گنجور

غزل شمارهٔ ۲۲۱

مجلس ما دگر امروز به بستان ماند
عیش خلوت به تماشای گلستان ماند
می حلالست کسی را که بود خانه بهشت
خاصه از دست حریفی که به رضوان ماند
خط سبز و لب لعلت به چه ماننده کنی
من بگویم به لب چشمه حیوان ماند
تا سر زلف پریشان تو محبوب منست
روزگارم به سر زلف پریشان ماند
چه کند کشته عشقت که نگوید غم دل
تو مپندار که خون ریزی و پنهان ماند
هر که چون موم به خورشید رخت نرم نشد
زینهار از دل سختش که به سندان ماند
نادر افتد که یکی دل به وصالت ندهد
یا کسی در بلد کفر مسلمان ماند
تو که چون برق بخندی چه غمت دارد از آنک
من چنان زار بگریم که به باران ماند
طعنه بر حیرت سعدی نه به انصاف زدی
کس چنین روی نبیند که نه حیران ماند
هر که با صورت و بالای تواش انسی نیست
حیوانیست که بالاش به انسان ماند

اطلاعات

وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

مجلس ما دگر امروز به بستان ماند
عیش خلوت به تماشای گلستان ماند
دگر: کوتاه شدهٔ دیگر، هم، نیز، قید است (لغت‌نامه) / عیش: زندگی، سرور و خوشی، عشرت و خوشگذرانی / خلوت: عزلت و گوشه‌نشینی / تشبیه: مجلس به بستان و عیش خلوت به گلستان مانند شده است. / معنی: امروز محفل ما باز هم از جهت آراستگی و زیبایی همانند بوستان است و زندگی در خلوت به سیر و تفرّج در گلزار می‌ماند. - منبع: شرح غزل‌های سعدی
می حلالست کسی را که بود خانه بهشت
خاصه از دست حریفی که به رضوان ماند
خاصه: قید تأکید است، به‌ویژه، البتّه / حریف: یار یکدل و یکرنگ دوست هم‌پیاله و باده‌نوش / رضوان: نام دربان و نگهبان بهشت / تناسب: بهشت، رضوان / جناس لاحق: است، دست / تشبیه: خانه به بهشت و حریف به  رضوان مانند شده است. / معنی: می برای هر کسی که خانه او مثل بهشت است، حلال است، به‌ویژه اگر آن می را حریفی بدهد که همانند نگهبان بهشت باشد. - منبع: شرح غزل‌های سعدی
خط سبز و لب لعلت به چه ماننده کنی
من بگویم به لب چشمه حیوان ماند
خط: در لغت به معنی موهای تازه‌رسته‌ای که گرد رخسار خوب‌رویان برآمده باشد و از لوازم حسن و جمال معشوق است، و در اصطلاح عارفان، خط جناب کبریایی است که عالم ارواح مجّرده است که اقرب مراتب وجود است با مرتبه غیب هویّت. رخ محبوب به نیکویی و لطافت و نازکی خطی کشیده است که جامع جمیع دقایق و نکات حسن و جمال است و هیچ خوب‌رویی و ملاحت از آن خط متجاوز نمی‌تواند بود و مظهر حسن و جمال مطلقاً آن روست و بس و هیچ روی دیگر پیدا نمی‌توان کرد. شعر: (1) رخ اینجا مظهر حسن خدایی است = مراد از خط جناب کبریایی است. (2) رخش خطّی کشید اندر نکویی = که از ما نیست بیرون خوب‌رویی (3) خط آمد سبزه‌زار عالم جان = از آن کردند نامش دار حیوان. (مفاتیح الاعجاز في شرح گلشن راز لاهیجی، تصحیح نگارنده، 494). سعدی در پاره‌ای موارد خط و خال را با یکدیگر می‌آورد و از خال، دانه و از خط، دام اراده کرده است و همچنین خط و خال معشوق را مرکز و مدار حسن و جمال می‌داند. / چشمه حیوان: ۵۳٫۳  / تشبیه: لب به لعل (اضافهٔ تشبیهی) و نیز لب لعل با موهای تازه‌رسته به چشمهٔ حیوان و سبزه‌های کنار آن (نوعی تشبیه مرکب) / معنی: می‌خواهی بدانی که موهای نورسته چهره و لبان سرخت را به چه تشبیه کنی؟ اگر من تشبیه کنم می‌گویم لبت با موهای تازه‌روییدهٔ کنار آن به لب چشمهٔ حیوان می‌ماند. - منبع: شرح غزل‌های سعدی
تا سر زلف پریشان تو محبوب منست
روزگارم به سر زلف پریشان ماند
محبوب: مطلوب و دوست داشتنی / مجاز: سر زلف به علاقه جزء و کل تمام (زلف) / تشبیه: روزگار به زلف پریشان مانند شده است / آرایه تکرار: سر زلف، پریشان / آرايهٔ استخدام: واژه «پریشان» در رابطه با «زلف» در معنی «درهم و برهم بودن آن»، و در ارتباط با «روزگار» در معنی «اضطراب و پریشانی» به کار رفته است. / معنی: از زمانی که گیسوان پریشان تو را دوست گرفته است، روزگارم مثل سر زلف پریشان تو آشفته گشته است. - منبع: شرح غزل‌های سعدی
چه کند کشته عشقت که نگوید غم دل
تو مپندار که خون ریزی و پنهان ماند
کنایه: کشتهٔ عشق (شیفته و بی‌قرار عشق) / معنی: اگر کشتهٔ غم عشق تو غم خود را بیان نکند چه کند؟ تصور مکن که تو خون بریزی و این عمل تو آشکار نگردد. - منبع: شرح غزل‌های سعدی
هر که چون موم به خورشید رخت نرم نشد
زینهار از دل سختش که به سندان ماند
موم: ۱۶۷٫۳ / زینهار: ۱۳٫۹ / سندان: آهنی ضخیم که فلزات و جزء آن را بر آن نهند و با پتک کوبند. / تشبیه: رخ به خورشید (اضافه تشبیهی) و نیز «هر که» به موم مانند شده است. / تناسب: موم و نرم، سخت و سندان / تضاد: نرم، سخت / تضاد معنوی: موم، سندان / معنی: هر کسی که در برابر چهره چون خورشیدت مثل موم نرم نشد، البته که دلی چونان سندان سخت دارد! - منبع: شرح غزل‌های سعدی
نادر افتد که یکی دل به وصالت ندهد
یا کسی در بلد کفر مسلمان ماند
نادر افتادن: به ندرت پیش آمدن، محال بودن / بلد: سرزمین، شهر / تشبیه مرکب: دیدن و عاشق نشدن مثل در سرزمین کفر مسلمان ماندن. / معنی: اینکه کسی به وصال تو دل نبندد، به ندرت اتفاق می‌افتد؛ مثل اینکه بگویند کسی در سرزمین کفر ادّعای مسلمانی کند. - منبع: شرح غزل‌های سعدی
تو که چون برق بخندی چه غمت دارد از آنک
من چنان زار بگریم که به باران ماند
زار گریستن: به شدّت گریه کردن / کنایه: چون برق خندیدن (بلند و به سرعت خندیدن) / تضاد: خندیدن، گریستن / تشبیه: خنده به برق و گریه به باران مانند شده است. / معنی: تو که مثل آذرخش خنده سر می‌دهی، چه غمی داری از اینکه من مثل باران بدینسان زار گریه کنم. - منبع: شرح غزل‌های سعدی
طعنه بر حیرت سعدی نه به انصاف زدی
کس چنین روی نبیند که نه حیران ماند
حیرت: در لغت به معنی سرگشتگی و سرگردانی است و در اصطلاح صوفیان، امری است ناگهانی که هنگام تأمل و حضور و تفکر در دل وارد شود و صوفی و عارف را از تأمل و تفکر باز دارد. حیرت از مقامات عالیه سیر و سلوک است که وادی ششم از هفت وادی عطار است که بعد از آن وادی فقر و فناست. / کنایه: طعنه زدن (خرده گرفتن، سرزنش کردن و بدگویی نمودن) / معنی: داد و انصاف نیست که به حیرت و سرگشتگی سعدی بخندی؛ زیرا نمی‌توان کسی را یافت که چنین رویی را ببیند و متحیر و سرگردان نگردد. - منبع: شرح غزل‌های سعدی
هر که با صورت و بالای تواش انسی نیست
حیوانیست که بالاش به انسان ماند
بالا: قد و قامت / انس: الفت و همدمی / معنی: هر کس که با چهره و قامت تو انس و الفتی ندارد، مثل حیوانی است که قدش مثل قد انسان است. - منبع: شرح غزل‌های سعدی / دکتر محمدرضا برزگر خالقی / دکتر تورج عقدایی 

