غزل شمارهٔ ۲۲
اطلاعات
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
خوانش ها
غزل شماره ۲۲ سعدی به خوانش حمیدرضا محمدی
غزل ۲۲ به خوانش محسن لیلهکوهی
غزل ۲۲ به خوانش سعیده تهرانینسب
غزل ۲۲ به خوانش الیاس بهرامی
غزل ۲۲ به خوانش سهیل قاسمی
غزل ۲۲ به خوانش پری ساتکنی عندلیب
غزل شمارهٔ ۲۲ به خوانش مریم فقیهی کیا
غزل شمارهٔ ۲۲ به خوانش نازنین بازیان
غزل شمارهٔ ۲۲ به خوانش فاطمه زندی
غزل شمارهٔ ۲۲ به خوانش افسر آریا
غزل شمارهٔ ۲۲ به خوانش امیر اثنی عشری
آهنگ ها
این شعر را چه کسی در کدام آهنگ خوانده است؟
حاشیه ها
غماز یعنی سخن چین و فارسی ان سپزک است sepazk و غمازی سپزکی
وین اینجا یعنی و این اما استاد حسابی گفته اند وین یعنی رگ زیر زبان به فارسی باید اضافه کرد با veinیعنی سیاهرگ همریشه است
در بیت هشتم شاعر ازخودش تعریف میکنه و بخودش مغرور میشه
خانم مینا بیان داشتند که شاعر ازخودش تعریف کرده ، آری بلبلی که برای معشوق ازلی می خواند دیگر کسی مانند او خوشگوی نیست البته دربیت بعد نهایت تواضع خویش را نشان میدهد و سر در قدم یار می نهد.
با سلام منظور از مو یا گیسو و یا زلف در ادبیات عرفانی و در عرفان عالم ماده و کاینات است یعنی تمام کثرات این عالم تعبیر به موی دوست شده است واین مو انچنان زیاد و بر بشت است که صورت زیبای او را بوشانده و نمی گذارد نامحرم این روی زیبا را ببیند و فقط اهل نظر و افراد باک قادر به دیدن ان زیبا رو هستند ( چه رعنا و چه زیباست ترا رو چه ناز است در ان دیده و ابرو ) و سعدی یکی از ان افرادی است که از بس این همه مو ان صورت را دیده و در ان سلسله گرفتار امده که (سلسله موی دوست حلقه دام بلاست هر که در این حلقه نیست فارغ از این ماجراست ) و با شوق خطاب به معشوق میگوید اولا تو از ورای این گیسو ظاهری و ثانیا اگر هم بخواهی خودت را بنهان کنی نمیشود چون بوی مشک این مو راز ترا اشکار میکند ( هو الظاهر ) و خلاصه اینکه سعدی میگوید خدا انچنان اشکار است که قابل انکار نیست و اگر چشم باز نمایی او را همه جا و در هر زمان می بینی ( چشمها را باید شست جور دیگر باید دید ) و اما نکته ای که دوستان در حاشیه مطرح کرده اند که سعدی خود ستایی کرده است باید عرض کنم که عرفا وقتی به مرحاه کمال میرسند که از انها خودی نمانده باشد و فنای در او شده باشند بنابراین اگر میبینید حافظ یا سعدی یا نظامی و یا .... چیزی گفته اند که از ان بوی خودستایی می اید در واقع در حال ستایش محبوب خود هستند و میخواهند بگویند در مورد زیبایی و خوش خلقی یار ما بیش از این نمی توان گفت و هر کس هم چیزی بگوید از این چهار چوب بیرون نخواهد بود
با سلام،
هشت قرنِ آن که مسجل شده تا نود و دو دیگر بگذرد و ببینیم همچنان خواهد ماند یا خیر، آری یک دو بلبل دیگری چون او آمدند ولی در باغی دگر.
در تمامی غزل از ابتدا تا انتها یار را ستوده و در مدح او گفته، حال چون بلبلی که خود را از شوق دلدار دیوانه وار به هر در و دیواری میزند از او تمنا می کند تا بلکه نیم نگاهی بدو بیاندازد.
شاید میدنسته که بعد از اون کسی به این فصاحت نمیتونه دیگه شعر بگه ، حق داره مغرور شه
سیف فرغانی در غزلی به استقبال سعدی رفته و گفته:عاشق روی توام از من مپوش آن روی را /پرده بردار از رخ و بر رو میفکن موی را...
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن( بحر رمل مثمّن محذوف)
بیت اول
من بدین خوبی و زیبایی ندیدم روی را
وین دلاویزیّ و دلبندی نباشد موی را
١. دلبندی: اسیرکنندگی و پای بندی دل.
کنایه: دلآویزی ( دلفریبی و دلنشینی) / ایهام: دلآویز ١- دلخواه ٢- آویزنده ی دل به خود/ دلبند ١- دوست داشتنی ٢- بندنده ی دل به خود( به اعتبار این سنّت شعر که دل از زلف معشوق می آویزد و زلف دل را به خود می بندد.)
معنی: من هیچ رویی را تا بدین حد ظریف و زیبا ندیده ام و نیز هیچ مویی این قدر دلخواه و دوست داشتنی نیست.
بیت دوم
روی اگر پنهان کند سنگین دل سیمین بدن
مُشک غمازست نتواند نهفتن بوی را
٢. مشک: مادّه ای است سیاه رنگ روغنی شکل در زیر شکم جنس نر آهوی خُتَن قرار دارد و بسیار خوشبو و معطّر است/ غمّاز: سخن چین و پرده در.
