غزل شمارهٔ ۲۶۷
سروبالایی به صحرا میرود
رفتنش بین تا چه زیبا میرود
تا کدامین باغ از او خرمترست
کاو به رامش کردن آنجا میرود
میرود در راه و در اجزای خاک
مرده میگوید مسیحا میرود
این چنین بیخود نرفتی سنگدل
گر بدانستی چه بر ما میرود
اهل دل را گو نگه دارید چشم
کان پری پیکر به یغما میرود
هر که را در شهر دید از مرد و زن
دل ربود اکنون به صحرا میرود
آفتاب و سرو غیرت میبرند
کآفتابی سروبالا میرود
باغ را چندان بساط افکندهاند
کآدمی بر فرش دیبا میرود
عقل را با عشق زور پنجه نیست
کار مسکین از مدارا میرود
سعدیا دل در سرش کردی و رفت
بلکه جانش نیز در پا میرود
غزل شمارهٔ ۲۶۶: در من این عیب قدیم است و به در مینرودغزل شمارهٔ ۲۶۸: ای ساربان! آهسته رو کآرام جانم میرود
اطلاعات
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
سروبالایی به صحرا میرود
رفتنش بین تا چه زیبا میرود
هوش مصنوعی: یک درخت سرو قد بلند به سمت دشت میرود و رفتنش را به گونهای زیبا و دلنواز به تصویر میکشد.
تا کدامین باغ از او خرمترست
کاو به رامش کردن آنجا میرود
هوش مصنوعی: به کدامیک از باغها که او به شادمانی و خوشی به آنجا میرود، زیبایی و شادابی بیشتری دارد؟
میرود در راه و در اجزای خاک
مرده میگوید مسیحا میرود
هوش مصنوعی: به راه میرود و در نقاط مختلف زمین مرده، میگوید که مایهٔ حیات و نجات در حال عبور است.
این چنین بیخود نرفتی سنگدل
گر بدانستی چه بر ما میرود
هوش مصنوعی: اگر میدانستی که چه درد و رنجی بر ما میگذرد، اینگونه بیتوجه و بیخود نمیرفتی، ای دل سنگی.
اهل دل را گو نگه دارید چشم
کان پری پیکر به یغما میرود
هوش مصنوعی: به اهل دل بگویید که مراقب خود باشند، چرا که آن زن زیبا به زودی از آنها دور میشود.
هر که را در شهر دید از مرد و زن
دل ربود اکنون به صحرا میرود
هوش مصنوعی: هر کسی که در شهر با او برخورد میکرد، چه مرد و چه زن، دلش را به دست میآورد. حالا او به دشت و صحرا میرود.
آفتاب و سرو غیرت میبرند
کآفتابی سروبالا میرود
هوش مصنوعی: خورشید و درخت سرو، نشان از غیرت و عزت دارند، چرا که خورشید همیشه در اوج و بلندی قرار میگیرد.
باغ را چندان بساط افکندهاند
کآدمی بر فرش دیبا میرود
هوش مصنوعی: در باغ به قدری زیبایی و جاذبه وجود دارد که انسان احساس میکند بر فرشی نرم و مجلل قدم میزند.
عقل را با عشق زور پنجه نیست
کار مسکین از مدارا میرود
هوش مصنوعی: عشق بر عقل برتری دارد و در مقابل قدرتش نمیتواند مقاومت کند. فرد بیچاره تنها میتواند با نرمخویی و صلحطلبی زندگی کند.
سعدیا دل در سرش کردی و رفت
بلکه جانش نیز در پا میرود
هوش مصنوعی: ای سعدی، تو دل را در سر خود گذاشتی و رفتی، اما انگار جانش هم در پاهایش در حال رفتن است.
خوانش ها
غزل ۲۶۷ به خوانش حمیدرضا محمدی
غزل ۲۶۷ به خوانش محسن لیلهکوهی
غزل ۲۶۷ به خوانش سعیده تهرانینسب
غزل ۲۶۷ به خوانش پری ساتکنی عندلیب
غزل شمارهٔ ۲۶۷ به خوانش سهیل قاسمی
غزل شمارهٔ ۲۶۷ به خوانش تناز پیراسته
غزل شمارهٔ ۲۶۷ به خوانش محمدرضا مومن نژاد
غزل شمارهٔ ۲۶۷ به خوانش نازنین بازیان
غزل شمارهٔ ۲۶۷ به خوانش فاطمه زندی
غزل شمارهٔ ۲۶۷ به خوانش افسر آریا
حاشیه ها
1397/03/18 20:06
سمیرا خدابخش
چه زیبا توصیف کرده
داستانی بود در نرسیدن به معشوق که
در وداع آخرین عاشق گفت : میگن عاشق دوست داره با عشقش قدم بزنه و راه بره و دست در دست هم برن،و عاشق چشمهاشو میگیره و میگه..اما من این حسرت و درد رو با خود نگه میدارم..
در حالیکه عاشق چشمانش بسته است میگوید
سرو بالایی به صحرا می رود..
و میگوید انتخاب با خودته میتونی بری میتونی بمونی...
و می رود...
گفتم اینجا هم بیان کنم..زیبا هست این توصیف...
1403/08/20 23:11
جلال ارغوانی
شعر سعدی ازلطیفی سخن
از زمین بگذشت ثریا می رود
کس نداند غایت اشعار او
بی نهایت سوی بالا می رود
از درون جان برآمد گفته اش
لاجرم در جان دلها می رود