گنجور

غزل شمارهٔ ۲۹۵

خفتن عاشق یکیست بر سر دیبا و خار
چون نتواند کشید دست در آغوش یار
گر دگری را شکیب هست ز دیدار دوست
من نتوانم گرفت بر سر آتش قرار
آتش آه است و دود می‌رودش تا به سقف
چشمه چشمست و موج می‌زندش بر کنار
گر تو ز ما فارغی ما به تو مستظهریم
ور تو ز ما بی نیاز ما به تو امیدوار
ای که به یاران غار مشتغلی دوستکام
غمزده‌ای بر درست چون سگ اصحاب غار
این همه بار احتمال می‌کنم و می‌روم
اشتر مست از نشاط گرم رود زیر بار
ما سپر انداختیم گردن تسلیم پیش
گر بکشی حاکمی ور بدهی زینهار
تیغ جفا گر زنی ضربِ تو آسایشست
روی ترش گر کنی تلخِ تو شیرین‌گوار
سعدی اگر داغ عشق در تو مؤثر شود
فخر بود بنده را داغ خداوندگار

اطلاعات

وزن: مفتعلن فاعلن مفتعلن فاعلن (منسرح مطوی مکشوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

خفتن عاشق یکیست بر سر دیبا و خار
چون نتواند کشید دست در آغوش یار
هوش مصنوعی: عاشق وقتی که نمی‌تواند در آغوش محبوبش باشد، همانند کسی است که بر روی پارچه‌ی نرم و زیبا خفته و در عین حال خارها را نیز تحمل می‌کند. این بیان نشان‌دهنده‌ی درد و رنج عاشق است که به خاطر دوری از معشوق، حتی بر روی لطافت و زیبایی هم نمی‌تواند راحت باشد.
گر دگری را شکیب هست ز دیدار دوست
من نتوانم گرفت بر سر آتش قرار
هوش مصنوعی: اگر کسی بتواند به دیدار دوستش صبر کند، من هرگز نمی‌توانم بر آتش عشق و شوق او آرام بگیرم.
آتش آه است و دود می‌رودش تا به سقف
چشمه چشمست و موج می‌زندش بر کنار
هوش مصنوعی: آتش ناشی از آه و ناراحتی در دل است و دود آن به سقف چشم می‌رسد، در حالی که چشمان فرد مانند چشمه‌ای اشک می‌ریزند و احساساتش موج می‌زند.
گر تو ز ما فارغی ما به تو مستظهریم
ور تو ز ما بی نیاز ما به تو امیدوار
هوش مصنوعی: اگر تو از ما بی‌نیازی، ما به تو امیدواریم و اگر تو از ما جدا باشی، ما به تو نیازمندیم.
ای که به یاران غار مشتغلی دوستکام
غمزده‌ای بر درست چون سگ اصحاب غار
هوش مصنوعی: ای کسی که به دوستی یاران غار مشغول هستی، چرا دلخور و غمزده‌ای؟ مثل سگی هستی که به دوستان خود وفادار است.
این همه بار احتمال می‌کنم و می‌روم
اشتر مست از نشاط گرم رود زیر بار
هوش مصنوعی: من می‌توانم امیدها و احتمال‌های زیادی را در ذهن داشته باشم و با حالتی شاد و پرانرژی مانند یک شتر سرمست از خوشحالی زیر بار حرکت کنم.
ما سپر انداختیم گردن تسلیم پیش
گر بکشی حاکمی ور بدهی زینهار
هوش مصنوعی: ما تسلیم شدیم و سلاح‌های خود را کنار گذاشتیم، اگر تو حاکمی هستی و بخواهی می‌توانی ما را به سرنوشتی که می‌خواهی برسانی.
تیغ جفا گر زنی ضربِ تو آسایشست
روی ترش گر کنی تلخِ تو شیرین‌گوار
هوش مصنوعی: اگر با ظلم و ستم به من آسیب برسانی، راحتی و آرامش من در آن است. و اگر با چهره‌ای عبوس و ترش رویی، تلخی‌ات همچنان برای من خوش‌عطر و شیرین خواهد بود.
سعدی اگر داغ عشق در تو مؤثر شود
فخر بود بنده را داغ خداوندگار
هوش مصنوعی: اگر عشق به تو اثر بگذارد، برای بنده افتخار است که به خاطر خداوندگار، دلی داغ دارم.

