گنجور

غزل شمارهٔ ۲۶۸

ای ساربان! آهسته رو کآرام جانم می‌رود
وآن دل که با خود داشتم، با دل‌سِتانم می‌رود
من مانده‌ام مهجور از او، بیچاره و رنجور از او
گویی که نیشی دور از او، در استخوانم می‌رود
گفتم، به نیرنگ و فسون پنهان کنم ریشِ درون
پنهان نمی‌ماند که خون، بر آستانم می‌رود
مَحمل بدار ای ساروان! تندی مکن با کاروان
کز عشق آن سرو روان، گویی روانم می‌رود
او می‌رود دامن‌کشان، من زَهرِ تنهایی‌چشان
دیگر مپرس از من نشان‌، کز دل، نشانم می‌رود
برگشت یار سرکشم، بگذاشت عیش ناخوشم
چون مجمری پُرآتشم، کز سر دخانم می‌رود
با آن همه بیداد او، وین عهد بی‌بنیاد او
در سینه دارم یاد او، یا بر زبانم می‌رود
بازآی و بر چشمم نشین، ای دلسِتان نازنین!
کآشوب و فریاد از زمین، بر آسمانم می‌رود
شب تا سحر می‌نَغنَوَم، واندرز کس می‌نَشنَوَم
وین ره نه قاصد می‌روم، کز کف عنانم می‌رود
گفتم بگریم تا اِبِل، چون خَر فرو ماند به گِل
وین نیز نتوانم که دل، با کاروانم می‌رود
صبر از وصال یار من، برگشتن از دلدار من
گر چه نباشد کار من، هم کار از آنم می‌رود
در رفتن جان از بدن، گویند هر نوعی سخن
من خود به چشم خویشتن، دیدم که جانم می‌رود
سعدی! فغان از دست ما, لایق نبود ای بی‌وفا!
طاقت نمی‌آرم جفا، کار از فغانم می‌رود

اطلاعات

وزن: مستفعلن مستفعلن مستفعلن مستفعلن (رجز مثمن سالم)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ای ساربان! آهسته رو کآرام جانم می‌رود
وآن دل که با خود داشتم، با دل‌سِتانم می‌رود
ای ساربان آهسته حرکت کن؛ زیرا جانم (معشوقه‌ام) در حال رفتن است و دل من با اوست.
من مانده‌ام مهجور از او، بیچاره و رنجور از او
گویی که نیشی دور از او، در استخوانم می‌رود
من در تنهایی به سر می‌برم و از دوری او رنج می‌کشم، انگار یک زخم عمیق در وجودم هست که به طور مداوم آزارم می‌دهد.
گفتم، به نیرنگ و فسون پنهان کنم ریشِ درون
پنهان نمی‌ماند که خون، بر آستانم می‌رود
می‌خواستم که با ترفند و فریب، درد درونم را پنهان کنم، اما نمی‌توانم؛ چرا که نشانِ خون و دردِ من بر دیدگان نمایان است.
مَحمل بدار ای ساروان! تندی مکن با کاروان
کز عشق آن سرو روان، گویی روانم می‌رود
ای راهبانان آرام حرکت کنید، چرا که با بردن او، گویی جانم در حال رفتن است.
او می‌رود دامن‌کشان، من زَهرِ تنهایی‌چشان
دیگر مپرس از من نشان‌، کز دل، نشانم می‌رود
او با شوق و ناز می‌رود و من داغدارِ این تنهایی و جدایی هستم. دیگر از من نپرس که چه احساسی دارم، چرا که کاملا واضح و معلوم است که علت آن چیست.
برگشت یار سرکشم، بگذاشت عیش ناخوشم
چون مجمری پُرآتشم، کز سر دخانم می‌رود
یار سرکش من به ناگاه بازگشت و لحظات خوش من دگرگون شد. حالتی دارم مثل اسپندی که در آتش در حال سوختن است و دودِ آن به عمقِ جانم می‌رسد.
با آن همه بیداد او، وین عهد بی‌بنیاد او
در سینه دارم یاد او، یا بر زبانم می‌رود
ا وجود تمام جَفاها و پیمان‌های بی‌اساسِ  او، هنوز یاد او در دل من باقی مانده و ممکن است نامش بر زبانم بیفتد.
بازآی و بر چشمم نشین، ای دلسِتان نازنین!
کآشوب و فریاد از زمین، بر آسمانم می‌رود
ای معشوق عزیز، دوباره برگرد تا تو را روی‌ چشمانم جای دهم. چرا که اگر نیایی ناله و فریاد من از زمین به آسمان می‌رسد.
شب تا سحر می‌نَغنَوَم، واندرز کس می‌نَشنَوَم
وین ره نه قاصد می‌روم، کز کف عنانم می‌رود
شب تا صبح خواب به چشمانم نمی‌آید و نصایح دیگران در گوشم فرو نمی‌رود. و این مسیر را بدون راهنما می‌پیمایم چون کنترل خود از دستم خارج شده است.
گفتم بگریم تا اِبِل، چون خَر فرو ماند به گِل
وین نیز نتوانم که دل، با کاروانم می‌رود
گفتم آنقدر گریه کنم تا از شدتِ اشک من شتری که بر او سوارم همچون خر به گل فرو بنشیند. اما این هم ممکن نیست چون دلم و تمام فکر و ذکرم با کاروان است که معشوق دراوست.
صبر از وصال یار من، برگشتن از دلدار من
گر چه نباشد کار من، هم کار از آنم می‌رود
صبر من از دیدن یار به پایان رسیده است. هرچند که چاره‌ای هم ندارم و تسلیم تقدیر هستم.
در رفتن جان از بدن، گویند هر نوعی سخن
من خود به چشم خویشتن، دیدم که جانم می‌رود
در زمانی که روح از بدن جدا می‌شود، هر کس نظری متفاوت دارد. اما من خودم این صحنه را به وضوح دیدم که چگونه دلدارم مثل روح از بدنم جدا می‌شود.
سعدی! فغان از دست ما, لایق نبود ای بی‌وفا!
طاقت نمی‌آرم جفا، کار از فغانم می‌رود
معشوق می‌گوید که این آه و ناله لایقِ ما نیست که شاعر در پاسخ علتِ این فغان را دوری از یار می‌خواند.

خوانش ها

غزل ۲۶۸ به خوانش حمیدرضا محمدی
غزل ۲۶۸ به خوانش مهدى سرورى
غزل ۲۶۸ به خوانش محسن لیله‌کوهی
غزل ۲۶۸ به خوانش سعیده تهرانی‌نسب
غزل ۲۶۸ به خوانش پری ساتکنی عندلیب
غزل شمارهٔ ۲۶۸ به خوانش سام مهرآذر
غزل شمارهٔ ۲۶۸ به خوانش سهیل قاسمی
غزل شمارهٔ ۲۶۸ به خوانش فاطمه زندی
غزل شمارهٔ ۲۶۸ به خوانش افسر آریا
غزل شمارهٔ ۲۶۸ به خوانش نازنین بازیان

آهنگ ها

این شعر را چه کسی در کدام آهنگ خوانده است؟

"تصنیف فراق"
با صدای صدیق تعریف (آلبوم شیدائی)
"تصنیف کاروان"
با صدای علیرضا افتخاری (آلبوم کاروان)
"تصنیف.کاروان.نوا"
با صدای شهرام ناظری (آلبوم کیش مهر)
"قطعه ی ضربی (ای ساربان)"
با صدای محمدرضا شجریان (آلبوم پیوند مهر)
"تصنیف راست/ ای ساربان"
با صدای سالار عقیلی (آلبوم عشق ماند)
"دستان"
با صدای علیرضا افتخاری (آلبوم قصه شمع)
"کاروان (شور)"
با صدای علیرضا افتخاری (آلبوم خروش بحر)
"(سه گاه) (۱۲:۲۲ - ۲۱:۱۹) نوازندگان: حبیب‌الله بدیعی (‎ویولن) خواننده آواز: گلپایگانی، سیّدعلی‌اکبر سراینده شعر آواز: سعدی شیرازی (غزل) مطلع شعر آواز: ای ساربان آهسته ران کارامِ جانم میرود"
(آلبوم برگ سبز » شمارهٔ ۱۹۸)
"(دشتی) (۱۱:۰۸ - ۱۶:۰۸) نوازندگان: ارکستر گل‌ها به رهبری جواد معروفیترانه سرا: سعدی شیرازی خواننده ترانه: الهه آهنگساز: علینقی وزیری تنظیم آهنگ: جواد معروفی مطلع شعر ترانه: ای ساربان آهسته ران کآرامِ جانم می رود (ساربان)"
(آلبوم گلهای رنگارنگ » شمارهٔ ۴۵۱)
"(دشتی) (۰۷:۰۲ - ۱۰:۳۹) نوازندگان: ارکستر گل‌هاترانه سرا: سعدی شیرازی خواننده ترانه: عبدالوهاب شهیدی آهنگساز: جواد معروفی مطلع شعر ترانه: ای ساربان آهسته ران کآرامِ جانم می رود (ساربان)"
(آلبوم یک شاخه گل » شمارهٔ ۳۷۶)
"(۰۰:۰۷ - ۰۰:۲۶) گوینده: روشنک سرایندگان اشعار متن برنامه: سعدی شیرازی (غزل)"
(آلبوم گلهای رنگارنگ » شمارهٔ ۲۷۱)
"ای ساربان آهسته ران"
با صدای احمد ظاهر (آلبوم Ahmad Zahir Mahfeli Vol. ۱)
"ای ساربان (تصنیف)"
با صدای محسن کرامتی (آلبوم صبحگاهی)
"ای ساربان"
با صدای عبدالرحیم ساربان (آلبوم اجرای کنسرت)
"تصنیف ساربان"
با صدای حسین عمومی (آلبوم چهارگاه و بیات ترک)
"Farewell"
با صدای مهسا وحدت (آلبوم می‌تابم به شب)
"سخن"
با صدای حسین علیشاپور (آلبوم چله نشین)
"نوایی"
با صدای حاج محمود کریمی (مداح اهل بیت) (آلبوم نوحه)
"وصیت ۲ - در دقیقه ۴:۰۹ تا ۴:۱۱ خوانده می‌شود"
با صدای ناجی (آلبوم وصیت ۲)
"ای ساربان"
با صدای عبدالرحیم ساربان (آلبوم ساربان)

حاشیه ها

من هر موقع این شعر رو می خونم روحم برواز میکنه شما جطور؟

1402/02/18 19:05
ریحانه مدنی

منم همین حس را دارم

1402/07/14 11:10
اکبر صحت مند

این غزل روح آدم رو واقعا به پرواز در میاره . هر چقدر بخونی حس تازگی و طراوت اش رو از دست نمیده .

