غزل شمارهٔ ۲۴
اطلاعات
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
خوانش ها
غزل ۲۴ به خوانش دکتر عباس هدایتی اصل (سهتار: نیما بغدادی)
غزل ۲۴ به خوانش حمیدرضا محمدی
غزل ۲۴ به خوانش ماهان نوری
غزل ۲۴ به خوانش محسن لیلهکوهی
غزل ۲۴ به خوانش سعیده تهرانینسب
غزل ۲۴ به خوانش سید احمد حسینی
غزل ۲۴ به خوانش مهدی سروری
غزل ۲۴ به خوانش سهیل قاسمی
غزل ۲۴ به خوانش پری ساتکنی عندلیب
غزل شمارهٔ ۲۴ به خوانش مریم فقیهی کیا
غزل شمارهٔ ۲۴ به خوانش فاطمه زندی
غزل شمارهٔ ۲۴ به خوانش نازنین بازیان
غزل شمارهٔ ۲۴ به خوانش امیر اثنی عشری
آهنگ ها
این شعر را چه کسی در کدام آهنگ خوانده است؟
حاشیه ها
غلط املائی در بیت هفتم:
"طلب" باید "طلبت" باشد.
با تشکر.
---
پاسخ: با تشکر از شما، تصحیح شد.
beyte dovom bayad bashad: "Ta yade to oftadam" bejaye "Ba yade to oftadam" s
---
پاسخ: با تشکر، تصحیح فروغی همین است (با) و بدل هم ندارد. تغییر ندادیم.
نویسنده محترم حاشیه دوم در خصوص بیت دوم شایسته است عنایت بفرمایند که ترکیب (بایاد آمدن ) به معنای ( تا به یاد آمدن) نیست بلکه به معنای به یاد آمدن است. شاهد مثال معتبر دیگر این بیت حافظ است که میفرماید
در نمازم خم ابروی تو با یاد آمد
حالتی رفت که مهراب به فریاد آمد
( استدعا میکنم بر لغت مهراب خرده نگیرید که بسیار کسان این را به غلط محراب می نویسند . مهراب اشاره به مهر و به معنای آئین مهر پرستی است در حالیکه محراب از لغت حرب به معنای جنگ است )
من در بعضی تصحیح ها دیده م : گر "شوق" حرم باشد سهل است..
با توجه به کاربرد فراوان کلمه کعبه و حرم با کلمه شوق صحیح به نظر میرسه
مثال: در بیابان گر به شوق کعبه خواهی زد قدم..
سلام و سپاس
در مورد مصرع دوم بیت دوم باید عرض کنم که باید "تا یاد تو افتادم باشد"
حتی در اجرای موسیقی جلال ذوالفنون و شهرام ناظری هم "تا یاد تو افتادم" خوانده شده است
همچنین معنای "تا" در مصرع با معنی تر جلوه خواهد داشت
سپاس
نصرت الله عزیزم مهراب چنانچه فرمودید فارسی است بیافزایم که مسجد هم فارسی است و مزگت بوده است در پهلوی و امروز مانده ان در کردی هست و به مسجد مزگوت می گویند
مدرسه هم از فارسی درست شده به این ترتیب که برای درس یکم مثلا می گفته اند اندرز یکم در گویش و گردانش به عربی الف و نون را بجای الف و لام گرفته اند سپس مابقی انرا برداشته اند و درز یا درس شده است و مدرسه و تدریس درست شده است
البته کلمات عربی زیبایی سعدی بکار برده است و به غنای فارسی افزوده است عربی هم خیلی زیباست
امین کیخای درتائید صحبت شما مبنی بر زیبائی زبان عربی ای کاش در دوران تحصیلات مدرسه در ایران این زبان نیز بطور جدی مورد تدریس قرار می گرفت که درپایان همه میتوانستند درکنار زبان فارسی به زبان عربی نیز مسلط باشند.
متاسفانه هاژی و سردر گمی در سامان آموزش چنان زیاد است که همان فارسی را هم نمی اموزیم و من تا 18 سالگی خوشحال بودم رستم اسفندیار را کشته است .اما عربی بدلیل گویشگران پراکنده ار عربستان تا مغرب العربی همه کلماتش را همه به کار نمی برند و بیشتر مردم عرب زبان زبانهای عامیانه دارند و دانستن عربی فصیح مخصوص دانشمندان است . ولی لحن شیوای عربی در آواز و کرامتی که در وامگیری و وامدهندگی دارد ان را زبان زیبایی کرده است .
