گنجور

غزل شمارهٔ ۲۱۴

سرمست ز کاشانه به گلزار برآمد
غلغل ز گل و لاله به یک بار برآمد
مرغان چمن نعره زنان دیدم و گویان
زین غنچه که از طرف چمنزار برآمد
آب از گل رخساره او عکس پذیرفت
و آتش به سر غنچه گلنار برآمد
سجاده نشینی که مرید غم او شد
آوازه اش از خانه خمار برآمد
زاهد چو کرامات بت عارض او دید
از چله میان بسته به زنار برآمد
بر خاک چو من بی‌دل و دیوانه نشاندش
اندر نظر هر که پری وار برآمد
من مفلس از آن روز شدم کز حرم غیب
دیبای جمال تو به بازار برآمد
کام دلم آن بود که جان بر تو فشانم
آن کام میسر شد و این کار برآمد
سعدی چمن آن روز به تاراج خزان داد
کز باغ دلش بوی گل یار برآمد

اطلاعات

وزن: مفعول مفاعیل مفاعیل فعولن (هزج مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

سرمست ز کاشانه به گلزار برآمد
غلغل ز گل و لاله به یک بار برآمد
سرمست: بی‌قرار و شیدا / غلغل: بانگ و فریاد، شور و هیجان / معنی: او سرخوش و مستانه از خانه به گلستان آمد و در اثر حضور او از گل و لاله یکباره فریاد شور و نشاط برخاست. - منبع: شرح غزل‌های سعدی
مرغان چمن نعره زنان دیدم و گویان
زین غنچه که از طرف چمنزار برآمد
چمن: سبزه و گیاه / گویان: در حال گفتن و نغمه‌سرایی کردن ٫ طرف: کنار، سوی / کنایه: مرغان چمن (بلبلان باغ) / مجاز: چمن (باغ) / استعارهٔ مصرّحه: غنچه (معشوق) / معنی: وقتی آن محبوب روی‌پوشیده از کنار چمنزاران می‌گذشت، دیدم که پرندگان باغ نعرهٔ شادی سر داده و نغمه‌سرایی می‌کردند. - منبع: شرح غزل‌های سعدی
آب از گل رخساره او عکس پذیرفت
و آتش به سر غنچه گلنار برآمد
گلنار: 292/2 / تشبیه: آب به آینه مانند شده است، رخساره به گل (اضافهٔ تشبیهی) / کنایه: آتش به سر بر آمدن (بی‌تاب و بی‌قرار گشتن). / معنی: عکس چهره‌اش در آب افتاد و آب را منقّش ساخت و بر اثر سرخی گونه‌هایش غنچه گلنار سرخ و آتشین گشت. - منبع: شرح غزل‌های سعدی
سجاده نشینی که مرید غم او شد
آوازه اش از خانه خمار برآمد
خمّار: باده فروش /  آوازه: شهرت / کنایه: سجّاده‌نشین (عابد و زاهد) / معنی: عابد و نمازگزاری که بر سجاده می‌نشست در اثر ارادتی که به غم عشق معشوق او یافت، سر به شیدایی نهاد و صدای او از خانه مِی فروش به گوش می‌رسد. - منبع: شرح غزل‌های سعدی
زاهد چو کرامات بت عارض او دید
از چله میان بسته به زنار برآمد
زاهد: پارسا، بی میل به دنیا -> ۲۸٫۲ / کرامات: جمع کرامت -> ۱۲٫۶ / عارض: چهره، دو طرف گونه و صورت / چلّه: اربعین و آن اشاره است به چله نشینی صوفیه که با رعایت  آداب خاصی چهل روز به ریاضت می‌پردازند. /  زنّار: -> ۱۱۱٫۹ / تشبیه: عارض و چهره به بت (اضافهٔ تشبیهی) / کنایه: میان بسته به زنّار (کافر). / معنی: زاهد پرهیزگار، آنگاه که به کرامت‌های چهره زیبای او واقف گشت، در حالی که برای چله نشینی میان بسته بود، ترک ریاضت و زهد کرد و زنّار عشق او را بست و عاشق شد. - منبع: شرح غزل‌های سعدی
بر خاک چو من بی‌دل و دیوانه نشاندش
اندر نظر هر که پری وار برآمد
نظر: چشم /  پری: ۵۹٫۲  / کنایه: بر خاک نشاندن (خوار و زبون و درمانده کردن). بی‌دل (دلباخته و عاشق) /  تناسب: پری و دیوانه -> ۱۳۷٫۱ / معنی: آن معشوق وقتی که مثل پری در نظر کسی ظاهر شود، او را همانند منِ عاشق دیوانه‌وار به خاک می‌نشاند. - منبع: شرح غزل‌های سعدی
من مفلس از آن روز شدم کز حرم غیب
دیبای جمال تو به بازار برآمد
مفلس: فقیر و بی چیز / حرم: -> ۱۴۶٫۸ / ديبا: بارچه ابریشمی و حریر منقّش / تشبيه: غیب به حرم و جمال به دیبا (اضافهٔ تشبیهی) ٫ کنایه: به بازار بر آمدن (ظاهر و آشکار شدن) / معنی: من از آن روزی که جمال زیبای تو به‌سان حریر از عالم غیب به بازار آمد و آشکار شد و من هستی‌ام را برای خرید آن دادم، فقیر و بی‌چیز گشتم. - منبع: شرح غزل‌های سعدی
کام دلم آن بود که جان بر تو فشانم
آن کام میسر شد و این کار برآمد
کام برآمدن: مراد حاصل شدن و به آرزو رسیدن / کنایه: جان فشاندن (جان را نثار کردن) / جناس مطرف: کام، کار / معنی: آرزوی دلم این بود که جانم را در راه تو نثار کنم. به آرزوی دل رسیدم و جان را فدای تو کردم. - منبع: شرح غزل‌های سعدی
سعدی چمن آن روز به تاراج خزان داد
کز باغ دلش بوی گل یار برآمد
چمن: سبزه و گیاه ٫ تاراج: یغما و غارت / مجاز: چمن (باغ) ٫ تشبیه: دل به باغ، یار به گل (اضافهٔ تشبیهی) / معنی: سعدی آن روزی که از دلِ چون باغش بوی یار چون گل برخاست، به چمن بی‌توجه گشت و آن را برای تاراج خزان رها کرد. - منبع: شرح غزل‌های سعدی / دکتر محمدرضا برزگر خالقی / دکتر تورج عقدایی 

