غزل شمارهٔ ۲۶۸
اطلاعات
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
خوانش ها
غزل ۲۶۸ به خوانش حمیدرضا محمدی
غزل ۲۶۸ به خوانش مهدى سرورى
غزل ۲۶۸ به خوانش محسن لیلهکوهی
غزل ۲۶۸ به خوانش سعیده تهرانینسب
غزل ۲۶۸ به خوانش پری ساتکنی عندلیب
غزل شمارهٔ ۲۶۸ به خوانش سام مهرآذر
غزل شمارهٔ ۲۶۸ به خوانش سهیل قاسمی
غزل شمارهٔ ۲۶۸ به خوانش فاطمه زندی
غزل شمارهٔ ۲۶۸ به خوانش افسر آریا
غزل شمارهٔ ۲۶۸ به خوانش نازنین بازیان
آهنگ ها
این شعر را چه کسی در کدام آهنگ خوانده است؟
حاشیه ها
من هر موقع این شعر رو می خونم روحم برواز میکنه شما جطور؟
منم همین حس را دارم
این غزل روح آدم رو واقعا به پرواز در میاره . هر چقدر بخونی حس تازگی و طراوت اش رو از دست نمیده .
من حقیقتا بخاطر اتفاقا اخیر یکمی غصه میخورم
من به ملکوت میروم، چه میکنی سعدی با دل ملت پارس. روحت شاد استاد سخن🌹🙏
صدیق تعریف در آلبوم شیدایی ای تصنیف را با یه تغییراتی که در زیر آوردم خونده:
بار فراق دوستان بس که نشسته بر دلم
می رود و نمی رود ناقه به زیر محملم
که از طرفی تو می کشی و از طرفی سلاسلم
او می رود دامن کشان ، من زهر تنهایی چشان
دیگر نپرس از من نشان ف که از دل نشانم می رود
باز آی و بر چشمم نشین ، ای دلستان نازنین
که آشوب و فریاد از زمین ، بر آسمانم می رود
با آن همه بیداد او و این عهد بی بنیاد او
در سینه دارم یاد او یا بر زبانم می رود
یادآوری برخی دگرگونیها در ضبط:
ای ساربان آهسته رو کآرام جانم میرود
به
ای ساربان آهسته ران کآرام جانم میرود
من ماندهام مهجور از او بیچاره و رنجور از او
به
من ماندهام مهجور از او درمانده و رنجور از او
برگشت یار سرکشم بگذاشت عیش ناخوشم
به
برگشت یار سرکشم بگذاشت عیش سرخوشم
(توضیح پیشنهادی: بگذاشتن به معنی از سرگذاشتن - از سر بیرون کردن؛ چنانکه فرموده: بنده سرخواهد نهاد وانگه ز سر سودای تو - نه به معنی باقی گذاشتن؛ که مستلزم معنی مثبت "سرخوش" است و نه منفی "ناخوش"؛ بعلاوه "عیش ناخوش" متناقض می نماید)
در سینه دارم یاد او یا بر زبانم میرود
به
در سینه دارم یاد او تا بر زبانم میرود
(هرچندصورت اول درستتر می نماید؛ مگر آنکه "تا" بمعنی تکرار و نهایت باشد؛ یعنی "تاجاییکه" و نه به معنی "هنگامیکه" یا "بمحض اینکه"؛ چون درصورت اخیر یعنی، اول برزبانم می رود، و بعد بمحض آن چنین شد، در سینه ام یادآوری می شود؛ که به این معنی درست نمی نماید)
بازآی و بر چشم نشین ای دلستان نازنین
به
بازآی و بر چشمم نشین ای دلفریب نازنین
* بعد بمحض اینکه چنین شد، در سینه ام یادآوری می شود.... و الخ
در مصرع آخر فکر می کنم به جای "نمیارم" بایستی "نمی آرم" آورده شود.
من به چشم خویشتن دیدم که جانم میرود.
این مصرع برای هرکسی رنگ بوئی داره
و با شنیدن آن خاطرات تلخ و شیرینی را بیاد میاره
ولی من اون بخاطر اینکه کلمه به کلمه اش شده نقش وجودم و روحم دوست دارم ومکررا" تکرارمیکنم
در زمانی که طفل 5/4 ساله زیبائی در دریای بیکران فغان وحسرت روی امواج خاطره ها و ارزوهای مستقبلینش رهسپار دیار باقی بود چشمان خسته وخونباری برای اخرین بار اورا نظاره میکرد و می خواست که سعی کند باور دارد این گذشتن ز او را
ولی چه حاصل
ان که مثل یاس سپید در دریای ترنم دعوت جانانش میرقصید وخرامان بسوی او رهسپار بود دردانه مــــــن بود. پس به حق باید گفت که
من به چشم خویشتن دیدم که جانم می رود.
🌹🌹🌹🌹
بنده مسمطی در تضمین و استقبال از این غزل سعدی سرودم :
بشنو سخن از قصهای اینک زمانم میرود
کاندر بهار زندگی گویی توانم میرود
از بار عشق ای همرهان قد در کمانم میرود
«ای ساربان آهسته رو کارام جانم میرود
وان دل که با خود داشتم با دلستانم میرود»
قلبم شده مفطور از او جانم شده محرور از او
درمانده و مخمور از او سر تا قدم پر شور از او
آهو ز من مخدور از او عالم همه مسرور از او
«من ماندهام مهجور از او بیچاره و رنجور از او
گویی که نیشی دور از او در استخوانم میرود»
با حسرت و حرص و جنون از دام او دل شد برون
درد و غمم از حد فزون رویم ز داغش لالهگون
شد همتم پست و زبون عاجز شدم بی چند و چون
«گفتم به نیرنگ و فسون پنهان کنم ریش درون
پنهان نمیماند که خون بر آستانم میرود»
از زخم تیر ابروان من چون قلم با سر دوان
دیگر ندارم من توان فرسوده شد جسم جوان
ره پر ز خم چون کندوان آید فغان از رهروان
«محمل بدار ای ساروان تندی مکن با کاروان
کز عشق آن سرو روان گویی روانم میرود»
او در صفت همچون مُشان در اوج باشد بی مَشان
من زیر پایم چون عُشان اما دلم آتشفشان
در جستجویش سر کشان پیمودهام هر کهکشان
«او میرود دامنکشان من زهر تنهایی چشان
دیگر مپرس از من نشان کز دل نشانم میرود»
مختل نمود آسایشم از من ربود آرامشم
چون خنگ شب در کاهشم از دوریَش در نالشم
چیزی نگوید دانشم یٰس به آتش میکشم
«برگشت یار سرکشم بگذاشت عیش ناخوشم
چون مجمری پر آتشم کز سر دخانم میرود»
از خندهٔ دلشاد او وان طرّهٔ آزاد او
وز نرگس آباد او وان قدِّ چون شمشاد او
هستی شده بر باد او شیرین و من فرهاد او
«با آن همه بیداد او وان عهد بیبنیاد او
در سینه دارم یاد او یا بر زبانم میرود»
هر کس شنید اسرار من انکار او اصرار من
خندید بر افکار من کوشید بر آزار من
اما چه جای زار من با این دل بیمار من
«صبر از وصال یار من برگشتن از دلدار من
گر چه نباشد کار من هم کار از آنم میرود»
ای روی تو چون یاسمین ابرو کمان و نو مهین
آخر چرا این جور و کین بیمهری و ناز اینچنین
این سائل کویت ببین دل در فراقت شد حزین
«باز آی و بر چشمم نشین ای دلستان نازنین
کاشوب و فریاد از زمین بر آسمانم میرود»
دور از بر من در چمن او خفته پیش نسترن
ای روزگار اهرمن از تیغ خود بر من بزن
من نزد خارم در کفن آمادهٔ ترک وطن
«در رفتن جان از بدن گویند هر نوعی سخن
من خود به چشم خویشتن دیدم که جانم میرود»
هر چند دل شد بینوا با محنت و غم آشنا
سیلاب خون شد چشمها در گوش من شد ناسزا
آن پادشاهی شد گدا زیبا سرودی شیخنا
«سعدی فغان از دست ما لایق نبود ای بیوفا
طاقت نمیدارم جفا کار از فغانم میرود»
هو
اولا حمد و ثنای الهی میگویم برای او و زیبایی ها، که هرچه هست از او است. که «له ما فی سماوات و ما فی الارض». و ان شاءالله خداوند رحمان ، روح سعدی را قرین به غفران و رضوان خودش بکند که تجلی و تبلور زیبایی های الهی شد و به چند حروفی معین، کاری کرد که بعد از تقریبا ۸۰۰ سال هنوز عقل در آن حیران و مردم در آن متحیر و دیوانه در آن سر مست مانده اند! از آن دیباچهٔ به زر آمیخته و گلستان آباد تا ابد الآباد، تا غزلیات و ستایش های الهیِ محشرِ ناچیز تا آن قصاید به ضمیر آمدهٔ ایرانیان و حمد نبی و آل نبی! وهرچه از سعدی بگوییم کم است و اینجا هم شاید فرصتش نباشد.