خوانش ها

غزل ۲۲۱ به خوانش حمیدرضا محمدی
غزل ۲۲۱ به خوانش محسن لیله‌کوهی
غزل ۲۲۱ به خوانش سعیده تهرانی‌نسب
غزل ۲۲۱ به خوانش پری ساتکنی عندلیب
غزل شمارهٔ ۲۲۱ به خوانش تناز پیراسته
غزل شمارهٔ ۲۲۱ به خوانش سهیل قاسمی
غزل شمارهٔ ۲۲۱ به خوانش نازنین بازیان
غزل شمارهٔ ۲۲۱ به خوانش فاطمه زندی

حاشیه ها

1394/07/19 02:10
فریدون

هر که را با قد و بالای تو انسی نبود
حیوانیست که بالاش به انسان ماند

1400/01/06 16:04
محمدرضا خادم

روحت شاد جناب سعدی کیف کردم

1402/06/13 12:09
بهار نارنج

هر که چون موم به خورشید رخت نرم نشد؛ عاقبت در قدم چکش و سندان بشود

1402/09/06 02:12
فاطمه زندی

#غزل شمارۀ_۲۲۱

                    

وزن: فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فع لن

(بحر رمل مثمن مخبون اصلم)

           

           

۱_مجلس ِ ما دگر امروز به بُستان مانَد

 

عیش ِ خلوت به تماشایِ گلستان ماند

 

 

دگر: برای تاکید آمده است. عیش خوشگذرانی خلوت: گوشه خلوت.