نیز افزون کنم در روزی که تمدن عربی در حال شاخه گستردن و سایه دار شدن بود گروهی از مردم به نژاد پرستی روی آورده بودند و در حضور جناب ختمی مرتبت کسی گفت عرب چیست ؟ پیامبر گویا با دانایی و انساندوستی فرمودند عربی زبانی زیباست و به این ترتیب بر برتری هر نژادی بر دیگری خاتمه دادند .سلام علیه و علی عباد الله الصالحین .
من درصحبت های یکی از اعراب شنیدم که بر معنای گفته های عربی ما خرده می گرفت ومثلا"میگفت.ایرانی ها جمله لا یمسه الاالمطهرون را چنین معنا میکنند که بدون وضو قرآن را لمس نکنیدولی خودش نظر دیگری داشت وان عبارت از این بود که: به عمق مفاهیم قرآنی غیر از اولیای الهی وامامان کسی نمی تواند وارد شودومس را نفوذ ووارد شدن معنا میکرد ونیز می گفت چنانکه میگوئیم مس شیطان یعنی نفوذ شیطان در جسم آدمی.
البته با طنی بودن و نیز تاویل کار ایرانیها و عربی ماست هتا ابن عربی هم در تفسیر هایی که از او توسط مسلمانان مصری انجام شده به شیعه بودنش اشاره می شود .در واقع ظاهر دین به نفع عباسیان و امویان بوده است و باطن ان خود به خود به نفع ایرانیهای که تازه مسلمان بوده اند . بهر حال تاویل و هرمنوتیک استادانش ایرانی هستند اگر حسن بصری و نیز ابن عربی را بخواهیم جدا کنیم که البته از قضا تاویلات بسیار زیبایی نوشته اند ولی من در مجموع سهروردی را دوست دارم و شیفته او هستم . سلام بر انا الحق که جانم را تازه کردی .
در بیت دوم مصراع دوم به نظر بنده تا درست تر است از با و تا به معنی به محض اینکه می باشد
من با اینکه در گذشته بسیار بسیار بسیار از عرب تنفر داشتم ولی بر آتش دل آبی ریختم و خاکستر نهاندم چه ابنای بشر در اصل از یک ریشه اند و تفاوتی نباید بین آنها قائل شد هر چند ازین طرف می بینم که گاهی بعضی ازین ایرانی های وطن دوست خیانت را به حد اعلی رسانده اند و به کل هر چه کار خوب اجداد ما کرده اند به یکسو می نهند و تنها به حرم امن حضرت محمد نبی الاطهر و آله الطیبین و الطاهرین می روند شاید به گونه ای ایرانی بودن و بزرگان کشورشان و اسطوره هایشان را ننگ می دانند.
میخواهم بگویم که وطن دوستی نباید وطن پرستی صرف و بی خرردانه باشد ازین طرف هم نباید اینگونه وطن را بی ارزش دانست و مثلا تنها چسبید به دوران دفاع مقدس بلکه بسیاری در گذشته مانند این جوانان در راه عقیده شان جان داده اند.فردوسی را نباید خرده گرفت چه در زمانی بوده که تهاجم فرهنگی سرطانی در پیکر ایران بوده زبان و افتخارات و بسیاری دیگر از دارایی های ایرانیان را به باد فنا داشتند می دادند.او شاعر است احساسی است نماد یک ملت است نماینده ی همه ایرانیان است.اما به طور کلی از قوم و وطن اجتناب کردن هم شایسته نیست چراکه بسیاری از سران اقوام و صاحب شریعتان هستند که قوم های خود را به صفاتی زینت می دهند و موجب آراستگی می شوند.
درود بر پیشگوی بزرگوار البته من تنها بر ریشه شناسی پافشاری کردم نه بر پالودگی نژادی که از نژاد پرستی بیزارم . بدلیل زیستنم در خوزستان هر روز شاهد جوانمردی و بزرگواری و بخشندگی عرب ها هستم که بسیار هم دوستشان دارم .سپاس برای میانه روی ای که کردی .
به گمانم مراد از بیت پنجم چنین است:
غم عشق به خاطر سختی هایی که دارد، به خاری تشبیه شده است که هنگام عبور بر دامن می آویزد و موجب ملال است. اما با اینهمه دست از غم عشق شستن و برای تفرج به گلستان های زمینی رفتن، کوته نظری است. چرا که غم عشق با وجود دشواری هایش، زیبایی هایی دارد که از مناظر گلستان دلچسب تر است.
این چیزی است که از ظاهر بیت بر می آید. اگر منظورتان مفهوم دیگری است، نمی دانم. معنی بیت با کلمه خال را نیز نمی دانم.
نخست همگان را به شنیدن آواز گرم علی رضا افتخاری سفارش میکنم که بخشهایی از این غزل را با شور و حالی عارفانه خوانده است.