1402/07/18 20:10
Mojtaba Razaq zadeh

من حقیقتا بخاطر اتفاقا اخیر یکمی غصه میخورم

1402/08/16 20:11
ادبیات

من به ملکوت میروم، چه میکنی سعدی با دل ملت پارس. روحت شاد استاد سخن🌹🙏

1388/11/03 00:02
مهدی

صدیق تعریف در آلبوم شیدایی ای تصنیف را با یه تغییراتی که در زیر آوردم خونده:

بار فراق دوستان بس که نشسته بر دلم
می رود و نمی رود ناقه به زیر محملم
که از طرفی تو می کشی و از طرفی سلاسلم
او می رود دامن کشان ، من زهر تنهایی چشان
دیگر نپرس از من نشان ف که از دل نشانم می رود
باز آی و بر چشمم نشین ، ای دلستان نازنین
که آشوب و فریاد از زمین ، بر آسمانم می رود
با آن همه بیداد او و این عهد بی بنیاد او
در سینه دارم یاد او یا بر زبانم می رود

1388/11/07 19:02
عباس مشرف رضوی

یادآوری برخی دگرگونیها در ضبط:
ای ساربان آهسته رو کآرام جانم می‌رود
به
ای ساربان آهسته ران کآرام جانم می‌رود
من مانده‌ام مهجور از او بیچاره و رنجور از او
به
من مانده‌ام مهجور از او درمانده و رنجور از او
برگشت یار سرکشم بگذاشت عیش ناخوشم
به
برگشت یار سرکشم بگذاشت عیش سرخوشم
(توضیح پیشنهادی: بگذاشتن به معنی از سرگذاشتن - از سر بیرون کردن؛ چنانکه فرموده: بنده سرخواهد نهاد وانگه ز سر سودای تو - نه به معنی باقی گذاشتن؛ که مستلزم معنی مثبت "سرخوش" است و نه منفی "ناخوش"؛ بعلاوه "عیش ناخوش" متناقض می نماید)
در سینه دارم یاد او یا بر زبانم می‌رود
به
در سینه دارم یاد او تا بر زبانم می‌رود
(هرچندصورت اول درستتر می نماید؛ مگر آنکه "تا" بمعنی تکرار و نهایت باشد؛ یعنی "تاجاییکه" و نه به معنی "هنگامیکه" یا "بمحض اینکه"؛ چون درصورت اخیر یعنی، اول برزبانم می رود، و بعد بمحض آن چنین شد، در سینه ام یادآوری می شود؛ که به این معنی درست نمی نماید)
بازآی و بر چشم نشین ای دلستان نازنین
به
بازآی و بر چشمم نشین ای دلفریب نازنین

1388/11/07 19:02
عباس مشرف رضوی

* بعد بمحض اینکه چنین شد، در سینه ام یادآوری می شود.... و الخ

1389/11/11 14:02
محمد یوسفی

در مصرع آخر فکر می کنم به جای "نمیارم" بایستی "نمی آرم" آورده شود.

1390/07/11 16:10
مادر امیرعلیی

من به چشم خویشتن دیدم که جانم میرود.
این مصرع برای هرکسی رنگ بوئی داره
و با شنیدن آن خاطرات تلخ و شیرینی را بیاد میاره
ولی من اون بخاطر اینکه کلمه به کلمه اش شده نقش وجودم و روحم دوست دارم ومکررا" تکرارمیکنم
در زمانی که طفل 5/4 ساله زیبائی در دریای بیکران فغان وحسرت روی امواج خاطره ها و ارزوهای مستقبلینش رهسپار دیار باقی بود چشمان خسته وخونباری برای اخرین بار اورا نظاره میکرد و می خواست که سعی کند باور دارد این گذشتن ز او را

1390/07/11 17:10
مادر امیرعلیی

ولی چه حاصل
ان که مثل یاس سپید در دریای ترنم دعوت جانانش میرقصید وخرامان بسوی او رهسپار بود دردانه مــــــن بود. پس به حق باید گفت که
من به چشم خویشتن دیدم که جانم می رود.

1402/08/16 21:11
ادبیات

🌹🌹🌹🌹

1390/08/26 13:10
مسعود رستگاری

بنده مسمطی در تضمین و استقبال از این غزل سعدی سرودم :
بشنو سخن از قصه‌ای اینک زمانم می‌رود
کاندر بهار زندگی گویی توانم می‌رود
از بار عشق ای همرهان قد در کمانم می‌رود
«ای ساربان آهسته رو کارام جانم می‌رود
وان دل که با خود داشتم با دلستانم می‌رود»
قلبم شده مفطور از او جانم شده محرور از او
درمانده و مخمور از او سر تا قدم پر شور از او
آهو ز من مخدور از او عالم همه مسرور از او
«من مانده‌ام مهجور از او بیچاره و رنجور از او
گویی که نیشی دور از او در استخوانم می‌رود»
با حسرت و حرص و جنون از دام او دل شد برون
درد و غمم از حد فزون رویم ز داغش لاله‌گون
شد همتم پست و زبون عاجز شدم بی چند و چون
«گفتم به نیرنگ و فسون پنهان کنم ریش درون
پنهان نمی‌ماند که خون بر آستانم می‌رود»
از زخم تیر ابروان من چون قلم با سر دوان
دیگر ندارم من توان فرسوده شد جسم جوان
ره پر ز خم چون کندوان آید فغان از رهروان
«محمل بدار ای ساروان تندی مکن با کاروان
کز عشق آن سرو روان گویی روانم می‌رود»
او در صفت همچون مُشان در اوج باشد بی مَشان
من زیر پایم چون عُشان اما دلم آتشفشان
در جستجویش سر کشان پیموده‌ام هر کهکشان
«او می‌رود دامن‌کشان من زهر تنهایی چشان
دیگر مپرس از من نشان کز دل نشانم می‌رود»
مختل نمود آسایشم از من ربود آرامشم
چون خنگ شب در کاهشم از دوریَش در نالشم
چیزی نگوید دانشم یٰس به آتش می‌کشم
«برگشت یار سرکشم بگذاشت عیش ناخوشم
چون مجمری پر آتشم کز سر دخانم می‌رود»
از خندهٔ دلشاد او وان طرّهٔ آزاد او
وز نرگس آباد او وان قدِّ چون شمشاد او
هستی شده بر باد او شیرین و من فرهاد او
«با آن همه بیداد او وان عهد بی‌بنیاد او
در سینه دارم یاد او یا بر زبانم می‌رود»
هر کس شنید اسرار من انکار او اصرار من
خندید بر افکار من کوشید بر آزار من
اما چه جای زار من با این دل بیمار من
«صبر از وصال یار من برگشتن از دلدار من
گر چه نباشد کار من هم کار از آنم می‌رود»
ای روی تو چون یاسمین ابرو کمان و نو مهین
آخر چرا این جور و کین بی‌مهری و ناز اینچنین
این سائل کویت ببین دل در فراقت شد حزین
«باز آی و بر چشمم نشین ای دلستان نازنین
کاشوب و فریاد از زمین بر آسمانم می‌رود»
دور از بر من در چمن او خفته پیش نسترن
ای روزگار اهرمن از تیغ خود بر من بزن
من نزد خارم در کفن آمادهٔ ترک وطن
«در رفتن جان از بدن گویند هر نوعی سخن
من خود به چشم خویشتن دیدم که جانم می‌رود»
هر چند دل شد بینوا با محنت و غم آشنا
سیلاب خون شد چشم‌ها در گوش من شد ناسزا
آن پادشاهی شد گدا زیبا سرودی شیخنا
«سعدی فغان از دست ما لایق نبود ای بی‌وفا
طاقت نمی‌دارم جفا کار از فغانم می‌رود»

1403/07/06 22:10
رهرو

هو

 

 

 

 

اولا حمد و ثنای الهی میگویم برای او و زیبایی ها، که هرچه هست از او است. که «له ما فی سماوات و ما فی الارض». و ان شاءالله خداوند  رحمان ، روح سعدی را قرین به غفران و رضوان خودش بکند که تجلی و تبلور زیبایی های الهی شد و به چند حروفی معین، کاری کرد که بعد از تقریبا ۸۰۰ سال هنوز عقل در آن حیران و مردم در آن متحیر و دیوانه در آن سر مست مانده اند! از آن دیباچهٔ به زر آمیخته و گلستان آباد تا ابد الآباد، تا غزلیات  و ستایش های الهیِ محشرِ ناچیز تا آن قصاید به ضمیر آمدهٔ ایرانیان و حمد نبی و آل نبی! وهرچه از سعدی بگوییم کم است و اینجا هم شاید فرصتش نباشد.

 

دوم  مطلب، اینکه خواستم نسبت به شعر آقای رستگاری بگویم؛ احسنت،‌احسنت، احسنت! 

 

اهل مبالغه هم نیستم، اما ذوق و شوق ادبی رو نمیتونم پنهان کنم که  ایشان واقعا، به انصاف، زیبا سرودند! بجا، برگرفته از دل و دقیق!

 

القصه که بنده هم خواستم لااقل در خیل به تحیرآمدگان سعدی اسم خودم رو ثبت کنم که خودش میگوید:

 

«همه گویند و سخن گفتن سعدی دگرست!»

1391/01/10 12:04
کورش صفایی

سعدی خیلی ساده عنوان کرده که پیر و مرشدش که به منزله جان است از جلوی چشم او عبور کرده است .