خوانش ها

غزل ۲۹۵ به خوانش حمیدرضا محمدی
غزل ۲۹۵ به خوانش محسن لیله‌کوهی
غزل ۲۹۵ به خوانش سعیده تهرانی‌نسب
غزل ۲۹۵ به خوانش پری ساتکنی عندلیب
غزل شمارهٔ ۲۹۵ به خوانش سهیل قاسمی
غزل شمارهٔ ۲۹۵ به خوانش فاطمه زندی
غزل شمارهٔ ۲۹۵ به خوانش افسر آریا
غزل شمارهٔ ۲۹۵ به خوانش نازنین بازیان

حاشیه ها

1387/01/14 21:04
حمید

یکی از زیباترین غزلهای سعدیه
من که خیلی حال می کنم باهاش

1395/06/24 21:08
کسرا

غزل زیباییست

1397/07/13 23:10
پسند

بیت پنجم ناظر بر آیه : وکلبهم باسط ذراعیه بالوصید است.

1399/06/08 10:09
ماهور

تک تک ایات شاه بیت است و مصراعها برجسته

1399/12/21 20:02
امیر

بسیاری بر این گمان اند که سعدی همیشه معشوق زمینی را می ستاید که در همین بیت اخر مشاهده می کنیم با کردگار طرفیم و بسیار غزل ها از سعدی که تک تک مصرع ها وجود خدا حس میشه

1402/10/09 02:01
nabavar

آتش عشق

روزی که دلم عاشق و شیدا شد و تب دار
دل  رفت ز کف در پی یک خنده ی .دلدار

تا صبح  در ِ خانه ی  او بست نشستم
زانو به بغل سر به کف و پشت به دیوار

با خِش خِش ِ برگی که نسیم َش بپراکند
دل خنده زنان گفت که شد لحظه ی دیدار

 بس  دل  نگران  چشم به در دوخته بودم
هم  هوش ز ِسَر رفته و هم چشم خریدار

آهسته   شفق  بُرقعِ   تاریک ِ شب  افکند
مرغان  بنشستند   به  سر شاخِ  سپیدار

هر   یک  به  نوایی  سخن  عشق سرودند
تا  بلکه   شود   سایه ی  معشوق  پدیدار

خورشید   سر  از خواب ِ شبانگاه بر آورد
تشت ِ زَرَش از  دامن ِ کُوهسار نگون سار

در دَشت دو صد لاله ی خون رنگ دمیدند
داغی  به  دل ِ سوخته  ،  اَفروخته رُخسار


ناگه   رخ   دلدار   سر  بام   عیان   شد  
خندانم   و  در رقص چو پروانه سبک بار     

مرغ   سحری   بانگ   ز  حلقوم  بر  آورد
بر   خیز  که  شد سرو،  خرامان سوی گلزار

این  عشق  عجب  معجزه گر  بود، به جانم
افکنده   فروغی  که  شدم   پُخته  و  بیدار

بر آتش عشق اَر که بری دست ، '' نیا '' جان
لولو    همه  یابی   همه  لالا  وُ    چه بسیار

1402/10/09 02:01
nabavar

ناگه   رخ   دلدار   سر  بام   عیان   شد  
خندیدم  و  در رقص چو پروانه سبک بار   

1403/10/29 17:12
جلال ارغوانی

 

ای صنم خوش عذار بهر خدا گو به من

سعدی شیرین نگار چند کشد انتظار