غزل شمارهٔ ۲۳۷
اطلاعات
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
خوانش ها
غزل ۲۳۷ به خوانش حمیدرضا محمدی
غزل ۲۳۷ به خوانش محسن لیلهکوهی
غزل ۲۳۷ به خوانش سعیده تهرانینسب
غزل ۲۳۷ به خوانش پری ساتکنی عندلیب
غزل شمارهٔ ۲۳۷ به خوانش محمدرضا مومن نژاد
غزل شمارهٔ ۲۳۷ به خوانش سهیل قاسمی
غزل شمارهٔ ۲۳۷ به خوانش نازنین بازیان
غزل شمارهٔ ۲۳۷ به خوانش فاطمه زندی
حاشیه ها
زینهار شبه جمله است یعنی بر حذر باش معنی های دیگر ان یکی مهلت و أمان و نیز البته می باشد احتیاط هم امده است
قاضی شهر عاشقان باید
که به یک شاهد اختصار کند
قاضی به دو شاهد بدهد فتوی شرع/در مذهب عشق شاهدی بس باشد
بسیار زیبا!
با دو دلبر در ره توحید نتوان رفت راست
یا رضای دوست باید یا هوای خویشتن
روفیا بانو
درود
با دو دلبر در ره توحید نتوان رفت راست
یا رضای دوست باید یا هوای خویشتن
گمان نمی کنید ره توحید رفتن نیز به خاطر دل است که باز همان برای خود خواستن است، خود خواهی ، همان دلبر اول و هوای خویشتن داشتن ؟.
زنده باشید
غیر از این نیست دوست عزیز:
همچنین هر کاسبی اندر دکان
بهر خود کوشد نه اصلاح جهان
ولی اگر ما منافع حقیقی خود را بشناسیم مصالح یار و در همان راستا منافع جهان نیز تامین خواهد شد!
هوای خویشتن هوای هوس ها و منافع کاذب است که ما را از کامیابی حقیقی باز می دارد.
دوست عزیز
منطقه امن یا safe zone برای ما آدمیان سرزمین پهناوری نیست،
تنها یک لبه تیغ باریک است که در آن هم منافع حقیقی ما تامین می شود هم کسی صدمه نمی بیند،
اندکی لغزش ما را به یکی از دو سوی لبه تیغ می اندازد،
این سو قربانی شدن خودمان است لیک ما نمی خواهیم قربانی شویم، موهبت زیستن را نمیخواهیم هدر دهیم، ما خودمان را دوست داریم!
آن دگر سو قربانی شدن دیگران است، ما این را نیز نمی خواهیم، ما اصلا نمی توانیم میان جیغ های دلخراش برخاسته از درد دیگران آسوده خاطر زیست کنیم،
ما تنها یک انتخاب داریم، لبه تیغ!
جناب شمس ،
بعید ندانید از سامرست موام است ، به یقین میگویم.
شهربند هوای نفس مباش
سگ شهر استخوان شکار کند
سعدیا نه سگی ماند نه هم استخوانی
شهر در خاک شد به که زان هیچ ندانی
بذار رک و راست بگم
دوران کرشمه و ناز در شاهوار و این حرفا گذشته ,
حالا حافظ و سعدی اصلا فرق دارن همیشگی آن ,
شمام اگه این طرز گفتار رو پی بگیرید بی رودربایسی بگم به جایی نمی رسید
الان مثلا شرح پریشانی وحشی بافقی رو بخونید , سبک کاملا عوض شده
ولی خب اگه واسه دل خودتون نوشتین خیلیم خوبه
یه خورده , البته بیشتر از یه خورده هم تحت تاثیر حافظ هستید
شاعر باید خودش باشه شبیه هیچکس نباشه تا واقعا شاعر باشه
نادر...عزیز
دوست دارم نظر شما را که می دانم سابقه ی خوب در شعر دارید بدانم و همچنین از دوستان گرامی و فرهیخته 7 و 8
ممنونم
ضمناً : غزل از من نیست
ببخشید رفیق که نظر دادم
دیدم هیچکس جوابتو نداد گفتم جور کش بقیه باشم یه وقت دلخور نشی
محسن جان
این غزل کمتر از غزل های خوب دیگران نیست
بار اول که خواندم کمی شکن داشت ولی بار دوم به نظر روان و ساده آمد .
پیداست که هم وزن همین غزل سعدی ست.
در انتخاب لغات و نو آوریِ واژه ها دقت شده و شاعر خوب از عهده بر آمده.
سخن عشق را از هر زبان که می شنوی نا مکرر است.
من عاشق شعر عاشقانه ام ، مخصوصاً سبک کلاسیک {قدیمی}
در انتظار بیت تخلص هستم
درود محسن. 2 گرامی
در مجموع غزلی زیباست با معانی عالی
اما انسجام لازم بین ابیات وجود ندارد..کمی پراکنده است و آنگونه که باید روان نیست دوست من
به گمانم شاعر می توانست معانی مورد نظر خود را بهتر، گویاتر و شیرین تر در قالب یک غزل منسجم به نظم درآرد
در ارتباط با مورد لبه تیغ که بانو روفیا
فرمودند من یاد شعری از مارین سوسکو
افتادم
دلم به حال پروانه ها می سوزد
وقتی چراغ را خاموش می کنم
و به حال خفاش ها
وقتی چراغ را روشن می کنم ...
نمی شود قدمی برداشت
بدون آن که کسی برنجد؟
نه عجب زشعر تو سعدی
که زیک گل بهار کند
صد هزار بلبل مست
به سخنت افتخار کند