گنجور

غزل شمارهٔ ۲۵۹

ناچار هر که صاحب روی نکو بود
هر جا که بگذرد همه چشمی در او بود
ای گل تو نیز شوخی بلبل معاف دار
کان جا که رنگ و بوی بود گفت و گو بود
نفس آرزو کند که تو لب بر لبش نهی
بعد از هزار سال که خاکش سبو بود
پاکیزه روی در همه شهری بود ولیک
نه چون تو پاکدامن و پاکیزه خو بود
ای گوی حسن برده ز خوبان روزگار
مسکین کسی که در خم چوگان چو گو بود
مویی چنین دریغ نباشد گره زدن
بگذار تا کنار و برت مشک بو بود
پندارم آن که با تو ندارد تعلقی
نه آدمی که صورتی از سنگ و رو بود
من باری از تو بر نتوانم گرفت چشم
گم کرده دل هرآینه در جست و جو بود
بر می‌نیاید از دل تنگم نفس تمام
چون ناله کسی که به چاهی فرو بود
سعدی سپاس دار و جفا بین و دم مزن
کز دست نیکوان همه چیزی نکو بود

اطلاعات

وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ناچار هر که صاحب روی نکو بود
هر جا که بگذرد همه چشمی در او بود
هوش مصنوعی: هر کسی که چهره‌ای زیبا و دل‌نشین دارد، در هر مکانی که باشد، همه به او نگاه می‌کنند و توجهشان جلب می‌شود.
ای گل تو نیز شوخی بلبل معاف دار
کان جا که رنگ و بوی بود گفت و گو بود
هوش مصنوعی: ای گل! تو نیز با بلبل به شوخی و صحبت بپرداز و عذر او را بپذیر؛ زیرا در جایی که رنگ و عطر وجود دارد، گفتگو نیز برقرار خواهد بود.
نفس آرزو کند که تو لب بر لبش نهی
بعد از هزار سال که خاکش سبو بود
هوش مصنوعی: نفس، آرزو می‌کند که بعد از مدتی طولانی، تو دهان خود را بر روی دهان او بگذاری، حتی اگر خاک آن دهان باشد.
پاکیزه روی در همه شهری بود ولیک
نه چون تو پاکدامن و پاکیزه خو بود
هوش مصنوعی: در همه شهر، افرادی با روی زیبا و پاک دیده می‌شوند، اما هیچ‌کس مانند تو نیست که هم پاکدامن باشد و هم از نظر اخلاقی پاکیزه.
ای گوی حسن برده ز خوبان روزگار
مسکین کسی که در خم چوگان چو گو بود
هوش مصنوعی: ای مظهر زیبایی که از زیبارویی‌های روزگار ربوده‌ای، بیچاره کسی که در میدان بازی، همچنان به دنبال توست.
مویی چنین دریغ نباشد گره زدن
بگذار تا کنار و برت مشک بو بود
هوش مصنوعی: هرچقدر هم که موی زیبا و دل‌انگیزی باشد، ارزش ندارد که آن را به هم گره بزنیم. بگذارید کنار، زیرا وجود شما با بوی خوش مشک آراسته است.
پندارم آن که با تو ندارد تعلقی
نه آدمی که صورتی از سنگ و رو بود
هوش مصنوعی: به نظر می‌رسد کسی که هیچ ارتباطی با تو ندارد، نه انسانی که ظاهری از سنگ داشته باشد و فقط چهره‌اش را نشان می‌دهد.
من باری از تو بر نتوانم گرفت چشم
گم کرده دل هرآینه در جست و جو بود
هوش مصنوعی: من هیچگاه نمی‌توانم چیزی از تو بگیرم، زیرا قلبم که گمشده است همیشه در پی پیدا کردن توست.
بر می‌نیاید از دل تنگم نفس تمام
چون ناله کسی که به چاهی فرو بود
هوش مصنوعی: نفس عمیق من از دل پرغصه‌ام خارج نمی‌شود، مانند ناله فردی که در چاهی گرفتار شده و به شدت در حال رنج و فشار است.
سعدی سپاس دار و جفا بین و دم مزن
کز دست نیکوان همه چیزی نکو بود
هوش مصنوعی: سعدی، شکرگزار باش و بدی‌ها را ببین و از سخن نگویید، زیرا از نیکی‌ها و خوبان، همه چیز خوب است.

