غزل شمارهٔ ۲۱۴
اطلاعات
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
خوانش ها
غزل ۲۱۴ به خوانش حمیدرضا محمدی
غزل ۲۱۴ به خوانش محسن لیلهکوهی
غزل ۲۱۴ به خوانش سعیده تهرانینسب
غزل ۲۱۴ به خوانش پری ساتکنی عندلیب
غزل شمارهٔ ۲۱۴ به خوانش سهیل قاسمی
غزل شمارهٔ ۲۱۴ به خوانش نازنین بازیان
غزل شمارهٔ ۲۱۴ به خوانش فاطمه زندی
آهنگ ها
این شعر را چه کسی در کدام آهنگ خوانده است؟
حاشیه ها
این غزل باصدای استاد افتخاری بسیار جذاب وشنیدنی
گلهای تازه 53 / با همکاری اساتید شجریان جواد معروفی و بانو عهذیه
تصحیح می کنم بانو عهدیه
سجاده نشین با وقاری بودم
همینطور که دوست مون هم اشاره کردند، استاد افتخاری هم این غزل رو به زیبایی اجرا کردند اما متاسفانه چون تک آهنگ (با عنوان: سرمست) هست، امکان معرفیش رو در اینجا رو پیدا نکردم
غزل شمارهی ۲۱۴سعدی
۱_سرمست زِ کاشانه به گلزار برآمد
غلغل زِ گُل و لاله بهیکبار برآمد
سرخوش و خوشحال با غرور و متکبردر گلستان پدیدار شد و همهمه و فریاد برآمد و به گوش رسید
۲_مرغان ِ چمن نعرهزنان دیدم و گویان
ز این غنچه که از طرف ِ چمنزار برآمد
مرغان چمن کنایه از بلبلان هست غنچه مراد همان یاریست که سرمست به گلستان آمده است بلبلان را دیدم که از دیدن این گل نشکفته که از گوشه چمنزار پدیدار شد بانگ فریاد میزدند و آواز میخواندند.
۳_آب از گل ِ رخسارهیِ او عکس پذیرفت
و آتش به سَر ِ غنچهیِ گلنار برآمد
رخساره گل:تشبیه چهره به گل. یعنی از گل رخساره او عکسش در آب افتاد و منعکس شد. آب، رنگ چهره او را به خود گرفت و آتش حسادت از دل غنچه گلنار زبانه کشید و به سر او رسید و موجب حسادتش شد.
۴_سجّادهنشینی که مُرید ِ غم ِ او شد
آوازهاش از خانهیِ خمّار برآمد
سجاده نشین: کنایه از عابد، زاهد.
مرید: در درلغت به معنای خواهان است
ودر تصوف به کسی اطلاق میشود که تسلیم اراده ی پیر و مرشدی شده باشد. در اینجا غم عشق ِ یار به پیری تشبیه شده است که سجاده نشین عاشق حتی به قیمت بدنامی فرمان او را اجرا می کند.
خانه ی خمار :میخانه، در اصطلاح عرفانی به معنای مقام بی رنگی و قطع تعلقات است و به پیرٍ کامل و مرشد واصل اطلاق شد ه است.
هر عابد و پرهیزگاری که مرید و سرسپرده ی غم عشق او شد از خوش نامی خود چشم پوشید و صدای نعره ی مستانه اش از میخانه بلند شد، یا آوازه ی بد نامی اش همه جا پیچید.
۵_زاهد چو کَرامات ِ بت ِ عارض ِ او دید
از چلّه میانبسته به زنّار برآمد
چله :چهل روز گوشه نشینی و ریاضت کشیدن
زنار: کمربندی که مسیحیان و زرتشتیان ساکن در قلمرو دولتهای اسلامی به کمر میبستند نشانه و مظهر کفر است.
وقتی زاهد دید که بت چهره او چه کراماتی میکند در حالی که زنار بر کمر بر میان بسته بود، گوشه چله نشینی را ترک کرد و دست از عبادت و ریاضت کشید.
۶_بر خاک چو من بیدل و دیوانه نشاند ش
اندر نظر ِ هر که پریوار برآمد
در نظر هر کس پدیدار شود او را مانند من عاشق و دیوانه و پریشان می کند
و بر خاک درماندگی می نشاند، درست مانند «پَری فرشته » که هرکس او را ببیند افسون می شود.
۷_من مفلس از آن روز شدم کَزْ حَرَم ِ غیب
دیبای جمال ِ تو به بازار برآمد
دیبا: پارچه ی ابریشمی گرانبها.
من از آن روزی دار و ندار خود را از دست دادم که دیبای زیبای تو از عالم ملکوت به بازار دنیا آمد، و من شیفته ی تو شدم و تمام دارایی خود را_دل عقل و جان وسرمایه ی زهد را به پایت ریختم.
۸_کام ِ دلام آن بود که جان بر تو فشانم
آن کام میسّر شد و این کار برآمد
آرزو داشتم جانم را فدایت کنم
این کار صورت گرفت و عملی شد یعنی جانم را نثار تو کردم
۹_سعدی چمن آنروز به تاراج ِ خزان داد
کاز باغ ِ دلاش بویِ گُل ِ یار برآمد
سعدی از روزی که بوی گل یار در هوایِ باغِ دلش پیچید، گلزار را رها کرد تا به دست ِ پاییز
غارت شود(دیگر هیچ اعتنایی به باغ و گلزار نکرد، زیرا شکفتن گل یار در باغ دلش او را از هر باغ و گلزاری بی نیاز کرد).
شرح :محمدعلی فروغی ،حبیب یغمایی
سعدی : به چه کار آیدت ز گُل طبقی ؟
از گلستان ِ ما بِبَر طبقی
شاد و تندرست باشید .
شادند جهان از سخن شاد توسعدی
شادی عجب است از دل غم بار برآمد