گنجور

غزل شمارهٔ ۲۱۹

کسی که روی تو دیده‌ست حال من داند
که هر که دل به تو پرداخت صبر نتواند
مگر تو روی بپوشی و گر نه ممکن نیست
که آدمی که تو بیند نظر بپوشاند
هر آفریده که چشمش بر آن جمال افتاد
دلش ببخشد و بر جانت آفرین خواند
اگر به دست کند باغبان چنین سروی
چه جای چشمه که بر چشم‌هات بنشاند
چه روزها به شب آورد جان منتظرم
به بوی آن که شبی با تو روز گرداند
به چند حیله شبی در فراق روز کنم
و گر نبینمت آن روز هم به شب ماند
جفا و سلطنتت می‌رسد ولی مپسند
که گر سوار براند پیاده درماند
به دست رحمتم از خاک آستان بردار
که گر بیفکنیم کس به هیچ نستاند
چه حاجت است به شمشیر قتل عاشق را
حدیث دوست بگویش که جان برافشاند
پیام اهل دل است این خبر که سعدی داد
نه هر که گوش کند معنی سخن داند

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

کسی که روی تو دیده‌ست حال من داند
که هر که دل به تو پرداخت صبر نتواند
هوش مصنوعی: کسی که چهره تو را دیده، حال و روز من را می‌داند؛ زیرا هر کس که عاشق تو شود، تحمل و صبر برایش امکان‌پذیر نیست.
مگر تو روی بپوشی و گر نه ممکن نیست
که آدمی که تو بیند نظر بپوشاند
مگر: همانا، به‌جاست / آدمی: اولاد آدم، انسان / نظر: چشم / معنی: مگر تو خود چهره‌ات را از مردم پنهان داری و الّا محال است که کسی که تو را می‌بیند، چشم از تو بردارد. - منبع: شرح غزل‌های سعدی
هر آفریده که چشمش بر آن جمال افتاد
دلش ببخشد و بر جانت آفرین خواند
معنی: هر مخلوقی که چشمش به زیبایی تو بیفتد، به تو دل می‌سپارد و بر روان لطیفت درود می‌فرستد. - منبع: شرح غزل‌های سعدی
اگر به دست کند باغبان چنین سروی
چه جای چشمه که بر چشم‌هات بنشاند
کنایه: به دست کردن (یافتن و به دست آوردن) / جناس زاید: چشمه، چشم / معنی: اگر باغبان سروی چون تو به دست آورد، دیگر آن را در کنار چشمه نه، بلکه بر چشم‌های خود می‌کارد. - منبع: شرح غزل‌های سعدی
چه روزها به شب آورد جان منتظرم
به بوی آن که شبی با تو روز گرداند
بو: امید و آرزو / تضاد: شب، روز / معنی: روان منتظر من در آرزوی آنکه شبی را با تو گذراند، چه روزهایی را در انتظار سپری کرد. - منبع: شرح غزل‌های سعدی
به چند حیله شبی در فراق روز کنم
و گر نبینمت آن روز هم به شب ماند
هوش مصنوعی: با ترفندهای مختلف، شبی را در دوری تو سپری می‌کنم و اگر در آن روز تو را نبینم، آن روز نیز همانند شب خواهد بود.
جفا و سلطنتت می‌رسد ولی مپسند
که گر سوار براند پیاده درماند
سلطنت: قهر و غلبه و قدرت / تشبیه: عاشق به پیاده و معشوق به سوار مانند شده است. / معنی: تو قادری که بر افتادگان ستم روا داری؛ اما چون می‌دانی که اگر سوار به تاخت برود، پیاده نمی‌تواند به او برسد؛ پس به من پیادهٔ درمانده، رحم آور. - منبع: شرح غزل‌های سعدی
به دست رحمتم از خاک آستان بردار
که گر بیفکنیم کس به هیچ نستاند
آستان: پیشگاه، درگاه / افکندن: به زمین انداختن و خوار نمودن / معنی: مرا با دست رحمت خویش از درگاهت بردار؛ زیرا اگر مرا به خاک بیندازی، کسی مرا به چیزی نمی‌خرد. - منبع: شرح غزل‌های سعدی
چه حاجت است به شمشیر قتل عاشق را
حدیث دوست بگویش که جان برافشاند
حديث: سخن، ماجرا، افسانه و داستان / دوست: محبوب و معشوق / کنایه: جان بر افشاندن (خود را فدا کردن)  / معنی: نیازی نیست که عاشق را با شمشیر از پای درآوری. ماجرای دوست را به وی بگو تا با شنیدن نام دوست جان خود را نثار کند. - منبع: شرح غزل‌های سعدی
پیام اهل دل است این خبر که سعدی داد
نه هر که گوش کند معنی سخن داند
کنایه: اهل دل (عاشق، عارف و آگاه)  / معنی: این چیزی که سعدی بیان می‌کند، پیغام عاشقان است؛ ولی چنین نیست که هر کسی مستمع این سخنان باشد، بتواند معنی آن را دریابد. - منبع: شرح غزل‌های سعدی / دکتر محمدرضا برزگر خالقی / دکتر تورج عقدایی 