دوم مطلب، اینکه خواستم نسبت به شعر آقای رستگاری بگویم؛ احسنت،احسنت، احسنت!
اهل مبالغه هم نیستم، اما ذوق و شوق ادبی رو نمیتونم پنهان کنم که ایشان واقعا، به انصاف، زیبا سرودند! بجا، برگرفته از دل و دقیق!
القصه که بنده هم خواستم لااقل در خیل به تحیرآمدگان سعدی اسم خودم رو ثبت کنم که خودش میگوید:
«همه گویند و سخن گفتن سعدی دگرست!»
سعدی خیلی ساده عنوان کرده که پیر و مرشدش که به منزله جان است از جلوی چشم او عبور کرده است .
با سلام
بشکفد بار دگر لاله رنگین مراد
غنچه سرخ فرو بسته دل باز شود
من نگویم که بهاری که گذشت آید باز
روزگاری که به سر آمده آغاز شود
روزگار دگری هست و بهاران دگر
شاد بودن هنر است ، شاد کردن هنری والاتر
لیک هرگز نپسندیم به خویش
که چو یک شکلک بی جان شب و روز
بی خبر از همه خندان باشیم
بی غمی عیب بزرگی است که دور از ما باد
کاشکی آینه ای بود درون بین که در آن خویش را می دیدیم
آنچه پنهان بود از آینه ها می دیدیم
می شدیم آگه از آن نیروی پاکیزه نهاد
که به ما زیستن آموزد و جاوید شدن
پیک پیروزی و امید شدن
شاد بودن هنر است گر به شادی تو دلهای دگر باشد شاد ژاله اصفهانی
در بیت ششم احتمالا مصراع اول به این شکل صحیح است:
بگذشت یار سرکشم بگذاشت عیش ناخوشم
سعدی حرف دل خیلیا رو بزیباترین شکل گفته. حقا که بهترینه.
بیت چهارم، ساربان درست است. لطفا اصلاح شود.
محمل بدار ای ساربان
ممنون
درود. احتمالا شاعر به خاطر قوافی "وان" که در ادامه مصراع و بیت هست، عمدا ساروان را آورده است.
واقعا تموم وجود آدم رو به لرزه می اندازه این شعر
از یادم نمیرود کلاس دوم انسانی و دبیر فرهیخته ادبیات ...
آنچنان شوری با خواندن این شعر در درونم شکل گرفت که هنوز دست تطاول سالیان بدان نرسیده ...
یادش بخیر فقط این بیت را دوبار خواند نمی دانم چرا شاید شما بدانید
با آن همه بیداد او وین عهد بیبنیاد او
در سینه دارم یاد او یا بر زبانم میرود
خدایت ز دست یاز روزگار نگه داراد آرام جان
بیت چهارم به این شکل نیز می تواند باشد (به جای روانم، که جانم بگذاریم) :
محمل بدار ای ساروان تندی مکن با کاروان
کز عشق آن سرو روان گویی که جانم میرود
در تصحیح محمد علی فروغی بیت اول اینگونه آمده است:
ای ساربان آهسته ران کآرام جانم میرود ...
(سعدی در غزلی دیگر گفته:
ساربان آهسته ران کآرام جان در محملست
چارپایان بار بر پشتند و ما را بر دلست)
و مصراع دوم بیت پنجم هم در همان منبع اینگونه آمده:
دیگر مپرس از دل نشان کز دل نشانم میرود
این شعر کلا حالمو دگرگون میکنه
خصوصا اونجا که میگه:
من خود به چشم خویشتن دیدم که جانم میرود
من و خانومم داریم همزمان این شعر و با فاصله 800 کیلومتر از هم و پشت کامپیوتر می خونیم. هردومون گنگ و سرشار موندیم که این شاید چندمین بار هست که اینو می خونیم ولی هنوز میخکوب میشیم و فریادمون لای استخونهای مغزمون جا میمونه و حواله به ناله سعدی می شود. راحت بخواب سعدی نازنین.
درود به هردویتان باشد بهم رسیدن و بهم روزگار گذراندن افشین و زهرای مهربان
با درود به بانو الهام
ما مدتی است اینجا می نویسیم و با نرمشپذیری و پند نیوشی روزگار می گذرانیم ، دوست دارم شما هم بنویسید ولی با ما مروت و با دیگران مدارا کنید . چشم براه نوشته های زیبنده شما می مانیم .
سلام آقای امین کیخا!
نمیدانم چه حرفی از من باعث شده مرا تندخو و پند ناشنو بدانید! مثل اینکه حرفی مخالف زدن اینجا حمل بر بی ادبیست!
من اگر مخالفتی کردم به خاطر خودپسندی و خودبرتربینی هرگز نبوده است، فقط میخواستم چند صدایی حاکم باشد تا خوانندگان حاشیه ها فکر، مطالعه و انتخاب کنند. خواهش میکنم همه چنین باشیم و صداهای مخالف را بتابیم. من هم این چند وقت بنا به دلایلی وسوسۀ یادداشت نوشتن داشتم ولی ازین به بعد ترجیح میدهم بیشتر بخوانم تا بنویسم و افسوس فرصتها بخورم.
هیچکس کامل نیست و این مرا به آن میدارد که بخوانم و بخوانم و...
سپاسگزار
خداراستی بازار جابجاگیری واژگان گرم است من خیلی ملایم از الهام بانو خواسته ام که نرمشپذیر تر باشند . و نه یک کلمه بیشتر . درود بر همه دوستان اگر ادیبان تاب همدیگر را نیاورند شگفت می نماید .
اگه کسی تا حالا دلش شکسته باشه ،یا حتی یه کوچولو دلش لرزیده باشه ،یا حتی فقط یه بار بغض کرده باشه وقتی این غزل زیبا رو بخونه یا دوباره بغض می کنه ،یا داغ دلش تازه می شه و اشک می ریزه.
این غزل محشره!!!
سلام بر ادیبان و ادب دوستان عزیز خصوصا آقا مسعود
مسمط تضمینی آقا مسعود بسیار زیبا و استادانه سروده شده است و اگر نبود سعدی خداوندگار سخن هر آیینه این استاد گرامی نیز جزو غزل سُرایان بزرگ به شمار می آمد . ولی کاش خودش را کاملا شناسانده بود و انگیزه اش از از این تضمین تزئینی را بیان می فرمود .
سعدیا مرد نکو نام نمیرد هرگز ... مرده آنست که نامش به نکویی نبرند
اگر حضرت سعدی همین یک غزل را هم سروده بود, تا ابد نامش جاودان می ماند. عاشقانه تر از این شعر کمتر سراغ دارم, ختم سخن , قند مکرر ..
