گنجور

غزل شمارهٔ ۳۱۲

بزرگ دولت آن کز درش تو آیی باز
بیا بیا که به خیر آمدی کجایی باز
رخی کز او متصور نمی‌شود آرام
چرا نمودی و دیگر نمی‌نمایی باز
در دو لختی چشمان شوخ دلبندت
چه کرده‌ام که به رویم نمی‌گشایی باز
اگر تو را سر ما هست یا غم ما نیست
من از تو دست ندارم به بی‌وفایی باز
شراب وصل تو در کام جان من ازلیست
هنوز مستم از آن جام آشنایی باز
دلی که بر سر کوی تو گم کنم هیهات
که جز به روی تو بینم به روشنایی باز
تو را هر آینه باید به شهر دیگر رفت
که دل نماند در این شهر تا ربایی باز
عوام خلق ملامت کنند صوفی را
کز این هوا و طبیعت چرا نیایی باز
اگر حلاوت مستی بدانی ای هشیار
به عمر خود نبری نام پارسایی باز
گرت چو سعدی از این در نواله‌ای بخشند
برو که خو نکنی هرگز از گدایی باز

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

بزرگ دولت آن کز درش تو آیی باز
بیا بیا که به خیر آمدی کجایی باز
هوش مصنوعی: قدرتمند و مهم آن کسی است که هر بار که به خانه‌اش می‌روی، با خوشحالی و خیر مقدم از تو استقبال کند. پس برگرد و بیا، چرا که تو با نیت خوب و خوشرفتی به او آمده‌ای.
رخی کز او متصور نمی‌شود آرام
چرا نمودی و دیگر نمی‌نمایی باز
هوش مصنوعی: چهره‌ای که تصور آرامش او ممکن نیست، چرا برای مدتی خود را نمایان کردی و حالا دیگر خود را نشان نمی‌دهی؟
در دو لختی چشمان شوخ دلبندت
چه کرده‌ام که به رویم نمی‌گشایی باز
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر به احساس دلشکستگی و ناامیدی خود اشاره می‌کند. او از محبوبش می‌خواهد که دوباره به او توجه کند و از خود محبت نشان دهد. شاعر در اینجا به وضعیت غمگین و تنهایی خود پرداخته و از محبوبش خواسته که به او محبت کند و در دل خود را برایش باز کند.
اگر تو را سر ما هست یا غم ما نیست
من از تو دست ندارم به بی‌وفایی باز
هوش مصنوعی: اگر تو در زندگی‌ام حضور داری یا اینکه غم و اندوه من برایت اهمیتی ندارد، من هرگز از تو جدا نخواهم شد و به بی‌وفایی و ناپایداری روی نمی‌آورم.
شراب وصل تو در کام جان من ازلیست
هنوز مستم از آن جام آشنایی باز
هوش مصنوعی: شراب وصل تو که جان مرا سیراب می‌کند، همیشه در وجودم باقی‌ست و هنوز از آن پیاله‌ای که آشنایی تو را در من زنده می‌کند، مست و سرخوشم.
دلی که بر سر کوی تو گم کنم هیهات
که جز به روی تو بینم به روشنایی باز
هوش مصنوعی: دل من که در کوچه‌های تو گم شده است، هرگز نمی‌تواند نوری جز زیبایی تو را ببیند.
تو را هر آینه باید به شهر دیگر رفت
که دل نماند در این شهر تا ربایی باز
هوش مصنوعی: برای اینکه دل‌ت را نتوانند از تو بربایند، باید به شهر دیگری بروی و دیگر در این شهر نمانی.
عوام خلق ملامت کنند صوفی را
کز این هوا و طبیعت چرا نیایی باز
هوش مصنوعی: مردم عادی صوفی را سرزنش می‌کنند که چرا از این دنیا و خصوصیات آن کنار نمی‌کشی و به حالتی دیگر نمی‌روی.
اگر حلاوت مستی بدانی ای هشیار
به عمر خود نبری نام پارسایی باز
هوش مصنوعی: اگر مزه‌ی شادی و مستی را بشناسی، ای فرد باهوش، هرگز نام پارسایی و خودداری را بر زبان نیاور.
گرت چو سعدی از این در نواله‌ای بخشند
برو که خو نکنی هرگز از گدایی باز
هوش مصنوعی: اگر مانند سعدی به تو لقمه‌ای نیکو بدهند، برو و از آن بهره‌مند شو، ولی هرگز نباید از گدایی و درخواست کمک دست بکشی.

خوانش ها

غزل ۳۱۲ به خوانش حمیدرضا محمدی
غزل ۳۱۲ به خوانش محسن لیله‌کوهی
غزل ۳۱۲ به خوانش سعیده تهرانی‌نسب
غزل ۳۱۲ به خوانش پری ساتکنی عندلیب
غزل شمارهٔ ۳۱۲ به خوانش سهیل قاسمی
غزل شمارهٔ ۳۱۲ به خوانش نازنین بازیان
غزل شمارهٔ ۳۱۲ به خوانش فاطمه زندی
غزل شمارهٔ ۳۱۲ به خوانش افسر آریا

حاشیه ها

1402/05/26 09:07
غبار ..

درِ دو لختی چشمان شوخ دلبندت..

 

1403/09/21 01:11
جلال ارغوانی

گرفت جمله عالم زگفته اش سعدی

بیا بگیر دلش را زدل ربایی باز