جناس لاحق: روی، بوی/ تشبیه ( صفت تشبیهی): سنگین دل، سیمین دل/ استعاره ی مکنّیه: مشک ( به قرینه ی سخن چینی و ناتوانی در راز داری) / تشبیه مرکّب: مصراع اوّل مشبّه و مصراع دوم مشبّهٌ به.
معنی: اگر یار سنگدل سیمین تن چهره ی خویش را بپوشاند، باز هم زیبایی او آشکار خواهد شد؛ همچنانکه مشک پرده در است و نمی تواند بوی خوش خود را پنهان نگه دارد.
بیت سوم
ای موافق صورت و معنی که تا چشم من است
از تو زیباتر ندیدم روی و خوشتر خوی را
٣. موافق صورت و معنی: صفت مرکّب، آن که درون و بیرونش سازگار است/ صورت و معنی: ظاهر و باطن/ خوی: خصلت.
جناس لاحق: روی، خوی/ تضاد: صورت، معنی.
معنی: ای کسی که درون و بیرونت سازگارند و جمال صورت وسیرت را جمع داری، از هنگامی که چشم من دیدن آغاز کرده است، رویی زیباتر از روی تو و حقیقتی پسندیده تر از خصایل تو ندیده ام.
بیت چهارم
گر به سر می گردم از بیچارگی ، عیبم مکن
چون تو چوگان می زنی، حرمی نباشد گوی را
٤. چوگان و گوی: ١٧/١.
تناسب: گردیدن، چوگان، گوی/ تشبیه مضمر: سر به گوی مانند شده است.
معنی: اگر من در اثر ناچاری و درماندگی سرگشته و سرگردانم، بر من خرده مگیر؛ آنجا که تو چوگان می زنی و گوی ناگزیر است بگردد، گناه سرگشتگی به گوی باز نمیگردد؛ همچنانکه من همانند گوی سرگشته ی چوگان عشق توام.
بیت پنجم
هر که را وقتی دَمی بوده ست و دردی سوخته ست
دوست دارد نالهء مستان و ها یا هوی را
٥. دم: آه. درد: ١٧/٨ / سوخته است(فعل دو وجهی) : در اینجا سوزانیده است/ هایاهوی: هیاهو، شور و غوغا، بانگ و فریاد.
معنی: کسی که روزگاری در اثر عاشقی نفسی گرم داشته و درد و سختی او را سوزانیده باشد، ناله ی مستان و شور و غوغای آنان را دوست دارد.
بیت ششم
ما ملامت را به جان جوییم در بازار عشق
کنج خلوت ، پارسایان سلامت جوی را
٦. ایهام: به جان ١- جانانه و از صمیم دل ٢- در مقابل جان/ تشبیه: عشق به بازار(اضافه ی تشبیهی) / جناس لاحق: ملامت، سلامت.
معنی: در بازار عشق و عاشقی سرزنش را با دادن جان می طلبیم؛ بگذار تا پرهیزگاران عاقبت خواه باشند.
بیت هفتم
بوستان را هیچ دیگر در نمی یابد به حسن
بلکه سروی چون تو می باید کنار جوی را
٧. دربایستن: لازم و ضرور بودن، لایق و سزاوار بودن.
تناسب: بوستان، سرو، جوی/ تشبیه: تو ( معشوق) به سرو مانند شده است.
معنی: بوستان برای زیبایی خود به چیزی نیازمند نیست، مگر آنکه سروی چون تو در لب جویبار آن بنشیند.
بیت هشتم
ای گل خوشبوی ، اگر صد قرن باز آید بهار
مثل من دیگر نبینی بلبل خوش گوی را
٨. بهار: فصل بهار، شکوفه های تازه و نورُسته ی گل درخت نارنج و نوعی گل گاوچشم و اقحوان اصفر است، بستان افروز که آن را تاج خروس گویند که گلی است سرخ رنگ و به عنوان گل زینتی نیز در باغ ها کاشته می شود. ( گل و گیاه در ادبیات منظوم فارسی)
استعاره ی مصرّحه: گل خوشبو (معشوق زیبا) / تناسب: گل، بوی، بهار، بلبل/ تشبیه: من (سعدی) به بلبل خوش گوی/ جناس لاحق: خوشبوی، خوشگوی/ ایهام: ١- فصل اوّل سال ٢- شکوفه.
معنی: ای معشوق زیبا و بویای من، اگر هزاران سال بهار تجدید شود، دیگر کسی را مانند من خوش بیان و نغمه سرای نخواهی دید.
بیت نهم
سعدیا ، گر بوسه بر دستش نمی یاری نهاد
چاره آن دانم که در پایش بمالی روی را
٩. یارستن: توانستن.
تناسب: دست، پا، روی.
معنی: ای سعدی، اگر نمی توانی بر دستش بوسه زنی، چاره آن است که دست کم روی خویش را بر پایش بمالی.
با تشکر از دوست خوبم خانم پروین اختیار زاده .
منبع : شرح غزلهای سعدی
دکتر محمدرضا برزگر خالقی
دکتر تورج عقدایی
سعدی : به چه کار آیدت ز گُل طبقی ؟
از گلستان ِ ما بِبَر طبقی
شاد و تندرست باشید .