اونقدر من این شعر رو دوست دارم که هر وقت میخونمش شادابی رو توی تماام سلولهای بدنم حس میکنم. هر بیت این شعر یه شاه بیته، هر وقت دلم برا شعر تنگ میشه این اولین شعریه که بر زبونم جاری میشه. البته احساس میکنم این شعر با شعرهای دیگه شیخ اجل هم متفاوته. بهر حال خیلی عالیه
من که میمیرم و زنده میشم وقتی این سعر رو می حونم
من دلستانم داره برای همیشه از پیشم میره و وقتی این شعر رو میخونم نزدیکه که قلبم وایسه اگر جوون نبودم وقلبم کمی مشکل داشت حتما وای میساد
طبق نسخه ای خیلی قدیمی که من از کتاب سعدی دارم:
بگذشت یار سرکشم بگذاشت عیش ناخوشم
درست هستش.
شایدم نه.
متخصصان نظر دهند.
با این که تمامی غزل های حافظ رو یک به یک می پرستم ولی اقراق می کنم که این غزل زیباترین غزل در زبان پارسی است.
کولاکی است در شعر پارسی.
سلام
نوشته های دوستان رو خوندم دلم نیومد بدون حاشیه بگذرم
من خودم عاشق شعار نظامی ام ولی حقا غزلیات سعدی اوج زیبایی شعر فارسیه.
سلام خدا بر حضرت زینب کبری.
«محمل بدار ای ساربان تندی مکن با کاروان»
«من خود به چشم خویشتن دیدم که جانم میرود»
به نام خالق
با سلام خدمت ادب دوستان ایران زمین
در مورد این شعر این سخن بس که:
هنر نزد ایرانیان است و بس
باید این شعرو هر روز خواند و هر روز تکرارش کرد
معادل فارسیشو نمی دونم
ولی به ترکی
"آدامین جانین آلیر بو شعر"
شب تا سحر مینغنوم و اندرز کس مینشنوم
وین ره نه قاصد میروم کز کف عنانم میرود
این بیت چه معنایی داری؟
غنودن یعنی چه؟
نه قاصد میروم
یعنی با اختیار نمیروم، زیرا عنان و اختیار از دستم بیرون شدهاست.
می نغنوم به چه معناست؟؟
تو لغت نامه هم نشد معنیشو پیداکنم
غنودن ، خفتن و به خواب رفتن است، و می نغنوم به خواب اندر نمی روم، نمی خوابم، خواب به چشمم نمی آید.
بهترین شعر تاریخ
با سلام
با غزل ( سلسله مو ) منتظرتان هستم .
عاشق این شعرم...پر از انگیزه مشم و روحم تازه میشه.ممنون
به نظر من عاشقانه ترین شعر فارسیه.من با هر مصرعش زار میزنم.خصوصا این مصرع:او می رود دامن کشان من زهر تنهایی چشان... آخه من خودم دلستانم رو روونه کردم تا بره و خوشبخت بشه و فقط خدای من میدونه تلخی این زهر تنهایی چه با روزگارم کرد.با خوندن این شعر همیشه احساس میکنم سعدی من و روزگارم رو داشته نظاره میکرده و سروده :من خود به چشم خویشتن دیدم که جانم می رود
واقعا من خود به چشم خویشتن دیدم که جانم می رود.... هربار این شعر رو میخونم دلم میلرزه. وصف حال دل من.
هنوز به یادشی بعد از نه سال و هفت ماه؟ اصلا پاسخی میگیرم ازت و حالت خوبه؟ چقدر این سایت عجیبه که از ۱۰ سال پیش کسی هنوز ازش نوشته ای مونده
گفتم به "نیرنگ" و فسون پنهان کنم ریش درون
پنهان نمیماند که خون بر آستانم میرود
"نیرنگ" واژه ای است پهلوی به معنی آیین دینی و نیایش=دعا
در عربی نیرنج گویند و جمع آن نیرنجات است
بسیاری از نیایشهای کوتاه دین مزداپرستی نیرنگ نامیده میشود چنانکه نیرنگ آتش و نیرنگ کشتی و ...
این نیایشها را دارای تاثیر بسیار میدانستند چنانکه برای دوری از پیشامد بد و دوری از گزندها نیرنگ و دعای ویژه آن داشتند مانند نیرنگ سردرد-نیرنگ حاجت-نیرنگ برای زایمان آسوده و نیرنگ دور کردن دزد و ...
در سنت ایرانیان نیرنگ از نیایشهای مشکل گشای بسیار کهن بود.نیرنگ از وازه های دینی زرتشتی است که پس از اسلام تغییر معنی داده و از آن معنی سحر و شعبده و افسون و فریب و حیله بدست داده اند.
به گونه ای که نیرنگ و نیرنگ بازی و نیرنگ باز همه بوی مکر و حیله دارند.
در ادبیات پهلوی و پازند مجموعه ای هست به نام "نیرنگستان" با 3200 واژه اوستایی و 6000 واژه پهلوی در گزارش و 1800 واژه اوستایی و 22000 واژه پهلوی در توضیح و تفسیر که پاره ای از نوشته های زرتشتی با گزارش و توضیح پهلوی در آن آمده است و به تعبیر آمروزی میتوان آن را مراسم و مناسک خواند.
نیرنگ دین=نیایش دینی،دعای دینی،آیین دینی
نیرنگ کشتی بستن=آیین ویژه کشتی(کمربند) بستن بر تن نوجوانان 15 ساله که نخستین بار به جرگه مزداپرستان درمی آیند.
با سپاس از جناب عماد بابت توضیح مفید درباره نیرنگ به نظر می آیداز نظر سعدی نیرنگ مثبت است در برابر فریب و خود فن هست
میان دو بد خواه کوتاه دست
نه فرزانگی باشد ایمن نشست
که گر هر دو باهم سگالند راز
شود دست کوتاه ایشان دراز
یکی را به نیرنگ مشغول دار
دگر را برآور ز هستی دمار
من وقتی این شعر را با آواز احمدظاهر وساربان می شنوم خیلی کیف می کنم
عالی بود عالی ... روحش شاد
قلبمو تکون میده.....وای که چه زیبا گفته....من دگر شعر نخواهم که نوشتن که مگس زحمتم میدهد از بس که سخن شیرین است......
چه نموده ای شیخ
درگردشِ چرخِ دنی عمرِ گرانم میرود
دنیا به کامِ من نشد حالا که جانم میرود
لَختی نیاسودم درین ماتمسرایِ زندگی
ازسینه تاعرش برین آهُ فغانم میرود
این سینه می سوزد اگردرآتشِ دلواپسی؛
امشب زپیشم هردونورِدیدگانم میرود
عزمِ سفردارد کسی ... آیینه وآب آورید!
صبروتحمل مشکلست ، تازه جوانم میرود
دوری آغوشِ ترا، جانا! تحمل کی کنم؟
این آتشِ دردو فراق تااستخوانم میرود
باهیچ کس نسپرده ام ازخودعنانِ اختیار
اکنون با نیمِ نگاه ازکف عنانم میرود
« مریم » نمیدانم چه خاکی برسرم باید کنم؟
هرگاه مقابل میشوم باتو ، توانم میرود
29/6/1394
باقیدار امید « بیگزاد »
من خود به چشم خویشتن دیدم که جانم میرود.
.
.
.
.
.با تمام وجود درکش میکنم کاشنمیرفت...