دو دیگر که درگشت و گذار وادی عشق، گلستان عشق، از خلیدن خار غم در پای و دامن رهرو گزیری نیست، نک که خار غم عشق در دامنم آویخته است ، رفتن به گلستان عین کوته نظری است.
منم این بی تو، که سودای تماشادارم؟
کافرم گر سر باغ و دل صحرا دارم
که نه بر ناله مرغان چمن شیفته ام
که نه سودای گل و لاله حمرا دارم
.............
با سلام
در جواب آقای نصرت الله حلمی باید بگم که:
جناب حلمی اتفاقا در شعر حافظ که فرموده
در نمازم خم ابروی تو در یاد امد
حالتی رفت که محراب به فریاد آمد
کلمه محراب صحیح تر بنظر میرسه تا کلمه مهراب چون با دقت در مصرع اول خواجه ، حالت نماز را معرفی میکنه و در حال نماز بودهو محراب جاییست که در آن نماز می گزارند و دقیقا مد نظر خواجه شیراز آن محل است
جناب کیخا عزیز
کلمه ی مَسْجِد مشتق اسم مکان از ریشه ی "س ج د" است و پذیرفته نیست که آن را مستعرب واژه مزگت گویش کردی دانست چرا که مشتق است و کلمات مشتق در زبان عربی ساخته ی قواعد صرف زبان عربی می باشند این کلام شما در صورت جامد بودن کلمه ی مسجد میتوانست قابل بررسی باشد مثلا کلمه ی "نظر" که مصدر می باشد را میتوان مستعرب واژه ی "نگر " فارسی دانست اما درباره کلمه ی مسجد این سخن چندان نیکو به نظر نمی رسد
در باره ی کلمه ی محراب هم این استدلال وارد است که محراب لغتی عربی و از ریشه ی "حرب" است که در قرآن کریم در آیات متعدد محراب را بدین شکل و با حرف "ح" آورده است و مستعرب بودن این کلمه نیز به همان علت فوق الذکر صحیح به نظر نمی آید
با سپاس و درود از شما جناب اب روشن
اقای اب روشن گرامی
حضرتعالی با مثال نظر و نگر سخن پیشین خود را نقض کردید . چرا که اگر نظر معرب نگر است بعدا اعراب این سه حرف را به باب های مختلف برده و واژه های مناظره و تناظر و غیره را ساختند . اگر اعراب مثل هر ملیتی واژه ای را از زبان دیگر وام گرفتند چرا با ان مطابق قواعد خود رفتار نکنند ؟ مثلا مزگت را مسجد تلفظ کنند و از ان ریشه س ج د استخراج کنند و بعد با این ریشه مطابق قواعد عربی رفتار کنند ؟
همان طور که می دانید زبان از شاهکارهای خلاقیت بشر است نه وحی منزل !
با سلام و سلام ویژه خدمت همه دوستان در مورد اینکه زبان فارسی با عربی انچنان عجین شده است که اصلا امکان ندارد زبان فارسی را بدون کلمات عربی بکار برد در گذشته عده ای تلاش کردند اینکار انجام شود ونهایت ختم شد به اینکه کلمات طوفان . اطاق . طهران. ذغال تبدیل شوند به توفان . اتاق . تهران و زغال و خلاصه اینکه تلاش برای جدایی این دو زبان بیهوده است معلم هندسه میخواست جمله ( از نقطه ای خطی بر دایره ای مماس میکنیم ) را به فارسی خالص بگوید اینچنین گقت ( از بی همه چیزی سیخکی بر گردکی می مالیم) اما فقط و فقط یک نفر شعری زیبا سروده که کاملا فارسی است و یک کلمه عربی در ان بکار نرفته است و ان مرحوم علامه طبا طبایی است که خود اذری زبان است و اغلب تالیفات او به زبان عربیست اما شعر زیبای عرفانی برستش به مستیست در کیش مهر برونند زین جرگه هوشیارها چه حلاجها رفته بر دارها چه فرهادها کشته درکوهها ...... در این شعر هیچ کلمه عربی اسنعمال نشده است و اما در مورد معنی این غزل سعدی بسیار شیوا و دلنشین میگوید روزی به گلستان رفنه بودم از بوی گلها و زیبایی انها و از چحچه بلبل به یاد زیبایی مطلق وبه یاد خالق گلستان افتادم و چنان مست شدم که خودم را فراموش کردم و تمام عهد و بیمانهای دنیایی را شکستم وبه تو بیوستم و از زمانی که بار غم عشق ترا بر دوش نهادم و روی زیبای ترا دیدم دیگر کلستان و تمام زیباییهای دنیا را کوچک میبینم و همه انها را از تو
تشکر برا صوت
بنظر بنده این دو بیت از حضرت سعدی به نوعی معنای آن بیت این غزل است که در برخی حواشی مطرح شده است.
