گنجور

غزل شمارهٔ ۲۱۸

آن سرو که گویند به بالای تو ماند
هرگز قدمی پیش تو رفتن نتواند
دنبال تو بودن گنه از جانب ما نیست
با غمزه بگو تا دل مردم نستاند
زنهار که چون می‌گذری بر سر مجروح
وز وی خبرت نیست که چون می‌گذراند
بخت آن نکند با من سرگشته که یک روز
همخانه من باشی و همسایه نداند
هر کاو سر پیوند تو دارد به حقیقت
دست از همه چیز و همه کس درگسلاند
امروز چه دانی تو که در آتش و آبم
چون خاک شوم باد به گوشت برساند
آنان که ندانند پریشانی مشتاق
گویند که نالیدن بلبل به چه ماند
گل را همه کس دست گرفتند و نخوانند
بلبل نتوانست که فریاد نخواند
هر ساعتی این فتنه نوخاسته از جای
برخیزد و خلقی متحیر بنشاند
در حسرت آنم که سر و مال به یک بار
در دامنش افشانم و دامن نفشاند
سعدی تو در این بند بمیری و نداند
فریاد بکن یا بکشد یا برهاند

اطلاعات

وزن: مفعول مفاعیل مفاعیل فعولن (هزج مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

آن سرو که گویند به بالای تو ماند
هرگز قدمی پیش تو رفتن نتواند
هوش مصنوعی: این سرو که می‌گویند همیشه در بالای توست، هرگز نتوانسته است یک قدم به سمت تو بیاید.
دنبال تو بودن گنه از جانب ما نیست
با غمزه بگو تا دل مردم نستاند
هوش مصنوعی: دنبال تو بودن تقصیر ما نیست، با اشاره‌ای بگو تا دل مردم را غمگین نکنند.
زنهار که چون می‌گذری بر سر مجروح
وز وی خبرت نیست که چون می‌گذراند
هوش مصنوعی: مراقب باش که وقتی بر سر کسی که زخمی شده می‌گذری، از حال او آگاه نباشی و ندانی که او چگونه روزگار می‌گذرانید.
بخت آن نکند با من سرگشته که یک روز
همخانه من باشی و همسایه نداند
هوش مصنوعی: سرنوشت آنقدر با من همراهی نکند که تو یک روز هم کنار من زندگی کنی و کسی از این موضوع خبر نداشته باشد.
هر کاو سر پیوند تو دارد به حقیقت
دست از همه چیز و همه کس درگسلاند
هوش مصنوعی: هر کسی که به طور واقعی با تو و پیوندت ارتباط دارد، باید از تمام چیزها و افراد دیگر جدا شود.
امروز چه دانی تو که در آتش و آبم
چون خاک شوم باد به گوشت برساند
هوش مصنوعی: امروز تو نمی‌دانی که من در چه وضعیتی هستم؛ در آتش و آب گرفتارم. اگر خاک شوم، باد حرف‌های من را به تو خواهد رساند.
آنان که ندانند پریشانی مشتاق
گویند که نالیدن بلبل به چه ماند
هوش مصنوعی: افرادی که نمی‌دانند چه حالتی برای عشق و اشتیاق وجود دارد، ممکن است بگویند که آواز غمگین بلبل چگونه است.
گل را همه کس دست گرفتند و نخوانند
بلبل نتوانست که فریاد نخواند
هوش مصنوعی: همه به گل توجه کرده و آن را در دست گرفته‌اند، اما بلبل نمی‌تواند سکوت کند و مجبور است صدای خود را برساند.
هر ساعتی این فتنه نوخاسته از جای
برخیزد و خلقی متحیر بنشاند
هوش مصنوعی: هر لحظه ممکن است این آشوب تازه‌ای که بوجود آمده، از مکانی جدا شده و مردم را در حیرت و شگفتی قرار دهد.
در حسرت آنم که سر و مال به یک بار
در دامنش افشانم و دامن نفشاند
هوش مصنوعی: من همیشه در آرزوی این هستم که تمام جان و مال خود را یکجا تقدیم او کنم، اما او به خود اجازه نمی‌دهد که حتی دامنش را به خاطر من بیفشاند.
سعدی تو در این بند بمیری و نداند
فریاد بکن یا بکشد یا برهاند
هوش مصنوعی: اگر در این وضعیت بمیری، هیچ‌کس متوجه نمی‌شود. پس یا فریاد بزن که صدایت شنیده شود، یا به مرگ خود راضی باش، یا اقدام به آزادی خود کن.

