غزل شمارهٔ ۲۴۵
اطلاعات
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
خوانش ها
غزل ۲۴۵ به خوانش حمیدرضا محمدی
غزل ۲۴۵ به خوانش محسن لیلهکوهی
غزل ۲۴۵ به خوانش سعیده تهرانینسب
غزل ۲۴۵ به خوانش پری ساتکنی عندلیب
غزل شمارهٔ ۲۴۵ به خوانش سهیل قاسمی
غزل شمارهٔ ۲۴۵ به خوانش محمدرضا مومن نژاد
غزل شمارهٔ ۲۴۵ به خوانش نازنین بازیان
غزل شمارهٔ ۲۴۵ به خوانش فاطمه زندی
حاشیه ها
سلام ...معنای بیت زیر را یکی از دوستان فرهیخته بنویسند
آهن افسرده میکوبد که جهد
با قضای آسمانی میکند
آرش جان
شاید منظورش این باشد :
هرکه با قضای آسمانی سر ستیز دارد ، مشت بر سندان میکوبد
زنده باشی
آهن افسرده میکوبد که جهد
با قضای آسمانی میکند
آهن افسرده=آهن سرد که بر خلاف آهن گرم و تفتیده که به آسانی شکل پذیر است
جهد=کلنجار=از در رویارویی و برخورد درآمدن
قضای آسمانی=سرنوشت حتمی=عشق و عاشقی
کلنجار و ستیز با عشق و عاسقی بدحماقتی است.
هم بود شوری در این سر بی خلاف
کاین همه شیرین زبانی میکند
بی خلاف: بدون بحث_سخنی که بحثی در آن نیست-یقین
به یقین چیزی هست که خوش است
با تشکر، نظر شما به زودی پس از بازبینی برای همه قابل مشاهده خواهد بود.
باران که در لطافت طبعش خلاف نیست
در باغ لاله روید و در شوره بوم خس
برف پیری مینشیند بر سرم
همچنان طبعم جوانی میکند
ماجرای دل نمیگفتم به خلق
آب چشمم ترجمانی میکند
『سعدی』
چرا هویج مرا یاد دماغِ آدم برفی ها می اندازد نه یک سوپ گرم ؟ ▓ احمد آذرکمان . 12 آبان 97
ببخشید معنای گرانی در بیت اول چی هست؟ ممنون.
شمس عزیز
هر که بی او زندگانی میکند
گر نمیمیرد گرانی می:
بدون او زندگی پُر مشقتی دارد
شاید منظور از گرانی ، جان گرانی باشد، به مانای جان کندن
گرانی کردن -> خودپسندی
( به لطف فرهنگ معین)
سپاس ، بابک جان
آیا خود پسندی با مصرع اول همخوانی دارد؟
گرانی کردن در این بیت استاد سخن ، به مانای
"سخت جانی" است .
محسن جان
معین در میان معانی مختلف برای "گرانی کردن" آورده:
-تکبر، خود پسندی
-سخت جانی، گران جانی
من تکبر، خود پسندی را برابر "خود پرستی" گرفتم :
هر که بی او زندگانی می کند ->اگر که نمی میرد از بابت این است که فقدان "او" برایش مهم نیست چرا که خود پرست است...
اگر که سخت جانی به معنای سخت جان دادن، راحت جان ندادن یا پوست کلفتی و تقلا کردن را جایگزین کنیم:
هرکه بی او زندگانی می کند->
1-اگر که نمی میرد از بابت سخت جان بودنش است!؟
2-اگر که نمی میرد از بابت راحت جان ندادنش است!؟
3-اگر که نمی میرد از بابت جان کندنش است!؟
4-اگر که نمی میرد از بابت پوست کلفتی اش است!؟
5-اگر که نمی میرد از بابت تقلا کردنش است!؟
باری،
معین برای "گران جانی" در میان معانی مختلف آورده:
-کاهلی، سستی، سبک روحی
و این به گمانم نزدیکترین معنی است:
هر که بی او زندگانی می کند، گر نمی میرد کاهلی، سبک روحی (حماقت) می کند...
محسن جان
پاسخ گویا فعلاً به انفرادی رفته...
بابک چندم گرامی
قشنگ و بامزه گفتید :
هر که بی او زندگانی می کند، گرانفروشی وکم فروشی می کند،
کم لطفی می کند
کم کاری می کند
((:
روفیا جان
آن پرسشی را که در مورد چاه از من پرسیدی ،پاسخش را یادتان می آید؟
راهی به چاهی بود؟ یا نه؟
لینک صفحه را می آورید لطفا دوست جان؟
خوب یادتان نمی آید...