1391/02/30 08:04
سجاد جابری

با سلام
بشکفد بار دگر لاله رنگین مراد
غنچه سرخ فرو بسته دل باز شود
من نگویم که بهاری که گذشت آید باز
روزگاری که به سر آمده آغاز شود
روزگار دگری هست و بهاران دگر
شاد بودن هنر است ، شاد کردن هنری والاتر
لیک هرگز نپسندیم به خویش
که چو یک شکلک بی جان شب و روز
بی خبر از همه خندان باشیم
بی غمی عیب بزرگی است که دور از ما باد
کاشکی آینه ای بود درون بین که در آن خویش را می دیدیم
آنچه پنهان بود از آینه ها می دیدیم
می شدیم آگه از آن نیروی پاکیزه نهاد
که به ما زیستن آموزد و جاوید شدن
پیک پیروزی و امید شدن
شاد بودن هنر است گر به شادی تو دلهای دگر باشد شاد ژاله اصفهانی

1391/04/06 00:07
محمد

در بیت ششم احتمالا مصراع اول به این شکل صحیح است:
بگذشت یار سرکشم بگذاشت عیش ناخوشم

1391/08/22 15:10
محمد تولیت

سعدی حرف دل خیلیا رو بزیباترین شکل گفته. حقا که بهترینه.

1391/10/01 18:01
محمد حکیمی

بیت چهارم، ساربان درست است. لطفا اصلاح شود.
محمل بدار ای ساربان
ممنون

1404/03/02 15:06
امین آب آذرسا

درود. احتمالا شاعر به خاطر قوافی "وان" که در ادامه مصراع و بیت هست، عمدا ساروان را آورده است.

1392/01/08 08:04

واقعا تموم وجود آدم رو به لرزه می اندازه این شعر

1392/03/20 01:06
آرام

از یادم نمیرود کلاس دوم انسانی و دبیر فرهیخته ادبیات ...
آنچنان شوری با خواندن این شعر در درونم شکل گرفت که هنوز دست تطاول سالیان بدان نرسیده ...
یادش بخیر فقط این بیت را دوبار خواند نمی دانم چرا شاید شما بدانید
با آن همه بیداد او وین عهد بی‌بنیاد او
در سینه دارم یاد او یا بر زبانم می‌رود

1392/03/20 07:06
امین کیخا

خدایت ز دست یاز روزگار نگه داراد آرام جان

1392/04/22 13:07
رامین

بیت چهارم به این شکل نیز می تواند باشد (به جای روانم، که جانم بگذاریم) :

محمل بدار ای ساروان تندی مکن با کاروان

کز عشق آن سرو روان گویی که جانم می‌رود

1392/05/29 01:07
رامین

در تصحیح محمد علی فروغی بیت اول اینگونه آمده است:
ای ساربان آهسته ران کآرام جانم می‌رود ...
(سعدی در غزلی دیگر گفته:
ساربان آهسته ران کآرام جان در محملست

چارپایان بار بر پشتند و ما را بر دلست)

و مصراع دوم بیت پنجم هم در همان منبع اینگونه آمده:
دیگر مپرس از دل نشان کز دل نشانم می‌رود

1392/05/29 12:07
فراز دهقانی

این شعر کلا حالمو دگرگون میکنه
خصوصا اونجا که میگه:
من خود به چشم خویشتن دیدم که جانم می‌رود

1392/07/13 00:10
افشین و زهرا

من و خانومم داریم همزمان این شعر و با فاصله 800 کیلومتر از هم و پشت کامپیوتر می خونیم. هردومون گنگ و سرشار موندیم که این شاید چندمین بار هست که اینو می خونیم ولی هنوز میخکوب میشیم و فریادمون لای استخونهای مغزمون جا میمونه و حواله به ناله سعدی می شود. راحت بخواب سعدی نازنین.

1392/07/13 01:10
امین کیخا

درود به هردویتان باشد بهم رسیدن و بهم روزگار گذراندن افشین و زهرای مهربان

1392/07/14 13:10
امین کیخا

با درود به بانو الهام
ما مدتی است اینجا می نویسیم و با نرمشپذیری و پند نیوشی روزگار می گذرانیم ، دوست دارم شما هم بنویسید ولی با ما مروت و با دیگران مدارا کنید . چشم براه نوشته های زیبنده شما می مانیم .

1392/07/14 19:10
الهام

سلام آقای امین کیخا!
نمیدانم چه حرفی از من باعث شده مرا تندخو و پند ناشنو بدانید! مثل اینکه حرفی مخالف زدن اینجا حمل بر بی ادبیست!
من اگر مخالفتی کردم به خاطر خودپسندی و خودبرتربینی هرگز نبوده است، فقط میخواستم چند صدایی حاکم باشد تا خوانندگان حاشیه ها فکر، مطالعه و انتخاب کنند. خواهش میکنم همه چنین باشیم و صداهای مخالف را بتابیم. من هم این چند وقت بنا به دلایلی وسوسۀ یادداشت نوشتن داشتم ولی ازین به بعد ترجیح میدهم بیشتر بخوانم تا بنویسم و افسوس فرصتها بخورم.
هیچکس کامل نیست و این مرا به آن میدارد که بخوانم و بخوانم و...
سپاسگزار

1392/07/14 22:10
امین کیخا

خداراستی بازار جابجاگیری واژگان گرم است من خیلی ملایم از الهام بانو خواسته ام که نرمشپذیر تر باشند . و نه یک کلمه بیشتر . درود بر همه دوستان اگر ادیبان تاب همدیگر را نیاورند شگفت می نماید .

1392/08/09 18:11
عارفه.م

اگه کسی تا حالا دلش شکسته باشه ،یا حتی یه کوچولو دلش لرزیده باشه ،یا حتی فقط یه بار بغض کرده باشه وقتی این غزل زیبا رو بخونه یا دوباره بغض می کنه ،یا داغ دلش تازه می شه و اشک می ریزه.
این غزل محشره!!!

1392/09/30 23:11
ناکام کرد

سلام بر ادیبان و ادب دوستان عزیز خصوصا آقا مسعود
مسمط تضمینی آقا مسعود بسیار زیبا و استادانه سروده شده است و اگر نبود سعدی خداوندگار سخن هر آیینه این استاد گرامی نیز جزو غزل سُرایان بزرگ به شمار می آمد . ولی کاش خودش را کاملا شناسانده بود و انگیزه اش از از این تضمین تزئینی را بیان می فرمود .
سعدیا مرد نکو نام نمیرد هرگز ... مرده آنست که نامش به نکویی نبرند

1392/10/20 20:01
ابوشریف

اگر حضرت سعدی همین یک غزل را هم سروده بود, تا ابد نامش جاودان می ماند. عاشقانه تر از این شعر کمتر سراغ دارم, ختم سخن , قند مکرر ..

1393/02/07 10:05
محمود گناوه

اونقدر من این شعر رو دوست دارم که هر وقت میخونمش شادابی رو توی تماام سلولهای بدنم حس میکنم. هر بیت این شعر یه شاه بیته، هر وقت دلم برا شعر تنگ میشه این اولین شعریه که بر زبونم جاری میشه. البته احساس میکنم این شعر با شعرهای دیگه شیخ اجل هم متفاوته. بهر حال خیلی عالیه

1393/02/08 23:05
Artemis

من که میمیرم و زنده میشم وقتی این سعر رو می حونم

1393/02/15 09:05
مرتضی

من دلستانم داره برای همیشه از پیشم میره و وقتی این شعر رو میخونم نزدیکه که قلبم وایسه اگر جوون نبودم وقلبم کمی مشکل داشت حتما وای میساد

1393/05/05 21:08
یک مهندس

طبق نسخه ای خیلی قدیمی که من از کتاب سعدی دارم:
بگذشت یار سرکشم بگذاشت عیش ناخوشم
درست هستش.
شایدم نه.
متخصصان نظر دهند.

1393/05/14 13:08
سکوت فریاد

با این که تمامی غزل های حافظ رو یک به یک می پرستم ولی اقراق می کنم که این غزل زیباترین غزل در زبان پارسی است.
کولاکی است در شعر پارسی.

1393/06/13 17:09
maysam

سلام
نوشته های دوستان رو خوندم دلم نیومد بدون حاشیه بگذرم
من خودم عاشق شعار نظامی ام ولی حقا غزلیات سعدی اوج زیبایی شعر فارسیه.

1393/08/08 23:11
ناشناس

سلام خدا بر حضرت زینب کبری.
«محمل بدار ای ساربان تندی مکن با کاروان»
«من خود به چشم خویشتن دیدم که جانم می‌رود»

1393/09/18 12:12
شهاب حسن نژاد

به نام خالق
با سلام خدمت ادب دوستان ایران زمین
در مورد این شعر این سخن بس که:
هنر نزد ایرانیان است و بس

1393/11/21 01:01
عبدالله نظری گنجه لو

باید این شعرو هر روز خواند و هر روز تکرارش کرد
معادل فارسیشو نمی دونم
ولی به ترکی
"آدامین جانین آلیر بو شعر"

1393/12/08 11:03
بهار

شب تا سحر می‌نغنوم و اندرز کس می‌نشنوم
وین ره نه قاصد می‌روم کز کف عنانم می‌رود
این بیت چه معنایی داری؟
غنودن یعنی چه؟

1403/04/17 04:07
فرهود

نه قاصد می‌روم

یعنی با اختیار نمی‌روم، زیرا عنان و اختیار از دستم بیرون شده‌است.

1394/01/24 15:03
زینب

می نغنوم به چه معناست؟؟
تو لغت نامه هم نشد معنیشو پیداکنم

1394/01/24 18:03
ادب دوست

غنودن ، خفتن و به خواب رفتن است، و می نغنوم به خواب اندر نمی روم، نمی خوابم، خواب به چشمم نمی آید.

1394/01/12 15:04
امید

بهترین شعر تاریخ

1394/02/27 20:04

با سلام
با غزل ( سلسله مو ) منتظرتان هستم .