خوانش ها

غزل ۲۱۸ به خوانش حمیدرضا محمدی
غزل ۲۱۸ به خوانش محسن لیله‌کوهی
غزل ۲۱۸ به خوانش سعیده تهرانی‌نسب
غزل ۲۱۸ به خوانش پری ساتکنی عندلیب
غزل شمارهٔ ۲۱۸ به خوانش تناز پیراسته
غزل شمارهٔ ۲۱۸ به خوانش سهیل قاسمی
غزل شمارهٔ ۲۱۸ به خوانش نازنین بازیان
غزل شمارهٔ ۲۱۸ به خوانش فاطمه زندی

حاشیه ها

1393/03/01 14:06
محمد امین مصطفی لو

در بیت ششم به عناصر اربعه یعنی آب باد خاک آتش اشاره شده است.

1395/10/01 00:01
علی عباسی

این عزل بی همتا رو استاد ایرج در برنامه موسیفی ایرانی با همراهی هنرمندان همایون خرم/مجید نجاجی/یوسف کاموسی/لطف اله مجد/ حسن ناهید/امیر ناصر افتتاح در دستگاه شور اجرا گردن.

1397/08/11 23:11
امامعلی imamali.arabameri@gmail.com

شیخ احل بر این باور است که بلبل برای اشتیاق به رهایی می خواند ، وی نیز در بیت آخر ،خود را به بلبل تشبیه کرده که حاضر به فریاد زدن برای رهایی است .

1398/03/20 01:06
احمد اسدی

با سلام،
بیت سوم این غزل را با کمی تفاوت نسبت به متن حاضر هم دیده ام که معنی آن برایم دلنشین تر بود. ترتیب واژگان مصراع دوم این بیت - که داریوش رفیعی هم در آواز این غزل خوانده - و من به عنوان متن متفاوت ذکر کردم این هست:
زنهار که چون میگذری بر سر مجروح
از وی خبری پرس که چون میگذراند
آنچه باعث شد این نگارش به نظرم صحیح تر باشد بر این اساس است که واژه "زنهار" در ادبیات فارسی و به خصوص کهن، در جملات امری که امر و یا نهی انجام کاری در آن است، استفاده میشود. نگارش فعلی سایت گنجور در واقع جمله ای خبری از بی توجهی آن زیبای سروبالا به دلداده ای است که زخم بر دل دارد. اما قرائتی که در این پست اشاره کردم، زنهاری است برای پرسش و واکاوی از حال دلداده آزرده.

1401/11/19 08:02
فاطمه یاوری

عجب شعری.

 

چون چشم تو دل میبرد از گوشه نشینان

همراه تو بودن گنه از جانب ما نیست.>

دنبال تو بودن گنه از جانب ما نیست

با غمزه بگو تا دل مردم نستاند.

( کپی کردن حافظ از سعدی ک انصافا حافظ قشنگتر شده:)) و البت سعدی اینجا رند تر)

.

امروز چه دانی تو که در آتش و آبم....!

.

بخت آن نکند با من سرگشته که یک روز

همخانه من باشی و همسایه نداند!

 

1402/01/16 03:04
محمد اسکندری کتکی hobbyhorseup۳@gmail.com

واقعا این غزل یک شاهکار هست تراشیده ترین و سیقل یافته ترین غزل بدون ردیفی که من خوانده ام .لطیف مثل ابریشم و محکم مثل فولاد .واقعا کلام انسان هست یا الهام الهی نمیدونم

1402/02/29 14:04
متین میرزائی

درود وقت بخیر

منظور از "دامن نفشاند" در بیت نهم چیست؟

و مصرع دوم بیت دوم ؟

1402/02/29 15:04
رضا از کرمان

سلام اقا متین عزیز

 بنظر بنده معنی بیت دهم میشه 

آرزو دارم که برای یکبار که شده سر ومال ودل وجانم رو که به او عرضه میکنم وبه اصطلاح به دامانش میریزم پیش خودش نگه داره وبه باد نده دامن افشاندن کنایه از گشودن پر دامن است  یا اینکه من را از آغوش ودامانش نراند.

بیت دوم هم میشه

من اگر عاشق اوییم ودنبال او میگردم گناهی ندارم به او بگویید که با عشوه گری وغمازی دل مرا نستاند وعاشق خود نگرداند. 