می شه معنی اش رو بگین
شنو سخن از قصه ای اینک زمانم میرود
من در بهار زندگی گویی توانم میرود
از بار عشق ای همرهان قد در کمانم میرود
ای ساربان آهسته رو کارام جانم میرود»
«وان دل که با خود داشتم با دلستانم میرود
قلبم شده مفطور از او جانم شده محرور از او
درمانده و مخمور از او سر تا قدم پر شور از او
آهو زمن مخدور از او عالم همه مسرور از او
من مانده ام مهجور از او بیچاره و رنجور از او»
«گویی که نیشی دور از او در استخوانم میرود
با حسرت و حرص و جنون از دام او دل شد برون
درد و غمم از حد فزون رویم ز داغش لاله گون
شد همتم پست و زبون عاجز شدم بی چند و چون
گفتم به نیرنگ و فسون پنهان کنم ریش درون»
«پنهان نمی ماند که خون بر آستانم میرود
از زخم تیر ابروان من چون قلم با سر دوان
دیگر ندارم من توان فرسوده شد جسم جوان
ره پر ز خم چون کندوان آید فغان از رهروان
محمل بدار ای ساروان تندی مکن با کاروان»
«کز عشق آن سرو روان گویی روانم میرود
او در صفت همچون مشان در اوج باشد بی مشان
من زیر پایم چون عشان اما دلم آتشفشان
در جستجویش سر کشان پیموده ام هر کهکشان
او میرود دامن کشان من زهر تنهایی چشان»
«دیگر مپرس از من نشان کز دل نشانم میرود
مختل نمود آسایشم از من ربود آرامشم
چون خنگ شب در کاهشم از دوریش در نالشم
چیزی نگوید دانشم یس به آتش میکشم
برگشت یار سرکشم بگذاشت عیش ناخوشم»
«چون مجمری پر آتشم کز سر دخانم میرود
از خنده دلشاد او وان طره آزاد او
وز نرگس آباد او وان قد چون شمشاد او
هستی شده بر باد او شیرین و من فرهاد او
با آن همه بیداد او وان عهد بی بنیاد او»
«در سینه دارم یاد او یا بر زبانم میرود
هر کس شنید اسرار من انکار او اصرار من
خندید بر افکار من کوشید بر آزار من
اما چه جای زار من با این دل بیمار من
صبر از وصال یار من برگشتن از دلدار من»
«گر چه نباشد کار من هم کار از آنم میرود
ای روی تو چون یاسمین ابرو کمان و نو مهین
آخر چرا این جور و کین بی مهری و ناز اینچنین
این سائل کویت ببین دل در فراقت شد حزین
باز آی و بر چشمم نشین ای دلستان نازنین»
«کاشوب و فریاد از زمین بر آسمانم میرود
دور از بر من در چمن او خفته پیش نسترن
ای روزگار اهرمن از تیغ خود بر من بزن
من نزد خارم در کفن آماده ترک وطن
در رفتن جان از بدن گویند هر نوعی سخن»
«من خود به چشم خویشتن دیدم که جانم میرود
هر چند دل شد بینوا با محنت و غم آشنا
سیلاب خون شد چشم ها در گوش من شد ناسزا
آن پادشاهی شد گدا زیبا سرودی شیخنا
سعدی فغان از دست ما لایق نبود ای بیوفا»
«طاقت نمی دارم جفا کار از فغانم میرود
مسعود آقا شعرتونو تا آخر خوندم فوق العاده بود...عااالی
فکر کنم چون شاعری را بتوان به حافظ قرآن بودن تشبیه کرد ؛ باید تفسیر اشعار او را نیز با قرآن سنجید و لا غیر .....
به این مطلب توجه کنید ، چه مطلبی را از آن در میکنید .
من در جوانی زیستم. ** تو در حواشی زیستن.
من در گرو دارم کمیت** تو در غنا داری تهی .
من در عجب وافق شدم ** تو در ادا غالب شدی .
من خصم آم ان وی زری ** تو در کنایه منحنی.
با سلام و احترام
بهتر است در نقل اشعار دقت بیشتری داشته باشیم .یکی از دوستان مصرع " اشتران را بار بر پشت است و ما را بر دل است " را " چارپایان بار بر پشتند و ..." ذکر کرده ، منهای اینکه هم ایراد انشایی دارد و هم با عقل جور در نمی آید که چارپایان بطور عام بار بر پشت دارند ، شعر سعدی را از عرش به فرش کشانده است . روح سعدی را نرنجانیم .
میشه محسن چاوشی اینو بخونه؟؟
استاد سخن سعدی
" من خود به چشم خویشتن دیدم که جانم میرود "
او میرود دامن کشان
من زهر تنهایی چشان...
دیگر مپرس از من نشان،
کز دل نشانم میرود !
شاه بیت این شعر ب نظرم اینه...!
واقعا بی نظیره
با هر بیتش نفسم بند میاد و قلبم میخواد از جا در بیاد (با وجود اینکه تجربه ای از مضمون شعر ندارم)
عالیهههه
پیوند به وبگاه بیرونی
پخش آنلاین با صدای شهرام ناضری
اونایی که عاشق بودن و به وصال یار نرسیدن، خیلی خوب این ابیات رو لمس می کنند، حتی اگه سالها گذشته باشه، بازم عشق همیشه شعله ای داره که یه جایی تو دل آدم روشنه و زوال ناپذیره. این شعر از اون عجایبیه که باعث میشه این شعله زبانه بکشه و یه حال عجیبی به آدم دست بده. من این حالو نمی تونم به زبان فارسی توصیف کنم، یعنی معادلی نمیشناسم. گویی از سر تا پا فرو میریزم و باز هستم. فقط میتونم بگم «هررژاندم»؛ شاید تنها این لغت تو زبان کردی بتونه کمی منظورو برسونه.
او می رود دامن کشان من...
من خود به جان خیشتن دیدم، که جانم می رود.. اما کاری نتونستم بکنم و تسلیم تقدیر شدم..
این متن را برای مخاطب عام می نویسم ...
سعدیا گفتی به چشم خویشتن دیدی که جانت می رود
چون رفتنش را دیده ام ، آن دلستانم می رود
چون درد من را دیده بود ، آنگونه شادان می رود
من گشته ام شیدای او ، اما خرامان می رود
مرد دل در داغ او ، اما چه آسان می رود
م.ز.
من فقط میتونم بگم که این غزل زیبا ترین غزل ادبیات ایرانه .
و شاید هم:
در رفتن جان از بدن گویند بسیاری سخن...
و شاید هم:
در رفتن جان از بدن گویند هر گونه سخن
آقا به نظر من این یکی از عاشقانه ترین ابیات فارسیه،بی نظیره،بی نظیر...
در رفتن جان از بدن گویند هر نوعی سخن
من خود به چشم خویشتن دیدم که جانم میرود
کز عشق آن سرو روان گویی روانم می رود. میشه گفت که دراین مصرع سعدی بزرگوار از واج آرایی به میزان کم استفاده کرده است و تجسم سازی بسیار زیبا که بین سرو روان و روانم ایجاد شده اثرگذاری بالایی به این شعر داده شده.
سلام عزیزان
معنی کلمه دخان چیست در بیت چون مجمری پر آتشم کز سر دخانم میرود؟
به ضم دال میباشد آیا؟ دُخان؟
شراره ،
پیداست که اهل دود نیستید، شنیده اید " دود از کله کسی بلند شود "؟؟
دخان دود است و شرکت دخانیات که سیگار و ....برای بیمار کردن مردمان میسازد و میفروشد.
ایول به این غزل زیبای سعدی،
بنده چندمصراع ازاین غزل رابا،
بادوستان،به اشتراک گذاشتم.
شب زیبای پاءیزیتان خوش.
عبدالرحیم ساربان خواننده فقید افغان با صدایی استثنایی این غزل را خوانده است.
این غزل توسط بسیاری خوانده شده ولی هیچکدام نتوانسته اند از پس شور آن برآیند از خوانندگان ایرانی تا تاجیک ازبکی و افغانی.
از محمدرضا شجریان، علیرضا افتخاری، شهرام ناظری، عبدالحسین مختاباد،علیرضا قربانی سالار عقیلی، بوتیر ذاکروف،عبدالوهاب شهیدی، معین، گلپا، الهه، گیتی، نغمه غلامی، محسن کرامتی، سپیده رئیس سادات، صدیق تعریف،تا عبدالرحیم ساربان و احمد ظاهر و الطاف حسین
پیوند زیر اجرای این غزل با صدای الطاف حسین سراهنگ در بزرگداشت احمد شاه مسعود میباشد:
پیوند به وبگاه بیرونی
و نیز اجرای آن توسط احمد ظاهر:
پیوند به وبگاه بیرونی
به نظر من بهترین اجرا توسط مهرداد کاظمی بوده:
پیوند به وبگاه بیرونی
اجرای این غزل توسط گوگوش در تالار رادیو - افغانستان:
پیوند به وبگاه بیرونی
گلپایگانی:
پیوند به وبگاه بیرونی
عبدالحسین مختاباد:
پیوند به وبگاه بیرونی
و در این پیوند پیوند به وبگاه بیرونی یکجا پخش آنلاین با صدای محمدرضا شجریان،شهرام ناظری،علیرضا افتخاری،صدیق تعریف،سالار عقیلی،عبدالحسین مختاباد،مهرداد کاظمی
7 گرامی
الطاف حسین در سوگ ساربان می خواند چنین جان گزای ، در عزای کاروان سالار ، قافله سالار نا مراد
دیگران از فراق کاروانی.