1394/02/29 17:04
لیلا

عاشق این شعرم...پر از انگیزه مشم و روحم تازه میشه.ممنون

1394/03/17 17:06
لیلا

به نظر من عاشقانه ترین شعر فارسیه.من با هر مصرعش زار میزنم.خصوصا این مصرع:او می رود دامن کشان من زهر تنهایی چشان... آخه من خودم دلستانم رو روونه کردم تا بره و خوشبخت بشه و فقط خدای من میدونه تلخی این زهر تنهایی چه با روزگارم کرد.با خوندن این شعر همیشه احساس میکنم سعدی من و روزگارم رو داشته نظاره میکرده و سروده :من خود به چشم خویشتن دیدم که جانم می رود

1394/03/20 01:06
ناشناس

واقعا من خود به چشم خویشتن دیدم که جانم می رود.... هربار این شعر رو میخونم دلم میلرزه. وصف حال دل من.

1403/10/27 03:12
علی اوتیس

هنوز به یادشی بعد از نه سال و هفت ماه؟ اصلا پاسخی میگیرم ازت و حالت خوبه؟ چقدر این سایت عجیبه که از ۱۰ سال پیش کسی هنوز ازش نوشته ای مونده

1394/04/27 19:06
عماد

گفتم به "نیرنگ" و فسون پنهان کنم ریش درون
پنهان نمی‌ماند که خون بر آستانم می‌رود

"نیرنگ" واژه ای است پهلوی به معنی آیین دینی و نیایش=دعا
در عربی نیرنج گویند و جمع آن نیرنجات است

بسیاری از نیایشهای کوتاه دین مزداپرستی نیرنگ نامیده میشود چنانکه نیرنگ آتش و نیرنگ کشتی و ...
این نیایشها را دارای تاثیر بسیار میدانستند چنانکه برای دوری از پیشامد بد و دوری از گزندها نیرنگ و دعای ویژه آن داشتند مانند نیرنگ سردرد-نیرنگ حاجت-نیرنگ برای زایمان آسوده و نیرنگ دور کردن دزد و ...
در سنت ایرانیان نیرنگ از نیایشهای مشکل گشای بسیار کهن بود.نیرنگ از وازه های دینی زرتشتی است که پس از اسلام تغییر معنی داده و از آن معنی سحر و شعبده و افسون و فریب و حیله بدست داده اند.
به گونه ای که نیرنگ و نیرنگ بازی و نیرنگ باز همه بوی مکر و حیله دارند.
در ادبیات پهلوی و پازند مجموعه ای هست به نام "نیرنگستان" با 3200 واژه اوستایی و 6000 واژه پهلوی در گزارش و 1800 واژه اوستایی و 22000 واژه پهلوی در توضیح و تفسیر که پاره ای از نوشته های زرتشتی با گزارش و توضیح پهلوی در آن آمده است و به تعبیر آمروزی میتوان آن را مراسم و مناسک خواند.
نیرنگ دین=نیایش دینی،دعای دینی،آیین دینی
نیرنگ کشتی بستن=آیین ویژه کشتی(کمربند) بستن بر تن نوجوانان 15 ساله که نخستین بار به جرگه مزداپرستان درمی آیند.

1394/04/30 21:06
۷

با سپاس از جناب عماد بابت توضیح مفید درباره نیرنگ به نظر می آیداز نظر سعدی نیرنگ مثبت است در برابر فریب و خود فن هست
میان دو بد خواه کوتاه دست
نه فرزانگی باشد ایمن نشست
که گر هر دو باهم سگالند راز
شود دست کوتاه ایشان دراز
یکی را به نیرنگ مشغول دار
دگر را برآور ز هستی دمار

1394/04/01 00:07
نیک محمد

من وقتی این شعر را با آواز احمدظاهر وساربان می شنوم خیلی کیف می کنم

1394/04/10 12:07
کسرا

عالی بود عالی ... روحش شاد

1394/04/17 16:07
نازنین

قلبمو تکون میده.....وای که چه زیبا گفته....من دگر شعر نخواهم که نوشتن که مگس زحمتم میدهد از بس که سخن شیرین است......

1394/06/06 23:09
بهنام

چه نموده ای شیخ

1394/06/21 07:09
باقیدارامید بیگزاد

درگردشِ چرخِ دنی عمرِ گرانم میرود
دنیا به کامِ من نشد حالا که جانم میرود
لَختی نیاسودم درین ماتمسرایِ زندگی
ازسینه تاعرش برین آهُ فغانم میرود
این سینه می سوزد اگردرآتشِ دلواپسی؛
امشب زپیشم هردونورِدیدگانم میرود
عزمِ سفردارد کسی ... آیینه وآب آورید!
صبروتحمل مشکلست ، تازه جوانم میرود
دوری آغوشِ ترا، جانا! تحمل کی کنم؟
این آتشِ دردو فراق تااستخوانم میرود
باهیچ کس نسپرده ام ازخودعنانِ اختیار
اکنون با نیمِ نگاه ازکف عنانم میرود
« مریم » نمیدانم چه خاکی برسرم باید کنم؟
هرگاه مقابل میشوم باتو ، توانم میرود
29/6/1394
باقیدار امید « بیگزاد »

1394/08/20 20:11
raha

من خود به چشم خویشتن دیدم که جانم میرود.
.
.
.
.
.با تمام وجود درکش میکنم کاشنمیرفت...

1394/12/25 20:02
زهرا

می شه معنی اش رو بگین

1394/12/11 17:03
kosar(baran)

شنو سخن از قصه ای اینک زمانم میرود
من در بهار زندگی گویی توانم میرود
از بار عشق ای همرهان قد در کمانم میرود
ای ساربان آهسته رو کارام جانم میرود»
«وان دل که با خود داشتم با دلستانم میرود
قلبم شده مفطور از او جانم شده محرور از او
درمانده و مخمور از او سر تا قدم پر شور از او
آهو زمن مخدور از او عالم همه مسرور از او
من مانده ام مهجور از او بیچاره و رنجور از او»
«گویی که نیشی دور از او در استخوانم میرود
با حسرت و حرص و جنون از دام او دل شد برون
درد و غمم از حد فزون رویم ز داغش لاله گون
شد همتم پست و زبون عاجز شدم بی چند و چون
گفتم به نیرنگ و فسون پنهان کنم ریش درون»
«پنهان نمی ماند که خون بر آستانم میرود
از زخم تیر ابروان من چون قلم با سر دوان
دیگر ندارم من توان فرسوده شد جسم جوان
ره پر ز خم چون کندوان آید فغان از رهروان
محمل بدار ای ساروان تندی مکن با کاروان»
«کز عشق آن سرو روان گویی روانم میرود
او در صفت همچون مشان در اوج باشد بی مشان
من زیر پایم چون عشان اما دلم آتشفشان
در جستجویش سر کشان پیموده ام هر کهکشان
او میرود دامن کشان من زهر تنهایی چشان»
«دیگر مپرس از من نشان کز دل نشانم میرود
مختل نمود آسایشم از من ربود آرامشم
چون خنگ شب در کاهشم از دوریش در نالشم
چیزی نگوید دانشم یس به آتش میکشم
برگشت یار سرکشم بگذاشت عیش ناخوشم»
«چون مجمری پر آتشم کز سر دخانم میرود
از خنده دلشاد او وان طره آزاد او
وز نرگس آباد او وان قد چون شمشاد او
هستی شده بر باد او شیرین و من فرهاد او
با آن همه بیداد او وان عهد بی بنیاد او»
«در سینه دارم یاد او یا بر زبانم میرود
هر کس شنید اسرار من انکار او اصرار من
خندید بر افکار من کوشید بر آزار من
اما چه جای زار من با این دل بیمار من
صبر از وصال یار من برگشتن از دلدار من»
«گر چه نباشد کار من هم کار از آنم میرود
ای روی تو چون یاسمین ابرو کمان و نو مهین
آخر چرا این جور و کین بی مهری و ناز اینچنین
این سائل کویت ببین دل در فراقت شد حزین
باز آی و بر چشمم نشین ای دلستان نازنین»
«کاشوب و فریاد از زمین بر آسمانم میرود
دور از بر من در چمن او خفته پیش نسترن
ای روزگار اهرمن از تیغ خود بر من بزن
من نزد خارم در کفن آماده ترک وطن
در رفتن جان از بدن گویند هر نوعی سخن»
«من خود به چشم خویشتن دیدم که جانم میرود
هر چند دل شد بینوا با محنت و غم آشنا
سیلاب خون شد چشم ها در گوش من شد ناسزا
آن پادشاهی شد گدا زیبا سرودی شیخنا
سعدی فغان از دست ما لایق نبود ای بیوفا»
«طاقت نمی دارم جفا کار از فغانم میرود
مسعود آقا شعرتونو تا آخر خوندم فوق العاده بود...عااالی

فکر کنم چون شاعری را بتوان به حافظ قرآن بودن تشبیه کرد ؛ باید تفسیر اشعار او را نیز با قرآن سنجید و لا غیر .....
به این مطلب توجه کنید ، چه مطلبی را از آن در میکنید .
من در جوانی زیستم. ** تو در حواشی زیستن.
من در گرو دارم کمیت** تو در غنا داری تهی .
من در عجب وافق شدم ** تو در ادا غالب شدی .
من خصم آم ان وی زری ** تو در کنایه منحنی.

1395/01/07 23:04
شریف

با سلام و احترام
بهتر است در نقل اشعار دقت بیشتری داشته باشیم .یکی از دوستان مصرع " اشتران را بار بر پشت است و ما را بر دل است " را " چارپایان بار بر پشتند و ..." ذکر کرده ، منهای اینکه هم ایراد انشایی دارد و هم با عقل جور در نمی آید که چارپایان بطور عام بار بر پشت دارند ، شعر سعدی را از عرش به فرش کشانده است . روح سعدی را نرنجانیم .