خوانش ها

غزل ۲۱۹ به خوانش حمیدرضا محمدی
غزل ۲۱۹ به خوانش محسن لیله‌کوهی
غزل ۲۱۹ به خوانش سعیده تهرانی‌نسب
غزل ۲۱۹ به خوانش پری ساتکنی عندلیب
غزل شمارهٔ ۲۱۹ به خوانش تناز پیراسته
غزل شمارهٔ ۲۱۹ به خوانش سهیل قاسمی
غزل شمارهٔ ۲۱۹ به خوانش نازنین بازیان
غزل شمارهٔ ۲۱۹ به خوانش فاطمه زندی

حاشیه ها

1393/02/24 00:04
علیرضا

کسی که روی تو دیدست حال من داند

1394/06/27 15:08
نازنین

اگر به دست کند اینجا به چه معنی است؟

1394/06/28 02:08
مارال

بیت 4
اگر به دست کند باغبان چنین سروی
به دست کردن به معنی فراهم کردن، به دست آوردن به نمونه های دیگر توجه کنید:
غزل 320 سعدی
یاری به دست کن که به امید راحتش
واجب کند که صبر کنی بر جراحتش
ناصر خسرو
چو چیزی به دست کرد و قوی گشت
گر تو بدو بنگری چو شیر بغرد
انی واژهٔ مرکب امروزه کاربرد ندارد فقط در متن های قدیم آن را داریم

1395/03/23 15:05
سعید

درود
این مصرع
چه حاجتست به شمشیر قتل عاشق را
یجا دیدم اینجوریه
چه حاجتست به شمشیر قتل عاجز را

1395/03/24 23:05
عیسی

از مصرع بعدیش چنین برداشتی نمیشه کرد. مشابه این ابیات در غزلیات سعدی وجود دارن و برمبنای همون ها هم اگه بخوایم نتیجه بگیریم "عاشق" صحیح تر مینماید. مضافا لطفا منبع رو ذکر کنید.

1397/06/21 20:09
بیگانه

نه هر که گوش کند معنی سخن داند...
عالی.

1397/07/06 00:10
ایرانی

چه روزها به شب آورد جان منتظرم
به بوی آن که شبی با تو روز گرداند.
در بعضی نسخه ها بجای جان منتظرم در مصرع اول چشم منتظرم آمده و این بهتر است چرا که انتظار با چشم ارتباط معنایی قوی دارد تا با جان.

1397/08/14 22:11
سید بهنام خیرالامور

کسی که روی تو دیده است حال من نداند
که هر که دل بتو پرداخت صبر نتواند
صحیح است .
از کتاب خطی قدیمی مقایسه کردم

1397/08/14 23:11
سید بهنام خیرالامور

چه روزها بشب آورد جان و منتظر است
ببوی آنکه شبی با تو روز گرداند

1402/09/22 04:11
فاطمه زندی

#غزل شمارۀ_۲۱۹

 

وزن غزل:مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن

(مجتث مثمن مخبون محذوف)

    ‌                       

 

۱_کسی که رویِ تو دیده ست حال ِ من داند

 

که هر که دل به تو پرداخت، صبر نتواند

 

دل به کسی پرداختن:کنایه عاشق بودن، دل به کسی دادن.

