غزل شمارهٔ ۲۳۳
روندگان مقیم از بلا نپرهیزند
گرفتگان ارادت به جور نگریزند
امیدواران دست طلب ز دامن دوست
اگر فروگسلانند در که آویزند
مگر تو روی بپوشی و گر نه ممکن نیست
که اهل معرفت از تو نظر بپرهیزند
نشان من به سر کوی میفروشان ده
من از کجا و کسانی که اهل پرهیزند
بگیر جامه صوفی بیار جام شراب
که نیک نامی و مستی به هم نیامیزند
رضای دوست به دست آر و دیگران بگذار
هزار فتنه چه غم باشد ار برانگیزند
مرا که با تو که مقصودی آشتی افتاد
رواست گر همه عالم به جنگ برخیزند
به خونبهای منت کس مطالبت نکند
حلال باشد خونی که دوستان ریزند
طریق ما سر عجزست و آستان رضا
که از تو صبر نباشد که با تو بستیزند
اطلاعات
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
روندگان مقیم از بلا نپرهیزند
گرفتگان ارادت به جور نگریزند
مقیم: پیوسته و دایم، آن که در جایی آرام کند،
مستقر و برقرار / ارادت: دوستی از روی
اخلاص و توجه خاص / پارادوکس: روندگان، مقیم / معنی: رهروان کوی عشق و
طریقت در حالی که مقیم کوی معشوقند، از سختی و بلا روی گردان نیستند و آنان که
اسیر ارادت دوست شدهاند، با دیدن ستم نمیگریزند. - منبع: شرح غزلهای سعدی
امیدواران دست طلب ز دامن دوست
اگر فروگسلانند در که آویزند
فروگسلاندن: بریدن و جدا کردن / استعاره مکنیه:
دست طلب / کنایه: در کسی آویختن (متوسل به کسی شدن). / معنی: اگر امیدواران دست
طلب از دامن دوست برگیرند در دامن چه کسی بیاویزند؟ - منبع: شرح غزلهای سعدی
مگر تو روی بپوشی و گر نه ممکن نیست
که اهل معرفت از تو نظر بپرهیزند
مگر: کلمه استثناست در معنی الّا، بهغیر، بهجز
(لغتنامه) / اهل معرفت: اهل شناخت و آگاهی / نظر: نگاه / کنایه: روی پوشیدن (پنهان شدن). / معنی: مگر آنکه تو چهره خویش را از دوستدارانت بپوشانی، وگرنه امکانی
ندارد که عارفان چشم از تو برگیرند و از مشاهدهات پرهیز کنند. - منبع: شرح غزلهای سعدی
نشان من به سر کوی میفروشان ده
من از کجا و کسانی که اهل پرهیزند
اهل پرهیز: اهل زهد و پارسایی / معنی: سراغ مرا از
سر کوی مِی فروشان بگیر و آنجا را به جویندگان من نشان بده. من کجا و آنان که اهل صلاح و پرهیزگاری هستند کجا؟! - منبع: شرح غزلهای سعدی
بگیر جامه صوفی بیار جام شراب
که نیک نامی و مستی به هم نیامیزند
صوفی: پیرو طریقت تصوف - > ۱۴٫۶ / جامه صوفی
گرفتن و در مقابل جام شراب آوردن: اشاره است به گرو گذاشتن خرقه برای تهیه شراب که
سعدی بارها از آن یاد کرده است. / جناس زاید: جامه، جام / تضاد معنوی: نیکنامی،
مستی. / معنی: این دلق صوفیانه مرا بگیر و در ازایش شرابی به من ده؛ زیرا نمیتوان
مستی و نیکنامی را با هم داشت. - منبع: شرح غزلهای سعدی
رضای دوست به دست آر و دیگران بگذار
هزار فتنه چه غم باشد ار برانگیزند
رضا: خشنودی و موافقت / گذاشتن: رها کردن. / معنی:
خشنودی و رضایت دوست را بجوی و دیگران را رها کن؛ زیرا اهمیتی ندارد اگر آنان هزار
فتنه برپای کنند. - منبع: شرح غزلهای سعدی
مرا که با تو که مقصودی آشتی افتاد
رواست گر همه عالم به جنگ برخیزند
مقصود: مطلوب، منظور / تضاد: آشتی، جنگ. / معنی:
اگر مرا با تو که مقصود و غرض اصلی هستی صلح و آشتی برقرار گردد، دیگر مهم نیست که
تمام مردم عالم با من سر جنگ و ستیز داشته باشند. - منبع: شرح غزلهای سعدی
به خونبهای منت کس مطالبت نکند
حلال باشد خونی که دوستان ریزند
خونبها: تاوان و دیهٔ ریخته شدن خون و کشته شدن کسی
/ ایهام: حلال باشد ۱ - حرام و نجس نیست. ۲ - جایز و رواست. / معنی: هیچ کس
نمیتواند خونبهای مرا از تو طلب نماید؛ زیرا خونی که دوستان بریزند، حلال و جایز
است. - منبع: شرح غزلهای سعدی
طریق ما سر عجزست و آستان رضا
که از تو صبر نباشد که با تو بستیزند
آستان: درگاه و پیشگاه / اضافه اقترانی: سر عجز /
استعاره مکنیه: آستان رضا / معنی: راه ما این است که سر ناتوانی بر آستان رضای تو
بنهیم؛ زیرا نمیتوان با تو به خصومت برخاست و جنگید؛ چون از آن پس جدایی از تو
مطرح میگردد و نمیتوان بر آن شکیبا بود. - منبع: شرح غزلهای سعدی / دکتر محمدرضا برزگر خالقی / دکتر تورج عقدایی
خوانش ها
غزل ۲۳۳ به خوانش حمیدرضا محمدی
غزل ۲۳۳ به خوانش محسن لیلهکوهی
غزل شمارهٔ ۲۳۳ به خوانش محمدرضا مومن نژاد
غزل ۲۳۳ به خوانش سعیده تهرانینسب
غزل ۲۳۳ به خوانش پری ساتکنی عندلیب
غزل شمارهٔ ۲۳۳ به خوانش تناز پیراسته
غزل شمارهٔ ۲۳۳ به خوانش سهیل قاسمی
غزل شمارهٔ ۲۳۳ به خوانش نازنین بازیان
حاشیه ها
1395/05/07 02:08
۷
نشان من به سر کوی میفروشان ده
من از کجا و کسانی که اهل پرهیزند
بگیر جامه صوفی بیار جام شراب
که نیک نامی و مستی به هم نیامیزند
رضای دوست به دست آر و دیگران بگذار
هزار فتنه چه غم باشد ار برانگیزند
...........................................
هزار دشمنی افتد به قول بدگویان
میان عاشق و معشوق دوستی برجاست
غلام قامت آن لعبت قباپوشم
که در محبت رویش هزار جامه قباست
............................................
هزار دشمن اگر بر سرند سعدی را
به دوستی که نگوید به جز حکایت دوست
به آب دیده خونین نبشته قصه عشق
نظر به صفحه اول مکن که تو بر توست
1403/10/27 01:12
جلال ارغوانی
گل است گفته سعدی وگل رویان
زشوق اوگلاب بیارند وگل ریزند

سعدی