معنی بیت: امروز دیگر محفل ما درست شبیه بوستان است، خوشگذرانی در گوشه خلوت مثل گردش در باغ و بوستان است.

 

۲_می حلال َ ست کسی را که بوَد خانه بهشت

 

خاصه از دست ِ حریفی که به رضوان ماند

 

را: برای .حریف: پیاله یار.

رضوان: نام فرشته نگهبان بهشت. معنی بیت: برای کسی که خانه‌اش در حکم بهشت است شراب حلال است به خصوص از دست یار و هم پیاله‌یی که شبیه فرشته است.

 

۳_خط ِ سبز و لب لعلت به چه ماننده کنی

 

من بگویم به لب ِ چشمه حیوان ماند

 

خط سبز: موی نرم و نازک نو رسیده معشوق.

لعل سنگ قیمتی به رنگ سرخ روشن.

چشمه حیوان: چشمه آب حیات بر پایه آنچه در داستان‌ها آمده چشمه‌ای است در ناحیه‌ای تاریک از شمال به نام ظلمات که هر کس از آن بنوشد عمر جاودانه پیدا می‌کند.

معنای بیت: سبزه خط و لب لعل قامت را به چه چیزی تشبیه می‌کنی؟ اجازه می‌دهی من بگویم ؟به سبزی کنار چشمه آب حیات شبیه است.

 

 

۴_تا سَر ِ زلف ِ پریشان ِ تو محبوب ِ من است

 

روزگار م به سَر ِ زلف ِ پریشان ماند

 

تا: روزی که، از وقتی که، نیز می‌تواند به معنای "مادام که، تا وقتی که" باشد.

 

 

۵_چه کُنَد کُشته‌یِ عشقت که نگوید غم ِ دل

 

تو مپندار که خون ریزی و پنهان ماند

 

خون ریختن: کشتن مراد این است که معشوق، عاشق را دلخون می‌کند و تا حد مرگ آزار می‌دهد. معنای بیت: کسی که به دست عشق تو کشته شده است چه کند اگر غم دل خود را بازگو نکند؟ خیال نکن که بتوانی خون بریزی و کسی متوجه آن نشود.

 

 

 

۶_هر که چون موم به خورشید ِ رُخت نرم نشد

 

زینهار از دل ِ سختش که به سندان ماند

 

 

زینهار: امان، فریاد.

 سندان: ابزار آهنی که آهنگران فلز را با چکش روی آن می‌کوبند معنای بیت کسی که در برابر چهرۀ نو مثل موم نرم نشود، معلوم می شود که دلش به سختی سندان است، امان از دست چنین دلی.

 

۷_نادر اُفتَد که یکی دل به وصالت ندهد.

 

یا کسی در بلد ِ کفر مسلمان ماند

 

نادرافتد: کمتر اتفاق می‌افتد.

 بلد کفر: سرزمین کفر.

 معنای بیت: بعید است کسی دل به وصال تو نبندد و عاشق تو نشود همچنان که بعید است کسی در سرزمین کفر مسلمان بماند.

 

۸_تو که چون برق بخندی، چه غمت دارد از آنْک

 

من چنان زار بگریَم که به باران ماند

 

چه غیمت دارد: چه غمت باشد. آذرخش وقتی لب‌های یار در اثر خنده از هم باز می‌شود دندان‌های سفید و درخشان او برق می‌زنند و شاعر از این برق به آذرخش یا برق آسمان تعبیر کرده است که در پی برق یا باران اشک می‌بارد.

در این بیت تناسب ِ«برق و باران» و تضاد ِ« گریه و خنده »مراعات شده است.

 

 معنای بیت: ای کسی که با دیدن حیرت و سرگشتگی سعدی در برابر زیبایی معشوق زبان به طعنه گشودی و او را سرزنش کردی طعنه ی تو منصفانه نبود، آیا کسی هست که چنین چهره زیبایی را ببیند و حیران نشود.

 

۹_طعنه بر حیرت ِ سعدی نه به‌اِنصاف زدی

 

کس چُنین روی نبیند که نه حیران ماند

 

 معنای بیت: ای کسی که با دیدن حیرت و سرگشتگی سعدی در برابر زیبایی معشوق زبان به طعنه گشودی و او را سرزنش کردی طعنه تو منصفانه نبود آیا کسی هست که چنین چهرۀ زیبایی را ببیند و حیران نشود؟.

 

۱۰_هر که با صورت و بالایِ تواَش اُنسی نیست

 

حَیَوانی ست که بالاش به انسان ماند

 

انس: الفت.

دلبستگی. بالاش :قد و قامتش

 

شرح :محمدعلی فروغی ،حبیب یغمایی

سعدی : به چه کار آیدت ز گُل طبقی ؟

از گلستان ِ ما بِبَر طبقی 

شاد و تندرست باشید .

1403/10/27 00:12
جلال ارغوانی

شده حیران زرخت سعدی خوش گوی وبگفت

شارح عشق عجب    نیست که حیران ماند