گنجور

غزل شمارهٔ ۲۱۵

ساعتی کز درم آن سرو روان بازآمد
راست گویی به تن مرده روان بازآمد
بختِ پیروز که با ما به خصومت می‌بود
بامداد از در من صلح‌کنان بازآمد
پیر بودم ز جفای فلک و جور زمان
باز پیرانه‌سرم عشقِ جوان بازآمد
دوست بازآمد و دشمن به مُصیبت بنشست
بادِ نوروز علی‌رغم خزان بازآمد
مژدگانی بده ای نفس که سختی بگذشت
دل‌گرانی مکن ای جسم که جان بازآمد
باور از بخت ندارم که به صلح از در من
آن بت سنگ‌دل سخت‌کمان بازآمد
تا تو بازآمدی ای مونس جان از درِ غیب
هر که در سر هوسی داشت از آن بازآمد
عشقِ روی تو حرام است مگر سعدی را
که به سودای تو از هر که جهان بازآمد
دوستان عیب مگیرید و ملامت مکنید
کاین حدیثی است که از وی نتوان بازآمد

اطلاعات

وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ساعتی کز درم آن سرو روان بازآمد
راست گویی به تن مرده روان بازآمد
راست: قید است، درست و کامل ٫ گویی: قید است، گویا، همانا، پنداری / استعارهٔ مصرّحه: سرو روان (معشوق خرامان) ٫ جناس تام: بین دو «روان» / تشبیه: معشوق به جان مانند شده است / معنی: در لحظه‌ای که آن معشوقِ سرو‌بالا به منزل گام نهاد، حقیقتاً گویی تن مرده‌ام جانی دوباره یافت. - منبع: شرح غزل‌های سعدی
بختِ پیروز که با ما به خصومت می‌بود
بامداد از در من صلح‌کنان بازآمد
تضاد: خصومت، صلح / معنی: بخت مبارک و پیروز که با ما سر ناسازگاری داشت، با آمدن او صلح کنان به نزد من آمد. - منبع: شرح غزل‌های سعدی
پیر بودم ز جفای فلک و جور زمان
باز پیرانه‌سرم عشقِ جوان بازآمد
هوش مصنوعی: من که به خاطر ظلم زمان و سختی‌های زندگی پیر شده بودم، دوباره عشق جوانی به سراغم آمد.
دوست بازآمد و دشمن به مُصیبت بنشست
بادِ نوروز علی‌رغم خزان بازآمد
معنی: دوست از در درآمد و دشمن اندوهگین شد و مصیبت زده؛ گویی باد نوروز بر خلاف میل خزان از راه رسیده است. - منبع: شرح غزل‌های سعدی
مژدگانی بده ای نفس که سختی بگذشت
دل‌گرانی مکن ای جسم که جان بازآمد
نفس: دل و روح (لغت‌نامه) / کنایه:  دل‌گرانی (دلتنگی و بی‌قراری) ٫ استعاره مصرحه: جان (معشوق) / معنی: ای نفْس من، مژده باد تو را که دوران سختی سپری شد! و ای جسم من، دلتنگ مباش که جان بازگشت و تو را زنده خواهد کرد! - منبع: شرح غزل‌های سعدی
باور از بخت ندارم که به صلح از در من
آن بت سنگ‌دل سخت‌کمان بازآمد
بخت: سعادت و اقبال / استعارهٔ مصرحه: بت (معشوق زیبارو که عاشق او را چون بت تا حد پرستش می‌پرستد.) ٫ کنایه: سنگدل (بی‌رحم و جفاکار). سخت‌کمان (تیرانداز قو‌ی‌دست و نیرومند) / جناس لاحق: بخت، سخت ٫ جناس مطرف: در، دل / معنی: با این بخت و اقبالی که دارم باور نمی‌کنم که آن معشوق زیبا و نیرومند و جان‌شکار از سر صلح و دوستی به سراغم آمده باشد. - منبع: شرح غزل‌های سعدی
تا تو بازآمدی ای مونس جان از درِ غیب
هر که در سر هوسی داشت از آن بازآمد
مونس: یار و همدم / جناس لاحق: جان، آن ٫ تضاد معنایی: بازآمدن، از چیزی بازآمدن / معنی: ای آرام دل، از آن لحظه‌ای که از عالم غیب به درآمدی، آن کس که عشق دیگری را در سر می‌پرورانید، آن را رها کرد و شیفتهٔ تو شد. - منبع: شرح غزل‌های سعدی
عشقِ روی تو حرام است مگر سعدی را
که به سودای تو از هر که جهان بازآمد
سودا: عشق -> ۲۰٫۱ / هر که جهان: هر که در جهان است. / معنی: عشق ورزیدن به روی تو برای همگان جز سعدی حرام است؛ زیرا تنها اوست که در اثر عشق تو از هر چه در جهان هست، دست شسته است. - منبع: شرح غزل‌های سعدی
دوستان عیب مگیرید و ملامت مکنید
کاین حدیثی است که از وی نتوان بازآمد
ملامت: عتاب و سرزنش ٫ حدیث: سخن، ماجرا، افسانه و داستان / معنی: ای دوستان من، مرا سرزنش مکنید و بر من خرده مگیرید؛ زیرا ماجرای عشق و عاشقی حکایتی نیست که بتوان از آن گذشت. - منبع: شرح غزل‌های سعدی / دکتر محمدرضا برزگر خالقی / دکتر تورج عقدایی 