هر که را باغچهای هست به بستان نرود
هر که مجموع نشستست پریشان نرود
آن که در دامنش آویخته باشد خاری
هرگزش گوشه خاطر به گلستان نرود
ادبیات ایران و بخصوص بزرگانی چون سعدی و حافظ و مولوی و . . . دریائی است که اگر تمام عمر در آن غوطه خوریم لحظه ای خستگی را درک نخواهیم کرد.
خود ستایی نیست ، آنجا که حدیث خویش را حد سخندانی می خواند؛
تا عهد تو در بستم، عهد همه بشکستم
بعد از تو ، روا باشد نقض همه پیمانها !
بیت نهم : هر کو نظری دارد با یار کمان ابرو ....
درسته یا
هر کاو نظری دارد با یار کمان ارو .....
مرسی بابت سایت زیباتووون
اول عرض ارادت خدمت اساتید عزیز..... حتما بزرگان بهتر ازاین حقیر میدانند که سعدی هم ازصوفی مسلکان میباشد وتصوف را قدمی در مسلمانی نیست چرا که اینان ظاهر دین را رها کرده و به حقیقت حق تعالی هرکس به اندازه وسع خود رسیدهاند و سردسته این گوهران منصور حلاج بود که به اوج وصال حق و فنای کامل خود فانی رسید وبه قول حضرت حافظ تنها گناه منصور این بود که اسرار هویدا میکرد... این که امثال این عزیزان از حرم و.... نوشتهاند خارج از درک امثال من وشمایی که در ظاهر شریعت ماندهایم میباشد لذا این گوهران در اشعار خود گهگاهی گوشه ی از این اسرار را آشکار ساخته اند هر چند که ظاهر بینان درک نخواهند کرد.... هرکه را اسرار حق آموختن.. مهر کردن زبان و دهانش دوختن.... امیدوارم درست نوشته باشم... درکل روی صحبتم با اون عزیزانی بود که از اساتید ادب پارسی هستن از شماها بیشتر از این انتظار میره در تفسیر ابیات.. این که از روی ظاهر شعر این بزرگان تفسیر کنین ابیات را از شماها بعیده ومن مطمئن هستم که شماها بهتر از هر کس دیگه ای میدانید که شیخ اجل حقیقت حق تعالی را چگونه معرفی کرده
درتایید صحبت های شماfarshidعزیز،می گویم احسنت.
در مصرع چهارم "با" را با "تا" عوض کنید!!!
سلام
این غزل را زنده یاد حسین قوامی(فاخته ای)در برنامه گلهای جاویدان شماره 152 در شور با تار جلیل شهناز به زیبایی خوانده اند.
ضمن تشکر از ادمین محترم، پیشنهاد می کنم بجز موارد بسیار محدودی که در معرفی اوازها یا ترانه هایی که این غزل در آن خوانده شده است ،برای معرفی ، پنجره باز پیش بینی می شد.
در پاسخ دوستی که گفت شوق درسته باید بگم اینجا باید بین عشق و حرم ویرگول میذاشتن تا بهتر متوجه شین.چون عشق،حرم باشد یعنی زمانی که عشق و آرزوت حرمه بیابان و سختی رو به خاطرش تحمل میکنی.احتمالا شما چون عشقِ حرم باشد خوندین و دچار مشکل شدین.
ای مِهر تو در دلها!
وی مُهر تو بر لبها!
وی شور تو در سَرها!
وی سِرّ تو در جانها! ..
از برخی حواشی دوستان توشه برداشتم.
برخی غیر منصفانه غزل سعدی را عاری از عرفان میدانند و بر زمینی بودن عش او پا می فشارند.
این شعر در نقاب - نه چهره گشاده- با اشاره - نه تصریح - با إشعار - نه تنصیص - مضامین عرفانی را استادانه چیده، به طوری که اهل ظاهر با این شعر معشوق زمینی را مورد ندا قرار می دهند و اهل ژرفا میوه عرفان می چینند.
در این شعر شاهدان سبز خط بسیار دارم که اگر نقاب از رخشان برگیرم هر ایینه تصدیق خواهد شد که این شعر گزارشی عرفانی است ولا غیر.
به راستی گل می خندد یا جامه میدرد؟!!!!!!
با سلام
مصرع دوم بیت دوم نباید " تا یاد تو افتادم " باشه؟؟؟
این شعر را بسیار دوست دارم و بیت اول انرا دوست تر دارم ولی متاسفانه بر این حقیر پوشیده است که چرا فرموده اند بی خویشتنم کردی و نگفته اند بی خویشتنم کرده؟ مخاطب در اینجا مگر چه کسیست؟ ایا ترجمه تحت الفظی مصرع دوم چیزی جز اینست که عطر گل و ریاحین مرا از خود بیخو کرده است؟
از اساتید گرامی خواهشمندم درین زمینه مرا راهنمایی کنند!
