غزل شمارهٔ ۲۱۵
اطلاعات
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
خوانش ها
غزل ۲۱۵ به خوانش حمیدرضا محمدی
غزل ۲۱۵ به خوانش محسن لیلهکوهی
غزل ۲۱۵ به خوانش سعیده تهرانینسب
غزل ۲۱۵ به خوانش پری ساتکنی عندلیب
غزل شمارهٔ ۲۱۵ به خوانش تناز پیراسته
غزل شمارهٔ ۲۱۵ به خوانش سهیل قاسمی
غزل شمارهٔ ۲۱۵ به خوانش نازنین بازیان
غزل شمارهٔ ۲۱۵ به خوانش فاطمه زندی
حاشیه ها
با عرض ادب، در مصراع اول این بیت:
دوست باز آمد و دشمن به مصیبت بنشست
باد نوروز علی رغم خزان باز آمد
جایی به جای مصیبت، خصومت آمده است، به شکل زیر:
دوست باز آمد و دشمن به خصومت بنشست
باد نوروز علی رغم خزان باز آمد
به نظر حقیر، کلمه ی "خصومت" در مصراع اول با فحوای "علی رغم خزان" در مصراع دوم ، موجه تر می نماید.
ولی با در نظرداشت بیت قبلی با کلمه ی "مصیبت" ایرادی وارد نیست!
در این غزل، در بیت هشتم، مصرع دوم بنظر می رسد این گونه باشد: که به سودای تو از هر دو جهان باز آمد.
#غزل شماره ۲۱۵
وزن:فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
دسته بدایع
۱_ساعتی کز درم آن سرو روان بازآمد
راست گویی به تن مرده روان بازآمد
سرو روان: درخت سرو که شاعران قد و بالای معشوق را با آن تشبیه کردهاند پابسته و اسیر خاک است، به همین دلیل سرو روان یعنی سروی که راه میرود و میخرامد به کنایه در باره ی معشوق خوش قد و بالا به کار رفته است. راستگویی: درست مانند آن بودکه.
آن ساعت که معشوق مانند سروی خرامید و از در، آمد مانند مرده ای بودم وبا دیدن دوباره ی او جان تازه ای گرفتم.
۲_بخت پیروز که با ما به خصومت میبود
بامداد از در من صلح کنان بازآمد
بخت خوش که با من دشمنی می ورزید، امروز صبح به قصد آشتی از در خانه ی من وارد شد.
۳_پیر بودم ز جفای فلک و جور زمان
باز پیرانه سرم عشق جوان بازآمد
بی مهری روزگار و ستم زمانه پیرم کرده بود، اما دوباره عشق جوان سر پیری به من بازگشت و جوانم کرد.
۴_دوست بازآمد و دشمن به مصیبت بنشست
باد نوروز علی رغم خزان بازآمد
با آمدن ِ دوست دشمن ماتم گرفت و به مصیبت نشست و بر خلاف میل و به کوری چشم دشمن، خزان تبدیل به نوروز شد.
۵_مژدگانی بده ای نفس که سختی بگذشت
دل گرانی مکن ای جسم که جان بازآمد
ای روح و احساس من خبری خوش دارم که
سختی گذشت وتمام شد پس
بی تابی و بی قراری نکن که دوباره جان به تن باز گشته است.
۶_باور از بخت ندارم که به صلح از درِ من
آن بتِ سنگ دلِ سخت کمان باز آمد
باور نمی کنم که آن معشوقِ زیبا رویِ سخت کمان ِ بی رحم که تا سر حدّ ِ پرستیدن زیباست
آمده باشد.
۷_تا تو باز آمدی ای مونس ِ جان از در غیب
هر که در سر هوسی داشت از آن باز آمد
تا تو ای مایه ی انس و آرامش جان به گونه ی نامعلوم از عالم غیب فرا رسیدی هر کس که در سر هوسی می پروراند، از آن دست کشید و دل به تو بست.
۸_عشق روی تو حرام است مگر سعدی را
که به سودای تو از هر که جهان بازآمد
تنها سعدی حق دارد به تو عشق بورزد و بس،زیرا به عشق تو از جهانیان روی گردانده است. تنها تو را می خواهد و بس.
۹_دوستان عیب مگیرید و ملامت مکنید
کین حدیثیست که از وی نتوان بازآمد
دوستان بر من خُرده نگیرید و سرزنشم نکنید زیرا عشق سخنی است که نمی توان از آن دست کشید، زیرا سعدی همیشه و همچنان از عشق سخن خواهد گفت.
شرح :محمدعلی فروغی ،حبیب یغمایی
سعدی : به چه کار آیدت ز گُل طبقی ؟
از گلستان ِ ما بِبَر طبقی
شاد و تندرست باشید .
نگران است جهان برلب سعدی وعجب
سعدی از کوی وصالش نگران باز آمد