در حاشیه ای که بنده را بابک خان خطاب کردید چطور؟ پاسخ را یادتان می آید؟
آری چندمین بابک،
سخت جان است که نمی میرد، بی دوست ، بی آفتاب ، بی یار
مانا بوید
چنان که دوستی می گفت.
مهربانو روفیا
قبول دارید اونی هم که گران جانی نمیکنه و دوست داره فدای اون بشه
معشوق جانش را نمی خواد ?
زنده اش می گذاره ولی زندگیش رو میگیره
بی تکلیفی برای بعضی ها اصلا خوشایند نیست
مگر اینکه باب میل معشوق باشه
بابک گرامی بیست سوالی می پرسید؟(:
یادم نمی آید!
یکی دو تا حاشیه که ننوشتم و یکی دو تا بابک هم نداریم.
آیا موجبات رنجش شما را فراهم آوردم؟
لطفا بگویید که می ترسم فرصت جبران از کفم برود..
ما را همه شب نمی برد خواب گرامی
هر چه آن خسرو کند شیرین بود...
" مارا همه شب نمی برد خواب"
امید که روز خوب خفته باشید و روزگار نیک در یافته.
@ روفیا؟
دوست عزیز
نه بابا چه رنجش خاطری؟
فقط در یادم بود که زمانی که روفیا در این حواشی می نوشت گاه روفیای بدلی هم ظاهر می شد و خود را جای او می زد و گویا ایشان را رنجیده خاطر می ساخت...
اما چون پای بیست سوالی را پیش کشیدید، خوب من که فقط سه چهار سوال بیش نپرسیدم! هنوز تا بیست کلی راه در پیش داریم -> جامد است؟ منقول است؟ زرافه که نیست، است؟ آپولو 12 چطور؟... -:)
خوب باشد، سوال آخر-> روفیا خاطره ای از زمان دانشکده نقل می کرد و هم خانه ای که داشت، مشکلی که می گفت این شخص داشت چه بود؟؟؟
دیگر سوال از این آسانتر که نمی شود...
@ 8 گرامی
سخت جان بودن در نگاه من بار مثبت دارد و نه منفی، ولی در اینجا آنکه "گرانی می کند" گویا که خبطی می کند...
گر چنین است، پس در این معادله:
مصراع نخست: زندگانی + "بی او"
مصراع پسین: نمی میرد(نمردن، بی مرگی= زندگانی) + خود (از تکبر ، خود ستایی، خود پسندی/ پرستی)
دو زندگانی همدیگر را کنار می زنند، می ماند : "بی او" + "خود" ->
"خود" را بر "بی اویی" ارجح می داند -> کاهلی، حماقت
پیرامون "مانا" بودن
به جان مبارک و روح منور شما قسم که باور بفرمایید که من یکی نمی دانم چگونه، چطور، به چه نحوی باید "مانا" باشم... علاقه ای هم به شبیه، مانند، نظیر، مثل بودن ندارم...
از بابت همین هم خیلی پیشتر از اینها سرزدم به لغتنامه های اوستایی، پارسی کهن، پارسی میانه و فارسی نو...و گرچه که در همگی آنان این واژه موجود است، البته با معانی مختلف، ولی در هیچکدام چنین بار معنوی ( گاه معنی، و گاه ماندگاری) را نیافتم که نیافتم...
خلاصه که "یا من خبر ندارم یا او نشان ندارد"...
شما که به حق بر شاهنامه ارج بزرگی می نهید، چنین نشانی از "مانا" بودن را در آن، پیش از آن، یا پس از آن سراغ دارید که امثال بنده را هم با خبر سازید؟
تا آنزمان پویا و پایا باشید
جهت اطلاع دوستان
"با تشکر، نظر شما به زودی پس از بازبینی برای همه قابل مشاهده خواهد بود."
آنهم دو بار تا بدینجا ، ببینیم تاسه بشه بازی می شه؟....
مهربانو روفیا هم صحبت شدن با شما رو دوست دارم
بنا به شناختی که از خوندن حاشیه های شما پیدا کردم
شباهت های زیادی ا لحاظ طرز فکر با شما دارم , البته منهای اطلاعات و مطالعه که به گرد پای شما هم نمیرسم
صادقانه استدعا دارم بنده رو بیشتر مورد لطف قرار بدید
* 8 *
وقتی از هجوم افکار , ما را همه شب نمی برد خواب , خنده داره که از خواب روزانه حرف بزنیم, همین الان که خدمت شما هستم دو شب قبل رو تقریبا بیدار بودم , و عصر هر چه سعی کردم کمی بخوابم نتونستم که نتونستم
روزگار رو هم به قدری که لازم دارم دریافتم نه کمتر و نه بیشتر ...