آقا سعید
بسیاری از اشعار به جای” کرد “ ”کردی“ می آوردند
البته به مناسبتی
ببینید در بیت دوم هم :
وقتی دل سودایی میرفت به بستانها
بی خویشتنم کردی بوی گل و ریحانها
گه نعره زدی بلبل گه جامه دریدی گل
با یاد تو افتادم از یاد برفت آنها
زدی و دریدی آورده
اگر کرده ، زده ، و دریده می آورد زمان حال بود و با مصرع اول یعنی ” می رفت “ همخوانی نداشت
زنده باشی
@سعید.م:
«بیخویشتنم کردی» به معنای «تو بیخویشتنم کردی» نیست بلکه به معنای «بیخویشتنم میکرد» است.
«ی» در «کردی» یای فعل مخاطب نیست بلکه یای استمرار است و معنای «میکرد» میدهد.
یعنی این فعل ماضی استمراری سوم شخص مفرد است و نه ماضی ساده دوم شخص.
این شیوه ساخت فعل ماضی استمراری (اضافه کردن «ی» به انتهای فعل به جای آوردن «می» قبل از آن) در زبان فارسی امروزی منقرض شده و به همین علت است که در مورد آن دچار ابهام و اشتباه میشویم.
نمونههای دیگری به همین شکل از سعدی که مشخصا هیچکدام از آنها فعل دوم شخص نیست:
«در دجله که مرغابی از اندیشه نرفتی
کشتی رود اکنون که تتر جسر بریدهست»
نرفتی در بیت بالا یعنی نمیرفت.
«همت سعدی به عشق میل نکردی ولی
می چو فرو شد به کام عقل به ناکام رفت»
نکردی یعنی نمیکرد.
البته بدیهی است که فعل مخاطب هم به همین صورتی که امروزه به کار میبریم ساخته میشده و این که بفهیم «نرفتی» معنای «تو نرفتی» میدهد یا «او نمیرفت» بستگی به جمله دارد چون هر دو میتواند صحیح باشد.
خیلی ممنون از توضیحاتتون
زنده یاد استاد خانلری از دو گونه گذشته پیاپی
( ماضی استمراری ) یاد می کند:
ماضی استمراری کامل التصریف که همه صیغه ها صرف میشود ؛ همی گفت ، می گفت ، می گفتیم و......
و ناقص التصریف همین که در این ابیات آمده است ؛ کردی، رفتی چه دیگر صیغه ها بسیار کم صرف شده اند.
از پاسخگویی اساتیید گرامیم سپاس گزارم کمتر دردی چون جهالت آزاردهنده هست؛ بویژه وقتی در مورد چیزهای دوست داشتنی باشد.
کمان در یارِ کمان ابرو، ایهام تناسب بسیار بسیار زیبایی رو می سازه با سپر و پیکان. همچنین شاید هم در آخر مصراع اول بیت هفتم ایهام بسیار زیبایی می سازد (ممکن است/ شایسته است) و این هنر سعدی استاد سخن است
با سلام
شرح این غزل توسط دکتر ابراهیمی دینانی در برنامه معرفت:
پیوند به وبگاه بیرونی
من وقتی که عاشق شدم این شعر زیبا رو همیشه مینوشتم و از زمزمه کردنش لذت میبردم و الان و همیشه این شعر من رو یاد لحظات خوب حس عاشقی میندازه
دربیت : گر در طلبت ما را رنجی برسد شاید
چون شوق حرم باشد سهل است بیابان ها
کلمه سهل ایهام دارد. سهل با مفهوم جمله به معنی آسان است و در معنی دیگر که با کلمه بیابان ها ارتباط دارد به معنی شن و ریگ نرم است. در زبان عربی سهل به معنی ریگ نرم است.
من غزل زیاد خوانده ام ، تمامی غزلیات سعدی ، حافظ ، مولوی اما به نظم این غزل ، زیباترین غزل ادبیات فارسی است.
چون این غزل یک غزل فوق العاده زیبای عارفانه عاشقانه است و منظور شاعر نیز در بیت سوم کاملا نمایان و مشخص است که منظور خداوند متعال است.
متاسفانه بعضی از افراد بی سواد میگویند سعدی غزل عرفانی ندارد، خوب یا آنها واقعا بی سوادند، یا غزلیات سعدی را نخوانده اند و یا نمی فهمند.
وگرنه همانند این غزل بسیار که عارفانه است در غزلیات سعدی فراوان است.