با صدای:
1-الهه: پیوند به وبگاه بیرونی
2-گیتی: پیوند به وبگاه بیرونی
3-معین: پیوند به وبگاه بیرونی
4-محسن کرامتی:
پیوند به وبگاه بیرونی
5-نغمه غلامی: پیوند به وبگاه بیرونی
6-سپیده رئیس السادات:
پیوند به وبگاه بیرونی
7-عبدالوهاب شهیدی:
پیوند به وبگاه بیرونی
8-عبدالرحیم ساربان:
پیوند به وبگاه بیرونی
درود به شما و ممنون از برقراری یک همچین ویژگی هایی
من هرچه کردم نتوانستم اسم جناب کاظمی را بعنوان خواننده این اثر درج بکنم
زیرا نام آلبوم و تراک مربوطه در قسمت سرچینگ پیدا نمیشد
استدعا دارم خودتان نام این هنرمند خوش صدا و داوود الحان کشورمان را بعنوان یکی از خوانندگان این کار مندرج بفرمایید
تا دیگران هم باشنیدن صوت ملکوتی ایشان با تلفیق
هنر شیخ اجل (ره) لذت ببرن
سلام؛ به مصرعهای اول دقت بفرمائید:
ای ساربان آهسته رو کآرام جانم میرود
مهجور / رنجور
فسون/ درون
ساروان/ کاروان
کشان/ چشان
سرکشم/ ناخوشم
بیداد/ بنیاد
نشین/ نازنین
مینغنوم/ مینشنوم
ابل/ گِل
یار / دلدار
بدن/ سخن
ما/ وفا
همگی داری قافیه و یک وزن درونی هستند. آیا در مصرع اول "رو"، "ران" نباید باشد؟ " ای ساربان آهسته ران"...
به نظر من غزل« در آن نفس که بمیرم در آرزوی تو باشم...» و یا غزل « سخن عشق تو بی آنکه بر آید به زبانم...» از این غزل قشنگ تر هست
راستی یه سوال مهم در مصراع اول بیت اول این غزل "رو" درسته یا "ران" منکه خودم یه کلیات سعدی داشتم توش نوشته بود « ای ساربان آهسته رو » ولی اونجوری که بعضیا گفتن و به نظرم خودمم باید "ران" باشه تا هم جناس بشه و هم شعر خوش آهنگ تر بشه اگه کسی واقعاً میدونه کدوم کلمه درست تره بهم اطلاع بده
بسم الله الرحمن الرحیم
ثُمَّ لَتَرَوُنَّهَا عَیْنَ الْیَقِینِ ﴿تکاثر/7﴾
صبر از وصال یار من برگشتن از دلدار من
گر چه نباشد کار من هم کار از آنم میرود
در رفتن جان از بدن گویند هر نوعی سخن
من خود به چشم خویشتن دیدم که جانم میرود
با سلام قالب بوستان سعدی مثنوی است
کتاب گلستان نثر است البته آمیخته با شعر
جناب سعدی در قالب های دیگر هم طبع آزمایی کرده مانند غزل قصیده ودیگر قالب های شعر فارسی که همه آنها را در کلیات سعدی می توان دید
فکرش رو بکن!
از بچگی یکی رو بخواهی.
سالها دست روزگار شما رو از هم جدا کنه و در طول این مدت نتونی به هیچ کسی دل ببندی.
«گویی که نیشی دور از او در استخوانم میرود»
کم کم اون رو فراموش می کنی. تو این مدت هر کی رو می بینی در دقیقه اول هزار تا عیب روش میزاری.
بعد از سالها دوباره عشق دوران بچگی رو می بینی. بارها و بارها می بینی. و می بینی که نمیتونی ازش دل بکنی...
«برگشت یار سرکشم بگذاشت عیش ناخوشم
چون مجمری پرآتشم کز سر دخانم میرود»
اما هرکاری کنی نمی تونی اون رو عاشق کنی. هربار که حرف دلت رو بهش بزنی یا به شوخی برداشت میکنه، یا برات بهونه میاره. بهونه پشت بهونه. خیلی درد داره وقتی می بینی که با دست پس میزنه و با پا پیش میکشه. اینکه بین زمین و هوا باشی و تکلیف خودت رو ندونی خیلی درد داره.
«با آن همه بیداد او وین عهد بیبنیاد او
در سینه دارم یاد او یا بر زبانم میرود»
اما همه اش این ها نیست.... خیلی درد داره وقتی کسی نباشه تا با اون درد دل کنی. مجبور باشی این درد رو توی خودت بریزی. اما می بینی که رسوای عالم شدی و همه با تو شوخی میکنن و میگن فلانی رو برات بگیریم؟ تو و فلانی به هم میایید ها! چرا برای پسرتون خواستگاری فلانی نمی رید به نظر همو میخوان؟ شرط میبندم از فلانی خوشت میاد!
هربار که می شنوی این حرف ها رو زخمت تازه میشه. همه این کلمات درد داره... خیلی...
« گفتم به نیرنگ و فسون پنهان کنم ریش درون
پنهان نمیماند که خون بر آستانم میرود»
من هرروز این شعر رو میخونم و هر بار به آخر شعر میرسم، می ترسم. می ترسم از اینکه پیش بینی سعدی درست از آب در بیاد و دستم برای همیشه کوتاه بشه...
«من خود به چشم خویشتن دیدم که جانم میرود»
دل خسته جان
جانم سوختی
هیچ مرا یارای فهم این چنین عشق های یک جانبه نیست!
آخر ما در اصل دوست داشتن آدم ها را دوست داریم،
اینکه کسی ما را می فهمد، زیبایی ها و زشتی های ما را در می یابد و با این همه دل در گرو مهر ما دارد، اگر دلدار وانمود می کند که دلش با شما یک دله نیست به تلاشتان ادامه دهید تا روزی نقاب از چهره بیفکند اما اگر راستی دلش با شما نیست...
سرانجام کسی پیدا خواهد شد که شما را بدون صرف انرژی فراوان بفهمد و بستاید...
ولی پیش از آن یک کار دیگر است که باید آن را سرلوحه همه فعالیت های خود کنید، بر روی خود کار کنید نه روی دیگران، خود را بسازید، روزی خواهید دید که زیبا و قابل ستایش شده اید و جنس زیبا و قابل ستایش روی زمین نمی ماند چنانکه گویا رضا رویگری گفت اگر اشتباه نکنم.
روفیای عزیز
چقدر با تو موافق هستم، سخن از جانم گفتی، من هرگز نتوانستم کسی یا کسانی را دوست بدارم،که از احساس آنها مطمئن نبودم! این چیزی نیست که من به عمد برای خودم قانون کرده باشم! بلکه بطور ناخودآگاه نمیتوانم عاشق انسانی شوم که او مرا دوست نداشته یا اینکه بی احساس باشد. سخن در این نیست که به انسان ها نمیتوانیم عشق بورزیم، بلکه صحبت این است که بقول شما هیچ مارا یارای فهم عشقی یک جانبه نیست!