خوانش ها

غزل ۲۱۵ به خوانش حمیدرضا محمدی
غزل ۲۱۵ به خوانش محسن لیله‌کوهی
غزل ۲۱۵ به خوانش سعیده تهرانی‌نسب
غزل ۲۱۵ به خوانش پری ساتکنی عندلیب
غزل شمارهٔ ۲۱۵ به خوانش تناز پیراسته
غزل شمارهٔ ۲۱۵ به خوانش سهیل قاسمی
غزل شمارهٔ ۲۱۵ به خوانش نازنین بازیان
غزل شمارهٔ ۲۱۵ به خوانش فاطمه زندی

حاشیه ها

1394/09/09 21:12
داکتر ق. مصلح بدخشانی

با عرض ادب، در مصراع اول این بیت:
دوست باز آمد و دشمن به مصیبت بنشست
باد نوروز علی رغم خزان باز آمد
جایی به جای مصیبت، خصومت آمده است، به شکل زیر:
دوست باز آمد و دشمن به خصومت بنشست
باد نوروز علی رغم خزان باز آمد
به نظر حقیر، کلمه ی "خصومت" در مصراع اول با فحوای "علی رغم خزان" در مصراع دوم ، موجه تر می نماید.

1394/09/09 22:12
داکتر ق. مصلح بدخشانی

ولی با در نظرداشت بیت قبلی با کلمه ی "مصیبت" ایرادی وارد نیست!

1395/02/22 21:04
ه. طالبی

در این غزل، در بیت هشتم، مصرع دوم بنظر می رسد این گونه باشد: که به سودای تو از هر دو جهان باز آمد.

1402/08/24 22:10
فاطمه زندی

#غزل شماره ۲۱۵

 

وزن:فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)

دسته بدایع

 

                      

۱_ساعتی کز درم آن سرو روان بازآمد

 

راست گویی به تن مرده روان بازآمد

 

سرو روان: درخت سرو که شاعران قد و بالای معشوق را با آن تشبیه کرده‌اند پابسته و اسیر خاک است، به همین دلیل سرو روان یعنی سروی که راه می‌رود و می‌خرامد به کنایه در باره ی معشوق خوش قد و بالا به کار رفته است. راستگویی: درست مانند آن بودکه.

 

آن ساعت که معشوق مانند سروی خرامید و از در، آمد مانند مرده ای بودم وبا دیدن دوباره ی او جان تازه ای گرفتم.

 

۲_بخت پیروز که با ما به خصومت می‌بود

 

بامداد از در من صلح کنان بازآمد

 

بخت خوش که با من دشمنی می ورزید، امروز صبح به قصد آشتی از در خانه ی من وارد شد.

 

۳_پیر بودم ز جفای فلک و جور زمان

 

باز پیرانه سرم عشق جوان بازآمد

 

بی مهری روزگار و ستم زمانه پیرم کرده بود، اما دوباره عشق جوان سر پیری به من بازگشت و جوانم کرد.

 

 

۴_دوست بازآمد و دشمن به مصیبت بنشست

 

باد نوروز علی رغم خزان بازآمد

 

با آمدن ِ دوست دشمن ماتم گرفت و به مصیبت نشست و بر خلاف میل و به کوری چشم دشمن، خزان تبدیل به نوروز شد.  

 

۵_مژدگانی بده ای نفس که سختی بگذشت

 

دل گرانی مکن ای جسم که جان بازآمد

 

 

ای روح و احساس من خبری خوش دارم که 

 سختی گذشت وتمام شد پس

بی تابی و بی قراری نکن که دوباره جان به تن باز گشته است. 

 

۶_باور از بخت ندارم که به صلح از درِ من

 

آن بتِ سنگ دلِ سخت کمان باز آمد

 

باور نمی کنم که آن معشوقِ زیبا رویِ سخت کمان ِ بی رحم که تا سر حدّ ِ پرستیدن زیباست 

   آمده باشد.

 

۷_تا تو باز آمدی ای مونس ِ جان از در غیب

 

 هر که در سر هوسی داشت از آن باز آمد

 

تا تو ای مایه ی انس و آرامش جان به گونه ی نامعلوم از عالم غیب فرا رسیدی هر کس که در سر هوسی می پروراند، از آن دست کشید و دل به تو بست. 

 

۸_عشق روی تو حرام است مگر سعدی را

 

که به سودای تو از هر که جهان بازآمد

 

تنها سعدی حق دارد به تو عشق بورزد و بس،زیرا به عشق تو از جهانیان روی گردانده است. تنها تو را می خواهد و بس.

 

۹_دوستان عیب مگیرید و ملامت مکنید

 

کین حدیثیست که از وی نتوان بازآمد

 

دوستان بر من خُرده نگیرید و سرزنشم نکنید زیرا عشق سخنی است که نمی توان از آن دست کشید، زیرا سعدی همیشه و همچنان از عشق سخن خواهد گفت.

شرح :محمدعلی فروغی ،حبیب یغمایی

سعدی : به چه کار آیدت ز گُل طبقی ؟

از گلستان ِ ما بِبَر طبقی 

شاد و تندرست باشید .

1403/10/22 01:12
جلال ارغوانی

نگران است جهان برلب سعدی وعجب

سعدی از کوی وصالش نگران باز آمد