این غزل ظاهرش یه عشق زمینی رو توصیف میکنه و ربطی به عرفان الهی نداره
بیت سوم که بعضیها تمسک کردهاند، این بیت صرفا یه اغراق شاعرانه است
آخرین بیت هم با صدای بلند فریاد میزنه که صحبت از یه عشق زمینیه.
عشق الهی اصلا معنا نداره چون واژۀ عشق اختصاص داره به شور و اشتیاق ناشی از میل جنسی...
دوست گرامی با نظر شما اصلا و ابدا موافق نیستم .
چه کسی گفته که عشق به میل جنسی ارتباط دارد.عشقی که اینگونه باشد که دیگر عشق نیست ؛هوس هست !در اسعار شاید گاه گاهی از واژگانی استفاده شود که اینگونه با نظر شما هماهنگ باشد ولی اگر درست معنی شود که دیگر اینگونه نیست!عشقی که اینگونه باشد عشق نیست و عشق باید پاک باشد و حتم دارم خیلی از شما ها با این نظر من موافق نیستید اما منظور من از پاک بودن مومن بودن و ...نیست که در عشق نیز منجر به انجام باشه ؛بلکه عشق پاک این هست که عاشق در طلب وصال هست در طلب مهر هست و این مهر میل جنسی نیست ...
عاشق در نشستن پیش یار شاد است و باز غمین
او با یار پر ازشادی ست و با یار پر از درد
در عشق درد و سرور با هم هست و هیچ لحظه ای رها نمیشود حتی آن زمان که به یار میرسد وصال رخ میدهد ...
عشق دریایی ست کرانه ناپیدا کی توان کردن شنا ای هوشمند
...زشت باید دید و انگارید خوب زهر باید خورد و انگارید قند
... .عشق بالاتر از این اوصاف هست که میل جنسی در آن نقشی داشته باشد .و در این حد نیست که این گفته شود .
کسی که از این دایره بیرون است نمیتواند درک درستی از عشق کند ؛البته که من هم در این دایره و جمع عشاق نیستم ولی باید همه بدانیم بر اساس توصیفات و اشعار و سروده های زیبا نیاکان مان که عشق چه درگاه عجیب و زیبا و مدهوش ست چه درگاه خیره کننده اس ست و چیزی که خیره کننده و زیبا باشد نباید چیز زشتی داشته باشد ؛هوس های زودگذر و میل جنسی و ...و... اینها هیچ کدام در عشق نیست .
و اما عشق الهی که شما دوست گرامی گفتید که معنایی ندارد ؛واقعا این حرف مرا به حیرت انداخت !البته که نظر هر کسی محترم هست اما نباید نظراتی داد که از آن هیچ علمی نمیدانیم.
عشق الهی معنادارد و بالاتر از هر عشقی ست و هر عشقی زیر مجموعه این عشق است در حاشیه ی دیگری مربوط به غزلیات مولانا هست گفتم که عشق چند نوع است ؛عشق آسمان ،عشق خدا ،عشق یار ... ،و عشق یار گام اول برای عشق خدا هست عشق آسمان زیرمجموعه عشق خدا اما با بقیه ابن عشق ها متفاوت است و عشق خدا زیباترین عشق هست و مقدس و بسی عجیب و من بسیار نمیتوانم از این عشق توصیف کنم که تا به حال در این نبودم و کمتر کسی هست که به حق در هر لحظه ای همچون مجنون که به یاد لیلا بود در هر زمان به یاد خدا باشد و از همه مهم تر عاشق خدا و این عشق بسی زیبا هست که یار که خدا باشد هر زمان در کنار ت هست و تو این میدانی و باز میخواهی در کنارش باشی برای یار هر خدمتی میکنی و او هشت که به تو این همه مهر کرده و باز میکند و در هر راهی که دوشت و دشمن هست اوست که تو را محافظ است و تو در این عشق هر پله که بالاتر میروی باز میبینی که پله های بینهایت هستند و پایان ش معلوم نیست بالاتر از عشق خدا عشقی نیست که یار ،یار عاشق و یار هر که عاشق اش نیست و اما او را میپرستد هست .زیبا تر از این عشق هم پیدا نخواهد شد که میسوزی از عشق یار و تشنه یار هستی و اوست که در قلبت هر زمان هست و تو این میدانی و از این هم میسوزی و هم مسروری
شاید عشق الهی از نظر برخی معنای دیگر داشته باشد اما همان طور که گفتم عشق همان سه نوع است و بس .اگر امکانش گشت حتما از عشق آسمان هم خواهم گفت .
سعدی اگر عاشقی میل وصالت چراست
هرکه دل دوست جست مصلحت خود نخواست
و اما از شعر اگر بخواهم بگویم :
این شعر شعر عاشقانه و از عشق یار است .