1395/02/20 10:04
ali

میشه محسن چاوشی اینو بخونه؟؟

1395/02/05 10:05
حمید

استاد سخن سعدی
" من خود به چشم خویشتن دیدم که جانم میرود "

1395/02/17 03:05
سید

او میرود دامن کشان
من زهر تنهایی چشان...
دیگر مپرس از من نشان،
کز دل نشانم میرود !
شاه بیت این شعر ب نظرم اینه...!
واقعا بی نظیره

1395/03/22 22:05
شکوه

با هر بیتش نفسم بند میاد و قلبم میخواد از جا در بیاد (با وجود اینکه تجربه ای از مضمون شعر ندارم)
عالیهههه

1395/04/05 03:07
۷

پیوند به وبگاه بیرونی
پخش آنلاین با صدای شهرام ناضری

1395/04/13 14:07
تماشاچی

اونایی که عاشق بودن و به وصال یار نرسیدن، خیلی خوب این ابیات رو لمس می کنند، حتی اگه سالها گذشته باشه، بازم عشق همیشه شعله ای داره که یه جایی تو دل آدم روشنه و زوال ناپذیره. این شعر از اون عجایبیه که باعث میشه این شعله زبانه بکشه و یه حال عجیبی به آدم دست بده. من این حالو نمی تونم به زبان فارسی توصیف کنم، یعنی معادلی نمیشناسم. گویی از سر تا پا فرو میریزم و باز هستم. فقط میتونم بگم «هررژاندم»؛ شاید تنها این لغت تو زبان کردی بتونه کمی منظورو برسونه.
او می رود دامن کشان من...
من خود به جان خیشتن دیدم، که جانم می رود.. اما کاری نتونستم بکنم و تسلیم تقدیر شدم..

1395/05/11 17:08
محمد زاهدیان تجنکی

این متن را برای مخاطب عام می نویسم ...
سعدیا گفتی به چشم خویشتن دیدی که جانت می رود
چون رفتنش را دیده ام ، آن دلستانم می رود
چون درد من را دیده بود ، آنگونه شادان می رود
من گشته ام شیدای او ، اما خرامان می رود
مرد دل در داغ او ، اما چه آسان می رود
م.ز.

1395/06/27 23:08
جعفر میرناصری

من فقط میتونم بگم که این غزل زیبا ترین غزل ادبیات ایرانه .

1395/06/02 21:09
مهیار

و شاید هم:
در رفتن جان از بدن گویند بسیاری سخن...

1402/05/13 16:08
سیامک یوسفی

و شاید هم:
در رفتن جان از بدن گویند هر گونه سخن

1395/07/25 07:09
رضا

آقا به نظر من این یکی از عاشقانه ترین ابیات فارسیه،بی نظیره،بی نظیر...
در رفتن جان از بدن گویند هر نوعی سخن
من خود به چشم خویشتن دیدم که جانم می‌رود

1395/09/12 00:12
اصغر اکبری معین

کز عشق آن سرو روان گویی روانم می رود. میشه گفت که دراین مصرع سعدی بزرگوار از واج آرایی به میزان کم استفاده کرده است و تجسم سازی بسیار زیبا که بین سرو روان و روانم ایجاد شده اثرگذاری بالایی به این شعر داده شده.

1395/09/14 22:12
شراره

سلام عزیزان
معنی کلمه دخان چیست در بیت چون مجمری پر آتشم کز سر دخانم میرود؟
به ضم دال میباشد آیا؟ دُخان؟

1395/09/15 04:12
گمنام-۱

شراره ،
پیداست که اهل دود نیستید، شنیده اید " دود از کله کسی بلند شود "؟؟
دخان دود است و شرکت دخانیات که سیگار و ....برای بیمار کردن مردمان میسازد و میفروشد.

1395/09/15 23:12

ایول به این غزل زیبای سعدی،
بنده چندمصراع ازاین غزل رابا،
بادوستان،به اشتراک گذاشتم.
شب زیبای پاءیزیتان خوش.

1395/10/08 05:01
رضا

عبدالرحیم ساربان خواننده فقید افغان با صدایی استثنایی این غزل را خوانده است.

1395/12/25 07:02
۷

این غزل توسط بسیاری خوانده شده ولی هیچکدام نتوانسته اند از پس شور آن برآیند از خوانندگان ایرانی تا تاجیک ازبکی و افغانی.
از محمدرضا شجریان، علیرضا افتخاری، شهرام ناظری، عبدالحسین مختاباد،علیرضا قربانی سالار عقیلی، بوتیر ذاکروف،عبدالوهاب شهیدی، معین، گلپا، الهه، گیتی، نغمه غلامی، محسن کرامتی، سپیده رئیس سادات، صدیق تعریف،تا عبدالرحیم ساربان و احمد ظاهر و الطاف حسین
پیوند زیر اجرای این غزل با صدای الطاف حسین سراهنگ در بزرگداشت احمد شاه مسعود میباشد:
پیوند به وبگاه بیرونی
و نیز اجرای آن توسط احمد ظاهر:
پیوند به وبگاه بیرونی
به نظر من بهترین اجرا توسط مهرداد کاظمی بوده:
پیوند به وبگاه بیرونی

1395/12/25 08:02
۷

اجرای این غزل توسط گوگوش در تالار رادیو - افغانستان:
پیوند به وبگاه بیرونی
گلپایگانی:
پیوند به وبگاه بیرونی
عبدالحسین مختاباد:
پیوند به وبگاه بیرونی
و در این پیوند پیوند به وبگاه بیرونی یکجا پخش آنلاین با صدای محمدرضا شجریان،شهرام ناظری،علیرضا افتخاری،صدیق تعریف،سالار عقیلی،عبدالحسین مختاباد،مهرداد کاظمی

1395/12/26 05:02
پریشان روزگار

7 گرامی
الطاف حسین در سوگ ساربان می خواند چنین جان گزای ، در عزای کاروان سالار ، قافله سالار نا مراد
دیگران از فراق کاروانی.

1395/12/27 06:02
۷

با صدای:
1-الهه: پیوند به وبگاه بیرونی
2-گیتی: پیوند به وبگاه بیرونی
3-معین: پیوند به وبگاه بیرونی
4-محسن کرامتی:
پیوند به وبگاه بیرونی
5-نغمه غلامی: پیوند به وبگاه بیرونی
6-سپیده رئیس السادات:
پیوند به وبگاه بیرونی
7-عبدالوهاب شهیدی:
پیوند به وبگاه بیرونی
8-عبدالرحیم ساربان:
پیوند به وبگاه بیرونی

1395/12/16 16:03
تیرداد

درود به شما و ممنون از برقراری یک همچین ویژگی هایی
من هرچه کردم نتوانستم اسم جناب کاظمی را بعنوان خواننده این اثر درج بکنم
زیرا نام آلبوم و تراک مربوطه در قسمت سرچینگ پیدا نمیشد
استدعا دارم خودتان نام این هنرمند خوش صدا و داوود الحان کشورمان را بعنوان یکی از خوانندگان این کار مندرج بفرمایید
تا دیگران هم باشنیدن صوت ملکوتی ایشان با تلفیق
هنر شیخ اجل (ره) لذت ببرن

1396/01/12 15:04
عبدالرضا جعفری

سلام؛ به مصرع‌های اول دقت بفرمائید:
ای ساربان آهسته رو کآرام جانم می‌رود
مهجور / رنجور
فسون/ درون
ساروان/ کاروان
کشان/ چشان
سرکشم/ ناخوشم
بیداد/ ‌بنیاد
نشین/ نازنین
می‌نغنوم/ می‌نشنوم
ابل/ گِل
یار / دلدار
بدن/ سخن
ما/ وفا
همگی داری قافیه و یک وزن درونی هستند. آیا در مصرع اول "رو"، "ران" نباید باشد؟ " ای ساربان آهسته ران"...

1396/03/15 13:06
امپرور

به نظر من غزل« در آن نفس که بمیرم در آرزوی تو باشم...» و یا غزل « سخن عشق تو بی آنکه بر آید به زبانم...» از این غزل قشنگ تر هست

1396/03/15 14:06
امپرور

راستی یه سوال مهم در مصراع اول بیت اول این غزل "رو" درسته یا "ران" منکه خودم یه کلیات سعدی داشتم توش نوشته بود « ای ساربان آهسته رو » ولی اونجوری که بعضیا گفتن و به نظرم خودمم باید "ران" باشه تا هم جناس بشه و هم شعر خوش آهنگ تر بشه اگه کسی واقعاً میدونه کدوم کلمه درست تره بهم اطلاع بده

1396/04/19 07:07
محمدامین

بسم الله الرحمن الرحیم
ثُمَّ لَتَرَوُنَّهَا عَیْنَ الْیَقِینِ ﴿تکاثر/7﴾
صبر از وصال یار من برگشتن از دلدار من
گر چه نباشد کار من هم کار از آنم می‌رود
در رفتن جان از بدن گویند هر نوعی سخن
من خود به چشم خویشتن دیدم که جانم می‌رود

1396/04/19 12:07
نیکا

با سلام قالب بوستان سعدی مثنوی است
کتاب گلستان نثر است البته آمیخته با شعر
جناب سعدی در قالب های دیگر هم طبع آزمایی کرده مانند غزل قصیده ودیگر قالب های شعر فارسی که همه آنها را در کلیات سعدی می توان دید

1396/08/30 14:10
دل خسته

فکرش رو بکن!
از بچگی یکی رو بخواهی.
سالها دست روزگار شما رو از هم جدا کنه و در طول این مدت نتونی به هیچ کسی دل ببندی.
«گویی که نیشی دور از او در استخوانم می‌رود»
کم کم اون رو فراموش می کنی. تو این مدت هر کی رو می بینی در دقیقه اول هزار تا عیب روش میزاری.
بعد از سالها دوباره عشق دوران بچگی رو می بینی. بارها و بارها می بینی. و می بینی که نمیتونی ازش دل بکنی...
«برگشت یار سرکشم بگذاشت عیش ناخوشم
چون مجمری پرآتشم کز سر دخانم می‌رود»
اما هرکاری کنی نمی تونی اون رو عاشق کنی. هربار که حرف دلت رو بهش بزنی یا به شوخی برداشت میکنه، یا برات بهونه میاره. بهونه پشت بهونه. خیلی درد داره وقتی می بینی که با دست پس میزنه و با پا پیش میکشه. اینکه بین زمین و هوا باشی و تکلیف خودت رو ندونی خیلی درد داره.
«با آن همه بیداد او وین عهد بی‌بنیاد او
در سینه دارم یاد او یا بر زبانم می‌رود»
اما همه اش این ها نیست.... خیلی درد داره وقتی کسی نباشه تا با اون درد دل کنی. مجبور باشی این درد رو توی خودت بریزی. اما می بینی که رسوای عالم شدی و همه با تو شوخی میکنن و میگن فلانی رو برات بگیریم؟ تو و فلانی به هم میایید ها! چرا برای پسرتون خواستگاری فلانی نمی رید به نظر همو میخوان؟ شرط میبندم از فلانی خوشت میاد!
هربار که می شنوی این حرف ها رو زخمت تازه میشه. همه این کلمات درد داره... خیلی...
« گفتم به نیرنگ و فسون پنهان کنم ریش درون
پنهان نمی‌ماند که خون بر آستانم می‌رود»
من هرروز این شعر رو میخونم و هر بار به آخر شعر میرسم، می ترسم. می ترسم از اینکه پیش بینی سعدی درست از آب در بیاد و دستم برای همیشه کوتاه بشه...
«من خود به چشم خویشتن دیدم که جانم می‌رود»