آن کس که به صورت تو نگاه کرده است می داند من دچار چه حالی هستم.

 

۲_مگر تو روی بپوشی؛ و گر نه ممکن نیست

 

که آدمی که تو بیند، نظر بپوشاند

تنها تو باید صورت زیبای خودت را از دیده ها پنهان کنی و گر نه ممکن نیست، کسی تو را ببیند و عاشق تو نشود.

 

۳_هر آفریده که چشمش بر آن جمال افتاد،

 

دلش ببخشد و بر جانت آفرین خواند

 

هر مخلوقی که چشمش بر آن صورت زیبا افتاد، دلش را بر او بخشید، و به تحسین اینهمه زیبایی پرداخت.  

 

۴_اگر به دست کُنَد باغ‌بان چنین سروی،

 

چه جای چشمه که بر چشم‌ها ت بنشاند

 

به دست کردن :کنایه از به دست آوردن است.چه جای چشمه :این چنین سروی را دیگر کنار جوی و چشمه نمی نشاند، بلکه آن را روی چشم خود می نشاند.

 

۵_چه روزها به شب آورد جان ِ منتظر م

 

به بویِ آن که شبی با تو روز گرداند

 

چه روز ها به« امید »با تو بودن به سر نرساندم  

 

۶_به چند حیله شبی در فراق روز کُنَم

 

و گر نبینمت آن روز هم به شب ماند

 

چقدر با حیله و مکر از دوری تو خودم را فریب دهم، واگر نبینمت روز برایم مانند شب است

 

۷_جفا و سلطنتت می‌رسد؛ ولی مپسند

 

که گر سوار برانَد، پیاده درمانَد

 

سلطنت:غلبه، قدرت.جفا می رسد: تو قادری که با من بی مهری کنی و بر من ستم روا داریغ

عاشق چون پیاده و معشوق چون سواره، اگر سواره بر مرکب بتازد، پیاده عاجز و ناتوان است. 

۸_به دست ِ رحمت‌ام از خاک ِ آستان بَردار

 

که گر بیفکنی‌ام، کس به هیچ نستاند

 

دست رحمت:اضافه ی استعاری، دست مهربانی.

از خاک برداشتن:کنایه از نواختن گرامی داشتن ، به جایی رساندن.

آستان: بخش پایین چهار چوب در که روی زمین قرار دارد، درگاه.

 

افکندم :در معنای مجازی خوار کردن.

به هیچ قیمت نستاندن: به کم ترین قیمت هم نخریدن و به اصطلاح مفت گران بودن به کنایه یعنی کوچک ترین ارزشی برای کسی قابل نبودن.معنی بیت: من سر بر درگاه تو نهاده ام مرا گرامی بدار،زیرا اگر تو خوارم کنی دیگر هیچ کس ارزشی برای من قابل نخواهد بود.

 

۹_چه حاجت است به شمشیر قتل ِ عاشق را

 

حدیث دوست ِ بگویش، که جان برافشاند

 

برای کشتن معشوق نیاز به شمشیر نیست کافی ست که پیغام معشوق را به او بگویید تا جان خود را نثار کند.

 

۱۰_پیام ِ اهلِ دل است این خبر که سعدی داد 

 

نه هر که گوش کند معنیِ سخن داند

         

  اهل دل : صاحب دل.اهل ذوق و معرفت.

 

تنها اهل ذوق معنی سخنان من را می دانند، نه هرکس فقط شنید و معنی آن را درک نکرد 

              

           

             شرح :محمدعلی فروغی ،حبیب یغمایی

سعدی : به چه کار آیدت ز گُل طبقی ؟

از گلستان ِ ما بِبَر طبقی 

شاد و تندرست باشید .

1403/10/27 00:12
جلال ارغوانی

 

به عشق قسم که کس چو سعدی نیست

که عشق در دل ودیده وسخن بگنجاند