حال می بینی که با دستان دوستی و ارادت ، دامن قاتلِ خویش را گرفته ام . [ هر آینه = بی شک ، به درستی / تمام = کامل و درست ]

 بیت هشتم

اگر جنازۀ سعدی به کویِ دوست برآرند

زهی حیاتِ نکونام و رفتنی به شهادت

اگر پس از مرگ ، جنازۀ سعدی را به کوی یار آورند ، شاهدان خواهند گفت : آفرین بر سعدی که چه نیکو زیست و به دلیل شهادت در راهِ دوست چه سعادت مندانه رفت . [ زهی = آفرین ، خوشا ]

منبع : شرح غزلهای سعدی 

دکتر محمدرضا برزگر خالقی 

دکتر تورج عقدایی 

سعدی : به چه کار آیدت ز گُل طبقی ؟

از گلستان ِ ما بِبَر طبقی 

شاد و تندرست باشید .

1401/10/15 10:01
تینا باستانی

من دیدم که دوستان برای این شعر فقط حاشیه های فنی و عرفانی گذاشتند درحالی که از لحاظ عاطفی هم  این شعر فوق العاده است و حیفه که کسی هنوز به این اشاره نکرده که توی بیت ۴ سعدی چه تصویر عاشقانه ی زیبایی میسازه. اون شوخی و شیطنت خاص سعدی رو میشه توی این بیت دید. دو بیت اخر هم خیلی زیبا بود و اون حس دوستی ، رفاقت، عشق بدون انتظار و بدون قید و شرط  که در اغلب شعرهای سعدی هست رو به خوبی نشون میده.