1396/08/02 21:11
روفیا

دل خسته جان
جانم سوختی
هیچ مرا یارای فهم این چنین عشق های یک جانبه نیست!
آخر ما در اصل دوست داشتن آدم ها را دوست داریم،
اینکه کسی ما را می فهمد، زیبایی ها و زشتی های ما را در می یابد و با این همه دل در گرو مهر ما دارد، اگر دلدار وانمود می کند که دلش با شما یک دله نیست به تلاشتان ادامه دهید تا روزی نقاب از چهره بیفکند اما اگر راستی دلش با شما نیست...
سرانجام کسی پیدا خواهد شد که شما را بدون صرف انرژی فراوان بفهمد و بستاید...
ولی پیش از آن یک کار دیگر است که باید آن را سرلوحه همه فعالیت های خود کنید، بر روی خود کار کنید نه روی دیگران، خود را بسازید، روزی خواهید دید که زیبا و قابل ستایش شده اید و جنس زیبا و قابل ستایش روی زمین نمی ماند چنانکه گویا رضا رویگری گفت اگر اشتباه نکنم.

1402/03/08 11:06
(نگین)در ابتدای راه

روفیای عزیز

چقدر با تو موافق هستم، سخن از جانم گفتی، من هرگز نتوانستم کسی یا کسانی را دوست بدارم،که از احساس آنها مطمئن نبودم! این چیزی نیست که من به عمد برای خودم قانون کرده باشم! بلکه بطور ناخودآگاه نمیتوانم عاشق انسانی شوم که او مرا دوست نداشته یا اینکه بی احساس باشد. سخن در این نیست که به انسان ها نمیتوانیم عشق بورزیم، بلکه صحبت این است که بقول شما هیچ مارا یارای فهم عشقی یک جانبه نیست!

1396/08/02 21:11
روفیا

چه خوش بی مهربونی هردوسربی
که یک سر مهربونی درد سر بی

1396/08/03 22:11
زینب

روفیا ی عزیز سلام نمیدانم پیام من به دستت می رسد یانه اما برای صحبت با تو چاره ای جز حاشیه های سایت گنجور نداشتم… من به شدت علاقه من به دوستی با تو هستم . نام من زینب است اهل کاشان هستم دیار سهراب نمیدانم او را میشناسی یانه من هنر میخوانم و حرف های زیادی برای گفتن با تو دارم از تو خواهش میکنم اگر پیام مرا خواندی به این نشانی پیامی بفرست zeinab7art@gmail.com

1396/08/03 22:11
زینب

روفیا
امیدوارم اینبار پیام مرا ببینی

1396/08/04 14:11
روفیا

بلی زینب جان
با پوزش از گنجور و گنجوریان برای خروج از چارچوب گنجور که خاطرشان برایمان عزیز است...
اگر می توانید لینک تلگرامتان را درج کنید.

1396/08/05 02:11
زینب

با تشکر از روفیای گل با ایمیل زیر در خدمت سایر دختران هستم
alia4highjack@yahoo.com

1396/08/05 22:11
دل خسته

روفیا،
راستش خودم هم در اواخر نوجوانی و در طول سالهای جدایی که قبلا توضیح دادم که باعث شد که همه چیز رو فراموش کنم، عشق رو درک نمی کردم. هرکی میگفت عاشقم می خندیدم. اگه عشق یه طرفه بود میگفتم دیوانست! الان که دوباره همه چیز شبیه قبل شده می فهمم که «علت عاشق زعلتها جداست»
ضمنا بابت راهنمایی متشکرم. متاسفانه اوضاع خیلی پیچیده تر از اینهاست که بشه اینجا توضیح داد. اما راستش خودم هم دنبال یک موقعیت مناسب هستم تا این بلاتکلیفی سالیان دراز رو یکبار و برای همیشه تمام کنم. حال یا وضعیت ما ادامه شعری که گفتی هست و اوضاع به کام میشود...
«اگر مجنون دل شوریده ای داشت
دل لیلی از آن شوریده تر بی»
یا با اینکه تحملش سخته، اما یکبار و برای همیشه فرض میکنم اتفاقی افتاد و دیگر بین ما نیست... تنها امیدوارم هرچه قرار است بشود، خیر شود.

1396/08/06 16:11
روفیا

حاشیه پیشین از من نیست.
من خودم به g mail زینب بانو پیام فرستادم.
مراقب باشید تا بازی تان ندهند.

1396/08/06 18:11
نادر..

درود
گویا ضروری است گنجور گرامی حاشیه هایی را که با نامهای یکسان از آدرسهای ایمیل جدید ارسال می گردد درج ننماید و هر نام را تنها به اولین ادرس ایمیل پیوست آن اختصاص دهد..
سپاس

1396/08/13 21:11
کوروش

ببخشید اگه میشه یکی بگه که در بیت نهم و مصرع دوم معنی کلمه عنان چیست؟اگه کسی جواب بده ممنون میشم

1396/08/13 21:11
حسین،۱

کورش جان
افسار اسب را عنان می گویند
وین ره نه قاصد می‌روم کز کف عنانم می‌رود
می فرماید : این راهی که می روم بی هدف است چون افسار اسبم در اختیارم نیست
زنده باشی

سلام.
واااااااااااقِعً عاااااااالیه این شعر!
ممنون بابت گذاشتنش.

1396/10/06 11:01
پژمان رضوی

دوستان اگر موافق باشند میخواهم بدعتی بگذارم که نظر دوستان را در مورد شاه بیت هر یک از غزلهای سعدی جویا شوم . به سلیقۀ بنده شاه بیت این غزل
این بیت است : - گفتم به نیرنگ و فسون پنهان کنم ریش درون - پنهان نمی‌ماند که خون بر آستانم می‌رود

1396/10/18 20:01
محمد رحیمی

بنظرم مصرع دوم از بیت اول سروده مسعود میتواند جایگزین شود با: من در بهار زندگی دیدم خزانم میرود.

1396/11/21 11:01
پدر مانی. الف

پدر مانی. ا. ‏
هفته‌ای نیست که این غزل شورانگیز را که بر وجودم لرزه می‌افکند، نخوانم. وقتی به این بیت می‌رسم، برون از توانم برانگیخته می‌شوم:‏
با آن همه بیداد او وین عهد بی‌بنیاد او
در سینه دارم یاد او یا بر زبانم می‌رود
‏ امروز، در نخستین روز از بهمن‌ماه نودوشش، در این معنا اندیشه می‌کردم که در سینه و زبان من گوشه‌نشین چه کسی است که در گردش ایام، یادش لحظه‌ای محو نمی‌شود. ‏بی‌درنگ به یاد کودک شش ساله‌ام افتادم. امیدوارم طعم عشق را در قلوب‌تان زایل نکنم، اما به‌گمانم هیچ محبتی را نتوان با عشق به فرزند ـ که نه رنگ می‌بازد و نه به دیگری ‏منتقل می‌شود ـ قیاس کرد. شش سال است که همواره از خود پرسیده‌ام که چگونه سخن‌سرایی می‌تواند با داشتن فرزند، در وصف معشوق زمینی دیگری غزلی بگوید و شعر بسراید. و ‏بعد به خود نهیب می‌زنم که آن غزلیاتی که این‌گونه جهان‌گیر می‌شوند و برون از ظرف زمان و مکان، دل و دین هر نیوشنده‌ای را می‌لرزانند، البته که پای بر زمین ندارند (گو این‌که ‏باور دارم عشق فناناپذیر به فرزند نیز از جایی در آسمان بر زمین نازل می‌شود).‏
زیاده جسارت کردم. برای مادر امیرعلی هم بهترین‌ها را آرزو دارم.‏

1397/01/02 11:04
پویا پازوکی

مسعود جان غوغا کردی غوغا!!!!

1397/04/06 15:07
متین رفیعی

سعدی طوری نوشته ای ساربان اهسته ران انگار شتر 100 کیلومتر در ساعت حرکت میکنه

1397/05/26 15:07
alakayn

منو یاد موزیک ای ساربان احمد ظاهر میندازه

1397/07/06 07:10
فرهاد

سلام.
من به دنبال هیچ می‌گردم و از همه جا سردرآورده‌ام. دعایم کنید تا ساربانی من را هم ببرد. روحت شد شیخ اجل.

1397/08/07 13:11
فرزانه

برگشت یار سرخوشم بگذاشت عیش ناخوشم...این بیت خیلی هم عالیه اگر توش دخل و تصرف نکنید ممنون میشم..وقتی یارت سرکش باشه عیشتم ناخوش میشه غیر از اینه؟!

