گنجور

غزل شمارهٔ ۲۵۷

از دست دوست هر چه ستانی شکر بود
وز دست غیر دوست تبرزد تبر بود
دشمن گر آستین گل افشاندت به روی
از تیر چرخ و سنگ فلاخن بتر بود
گر خاک پای دوست خداوند شوق را
در دیدگان کشند جلای بصر بود
شرط وفاست آن که چو شمشیر برکشد
یار عزیز جان عزیزش سپر بود
یا رب هلاک من مکن الا به دست دوست
تا وقت جان سپردنم اندر نظر بود
گر جان دهی و گر سر بیچارگی نهی
در پای دوست هر چه کنی مختصر بود
ما سر نهاده‌ایم تو دانی و تیغ و تاج
تیغی که ماهروی زند تاج سر بود
مشتاق را که سر برود در وفای یار
آن روز روز دولت و روز ظفر بود
ما ترک جان از اول این کار گفته‌ایم
آن را که جان عزیز بود در خطر بود
آن کز بلا بترسد و از قتل غم خورد
او عاقلست و شیوه مجنون دگر بود
با نیم‌پختگان نتوان گفت سوز عشق
خام از عذاب سوختگان بی‌خبر بود
جانا دل شکسته سعدی نگاه دار
دانی که آه سوختگان را اثر بود

اطلاعات

وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

از دست دوست هر چه ستانی شکر بود
وز دست غیر دوست تبرزد تبر بود
معنی: از دست دوست هر چه بگیری مثل شکر شیرین خواهد بود؛ اما اگر از دست بیگانه‌ای جز او حتی قند و نبات بستانی، مثل تبر تیز و برنده است. - منبع: شرح غزل‌های سعدی
دشمن گر آستین گل افشاندت به روی
از تیر چرخ و سنگ فلاخن بتر بود
معنی: اگر دشمن آستینی از گل بر رویت نثار کند آن گل‌ها از تیری که از کمان بیرون آید و از سنگی که از فلاخن پرتاب شود، بدتر خواهد بود. - منبع: شرح غزل‌های سعدی
گر خاک پای دوست خداوند شوق را
در دیدگان کشند جلای بصر بود
معنی: اگر خاک پای دوست را بر چشم مشتاقان بکشند موجب جلا و روشنی آن خواهد بود. - منبع: شرح غزل‌های سعدی
شرط وفاست آن که چو شمشیر برکشد
یار عزیز جان عزیزش سپر بود
هوش مصنوعی: شرط واقعی وفاداری این است که وقتی دوست با مشکلات روبرو می‌شود، همان‌طور که شمشیر از غلاف می‌آورد، باید جان خود را فدای او کند و مانند سپری از او محافظت کند.
یا رب هلاک من مکن الا به دست دوست
تا وقت جان سپردنم اندر نظر بود
هوش مصنوعی: ای خدا، مرا بکش اما تنها با دستان دوست، تا زمانی که جان می‌دهم، او در نظر باشد.
گر جان دهی و گر سر بیچارگی نهی
در پای دوست هر چه کنی مختصر بود
هوش مصنوعی: اگر جان خود را بدهی یا حتی اگر در شرایط سخت و بیچارگی برای دوستت فداکاری کنی، هر کاری که انجام دهی کم است و ارزشش بیشتر از این‌هاست.
ما سر نهاده‌ایم تو دانی و تیغ و تاج
تیغی که ماهروی زند تاج سر بود
معنی: ما سر تسلیم در نزد تو نهاده‌ایم، دیگر به عهده توست که بر آن تاج نهی یا با تیغ قطعش کنی؛ زیرا شمشیری که ماهرویان بزنند، مثل تاج سر خواهد بود. - منبع: شرح غزل‌های سعدی
مشتاق را که سر برود در وفای یار
آن روز روز دولت و روز ظفر بود
هوش مصنوعی: کسی که عاشق است، وقتی در وفاداری به معشوق جان بدهد، آن روز روز خوشبختی و پیروزی خواهد بود.
ما ترک جان از اول این کار گفته‌ایم
آن را که جان عزیز بود در خطر بود
معنی: ما از آغاز عاشقی دست از جان شسته‌ایم. آری، کسی که برای جان خویش بهایی قایل است و آن را عزیز می‌شمارد، عاشقی است که خطر در سر راه او کمین کرده است. - منبع: شرح غزل‌های سعدی / دکتر محمدرضا برزگر خالقی / دکتر تورج عقدایی 
آن کز بلا بترسد و از قتل غم خورد
او عاقلست و شیوه مجنون دگر بود
هوش مصنوعی: کسی که از مشکلات و آسیب‌ها می‌ترسد و به خاطر تهدید کشته شدن ناراحت می‌شود، انسان عاقل‌تری است، در حالی که رفتار مجنونانه متفاوت است و به این مسائل توجهی ندارد.
با نیم‌پختگان نتوان گفت سوز عشق
خام از عذاب سوختگان بی‌خبر بود
هوش مصنوعی: با کسانی که هنوز به درک کامل عشق نرسیده‌اند، نمی‌توان درباره احساسات عمیق و دردها صحبت کرد؛ زیرا آن‌ها از رنج و عذاب کسانی که عاشق شده و سوخته‌اند، بی‌خبرند.
جانا دل شکسته سعدی نگاه دار
دانی که آه سوختگان را اثر بود
هوش مصنوعی: ای دوست، دل شکسته‌ام را حفظ کن، چون می‌دانی که آه کسانی که سوخته‌اند تاثیر دارد.