بیت اول :وقتی دل عاشقم روانه بوستان و گلستان میگشت عطر خوش گل و ریحان ها مرا از خود بی خود کرد و مرا حیران کرد و به مدهوش ای و بی اختیاری عاشق اشاره دارد و قابل ذکر است که بی خویشتن اینجا کنایه از بی اختیار ی و مدهوش ای ست
بیت دوم :
در آنجا که منظور همان گلستان است گاه بلبل آواز خوانی کرد و گاه غنچه ای شکوفا شد اما به محض اینکه به یاد تو که عاشق باشد می افتم تمامی جذابیت ها و زیبایی ها طبیعت و باغ را فراموش میکنم جامه دریدن نیز کنایه از نشان دادن نهایت شور و شوق و اشتیاق هست اما اینجا کنایه از شکوفا شدن است و لازم به ذکر است که در تمامی اشعار گل نماد زیبایی و معشوق هست و بلبل هم نماد عاشق است .
بیت سوم :اب کسی که مهرت در دل های عاشقان است ،و ای کسی که نامت وصف صفات ت بر بر لب ها چون مهری زده شده است ،و ای کسی که شور اشتیاق ای که عاشقان به تو دارند در سرها شان در حال جنبش است یا بهتر است بگویم ای کسی که یادت هر زمان در سر ها هست و ای کسی که راز عشقت در جان ها هست
بیت چهارم :از زمانی که عاشقت شدم و با تو پیمان و عهد مهر و وفاداری را بستم تمامی عهد های دیگر را شکستم و در عشق تو و پس از پیمان بستن با تو شکستن دیگر عهدها هیچ اشکالی نخواهد داشت.و اشاره به یار پیوستن و از همه و دیگران گسستن دارد .
بیت پنجم:تا زمانی که غم عشق تو در وجود من است به گلستان و گشت و گذار و تفریح در آن هرگز نیاندیشم که به گلستان رفتن در عشق تو نشانه سطحی نگری من است .و برتری عشق یار بر جذابیت های عالم پیرامون را اشاره دارد .و آویختن خار غم عشق در دامان کنایه از گرفتار شدن در عشق است و کوته نظری هم کنایه از اندک بینی و عاقبت اندیش نبودن است .
بیت ششم:آن کس که درد عشق یار او را از پای در اندازد و بیمارش کند باید از تمامی دواها و درمان ها دوری کند که عشق یار هیچ درمان ی ندارد و آنکه زهر بداده تنها نوش دارو را دارد .
بیت هفتم :اگر در راه رسیدن به تو به ما رنجی وسختی ای برسد و سزاوار ما و به حق است همان طور که زمانی که عشق کعبه در میان باشد عبور از بیابان ها کاری سهل و آسان است و مفهوم این بیت این هست که عاشق سختی های راه عشق را با جان و دل میپذیرد .
بیت هشتم :هر تیری که یار پرتاب میکند اگر بر دل غمدیده ه ما بخورد ما هم از جمله عاشقان مرده یار حساب خواهیم شد و اشاره به درد عشق دارد که هر زمان یار چون تیری بر کمان بر دل عشاق فرود میاورد و تحمل این درد آنچنان سخت است که چون مردن است
بیت نهم :هر کس که طالب یک نظر بر یار کمان ابرو است باید که چون سپر باشد در برابر تیر ها و پیکان های یار و اینجا به زیبایی مصراع دوم به مصراع اول متصل شده اند که شاعر در مصراع اول به معشوق یار کمان ابرو میگوید و در مصراع دوم این زیبایی را در پیکان های زیبای یار قرار داده است .در واقع بهتر است اینگونه بگویم :اگر میخواهی لحظه ای یار زیبا را ببینی باید سپر ای داشته باشی در برابر دلت که آن یار بسی زیبا هست و هر گوشه از زیبایی اش چون تیری دلت را میشکافد
بیت دهم :به من میگویند ای سعدی این همه از عشق یار سخن مران و سخن نگو ؛[و من در جواب آنها میگویم ]نه فقط من که دیگران نیز در دورانهای دیگر از عشق سخن خواهند گفت.در این بیت سعدی منادا هست.
