گنجور

غزل شمارهٔ ۲۸۰

مرو به خواب که خوابت ز چشم بِرباید
گرت مشاهدهٔ خویش در خیال آید
مجال صبر همین بود و منتهای شکیب
دگر مپای که عمر این همه نمی‌پاید
چه ارمغانی از آن به که دوستان بینی؟
تو خود بیا که دگر هیچ در نمی‌باید
اگر چه صاحب حسنند در جهان بسیار
چو آفتاب برآید ستاره ننماید
ز نقش روی تو مشاطه دست بازکشید
که شرم داشت که خورشید را بیاراید
به لطف دل‌بر من در جهان نبینی دوست
که دشمنی کند و دوستی بیفزاید
نه زنده را به تو میل‌ست و مهربانی و بس
که مرده را به نسیمت روان بیاساید
دریغ نیست مرا هر چه هست در طلبت
دلی چه باشد و جانی چه در حساب آید
چرا و چون نرسد دردمند عاشق را
مگر مطاوعت دوست تا چه فرماید
گر آه سینهٔ سعدی رسد به حضرت دوست
چه جای دوست که دشمن بر او ببخشاید

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

مرو به خواب که خوابت ز چشم بِرباید
گرت مشاهدهٔ خویش در خیال آید
هوش مصنوعی: به خواب نرو که خواب تو را از درک واقعیت دور می‌کند، و اگر خودت را در خیال ببینی، ممکن است از حقیقت غافل شوی.
مجال صبر همین بود و منتهای شکیب
دگر مپای که عمر این همه نمی‌پاید
هوش مصنوعی: فرصت صبر همین اندازه بود و نهایت شکیبایی نیز در این است که دیگر انتظار نکشی، چون عمر این همه مدت دوام نخواهد داشت.
چه ارمغانی از آن به که دوستان بینی؟
تو خود بیا که دگر هیچ در نمی‌باید
هوش مصنوعی: هیچ چیز برای تو عزیزتر و خوشایندتر از دیدار دوستان نیست. بیایید و از آن شادی بهره‌مند شوید، زیرا هر چیز دیگر ارزش این دیدار را ندارد.
اگر چه صاحب حسنند در جهان بسیار
چو آفتاب برآید ستاره ننماید
هوش مصنوعی: هرچند در دنیا افراد زیبا و خوش جمال زیادی وجود دارند، اما زیبایی و درخشش واقعی مانند خورشید است که دیگر ستاره‌ها را محو می‌کند و جلوه آنها را پنهان می‌سازد.
ز نقش روی تو مشاطه دست بازکشید
که شرم داشت که خورشید را بیاراید
هوش مصنوعی: به خاطر زیبایی و جذابیت چهره تو، چهره‌آرایی دست از کار کشید، چون شرم داشت که بخواهد خورشید را زیباتر کند.
به لطف دل‌بر من در جهان نبینی دوست
که دشمنی کند و دوستی بیفزاید
هوش مصنوعی: به خاطر محبت و لطف محبوب من، در این دنیا دوست و دشمن را از یکدیگر تمییز نمی‌دهی؛ چرا که دوستان به دوستی می‌افزایند و دشمنان نیز به هیچ‌وجه نخواهند داشت.
نه زنده را به تو میل‌ست و مهربانی و بس
که مرده را به نسیمت روان بیاساید
هوش مصنوعی: نه کسی که زنده است تمایلی به تو دارد و نه مهربانی، بلکه فقط این مرده است که از نسیم تو آرامش می‌یابد.
دریغ نیست مرا هر چه هست در طلبت
دلی چه باشد و جانی چه در حساب آید
هوش مصنوعی: برای من در پی‌خدمت به تو هیچ چیزی کم نیست؛ نه دل و نه جان، هیچ یک برایم اهمیتی ندارد.
چرا و چون نرسد دردمند عاشق را
مگر مطاوعت دوست تا چه فرماید
هوش مصنوعی: دردمند عاشق چرا باید به سؤال و پرسش بپردازد، وقتی که فقط حرف و نظر دوستش مهم است و اوست که تعیین می‌کند چه پیش بیاید.
گر آه سینهٔ سعدی رسد به حضرت دوست
چه جای دوست که دشمن بر او ببخشاید
هوش مصنوعی: اگر آه و نالهٔ سعدی به درگاه خداوند برسد، دیگر چه نیازی به دوستی است، وقتی که حتی دشمن نیز بر او رحم می‌کند.

خوانش ها

غزل ۲۸۰ به خوانش حمیدرضا محمدی
غزل ۲۸۰ به خوانش محسن لیله‌کوهی
غزل ۲۸۰ به خوانش سعیده تهرانی‌نسب
غزل ۲۸۰ به خوانش پری ساتکنی عندلیب
غزل شمارهٔ ۲۸۰ به خوانش سهیل قاسمی
غزل شمارهٔ ۲۸۰ به خوانش نازنین بازیان
غزل شمارهٔ ۲۸۰ به خوانش فاطمه زندی
غزل شمارهٔ ۲۸۰ به خوانش تناز پیراسته
غزل شمارهٔ ۲۸۰ به خوانش افسر آریا

حاشیه ها

1395/12/27 21:02

بیت 7 (نه زنده را به تو میل است و ...) عیناً در غزل قبل به مطلع «فراق را دلی از سنگ سخت‌تر بایذ ...» آمده است.

1403/09/24 23:11
جلال ارغوانی

چه جای نغمه بلبل و جلوه قمر باشد

سعدی اگر سخنی ونگار چهره بنماید