خوانش ها

غزل ۲۵۷ به خوانش حمیدرضا محمدی
غزل ۲۵۷ به خوانش سهیل قاسمی
غزل ۲۵۷ به خوانش محسن لیله‌کوهی
غزل ۲۵۷ به خوانش سعیده تهرانی‌نسب
غزل شمارهٔ ۲۵۷ به خوانش محمدرضا مومن نژاد
غزل ۲۵۷ به خوانش پری ساتکنی عندلیب
غزل شمارهٔ ۲۵۷ به خوانش تناز پیراسته
غزل شمارهٔ ۲۵۷ به خوانش نازنین بازیان
غزل شمارهٔ ۲۵۷ به خوانش فاطمه زندی
غزل شمارهٔ ۲۵۷ به خوانش حجت الله عباسی

حاشیه ها

1393/01/11 15:04
سعید

برای بیان احساس به دوست و درک مودت و عشق و محبت کسی بهتر از سعدی عزیز نیست.
بسیار زیباست

1395/10/08 10:01
۷

ما ترک جان از اول این کار گفته‌ایم
آن را که جان عزیز بود در خطر بود
مصرع دوم "خطر" به یقین درست نیست و باید "حذر" باشد.

1395/10/08 10:01
۷

از دست دوست هر چه ستانی شکر بود
وز دست غیر دوست تبرزد تبر بود
تبرزد=گونه شیرین میوه های آبدار همچون انگور و خربزه و زردآلو
گونه ای خرما
تبرزد= قند سفید و نبات یا نمک شفاف چون از غایت سختی آن را به تبر بشکنند

1400/03/26 08:05
Polestar

عجب چیزی سروده !!

1401/01/28 16:03
قاسم صمصامی

شیوایی کلام در این شعر به حدی است که با خواندن هر بار، (حتی به صورت مکرر) انسان به وجد می آید و انگار تازه به این شعر سعدی رسیده، لطیفی و طنازی این شعر قابل وصف نیست.  

1402/08/21 00:11
ادبیات

سعدی. عشقی، خدا را صد هزار بار شکر که سعدی را  آفرید. 

1402/12/06 01:03
nabavar


دوست

از لب شیرین دوست ساز بم و زیر خوش
در خم گیسوی دوست بسته زنجیر خوش
گر که بخواند به مهر ور که براند به قهر

در شب هجران دوست ناله ی شبگیرخوش
گر بنوازد به لطف ، ور بنوازد به چوب

از اثر لطف دوست ترکه ی تدبیر خوش
شعله به جانم کشد تیغ زند بر سرم

تیزی پیکان دوست چون دم شمشیرخوش
عهد ببندد به ناز گرچه وفایش بعید

بسته ی پیمان دوست گر که به تأخیر خوش
گر بپسندد بجاست ور نپسندد رواست

برسر آمال دوست شیوه ی تفسیر خوش
جور و ستم را ” نیا “ با دل جان می خرد
وصلت فردای دوست عذر به تقصیر خوش

1403/10/28 23:12
جلال ارغوانی

سعدی بناز که در پیش مردمان

گفتار وشعر وسخن تو دگر بود