چه خوش بی مهربونی هردوسربی
که یک سر مهربونی درد سر بی
روفیا ی عزیز سلام نمیدانم پیام من به دستت می رسد یانه اما برای صحبت با تو چاره ای جز حاشیه های سایت گنجور نداشتم… من به شدت علاقه من به دوستی با تو هستم . نام من زینب است اهل کاشان هستم دیار سهراب نمیدانم او را میشناسی یانه من هنر میخوانم و حرف های زیادی برای گفتن با تو دارم از تو خواهش میکنم اگر پیام مرا خواندی به این نشانی پیامی بفرست zeinab7art@gmail.com
روفیا
امیدوارم اینبار پیام مرا ببینی
بلی زینب جان
با پوزش از گنجور و گنجوریان برای خروج از چارچوب گنجور که خاطرشان برایمان عزیز است...
اگر می توانید لینک تلگرامتان را درج کنید.
با تشکر از روفیای گل با ایمیل زیر در خدمت سایر دختران هستم
alia4highjack@yahoo.com
روفیا،
راستش خودم هم در اواخر نوجوانی و در طول سالهای جدایی که قبلا توضیح دادم که باعث شد که همه چیز رو فراموش کنم، عشق رو درک نمی کردم. هرکی میگفت عاشقم می خندیدم. اگه عشق یه طرفه بود میگفتم دیوانست! الان که دوباره همه چیز شبیه قبل شده می فهمم که «علت عاشق زعلتها جداست»
ضمنا بابت راهنمایی متشکرم. متاسفانه اوضاع خیلی پیچیده تر از اینهاست که بشه اینجا توضیح داد. اما راستش خودم هم دنبال یک موقعیت مناسب هستم تا این بلاتکلیفی سالیان دراز رو یکبار و برای همیشه تمام کنم. حال یا وضعیت ما ادامه شعری که گفتی هست و اوضاع به کام میشود...
«اگر مجنون دل شوریده ای داشت
دل لیلی از آن شوریده تر بی»
یا با اینکه تحملش سخته، اما یکبار و برای همیشه فرض میکنم اتفاقی افتاد و دیگر بین ما نیست... تنها امیدوارم هرچه قرار است بشود، خیر شود.
حاشیه پیشین از من نیست.
من خودم به g mail زینب بانو پیام فرستادم.
مراقب باشید تا بازی تان ندهند.
درود
گویا ضروری است گنجور گرامی حاشیه هایی را که با نامهای یکسان از آدرسهای ایمیل جدید ارسال می گردد درج ننماید و هر نام را تنها به اولین ادرس ایمیل پیوست آن اختصاص دهد..
سپاس
ببخشید اگه میشه یکی بگه که در بیت نهم و مصرع دوم معنی کلمه عنان چیست؟اگه کسی جواب بده ممنون میشم
کورش جان
افسار اسب را عنان می گویند
وین ره نه قاصد میروم کز کف عنانم میرود
می فرماید : این راهی که می روم بی هدف است چون افسار اسبم در اختیارم نیست
زنده باشی
سلام.
واااااااااااقِعً عاااااااالیه این شعر!
ممنون بابت گذاشتنش.
دوستان اگر موافق باشند میخواهم بدعتی بگذارم که نظر دوستان را در مورد شاه بیت هر یک از غزلهای سعدی جویا شوم . به سلیقۀ بنده شاه بیت این غزل
این بیت است : - گفتم به نیرنگ و فسون پنهان کنم ریش درون - پنهان نمیماند که خون بر آستانم میرود
بنظرم مصرع دوم از بیت اول سروده مسعود میتواند جایگزین شود با: من در بهار زندگی دیدم خزانم میرود.
پدر مانی. ا.
هفتهای نیست که این غزل شورانگیز را که بر وجودم لرزه میافکند، نخوانم. وقتی به این بیت میرسم، برون از توانم برانگیخته میشوم:
با آن همه بیداد او وین عهد بیبنیاد او
در سینه دارم یاد او یا بر زبانم میرود
امروز، در نخستین روز از بهمنماه نودوشش، در این معنا اندیشه میکردم که در سینه و زبان من گوشهنشین چه کسی است که در گردش ایام، یادش لحظهای محو نمیشود. بیدرنگ به یاد کودک شش سالهام افتادم. امیدوارم طعم عشق را در قلوبتان زایل نکنم، اما بهگمانم هیچ محبتی را نتوان با عشق به فرزند ـ که نه رنگ میبازد و نه به دیگری منتقل میشود ـ قیاس کرد. شش سال است که همواره از خود پرسیدهام که چگونه سخنسرایی میتواند با داشتن فرزند، در وصف معشوق زمینی دیگری غزلی بگوید و شعر بسراید. و بعد به خود نهیب میزنم که آن غزلیاتی که اینگونه جهانگیر میشوند و برون از ظرف زمان و مکان، دل و دین هر نیوشندهای را میلرزانند، البته که پای بر زمین ندارند (گو اینکه باور دارم عشق فناناپذیر به فرزند نیز از جایی در آسمان بر زمین نازل میشود).
زیاده جسارت کردم. برای مادر امیرعلی هم بهترینها را آرزو دارم.
مسعود جان غوغا کردی غوغا!!!!
سعدی طوری نوشته ای ساربان اهسته ران انگار شتر 100 کیلومتر در ساعت حرکت میکنه
منو یاد موزیک ای ساربان احمد ظاهر میندازه
سلام.
من به دنبال هیچ میگردم و از همه جا سردرآوردهام. دعایم کنید تا ساربانی من را هم ببرد. روحت شد شیخ اجل.
برگشت یار سرخوشم بگذاشت عیش ناخوشم...این بیت خیلی هم عالیه اگر توش دخل و تصرف نکنید ممنون میشم..وقتی یارت سرکش باشه عیشتم ناخوش میشه غیر از اینه؟!
مسعود عزیز . دستمریزاد . بسیار محظوظ شدم از مسمط زیبایت .
جسارت نمیکنم در حضور بزرگان ولی براستی سروده ات با مسمط زیبای شهریار از غزل شیخ اجل پهلو میزند .
ای که از کلک هنر نقش دل انگیز خدایی
حیف باشد مه من کاینهمه از مهر جدایی
گفته بودی جگرم خون نکنی باز کجایی
«من ندانستم از اول که تو بی مهر و وفایی
عهد نابستن از آن به که ببندی و نپایی»
مدعی طعنه زند در غم عشق تو زیادم
وین نداند که من از بهر عشق تو زادم
نغمهء بلبل شیراز نرفته است زیادم
«دوستان عیب کنندم که چرا دل بتو دادم
باید اول بتو گفتن که چنین خوب چرایی»
ساده و زیبا
من ماندهام مهجور از او بیچاره و رنجور از او
گویی که نیشی دور از او در استخوانم میرود
:(
برگشت یار سر کشم ، بگذاشت عیش سرخوشم
چون مجمری بر آتشم کز سر دخانم میرود
دوستان ، بنظر میرسد سرکش در اینجا به معنی سر زدن میباشد بدین معنی که وقتی آن یار اصلی که ما را هرگز رها نکرده و پیوسته به ما سرکشی کرده و حال ما را پرسش میکند به من سر میزند پس آن عیش سرخوش بگذاشته (میرود) و آن عیش سرخوش چیزی نیست جز شادی که ما از چیزهای این جهانی طلب میکنیم و البته که همه آن شادی و عیش ها گذرا هستند که با آمدن یار اصلی آن سرخوشی های ناپایدار محو خواهند شد .. سر کشی یار برای همه ما انسانها ملموس بوده است چرا که بارها این احوال پرسی های او را با تمام وجود حس میکنیم و البته که او ما را به حال خود رها نکرده است و مولانا در این رابطه میفرماید ؛ از حد خاک تا بشر چند هزار منزل است /شهر به شهر بردمت بر سر ره نمانمت و با این بیت مولانا نیز در می یابیم که آن یار اصلی پیوسته به سر کشی و احوال پرسی ما آمده و ما را رها نمی کند و در مصرع دوم این بیت زیبا میفرماید در این لحظه ناب سرکشی یار، از شوق وصل او همچون توده ای از آتش می شوم که همه هم هویت شدگی ها و وابستگی های این جهانی که در سر دارم مانند دود به هوا رفته و از بین می روند .عرفان در این اثر جاودانه موج میزند پس آن به که خاموشی گزیده و مانع حظ دوستان نشوم .