1397/09/14 03:12
پدرام

مسعود عزیز . دستمریزاد . بسیار محظوظ شدم از مسمط زیبایت .
جسارت نمیکنم در حضور بزرگان ولی براستی سروده ات با مسمط زیبای شهریار از غزل شیخ اجل پهلو میزند .
ای که از کلک هنر نقش دل انگیز خدایی
حیف باشد مه من کاینهمه از مهر جدایی
گفته بودی جگرم خون نکنی باز کجایی
«من ندانستم از اول که تو بی مهر و وفایی
عهد نابستن از آن به که ببندی و نپایی»
 
مدعی طعنه زند در غم عشق تو زیادم
وین نداند که من از بهر عشق تو زادم
نغمهء بلبل شیراز نرفته است زیادم
«دوستان عیب کنندم که چرا دل بتو دادم
باید اول بتو گفتن که چنین خوب چرایی»

1397/10/08 11:01
امیرحسین حسن زاده

ساده و زیبا

من مانده‌ام مهجور از او بیچاره و رنجور از او
گویی که نیشی دور از او در استخوانم می‌رود
:(

1398/01/20 06:04
برگ بی برگی

برگشت یار سر کشم ، بگذاشت عیش سرخوشم
چون مجمری بر آتشم کز سر دخانم میرود
دوستان ، بنظر میرسد سرکش در اینجا به معنی سر زدن میباشد بدین معنی که وقتی آن یار اصلی که ما را هرگز رها نکرده و پیوسته به ما سرکشی کرده و حال ما را پرسش میکند به من سر میزند پس آن عیش سرخوش بگذاشته (میرود) و آن عیش سرخوش چیزی نیست جز شادی که ما از چیزهای این جهانی طلب میکنیم و البته که همه آن شادی و عیش ها گذرا هستند که با آمدن یار اصلی آن سرخوشی های ناپایدار محو خواهند شد .. سر کشی یار برای همه ما انسانها ملموس بوده است چرا که بارها این احوال پرسی های او را با تمام وجود حس میکنیم و البته که او ما را به حال خود رها نکرده است و مولانا در این رابطه میفرماید ؛ از حد خاک تا بشر چند هزار منزل است /شهر به شهر بردمت بر سر ره نمانمت و با این بیت مولانا نیز در می یابیم که آن یار اصلی پیوسته به سر کشی و احوال پرسی ما آمده و ما را رها نمی کند و در مصرع دوم این بیت زیبا میفرماید در این لحظه ناب سرکشی یار، از شوق وصل او همچون توده ای از آتش می شوم که همه هم هویت شدگی ها و وابستگی های این جهانی که در سر دارم مانند دود به هوا رفته و از بین می روند .عرفان در این اثر جاودانه موج میزند پس آن به که خاموشی گزیده و مانع حظ دوستان نشوم .
موفق و در پناه حق باشید

1398/01/20 12:04
برگ بی برگی

با آن همه بیداد او وآن عهد بی بنیاد او
در سینه دارم یاد او ، یا بر زبانم میرود ؟!
این ظلم و بیداد از طرف کیست ؟ و آن عهد چگونه عهدی بوده است که که از سوی عارف اینچنین سست و بی بنیاد توصیف شده است ؟ در حقیقت این ظلم ظلمی ست که از جانب خود انسان به انسان شده و حال وی را اینچنین نزار نموده است و این ظلم از آنجا آغاز شد که قرار بوده است انسان پس از ورود به این جهان برای شناخت این جهان مدتی کوتاه با چیزهای مادی این جهان آشنا شده و سپس به اصل خدایی خویشتن بازگردد اما به دلایل مختلف با چیزهای این جهانی هم هویت شده و اصل خود و هدف از آمدن به این جهان را فراموش کرده و حتی آن پیمان و عهدی که با آن هشیاری بینهایت داشته که مشهور است به پیمان الست را به کلی از یاد میبرد و سر گردانی و پریشانی او از همین جا آغاز میشود .عرفا که عاشق وصل دوباره به اصل خود هستند و میخواهند دوباره به او زنده شوند این را بیماری عاشق دانسته و میگویند" علت عاشق ز علتها جداست /عشق اسطرلاب اسرار خداست " حال به شکوه و فغان عارف از اصل خود که از جنس زندگی است باز گشته و می بینیم شاعر از خود پرسشی دارد که آیا این درخواست بر آمده از درون سینه و بصورتی واقعی میباشد ویا برگرفته از ذهن وبصورت زبانی است و او به درستی میداند که اصل خدایی انسان صدمه ندیده و صدمه و بیداد بر صدف وارد شده است و نه بر گوهر ، پس همواره راه بازگشت گشوده است.بیت پایانی این غزل نیز بسیار زیباست :
سعدی فغان از دست ما لایق نبود ای بی وفا
طاقت نمیآرم جفا کار از فغانم میرود
و در اینجا خدا یا زندگی و اصل انسان به انسان یاد آوری میکند که این فغان و فریاد شایسته نیست چرا که بی وفایی و نقض عهد از سوی ما بوده است اما خدا و یا هستی طاقت جفا و ستم کاری نداشته و از شکوه و شکایت و فغان عار دارد پس به محض فضا گشایی انسان و طلب اصل خود بسیار زود این دعوت را لبیک گفته و آغوش میگشاید و از آن یگانه هستی انتظاری جز این نیست.

1398/04/26 23:06
آرین

سپاسگزارم اگر کسی معنی می‌نغنوم و می‌نشنوم رو بهم بگه

1398/07/02 22:10
بهنام

امان از دل زینب

1398/07/07 22:10
ریحانه

خیلی زیباس این شعر قطعا نیاز به گفتن نیست دیگه
بابت اینکه یه نفر هم این شعر و می خونه هم خیلی ممنونم واقعا، فقط ای کاش کسی که این شعر و داره می خونه یه ذره با احساس تر و دلنشین تر می خوند چون این شعر احساسی و این جوری که ایشون خوندن انگار یه شعر حماسی دارن می خونن ولی در کل خوب بود

1398/08/07 21:11
مازیار

درود خدمت همگی
درواقع "ای ساربان اهسته ران" صحیح میباشد و "ای ساربان اهسته رو " غلط است

1398/09/06 06:12
علی

سعدی رو نمیشناسید شماها سعدی شاعرنیست عارفی سخندانست از نظرسخنوری بسیار برجسته تر از حافظست ودرعرفان هیچ ازحافظ کم ندارد

1398/10/08 20:01
اکبر امیری

سلام
من دانش آموز رشته انسانی کلاس دوازدهم هستم و با شعر زندگیم و علاقه ام به متن و کلا کتاب عوض شده، و به شیخ سعدی فقط میتونم بگم که :سعدی سلطان تویی بقیه اداعتو در میارن

1398/10/10 20:01
سمانه

فیط اونجا که می گه:
من خود به چشم خویشتن دزدم که جانم می رود....
یادش به خیر دبیرستان.....

1398/10/10 20:01
سمانه

فقط اونجا که می گه:
من خود به چشم خویشتن دیدم که جانم می رود...
یادش به خیر دبیرستان.....

1398/11/01 21:02
سوین

خیلی قشنگه... من که عاشقشم...
در ضمن آقا مسعود شعرتون عالی و بی نظیر بود... خیلی لذت بردم:)

1398/12/24 12:02
مازیار

ای ساربان اهسته #رو اشتباه است/ ای ساربان اهسته #ران خواهشا اصلاح شود

1399/01/25 14:03
اسمان

فکر میکنم مصراع اول ای سلربان اهسته ران هست نه اهسته رو

1399/01/31 11:03
نصرالله

زخم درون بهتراست تاریش درون
غلط املایی ساربان است نه ساروان

1399/02/05 08:05
سمیرا

مسلسل وار در روح من تکرار می شود و از انجا که در عشق سعدی کس را چون خود، دلدار و دلداده نمی دانم، باور دارم این غزل را شعرعاشقانه ای است در وصف انچه که بین ما می گذرد و من از جانب اوی و گاه از جانب خود برای او می خوانم . با عشق و احترام سبز . سمیرا

1399/02/09 15:05
Sh

من تازه با دنیای شعر آشنا شدم . 32 سالمه و افسوس میخورم که چرا زودتر با دنیای اشعار و مفاهیم اون آشنا نشدم .حاشیه های شما دوستان رو میخونم و لذت میبرم از اینکه افرادی هستند که این دنیای احساس رو شناختن و حتی راجع به ابیات باهم تبادل نظر میکنن و اطلاعاتشون رو در اختیار افرادی مثل من میگذارند . با تشکر از شما عزیزان

1399/03/03 12:06
سیامک یوسفی

در پاکبازی هیچ سخنوری همتای سعدی نیست. حافظ با خود ستایی میگوید:
ای گل خوش نسیم من بلبل خویش را مسوز
کز سر ذوق می کند شب همه شب دعای تو
سعدی با پاکبازی و بدون بلبل خواندن خویش و دلدار را از آن خود دانستن میگوید:
خویشتن بر تو نبندم که من از خود نپسندم
که تو هرگز گل من باشی و من خار تو باشم
افتادگی را باید از سعدی آموخت
در جای دیگر حافظ با خودستایی میگوید:
دوش می آمد سروشی عقل گفت
قدسیان گویی که شعر حافظ از بر می کنند
همین را سعدی میگوید:
من دگر شعر نخواهم بنویسم که مگس
زحمتم می‌دهد از بس که سخن شیرین ست

-----------------
زنده باشید

1399/03/03 13:06
سیامک یوسفی

دوستانی که می پندارند بوستان سعدی یک مثنوی هست شاید این داستان خیالی ولی زیبای رفتن فردوسی به خواب سعدی را نشنیده باشند:
کتاب بوستان استاد سخن سعدی و شاهنامه حکیم ابوالقاسم فردوسی هر دو بر وزن عروضی متقارب مثمن محذوف (فعولن فعولن فعولن فعول) سروده شده اند.
میگویند فردوسی به خواب سعدی می رود و به او می گوید شنیده ام پا را از گلیم خود بیرون نهاده ای و گفته ای که شعر حماسی گفتن آسان است.
سعدی پاسخ می دهد آری بوستان من مانند شاهنامه تو در وزن متقارب است که وزن حماسی است. فردوسی میگوید یک نمونه بیاور. سعدی میگوید:
« خدا کشتی آنجا که خواهد برد ـ اگر ناخدا جامه بر تن درد»

فردوسی به خنده می افتد و میگوید اینکه نشد شعر حماسی. اگر من این را سروده بودم می گفتم:
« برد کشتی آنجا که خواهد خدای ـ اگر جامه بر تن درد ناخدای»

زنده باشید

1399/04/08 12:07
سیدمحمد صادق سجادی

این شعر آنقدرزیباست که می توان گفت درادبیات هیچکدام اززبانهای زنده جهان همتا ندارد وشعر به این زیبایی سروده نشده است .
همان بس که رِییس فرهنگستان علوم اتحاد جماهیر شوروی سابق دروصف این شعر گفته بود . این شعر آنقدر زیبا وبا مفهوم است که بیشتر به یک معجزه می ماند .