ما را همه شب نمی برد خواب
ای خفته ی روزگار دریاب
به به بابک خان بزرگوار
مگه چی نوشتید ?
همخانه ای که شکمو بود؟
برادر کوچکش در نامه ای به او نوشت اندرون از طعام خالی دار...
؟
@ روفیا
عاقبتِ این دوست شکم پرست به کجا کشید؟
روفیای بدلی چطور؟
بیست سوالی هم که تکمیل شده بود...
باری
گویا شما هم مابین غیبت صغری و کبری بوده اید؟
@ ما را همه شب نمی برد خواب
دوست عزیز نفس کشیدن را از یاد مبر!!!
بدین وصف که اگر به افرادی هیجان زده، یا مضطرب بنگری می بینی که تند تند و کوتاه کوتاه نفس می کشند آنهم از سینه...راه یافتن آرامش درست عکس آنست -> نفس آرام و عمیق از راه بینی و منتهی به شکم یا دیافراگم...
روزی یکی دو بار برای ده پانزده دقیقه امتحان کن که در فضایی آرام و البته با وجود هوای پاک بنشینی و آرام از راه بینی نفس را به شکم و نه سینه بفرستی... در حقیقت راه کاملتر اینست که اگر بتوانی دَم را بر تعداد هفت ضربان قلب، سپس یک ضرب قلب ایستِ نفس کشیدن، و بعد بازدَم هم بر مبنای هفت ضرب باشد... افکار مختلف را همچنان خواهی دید که در ذهن می تازند ولی این به شما کمک می کند که نظاره گر آنان باشی تا در میانشان غرق و گرفتار...
برای افکار یا خاطراتی اذیت و آزار دهنده راه دیگری نیز موجود است، نیاز بود ندا بده که توضیح دهم...
بابک خان عزیز ، همین که اسم بنده رو آوردید ذوق زده شدم !
باور کنید سرما خوردگی امروز جوری نفسم رو بریده که از هیچ طریقی نفس کشیدن آسون نیست ، این راهنمایی رو شما حتما و قطعا انجام میدم ، اون مورد آخر رو که اشاره کردید من خودم رو مدیون کسانی می دونم که برام وقت می گذارند تا راهنماییم کنند ، از طرف بنده ندا
راستی این تند تند نفس زدنم واسه این بود که حرف زدن با کسانی که می فهمند رو دوست دارم ...
@ ما را همه شب نمی برد خواب
بنویس و بسوزان، بنویس و بسوزان، بنویس و بسوزان...
بر روی چند کاغذ با قلم سیاه یا آبی هر آنچه که در ذهن می آید را بنویس با شرح جزییات، هر چه هم که کاملتر و دقیقتر باشد بهتر و بعد آنرا در ظرفی، گلدان خالی، یا امثالهم در بیرون خانه مثلاً در حیاط بسوزان ...این می تواند خاطرات بد از طرف خود یا دیگری باشد، بد کرده ها، احساس ندامت و پشیمانی، دلگیری و دلخوری از خود یا دیگری، خوف و ترس و وحشت از چیزی، فردی، موضوعی یا تفکرات و توهمات و تخیلات مختلف و و و... خلاصه که کامل باشد...
***این یک خود درمانی است، که می باید بین هر شخص و فقط خودش محفوظ بماند و با هیچ فرد دیگری یا دیگران در میان نیاید...
اگر هم که یک بار نوشتن کفایت نکرد، می توان آنرا به دفعات انجام داد.
ماجرایش هم اینست که خاطرات و تفکرات و تخیلات و و و... از ضمیر ناخودآگاه به ضمیر آگاه می آیند و به طرز نمادین ( سمبولیک) سوزانده شده و نیست می شوند...
چند بار امتحانش بی حاصل نیست...
آهن افسرده میکوبد که جهد
با قضای آسمانی میکند
کسی که جهد با قضای آسمانی میکند مانند آن است که بر آهن سردشده میکوبد و حاصلی در تغییر شکل آن ندارد.
گرامی یحیی
مهربانی مینمایم بر قدش
سنگدل نامهربانی میکند
یار را سنگدل توصیف کرده، در بیتی دیگر می گوید:
چشم سعدی در امید روی یار
چون دهانش درفشانی میکند
همچو روی یار سعدی در سخن
دل کش است ودل ستانی می کند