غزل شمارهٔ ۳۰۹
اطلاعات
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
خوانش ها
غزل ۳۰۹ به خوانش حمیدرضا محمدی
غزل ۳۰۹ به خوانش محسن لیلهکوهی
غزل ۳۰۹ به خوانش سعیده تهرانینسب
غزل ۳۰۹ به خوانش پری ساتکنی عندلیب
غزل شمارهٔ ۳۰۹ به خوانش فرشید ربانی
غزل شمارهٔ ۳۰۹ به خوانش سهیل قاسمی
غزل شمارهٔ ۳۰۹ به خوانش نازنین بازیان
غزل شمارهٔ ۳۰۹ به خوانش فاطمه زندی
غزل شمارهٔ ۳۰۹ به خوانش افسر آریا
حاشیه ها
زیباترین شعری که از سعدی خوندم
این شعر واقعا خاصه
در غزلی دیگر میفرماید : تورا نادیدن ما ، غم نباشد
که در خیلت به از ما کم نباشد
و چه ضرب المثلی است : رنگ رخساره خبر می دهد از سر ضمیر. فاعتبرو....
گر بگویم که مرا حال پریشانی نیست
رنگ رخسار خبر میدهد از سر ضمیر
در غزل 373 فرماید:
نخواستم که بگویم حدیث عشق و چه حاجت
که آب دیده سرخم بگفت و چهره زردم
و نیز غزل 417 :
سخن عشق تو بی آن که برآید به زبانم
رنگ رخساره خبر میدهد از حال نهانم
رخسار گونه است و رخساره روی و چهره ، ازین رو رخساره درستتر می نماید
عجب از عقل کسانی که مرا پند دهند
برو ای خواجه که عاشق نبود پندپذیر
چند نصیحتم کنی کز پی نیکوان مرو
چون نروم که بیخودم شوق همیبرد کشان
من نه به وقت خویشتن پیر و شکسته بودهام
موی سپید میکند چشم سیاه اکدشان
شعر زیبایی ست ولی آقای محمدی خیلی خوب نخوندنش متاسفانه
عجب از عقل کسانی که مرا پند دهند...
مده گر عاقلی بیهوده پندم...
عجب از عقل کسانی که مرا پند دهند
برو ای خواجه که عاشق نبود پندپذیر
ناصحا بیهوده میگویی که دل بردار از او
من به فرمان دلم کی دل به فرمان من است
یه شعر اومدیم گوش کنیم ، انقد اتوماتیک اسکرول کرد ، شعرو چسبوند به بالای مانیتور که اصلا گردنم درد گرفت. این چه مسخره بازییه ؟ من می خوام در حین گوش دادن ابیات قبل و ببینم اصلا چرا می چسبه به سقف زود درست کنید عصابم به هم ریخت
نخواستم که بگویم حدیث عشق و چه حاجت
که آب دیده سرخم بگفت و چهره زرد شفیق
عدرمصرع تا بر آتش ننهی بوی نیاید زعبیر بنظرم باید میشد «تابراتش ننهی نایدبویی زعبیر» یا در بیت
من از این هر دو کمانخانه ابروی تو چشم
برنگیرم وگرم چشم بدوزند به تیر
بجای وگرم چشم بدوزند بایذ نوشته شود مگرم چشم بدوزند به تیر وکل بیت ایبشود
«من از این هر دو کمانخانه ابروی تو
چشم برنگیرم مگرم چشم بدوزند به تیر»
درمصرع« تا بر آتش ننهی بوی نیاید زعبیر»
بنظرم باید میشد
«تابراتش ننهی نایدبویی زعبیر»
یا در بیت
من از این هر دو کمانخانه ابروی تو چشم
برنگیرم وگرم چشم بدوزند به تیر
بجای وگرم چشم بدوزند بایذ نوشته شود مگرم چشم بدوزند به تیر وکل بیت ای گونه شود
«من از این هر دو کمانخانه ابروی تو
چشم برنگیرم مگرم چشم بدوزند به تیر»
منظورتون از «بنظرم باید میشد» چیه دوست من؟
چرا «به نظرت باید میشد»؟ به چه دلیل؟ روی چه حسابی؟ مشکلی داره؟ این مشکل از کیه؟ تایپش اشتباه شده؟ یا تصحیحش رو به دلایلی قبول نداری؟ شایدم منظورت اینه که «سعدی» اگه اینجوری میگفت بهتر بود؟ به هر حال معلوم نیست.
و قبل از همه اینها باید بدونی که وقتی کلمات یک مصرع رو پس و پیش کنی وزن شعر به هم میخوره. برای این کار باید با قواعد عروض آشنا باشی. هرچند با تغییر «بوی نیاید ز عبیر» به «ناید بویی ز عبیر» حتی به صورت سماعی هم مشخصه که چه گرزی به وزن شعر سعدی زدی.
دوستان این شعر زیبای استاد بی بدیل سخن رو یه خانم بصورت دکلمه به طرز بسیار زیبایی وکاملآ دلنشین بصورت دکلمه بهمراه یه موزیک آرام خوانش کرده شاید دوستانی اون رو شنیده باشن خواهش میکنم کسی داشت برای من ارسال کنهsonamikurd@
تو هم این مگوی سعدی که نظر گناه باشد
گنه است برگرفتن نظر از چنین جمالی
معنی این دو بیت چیست ؟
عشق پیرانه سر از من عجبت میآید چه جوانی تو که از دست ببردی دل پیر
من از این هر دو کمانخانه ابروی تو چشم برنگیرم وگرم چشم بدوزند به تیر
و در بیت دوم منظور از "چشم بدوزند به تیر" منظور چه کسانی هستند؟
فردین عزیز سلام
معنی بیت مورد سوال جنابعالی از نظر بنده اینه:
برای چه تعجب کردی که من در سر پیری چنین عاشق شدم؟ باید سوال کرد تو چگونه جوان رعنایی هستی که تونستی دل پیری چون من رو بربایی؟
در بیت نهم هم که فرمودید ابروان چشم معشوق را به کمانخانه تشبیه کرده(اضافه تشبیهی) قطعا کمان قادر به دوختن چیزی نیست خب تیر هم که از کمان پرتاب میشه پس بنظرم منظور نگاه معشوقه یا همان جوان بیت قبل
معنی بیت
من از کمانخانه ابروان تو چشم بر نمیدارم حتی اگر دیدگانم را باتیر به هم بدوزند.
شاد وخرم باشی
آلبوم نسیم سحر مجید درخشانی چون خواننده خانم داره در هیچ کدوم از منابع موسیقی نیست. ولی این شعر در خونده شده.
نسیم سحر- قطعه شماره پنج: ما در این شهر غریبیم- پرماه، مجید درخشانی
در ساند کلاد:
در یوتیوب:
نظر از مهر زسعدی سخن دان خواهی
نظر این است نداری به جهان شبه ونظیر
جانا بکویت جان فشانم روزی
گدائم و اینم متاعیست حقیر ...