گنجور

غزل شمارهٔ ۳۲۷

چون برآمد ماه روی از مطلع پیراهنش
چشم بد را گفتم الحمدی بدم پیرامنش
تا چه خواهد کرد با من دور گیتی زین دو کار
دست او در گردنم یا خون من در گردنش
هر که معلومش نمی‌گردد که زاهد را که کشت
گو سرانگشتان شاهد بین و رنگ ناخنش
گر چمن گوید مرا همرنگ رویش لاله‌ایست
از قفا باید برون کردن زبان سوسنش
ماه و پروینش نیارم گفت و سرو و آفتاب
لطف جان در جسم دارد جسم در پیراهنش
آستین از چنگ مسکینان گرفتم درکشد
چون تواند رفت و چندین دست دل در دامنش
من سبیل دشمنان کردم نصیب عرض خویش
دشمن آن کس در جهان دارم که دارد دشمنش
گر تنم مویی شود از دست جور روزگار
بر من آسان‌تر بود کآسیب مویی بر تنش
تا چه روی است آن که حیران مانده‌ام در وصف او
صبحی از مشرق همی‌تابد یکی از روزنش
بعد از این ای یار اگر تفصیل هشیاران کنند
گر در آنجا نام من بینی قلم بر سر زنش
لایق سعدی نبود این خرقه تقوا و زهد
ساقیا جامی بده وین جامه از سر برکنش

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

چون برآمد ماه روی از مطلع پیراهنش
چشم بد را گفتم الحمدی بدم پیرامنش
هوش مصنوعی: وقتی ماه روی او از زیر لباسش پیدا شد، از دیدن زیبایی‌اش و تاثیر آن بر من، زبان به سپاس گویی گشودم که از آن زیبایی دور مانده‌ام.
تا چه خواهد کرد با من دور گیتی زین دو کار
دست او در گردنم یا خون من در گردنش
هوش مصنوعی: گردش روزگار چه خواهد کرد با من؟ آیا مسئولیت من بر دوش اوست یا اینکه او خون من را بر دوش دارد؟
هر که معلومش نمی‌گردد که زاهد را که کشت
گو سرانگشتان شاهد بین و رنگ ناخنش
هوش مصنوعی: هر کسی که نمی‌فهمد زاهد (راهب) چگونه به قتل رسیده، بهتر است که به شکل و رنگ ناخن‌های شاهد (یا محبوب) نگاه کند.
گر چمن گوید مرا همرنگ رویش لاله‌ایست
از قفا باید برون کردن زبان سوسنش
هوش مصنوعی: اگر چمن بگوید که من هم رنگ گل لاله‌ام، باید از پشت آن، زبان سوسن را بیرون بیارم.
ماه و پروینش نیارم گفت و سرو و آفتاب
لطف جان در جسم دارد جسم در پیراهنش
هوش مصنوعی: ماه و ستاره‌ها را نمی‌توانم به او بیاورم، اما زیبایی سرو و آفتاب، جان را در وجود او جاری می‌کند که این جان در لباسش پنهان است.
آستین از چنگ مسکینان گرفتم درکشد
چون تواند رفت و چندین دست دل در دامنش
هوش مصنوعی: من آستینم را از دست فقرا و نیازمندان گرفتم و با این کار می‌خواهم نشان دهم که چطور می‌تواند برود و در دامن من چندین قلب و دل را به همراه داشته باشد.
من سبیل دشمنان کردم نصیب عرض خویش
دشمن آن کس در جهان دارم که دارد دشمنش
هوش مصنوعی: من به جای دشمنان خود به مجرای خاصی پرداختم و به خودم آزار رساندم. در این دنیا، دشمن من کسی است که خود نیز دشمنانی دارد.
گر تنم مویی شود از دست جور روزگار
بر من آسان‌تر بود کآسیب مویی بر تنش
هوش مصنوعی: اگر به من مویی از سختی‌های زندگی آسیب بزند، برایم بهتر است تا اینکه بخواهم伤‌هایی به بدن دیگران برسانم.
تا چه روی است آن که حیران مانده‌ام در وصف او
صبحی از مشرق همی‌تابد یکی از روزنش
هوش مصنوعی: چه راز و رازی است که من در توصیف او حیران مانده‌ام، گویی که صبحی از سمت مشرق می‌تابد و یکی از درخشش‌های اوست.
بعد از این ای یار اگر تفصیل هشیاران کنند
گر در آنجا نام من بینی قلم بر سر زنش
هوش مصنوعی: پس از این، ای دوست، اگر دانشمندان دربارهٔ مسائل بگویند، وقتی که در آنجا نام من را ببینی، قلم بر سر آن خواهند گذاشت.
لایق سعدی نبود این خرقه تقوا و زهد
ساقیا جامی بده وین جامه از سر برکنش
هوش مصنوعی: سعدی نمی‌تواند با این لباس زهد و تقوا زندگی کند، ای ساقی! یک جام به من بده و این پوشش را از تنم درآور.

خوانش ها

غزل ۳۲۷ به خوانش حمیدرضا محمدی
غزل ۳۲۷ به خوانش فاطمه زندی
غزل ۳۲۷ به خوانش محسن لیله‌کوهی
غزل ۳۲۷ به خوانش سعیده تهرانی‌نسب
غزل ۳۲۷ به خوانش پری ساتکنی عندلیب
غزل شمارهٔ ۳۲۷ به خوانش سهیل قاسمی
غزل شمارهٔ ۳۲۷ به خوانش نازنین بازیان

آهنگ ها

این شعر را چه کسی در کدام آهنگ خوانده است؟

"اوج"
با صدای پریسا (آلبوم شوریده)

حاشیه ها

1392/09/16 12:12
فریده

درغزل327 بیت 8کاسیب مویی برتنش صحیح است
---
پاسخ: با تشکر، تصحیح شد.

1402/12/22 16:02
امیر علیزاده

غزلی از دانش مشهدی در همین زمین؛

 

شور صحرا چون برد مستان برون از گلشنش 

بلبل آویزد به رنگ خون گل در دامنش

 

سایه‌ی گلبن شبستانی‌ست بی دود ملال 

رونق از باد سحر دارد چراغ روشنش

 

عشق پاکی با وطن می‌باخت یوسف در لباس 

بود سرگردانِ کنعان نکهت پیراهنش

 

چشم تا برهم زنی، سیر بیابان می‌کند 

خانه بردوش نگاه خانمان بر همزنش

 

فتنه هر جا گل کند خود را به پای تاک کش 

دیده‌ام رگهای غیرت را نمایان از تنش

 

خویش را پرویز در زندان محبوبان گداخت

طوقِ سنگینی‌ست خون کوهکن در گردنش

 

جیبِ دانش چاک تا دامان محشر می‌برند

دوستان را داد از دستِ گریبان دشمنش.

 

#دانش_مشهدی

 

📚 دیوان دانش مشهدی

تصحیح استاد محمد قهرمان

غزل ۲۰۸

1403/10/05 16:01
جلال ارغوانی

 

سعدیا با این همه خوشگویی وطبع لطیف

بر سرت خاک اگر نگردد سر به طرف دامنش