1399/05/28 12:07
سید حسین مجرد از رشت

این غزل بی نظیر یکی از زیباترین غزلیات ادبیات فارسی است که گفته می شود سعدی در سن 16 سالگی این غزل را سروده، اکثر ابیات این غزل نیز بسیار زیبا و همه ابیات آن، شاه بیتند.

1399/07/13 16:10
محراب li.mshaykh@gmail.com

ای ساربان آرامتر جان از جهانم می رود
گویی در این احوال بد شور از روانم می رود
من مانده ام تنها ترین مرد نگون بخت زمین
تنهایی همچون دشنه ای بر استخوانم می رود

1400/01/09 23:04
مصطفی

ممکنه اونجا که میگه دل و دلستان، ایهام باشه؟ دل بشه دلبر و دلستان، رقیب.

1400/01/18 04:04
استاد محمدامین مهراد

سلام و عرض ادب.
در مصراع اول باید به جای "ای ساربان آهسته رو" نوشته شود "ای ساربان آهسته ران" چون به وزن و موسیقی شعر می‌افزاید و به نظرم خود حضرت سعدی هم همینی که عرض کردم را نوشته بودند. من اطلاع زیادی ندارم، ولی اینطوری که من گفتم به وزن و موسیقی شعر افزوده شد.

1401/09/10 12:12
باد صبا

کاملا درسته

 

1400/05/31 16:07
ملیکا رضایی
 

سلام متن آهنگ از بامداد فلاحتی:

ای کاروان، ای ساربان، لیلای من، کجا می بری!؟

با بردن لیلای من، جان و دل مرا می بری

در بستن پیمان ما، تنها گواه ما شد خدا

تا این جهان برجا بوَد، این عشق ما، بماند به جا

ای کاروان، کجا می روی؟ لیلای من، چرا می بری؟

ای ساربان، کجا می روی؟ لیلای من، چرا می بری؟

 فنا نگیرد به دنیای فانی، شراره ی عشقی که شد آسمانی

به یاد یاری، خوشا آه و اشکی، سوز عشقی، خوشا زندگانی

همیشه خدایا، محبت دل ها، به قصه بماند، به نام دل ما

که لیلی و مجنون، فسانه شود، حکایت ما، جاودانه شود

 تو اکنون ز عشقم گریزانی، غمم را ز چشمم نمی خوانی

تو اکنون ز عشقم گریزانی، غمم را ز چشمم نمی خوانی

تو از عاشقی، تو از عاشقی، چه می دانی؟

 

ای کاروان، ای ساربان، لیلای من، کجا می بری!؟

با بردن لیلای من، جان و دل مرا می بری

ای کاروان، ای ساربان، لیلای من، کجا می بری!؟

با بردن لیلای من، جان و دل مرا می بری

ای کاروان، کجا می روی؟ لیلای من، چرا می بری؟

ای ساربان، کجا می روی؟ لیلای من، چرا می بری؟

ای کاروان، کجا می روی؟ لیلای من، چرا می بری؟

1400/07/14 08:10
یوسف حسنی اسکوئی

با سلام

در سال 1367 یک شعری در روزنامه چاپ شده بود  در رابطه با این شعر، بصورت مسمط مخمس نوشته شده بود قسمتهایی از این شعر یادم مونده که در در ذیل براتون مینویسم اگر کسی از دوستان بصورت کامل این رو داره برامون بفرسته شاید هم بعضی قسمتها رو اشتباه بنویسم نام شاعر یادم نیست:

یا رب چرا سرو سهی از بوستان میرود

کز رفتنش سیلاب خون از از دیدگانم میرود

از من بگو با ساربان کز تن توانم میرود

ای ساربان آهسته ران آرام جانم میرود

وان دل که با خود داشتم با دلستانم میرود

کی دل شود محذور از او یا دیده ام معذور از او

هر جای دل مستور از او در دیدگانم نور از او

شوریده سر مخمور از او کاشانه ام معمور از او

من مانده ام مهجور از او بیچاره و رنجور از او

گویی که نیش دور از او در استخوانم میرود

افتاده ام چون بیهشان اندر دیار خامشان

خون دل از دیده فشان از هجر ماه مهوشان

لعل لب او در نشان گیسوی او عنبر فشان

او میرود دامنکشان من زهر تنهایی چشان

دیگر مپرس از من نشان کز دل نشانم میرود ...

1400/08/21 13:11
امیر سپهری

سلام به همه فرهیختگان و دوستان عزیز،

من اولین باری هست که توی این سایت حاشیه میذارم و فکر میکنم اولین حاشیم بی تردید برای یکی از بهترین غزلیات ادب فارسی گذاشته شده.

چیزی در زیبایی این غزل نمیشه گفت جز اینکه بیت بیتش زیباست و گویا گزیده ای از ابیات برتر چند غزله که بیت بی مایه و ضعیف که هیچ، کم مایه هم نداره.

این رو هم اضافه کنم با احترام به همه ادب دوستان و بزرگواران در بیت اول من بیشتر آهسته رو رو شنیده و شخصا هم می‌پسندم. بدیهی است که ترجیح رو و ران رو باید علما و بزرگانی بگند که در این حوزه اهل تحقیق بوده و هستند.

1400/09/10 15:12
Almost blue

درود بر اهل ادب

در رابطه با معنی بیت 6،اساتید نظرات کاملا شیوا و تامل برانگیزی رو مطرح کردند، منتهی دوست داشتم که شما عزیزان با این تفسیر بیان شده در این سایت هم آشنا بشید

پیوند به وبگاه بیرونی

حقیقتا معنای درست و تامل برانگیزی داره.

یا حق

1400/12/23 09:02
ماهان mahan.hp.۹۹@gmail.com

از احساساتی که نمی تونم درکشون کنم خوشم نمیاد.مثل عشق(میگن باید عاشق بشی تا بفهمیا ,راست میگن).ولی سعدی انقدر زیبا عشق رو توصیف می کنه که واقعا نمیشه ازش متنفر بود.ولی یک سوال برام پیش اومده.

ایا مفهوم عشق طی سال ها عوض شده؟برای مثال ایا دید مردم به عشق جنسی نشده؟البته این برداشت من از رسانه ها(قاعدتا غربی) و مواردی بود که در همسن و سال هام دیدم.

ولی مثل اینکه در تمام دوران ها یکسری افراد بودن که از پوچ شدن عشق در دورانشون حرف میزدن پس میتونیم نتیجه بگیریم به تاسمون بستگی داره که برامون جفت شیش میاره یا مثلا از صفحه میوفته بیرون و نوبت میرسه به نفر بعد.

1401/12/05 17:03
روح و ریحان

گفتم بگریم تا ابل، چون خر فروماند به گل

وین نیز نتوانم که دل، با کاروانم می‌رود

چقدر زیبا، چقدر قشنگ این بیت را گفته، خصوصا مصرع دوم، حقیقتا شعر سعدی قند و شکر است. 

1402/02/30 23:04
Mojtaba Heydari

این شعر سعدی ،فقط و فقط با آواز نابغه آواز ایران استاد اکبر گلپایگانی شنیدنی است....چنان ساربان رو صدا میکنه که اگه حضرت سعدی در این دوران بودند استاد گلپای نازنین و بوسه باران میکردند که چنین زیبا شعرش را خوانده....

1402/02/16 21:05
سفید

 

در رفتن جان از بدن گویند هر نوعی سخن

من خود به چشم خویشتن دیدم که جانم می‌رود...

 

1402/05/13 16:08
سیامک یوسفی

دوستان گرامی. از میان سروده ها و نوشته های پادشاه سخن پارسی این غزل زیبا کمترین شمار واژه های عربی را دارد (12). واژه های بکار رفته در دیباچه گلستان هشتاد درصد تازی و بیست در صد پارسی است. در این غزل بیش از نود در صد واژه ها پارسی است. ناگفته نماند که این 12 واژه تازی جایگزین پارسی هم دارند اما سعدی خسرو غزل است و صلاح مملکت خویش خسروان دانند.

1402/06/19 00:09
Khishtan Kh

زیباست 

در رفتن جان از بدن گویند هر نوعی سخن 

من خود به چشم خویشتن دیدم که جانم می رود 

ازردهگی و لطافت بکار رفته در این شاه بیت احساساتی فراتر و ظریف تر از احساسات یک مرد لازم داشته و میشه گفت درک زنانگی در سعدی قابل تامله❤⭐کما اینکه در هنگامه وداع جنسیت مطرح نیست 

1403/04/16 05:07
حسین علیزاده

آدم‌رو یاد حضرت زینب (سلام‌الله علیها) میندازه.

برترین سلام‌های خداوند بر شخصیت درخشان تاریخ بشریت، امام حسین(علیه‌السلام) و همراهانش...

1403/09/09 15:12
محنام :)

من خود به چشم خویشتن دیدم که جانم می‌رود :))))

1403/10/28 23:12
جلال ارغوانی

سعدی شدی از ساحران با این غزلهای روان

پس بیگمان تا بی کران شعر روانم می رود

1403/11/04 15:02
nacm S

شعر سعدی یطوریه تو هر مرحله از زندگی یکی ازونها رو کامل درک میکنی و ناخودگاه تو ذهنت میاد...

1403/12/14 22:03
وفا

ای سعدی شیرین زبان گفتی غزل با سوز جان

از عشق من در این جهان دردی به جانم میرود 

1404/03/02 15:06
امین آب آذرسا

درود. امیرحسین مدرس هم در تیتراژ ابتدایی سریال متهم گریخت یکی دو بیت از این شعر را خواند.