از شما ممنونم خانم رضایی
شهرام ناظری نیز به زیبایی تمام این شعر را اجرا کرده اند
وزن: مفول ُ مفاعیلن مفعول ُ مفاعیلن
بیت اول
وقتی دل سودایی می رفت به بستان ها
بی خویشتنم کردی بوی گُل و ریحان ها
وقتی که دلِ سودا زده ام به گشت و گذار باغ و بستان می رفت . شمیم خوش گُل ها و گیاهان مرا از خود بیخود می ساخت . [ دل سودایی = دل عاشق پیشه / گل = گل سرخ / ریحان = گیاهی است علفی به رنگ های سفید و گلی و گاهی هم بنفش و مجتمع که در گنار برگ های انتهایی ساقه قرار دارند و به معنی هر گیاه خوشبوست ( گل و گیاه در ادبیات منظوم فارسی ) / سودا = شرح بیت 1 غزل 20 ]
بیت دوم
گه نعره زدی بلبل ، گه جامه دریدی گُل
با یادِ تو افتادم ، از یاد برفت آنها
گاهی بلبل فریا و فغان به راه می انداخت و زمانی گل از شوقِ نغمه های بلبل جامه می درید و من به یاد تو افتادم و همۀ آنها از خاطرم محو شد . [ نعره = فریاد و فغان / با = در اینجا یعنی به ( لغت نامه ) ]
بیت سوم
ای مِهر تو در دل ها ، وِای مُهرِ تو بر لب ها
وِای شورِ تو در سَرها ، وِای سرّ تو در جان ها
ای کسی که دل های عاشقان سرشار از محبتِ توست و بر لب های آنان مُهر سکوت نهاده ای . و ای کسی که در سرِ عاشقان خود شور عشق افکندی و راز عشقت در اندرون جانشان جای دارد . [ شور = وجد و هیجان ، غوغا / مُهر بر لب بودن = کنایه از خاموش و بی سخن بودن ]
بیت چهارم
تا عهدِ تو در بستم ، عهدِ همه بشکستم
بعد از تو روا باشد نقضِ همه پیمان ها
از زمانی که با تو پیمان بستم ، پیمانِ خویش را با همه شکسته ام . زیرا بعد از عهد بستن با تو ، شکستن تمام پیمان ها جایز است و به آنها نیازی نیست . [ بعد از تو = بعد از پیمانی که با تو بسته ام / نقض = شکستن ]
بیت پنجم
تا خارِ غمِ عشقت آویخته در دامن
کوته نظری باشد رفتن به گلستان ها
از زمانی که غمِ عشقت چونان خاری از دامنم آویخته و مرا پای بند ساخته است . رفتن به گلستان را کوته نظری می دانم . یعنی خارِ غمِ عشقت بر گلستان ها ترجیح دارد . [ خار در دامن آویختن = رنج و آزار دیدن / کوته نظری = تنگ نظری و غفلت ]
بیت ششم
آن را که چنین دردی از پای دراندازد
باید که فروشُوید دست از همه درمان ها
کسی که دردِ عشق او را از پای دراندازد و درمانده سازد ، باید تمام درمان ها را رها کند یعنی دردِ عشق درمان ندارد . [ از پای درانداختن = نابود و درمانده شدن / دست شستن از چیزی = رها کردن و دست برداشتن از چیزی ]
بیت هفتم
گر در طلبت رنجی ما را برسد ، شاید
چون عشق حرم باشد ، سهل است بیابان ها
سزاوار است که در راهِ رسیدن به تو رنج و سختی را تحمل کنیم . آنچنان که رنج و سختی رسیدن به کعبه برای عاشقان بیت الحرام سهل است . [ شاید = شایسته و سزاوار است / حرم = گداگرد خانه و مکان مقدس ، در اینجا مراد ، خانۀ کعبه است ]
بیت هشتم
هر تیر که در کیش است ، گر بر دل ریش آید
ما نیز یکی باشیم از جملۀ قربان ها
هر تیری که در تیردان وجود دارد اگر به دلِ مجروح اصابت کند و عاشق را از پای درآورد . ما نیز از جملۀ قربانی ها خواهیم بود . [ کیش = تیردان / ریش = آزرده و مجروح ]
بیت نهم
هر کُو نظری دارد با یارِ کمان ابرو
باید که سپر باشد پیشِ همه پیکان ها
هر کس که به یارِ کمان ابرو توجهی داشته باشد باید در مقابل تیرهایی که از کمانِ ابروی او پرتاب می شود همانند سپری بایستد و جانفشانی کند .
بیت دهم
گویند مگو سعدی چندین سخن از عشقش
می گویم و بعد از من گویند به دوران ها
مرا گویند ای سعدی ، این همه از عشق او سخن مگو . نه تنها من می گویم بلکه بعد از من هم در تمامِ روزگاران از عشق او سخن خواهند گفت .منبع : شرح غزلهای سعدی
دکتر محمدرضا برزگر خالقی
دکتر تورج عقدایی
سعدی : به چه کار آیدت ز گُل طبقی ؟
از گلستان ِ ما بِبَر طبقی
شاد و تندرست باشید .
بنظرتون نباید تا یاد تو افتادم باشه؟