موفق و در پناه حق باشید
با آن همه بیداد او وآن عهد بی بنیاد او
در سینه دارم یاد او ، یا بر زبانم میرود ؟!
این ظلم و بیداد از طرف کیست ؟ و آن عهد چگونه عهدی بوده است که که از سوی عارف اینچنین سست و بی بنیاد توصیف شده است ؟ در حقیقت این ظلم ظلمی ست که از جانب خود انسان به انسان شده و حال وی را اینچنین نزار نموده است و این ظلم از آنجا آغاز شد که قرار بوده است انسان پس از ورود به این جهان برای شناخت این جهان مدتی کوتاه با چیزهای مادی این جهان آشنا شده و سپس به اصل خدایی خویشتن بازگردد اما به دلایل مختلف با چیزهای این جهانی هم هویت شده و اصل خود و هدف از آمدن به این جهان را فراموش کرده و حتی آن پیمان و عهدی که با آن هشیاری بینهایت داشته که مشهور است به پیمان الست را به کلی از یاد میبرد و سر گردانی و پریشانی او از همین جا آغاز میشود .عرفا که عاشق وصل دوباره به اصل خود هستند و میخواهند دوباره به او زنده شوند این را بیماری عاشق دانسته و میگویند" علت عاشق ز علتها جداست /عشق اسطرلاب اسرار خداست " حال به شکوه و فغان عارف از اصل خود که از جنس زندگی است باز گشته و می بینیم شاعر از خود پرسشی دارد که آیا این درخواست بر آمده از درون سینه و بصورتی واقعی میباشد ویا برگرفته از ذهن وبصورت زبانی است و او به درستی میداند که اصل خدایی انسان صدمه ندیده و صدمه و بیداد بر صدف وارد شده است و نه بر گوهر ، پس همواره راه بازگشت گشوده است.بیت پایانی این غزل نیز بسیار زیباست :
سعدی فغان از دست ما لایق نبود ای بی وفا
طاقت نمیآرم جفا کار از فغانم میرود
و در اینجا خدا یا زندگی و اصل انسان به انسان یاد آوری میکند که این فغان و فریاد شایسته نیست چرا که بی وفایی و نقض عهد از سوی ما بوده است اما خدا و یا هستی طاقت جفا و ستم کاری نداشته و از شکوه و شکایت و فغان عار دارد پس به محض فضا گشایی انسان و طلب اصل خود بسیار زود این دعوت را لبیک گفته و آغوش میگشاید و از آن یگانه هستی انتظاری جز این نیست.
سپاسگزارم اگر کسی معنی مینغنوم و مینشنوم رو بهم بگه
امان از دل زینب
خیلی زیباس این شعر قطعا نیاز به گفتن نیست دیگه
بابت اینکه یه نفر هم این شعر و می خونه هم خیلی ممنونم واقعا، فقط ای کاش کسی که این شعر و داره می خونه یه ذره با احساس تر و دلنشین تر می خوند چون این شعر احساسی و این جوری که ایشون خوندن انگار یه شعر حماسی دارن می خونن ولی در کل خوب بود
درود خدمت همگی
درواقع "ای ساربان اهسته ران" صحیح میباشد و "ای ساربان اهسته رو " غلط است
سعدی رو نمیشناسید شماها سعدی شاعرنیست عارفی سخندانست از نظرسخنوری بسیار برجسته تر از حافظست ودرعرفان هیچ ازحافظ کم ندارد
سلام
من دانش آموز رشته انسانی کلاس دوازدهم هستم و با شعر زندگیم و علاقه ام به متن و کلا کتاب عوض شده، و به شیخ سعدی فقط میتونم بگم که :سعدی سلطان تویی بقیه اداعتو در میارن
فیط اونجا که می گه:
من خود به چشم خویشتن دزدم که جانم می رود....
یادش به خیر دبیرستان.....
فقط اونجا که می گه:
من خود به چشم خویشتن دیدم که جانم می رود...
یادش به خیر دبیرستان.....
خیلی قشنگه... من که عاشقشم...
در ضمن آقا مسعود شعرتون عالی و بی نظیر بود... خیلی لذت بردم:)
ای ساربان اهسته #رو اشتباه است/ ای ساربان اهسته #ران خواهشا اصلاح شود
فکر میکنم مصراع اول ای سلربان اهسته ران هست نه اهسته رو
زخم درون بهتراست تاریش درون
غلط املایی ساربان است نه ساروان
مسلسل وار در روح من تکرار می شود و از انجا که در عشق سعدی کس را چون خود، دلدار و دلداده نمی دانم، باور دارم این غزل را شعرعاشقانه ای است در وصف انچه که بین ما می گذرد و من از جانب اوی و گاه از جانب خود برای او می خوانم . با عشق و احترام سبز . سمیرا
من تازه با دنیای شعر آشنا شدم . 32 سالمه و افسوس میخورم که چرا زودتر با دنیای اشعار و مفاهیم اون آشنا نشدم .حاشیه های شما دوستان رو میخونم و لذت میبرم از اینکه افرادی هستند که این دنیای احساس رو شناختن و حتی راجع به ابیات باهم تبادل نظر میکنن و اطلاعاتشون رو در اختیار افرادی مثل من میگذارند . با تشکر از شما عزیزان
در پاکبازی هیچ سخنوری همتای سعدی نیست. حافظ با خود ستایی میگوید:
ای گل خوش نسیم من بلبل خویش را مسوز
کز سر ذوق می کند شب همه شب دعای تو
سعدی با پاکبازی و بدون بلبل خواندن خویش و دلدار را از آن خود دانستن میگوید:
خویشتن بر تو نبندم که من از خود نپسندم
که تو هرگز گل من باشی و من خار تو باشم
افتادگی را باید از سعدی آموخت
در جای دیگر حافظ با خودستایی میگوید:
دوش می آمد سروشی عقل گفت
قدسیان گویی که شعر حافظ از بر می کنند
همین را سعدی میگوید:
من دگر شعر نخواهم بنویسم که مگس
زحمتم میدهد از بس که سخن شیرین ست
-----------------
زنده باشید
دوستانی که می پندارند بوستان سعدی یک مثنوی هست شاید این داستان خیالی ولی زیبای رفتن فردوسی به خواب سعدی را نشنیده باشند:
کتاب بوستان استاد سخن سعدی و شاهنامه حکیم ابوالقاسم فردوسی هر دو بر وزن عروضی متقارب مثمن محذوف (فعولن فعولن فعولن فعول) سروده شده اند.
میگویند فردوسی به خواب سعدی می رود و به او می گوید شنیده ام پا را از گلیم خود بیرون نهاده ای و گفته ای که شعر حماسی گفتن آسان است.
سعدی پاسخ می دهد آری بوستان من مانند شاهنامه تو در وزن متقارب است که وزن حماسی است. فردوسی میگوید یک نمونه بیاور. سعدی میگوید:
« خدا کشتی آنجا که خواهد برد ـ اگر ناخدا جامه بر تن درد»
فردوسی به خنده می افتد و میگوید اینکه نشد شعر حماسی. اگر من این را سروده بودم می گفتم:
« برد کشتی آنجا که خواهد خدای ـ اگر جامه بر تن درد ناخدای»
زنده باشید
این شعر آنقدرزیباست که می توان گفت درادبیات هیچکدام اززبانهای زنده جهان همتا ندارد وشعر به این زیبایی سروده نشده است .
همان بس که رِییس فرهنگستان علوم اتحاد جماهیر شوروی سابق دروصف این شعر گفته بود . این شعر آنقدر زیبا وبا مفهوم است که بیشتر به یک معجزه می ماند .
این غزل بی نظیر یکی از زیباترین غزلیات ادبیات فارسی است که گفته می شود سعدی در سن 16 سالگی این غزل را سروده، اکثر ابیات این غزل نیز بسیار زیبا و همه ابیات آن، شاه بیتند.