خوانش ها

غزل ۲۵۹ به خوانش حمیدرضا محمدی
غزل ۲۵۹ به خوانش محسن لیله‌کوهی
غزل ۲۵۹ به خوانش سعیده تهرانی‌نسب
غزل ۲۵۹ به خوانش پری ساتکنی عندلیب
غزل شمارهٔ ۲۵۹ به خوانش تناز پیراسته
غزل شمارهٔ ۲۵۹ به خوانش سهیل قاسمی
غزل شمارهٔ ۲۵۹ به خوانش محمدرضا مومن نژاد
غزل شمارهٔ ۲۵۹ به خوانش نازنین بازیان
غزل شمارهٔ ۲۵۹ به خوانش فاطمه زندی
غزل شمارهٔ ۲۵۹ به خوانش افسر آریا

حاشیه ها

1391/04/05 17:07

نفس آرزو کند که تو لب بر لبش نهی/بعد از هزار سال که خاکش سبو بود
یار هزار سال زنده باشه، عاشق بمیره،خاک بشه،سبو بشه، لبش بر لب یار ...

1392/02/24 10:04
مصطفی

من در جایی مصرع اول بیت دوم رو با این مضمون دیدم که به نظرم درست تر از مصرع نوشته شده در این سایت می باشد :
ای گل، تو شوخ طبعی بلبل معاف دار
کانجا که رنگ و بوی بود، گفتگو بود

1394/04/22 00:07

نسخه درج شده درسایت درست است

1394/08/02 00:11
نجمه برناس

مصرع دوم بیت اول : هر جا که بگذرد ، همه چشمی بر او بود
بیت 5 ) ای کسی که از همه زیبارویان روزگار زیباتری بیچاره آن عاشقی که سرگشته عشق تو است . گو = گوی در بازی چوگان کاربرد دارد و با ضربه های چوگان به هر طرفی پرت می شود شاعر این حالت را به سرگشتگی تعبیر کرده است .

1394/08/02 00:11
نجمه برناس

بیت 6) حیف است چنین موی خوشبو و درازی را گره بزنی و ببندی رها کن تا آغوش و سینه ات را خوشبو کند .
بیت 7 ) گمان می کنم آنکه به تو علاقه ای ندارد آدم نیست بلکه نقشی است که از سنگ و روی ساخته شده است .
منظور شاعر از گم کرده دل ، همان عاشق است . همانطور که در ادبیات به بیدل نیز عاشق می گویند . باری = به هر حال
بیت آخر : سعدی سپاسدار و جفابین و دم مزن یعنی حرف نزن
با همه ظلم و ستمی که می بینی و در مصرع آخر می گویدکه هر چه از دوست رسد نکوست .

1395/12/24 23:02
عباس دهقان

ابیاتی از این غزل رو استاد محمد رضا لطفی با نوای تار به همراهی خانم هنگامه اخوان در آواز افشاری که از مشتقات دستگاه شور هست در نهایت زیبائی اجرا کرده اند. دوستان رو توصیه میکنم که حتما گوش کنند این کار زیبا رو.

1395/12/24 23:02
نادر..

دوست گرامی،
بیشتر - و شاید تمامی - آثار مشترک و دلنشین اجرا شده توسط بانو هنگامه اخوان و زنده یاد لطفی، اجرای مجدد ترانه ها و آوازهای زنده یاد قمرالملوک وزیری است از جمله اجرای زیبایی که به آن اشاره نمودید ..
توصیه من نیز به شما و سایر دوستان عزیزم شنیدن اجرای فوق العاده زیبا و تاثیر گذار این آثار و به ویژه آواز افشاری این غزل دلکش با صدای روح نواز قمر است..

1397/07/06 14:10
ایرانی

بر می‌نیاید از دل تنگم نفس تمام
چون ناله کسی که به چاهی فرو بود.

1397/07/09 23:10
سعید

هنگامه اخوان و محمدرضا لطفی
پیوند به وبگاه بیرونی/

1397/09/04 22:12
ما را همه شب نمی برد خواب

سعدی چندین و چندین بار
مستقیم و غیر مستقیم , کسی که عاشق اون (مخاطب مدنظر سعدی) نباشه رو از رده ی انسان خارج میدونه
انسانم آرزوست ...

1403/09/28 01:11
جلال ارغوانی

سعدی به حد رساند قصه زیبای عشق را

شعرش زلال گوارا به گوش وگلو بود