شاد وخرم باشی 

1402/02/29 19:04
متین میرزائی

تشکر از شما

1402/08/15 21:11
فاطمه زندی

#غزل شمارۀ_۲۱۸

                    

وزن: مفعول مفاعیل مفاعیل فعولن

(هزج مثمن اخرب مکفوف محذوف)

           

       

۱_آن سرو که گویند به بالای تو ماند

 

هرگز قدمی پیش تو رفتن نتواند

 

 

 سرو:درخت سرو. قد و بالا معشوق را به سرو تشبیه کرده اند، اما سرو اسیر و پا بسته ی خاک است در حالی که سرو قامت معشوق روان و خرامان است.

 

۲_دنبال تو بودن گنه از جانب ما نیست

 

با غمزه بگو تا دل مردم نستاند

 

غمزه: حرکت چشم و ابرو با ناز و کرشمه

بگو تا دل مردم را نرباید.

 

 

۳_زنهار که چون می‌گذری بر سر مجروح

 

وز وی خبرت نیست که چون می‌گذراند

زنهار:امان.

 از دست تو فریاد که چه بی خیال و سنگ دلی، چگونه از کنار عاشق زخمی و دردمند می گذری و هیچ از اوخبر نداری و نمی پرسی که در چه حال و روزی بسر می برد.

 

۴_بخت آن نکند با من سرگشته که یک روز

 

همخانه من باشی و همسایه نداند

 

بخت با من سر یاری ندارد که روز با من همخانه شوی و همسایه خبر نداشته باشد.

 

 

۵_هر کاو سر پیوند تو دارد به حقیقت

 

دست از همه چیز و همه کس درگُسِلانَد

 

هر کس که می خواهد با تو پیوند کند باید دست از همه چیز و همه کس بکشد، چشم پوشی کند.

 

 

۶_امروز چه دانی تو که در آتش و آبم

 

چون خاک شوم باد به گوشت برساند

 

امروز که زنده ام از حال و روزم خبر نداری و نمی دانی در چه آتشی می سوزم و در دریای اشک دست و پا می زنم، وقتی بمیرم و خاک شوم باد سرگذشت دردناک مرا به گوش تو خواهد رساند. 

 

«آتش و آب» صنعت ِ تضاد یا طباق مراعات شده است از سوی دیگر نام بردن از عناصر چهارگانه(آب و آتش و خاک و باد)صنعت مراعات النظیر 

 

۷_آنان که ندانند پریشانی مشتاق

 

گویند که نالیدن بلبل به چه ماند

 

به چه ماند:در اینجا یعنی باقی ماندن و به دراز کشیدن به چه سبب است.

کسی خبر از دل پریشان عاشق و یا نالیدن بلبل ندارد و می پرسند، ناله های بلبل به چه سبب است و این همه ناله، بی خود و بی جهت است.   

 

 

۸_گل را همه کس دست گرفتند و نخوانند

 

بلبل نتوانست که فریاد نخواند

 

همه کس گل سرخ را به دست گرفتند، اما نغمه ی عشق سر ندادند ، ولی بلبل نتوانست سکوت کند و به محض دیدن روی گل نغمه خوانی می کند و می نالد و در برابر معشوق عرض نیاز می کند.

 

۹_هر ساعتی این فتنه نوخاسته از جای

 

برخیزد و خلقی متحیر بنشاند

 

منظور از فتنه انگیز بودن معشوق است که با زیبایی بی اندازه اش در بین آشوب به پا می کند. 

متحیر:حیرت

 

میان «بنشاند و برخیزد»صنعت تضاد مراعات شده است.

 

۱۰_در حسرت آنم که سر و مال به یک بار

 

در دامنش افشانم و دامن نفشاند

 

دامن نفشاند:دامن خود را نتکاند و به کنایه یعنی اظهار بیزاری نکند

 

در حسرت آن هستم جان و مالم را به یک باره در دامنش بریزم و آن را بپذیرد و از روی بیزاری دامنش را نتکاند. 

 

۱۱_سعدی تو در این بند بمیری و نداند

 

       فریاد بکن یا بکشد یا برهاند

 

 

سعدی اگر همچنان سکوت کنی در بند عشق اوخواهی مرد و او متوجه نخواهد شد لااقل فریادی بزن و او را متوجه حال و روز خود کن.

 

از دوحال خارج نیست یا تو را می کشد یا از بند عشق رهایت می کند.

                         

شرح :محمدعلی فروغی ،حبیب یغمایی

سعدی : به چه کار آیدت ز گُل طبقی ؟

از گلستان ِ ما بِبَر طبقی 

شاد و تندرست باشید .

1403/10/22 02:12
جلال ارغوانی

 

در گفته سعدی اثر مهر نهانست

دل را زغم وغصه دنیا برهاند