ای ساربان آرامتر جان از جهانم می رود
گویی در این احوال بد شور از روانم می رود
من مانده ام تنها ترین مرد نگون بخت زمین
تنهایی همچون دشنه ای بر استخوانم می رود
ممکنه اونجا که میگه دل و دلستان، ایهام باشه؟ دل بشه دلبر و دلستان، رقیب.
سلام و عرض ادب.
در مصراع اول باید به جای "ای ساربان آهسته رو" نوشته شود "ای ساربان آهسته ران" چون به وزن و موسیقی شعر میافزاید و به نظرم خود حضرت سعدی هم همینی که عرض کردم را نوشته بودند. من اطلاع زیادی ندارم، ولی اینطوری که من گفتم به وزن و موسیقی شعر افزوده شد.
کاملا درسته
سلام متن آهنگ از بامداد فلاحتی:
ای کاروان، ای ساربان، لیلای من، کجا می بری!؟
با بردن لیلای من، جان و دل مرا می بری
در بستن پیمان ما، تنها گواه ما شد خدا
تا این جهان برجا بوَد، این عشق ما، بماند به جا
ای کاروان، کجا می روی؟ لیلای من، چرا می بری؟
ای ساربان، کجا می روی؟ لیلای من، چرا می بری؟
فنا نگیرد به دنیای فانی، شراره ی عشقی که شد آسمانی
به یاد یاری، خوشا آه و اشکی، سوز عشقی، خوشا زندگانی
همیشه خدایا، محبت دل ها، به قصه بماند، به نام دل ما
که لیلی و مجنون، فسانه شود، حکایت ما، جاودانه شود
تو اکنون ز عشقم گریزانی، غمم را ز چشمم نمی خوانی
تو اکنون ز عشقم گریزانی، غمم را ز چشمم نمی خوانی
تو از عاشقی، تو از عاشقی، چه می دانی؟
ای کاروان، ای ساربان، لیلای من، کجا می بری!؟
با بردن لیلای من، جان و دل مرا می بری
ای کاروان، ای ساربان، لیلای من، کجا می بری!؟
با بردن لیلای من، جان و دل مرا می بری
ای کاروان، کجا می روی؟ لیلای من، چرا می بری؟
ای ساربان، کجا می روی؟ لیلای من، چرا می بری؟
ای کاروان، کجا می روی؟ لیلای من، چرا می بری؟
با سلام
در سال 1367 یک شعری در روزنامه چاپ شده بود در رابطه با این شعر، بصورت مسمط مخمس نوشته شده بود قسمتهایی از این شعر یادم مونده که در در ذیل براتون مینویسم اگر کسی از دوستان بصورت کامل این رو داره برامون بفرسته شاید هم بعضی قسمتها رو اشتباه بنویسم نام شاعر یادم نیست:
یا رب چرا سرو سهی از بوستان میرود
کز رفتنش سیلاب خون از از دیدگانم میرود
از من بگو با ساربان کز تن توانم میرود
ای ساربان آهسته ران آرام جانم میرود
وان دل که با خود داشتم با دلستانم میرود
کی دل شود محذور از او یا دیده ام معذور از او
هر جای دل مستور از او در دیدگانم نور از او
شوریده سر مخمور از او کاشانه ام معمور از او
من مانده ام مهجور از او بیچاره و رنجور از او
گویی که نیش دور از او در استخوانم میرود
افتاده ام چون بیهشان اندر دیار خامشان
خون دل از دیده فشان از هجر ماه مهوشان
لعل لب او در نشان گیسوی او عنبر فشان
او میرود دامنکشان من زهر تنهایی چشان
دیگر مپرس از من نشان کز دل نشانم میرود ...
سلام به همه فرهیختگان و دوستان عزیز،
من اولین باری هست که توی این سایت حاشیه میذارم و فکر میکنم اولین حاشیم بی تردید برای یکی از بهترین غزلیات ادب فارسی گذاشته شده.
چیزی در زیبایی این غزل نمیشه گفت جز اینکه بیت بیتش زیباست و گویا گزیده ای از ابیات برتر چند غزله که بیت بی مایه و ضعیف که هیچ، کم مایه هم نداره.
این رو هم اضافه کنم با احترام به همه ادب دوستان و بزرگواران در بیت اول من بیشتر آهسته رو رو شنیده و شخصا هم میپسندم. بدیهی است که ترجیح رو و ران رو باید علما و بزرگانی بگند که در این حوزه اهل تحقیق بوده و هستند.
درود بر اهل ادب
در رابطه با معنی بیت 6،اساتید نظرات کاملا شیوا و تامل برانگیزی رو مطرح کردند، منتهی دوست داشتم که شما عزیزان با این تفسیر بیان شده در این سایت هم آشنا بشید
حقیقتا معنای درست و تامل برانگیزی داره.
یا حق
از احساساتی که نمی تونم درکشون کنم خوشم نمیاد.مثل عشق(میگن باید عاشق بشی تا بفهمیا ,راست میگن).ولی سعدی انقدر زیبا عشق رو توصیف می کنه که واقعا نمیشه ازش متنفر بود.ولی یک سوال برام پیش اومده.
ایا مفهوم عشق طی سال ها عوض شده؟برای مثال ایا دید مردم به عشق جنسی نشده؟البته این برداشت من از رسانه ها(قاعدتا غربی) و مواردی بود که در همسن و سال هام دیدم.
ولی مثل اینکه در تمام دوران ها یکسری افراد بودن که از پوچ شدن عشق در دورانشون حرف میزدن پس میتونیم نتیجه بگیریم به تاسمون بستگی داره که برامون جفت شیش میاره یا مثلا از صفحه میوفته بیرون و نوبت میرسه به نفر بعد.
گفتم بگریم تا ابل، چون خر فروماند به گل
وین نیز نتوانم که دل، با کاروانم میرود
چقدر زیبا، چقدر قشنگ این بیت را گفته، خصوصا مصرع دوم، حقیقتا شعر سعدی قند و شکر است.
این شعر سعدی ،فقط و فقط با آواز نابغه آواز ایران استاد اکبر گلپایگانی شنیدنی است....چنان ساربان رو صدا میکنه که اگه حضرت سعدی در این دوران بودند استاد گلپای نازنین و بوسه باران میکردند که چنین زیبا شعرش را خوانده....
در رفتن جان از بدن گویند هر نوعی سخن
من خود به چشم خویشتن دیدم که جانم میرود...
دوستان گرامی. از میان سروده ها و نوشته های پادشاه سخن پارسی این غزل زیبا کمترین شمار واژه های عربی را دارد (12). واژه های بکار رفته در دیباچه گلستان هشتاد درصد تازی و بیست در صد پارسی است. در این غزل بیش از نود در صد واژه ها پارسی است. ناگفته نماند که این 12 واژه تازی جایگزین پارسی هم دارند اما سعدی خسرو غزل است و صلاح مملکت خویش خسروان دانند.
زیباست
در رفتن جان از بدن گویند هر نوعی سخن
من خود به چشم خویشتن دیدم که جانم می رود
ازردهگی و لطافت بکار رفته در این شاه بیت احساساتی فراتر و ظریف تر از احساسات یک مرد لازم داشته و میشه گفت درک زنانگی در سعدی قابل تامله❤⭐کما اینکه در هنگامه وداع جنسیت مطرح نیست
آدمرو یاد حضرت زینب (سلامالله علیها) میندازه.
برترین سلامهای خداوند بر شخصیت درخشان تاریخ بشریت، امام حسین(علیهالسلام) و همراهانش...
من خود به چشم خویشتن دیدم که جانم میرود :))))
سعدی شدی از ساحران با این غزلهای روان
پس بیگمان تا بی کران شعر روانم می رود
شعر سعدی یطوریه تو هر مرحله از زندگی یکی ازونها رو کامل درک میکنی و ناخودگاه تو ذهنت میاد...
ای سعدی شیرین زبان گفتی غزل با سوز جان
از عشق من در این جهان دردی به جانم میرود
درود. امیرحسین مدرس هم در تیتراژ ابتدایی سریال متهم گریخت یکی دو بیت از این شعر را خواند.