خوانش ها

غزل ۲۱۴ به خوانش حمیدرضا محمدی
غزل ۲۱۴ به خوانش محسن لیله‌کوهی
غزل ۲۱۴ به خوانش سعیده تهرانی‌نسب
غزل شمارهٔ ۲۱۴ به خوانش سهیل قاسمی
غزل ۲۱۴ به خوانش پری ساتکنی عندلیب
غزل شمارهٔ ۲۱۴ به خوانش نازنین بازیان
غزل شمارهٔ ۲۱۴ به خوانش فاطمه زندی

حاشیه ها

1395/06/10 12:09

این غزل باصدای استاد افتخاری بسیار جذاب وشنیدنی

1396/02/14 03:05
حبیب زرگران

گلهای تازه 53 / با همکاری اساتید شجریان جواد معروفی و بانو عهذیه

1396/02/14 03:05
حبیب زرگران

تصحیح می کنم بانو عهدیه

1398/06/13 00:09
گویان

سجاده نشین با وقاری بودم

1399/08/09 19:11
ف.ش

همینطور که دوست مون هم اشاره کردند، استاد افتخاری هم این غزل رو به زیبایی اجرا کردند اما متاسفانه چون تک آهنگ (با عنوان: سرمست) هست، امکان معرفیش رو در اینجا رو پیدا نکردم

1402/07/18 16:10
فاطمه زندی

غزل شماره‌ی ۲۱۴سعدی

 

۱_سرمست زِ کاشانه به گل‌زار برآمد

 

غلغل زِ گُل و لاله به‌یک‌بار برآمد

 

سرخوش و خوشحال با غرور و متکبردر گلستان پدیدار شد و همهمه و فریاد برآمد و به گوش رسید

 

۲_مرغان ِ چمن نعره‌زنان دیدم و گویان

 

ز این غنچه که از طرف ِ چمن‌زار برآمد

 

مرغان چمن کنایه از بلبلان هست غنچه مراد همان یاریست که سرمست به گلستان آمده است بلبلان را دیدم که از دیدن این گل نشکفته که از گوشه چمنزار پدیدار شد بانگ فریاد می‌زدند و آواز می‌خواندند.

 

۳_آب از گل ِ رخ‌ساره‌یِ او عکس پذیرفت

 

و آتش به سَر ِ غنچه‌یِ گل‌نار برآمد

 

رخساره گل:تشبیه چهره به گل. یعنی از گل رخساره او عکسش در آب افتاد و منعکس شد. آب، رنگ چهره او را به خود گرفت و آتش حسادت از دل غنچه گلنار زبانه کشید و به سر او رسید و موجب حسادتش شد.

 

۴_سجّاده‌نشینی که مُرید ِ غم ِ او شد

 

آوازه‌اش از خانه‌یِ خمّار برآمد

 

سجاده نشین: کنایه از عابد، زاهد. 

 

مرید: در درلغت به معنای خواهان است 

ودر تصوف به کسی اطلاق میشود که تسلیم اراده ی پیر و مرشدی شده باشد. در اینجا غم عشق ِ یار به پیری تشبیه شده است که سجاده نشین عاشق حتی به قیمت بدنامی فرمان او را اجرا می کند.

خانه ی خمار :میخانه، در اصطلاح عرفانی به معنای مقام بی رنگی و قطع تعلقات است و به پیرٍ کامل و مرشد واصل اطلاق شد ه است.

هر عابد و پرهیزگاری که مرید و سرسپرده ی غم عشق او شد از خوش نامی خود چشم پوشید و صدای نعره ی مستانه اش از میخانه بلند شد، یا آوازه ی بد نامی اش همه جا پیچید. 

 

 

۵_زاهد چو کَرامات ِ بت ِ عارض ِ او دید

 

از چلّه میان‌بسته به زنّار برآمد

 

چله :چهل روز گوشه نشینی و ریاضت کشیدن

زنار: کمربندی که مسیحیان و زرتشتیان ساکن در قلمرو دولت‌های اسلامی به کمر می‌بستند نشانه و مظهر کفر است.

وقتی زاهد دید که بت چهره او چه کراماتی می‌کند در حالی که زنار بر کمر بر میان بسته بود، گوشه چله نشینی را ترک کرد و دست از عبادت و ریاضت کشید.

 

۶_بر خاک چو من بی‌دل و دیوانه نشاند ش

 

اندر نظر ِ هر که پری‌وار برآمد

 

در نظر هر کس پدیدار شود او را مانند من عاشق و دیوانه و پریشان می کند

و بر خاک درماندگی می نشاند، درست مانند «پَری فرشته » که هرکس او را ببیند افسون می شود.

۷_من مفلس از آن روز شدم کَزْ حَرَم ِ غیب

 

دیبای جمال ِ تو به بازار برآمد

 

دیبا: پارچه ی ابریشمی گرانبها.

 

من از آن روزی دار و ندار خود را از دست دادم که دیبای زیبای تو از عالم ملکوت به بازار دنیا آمد، و من شیفته ی تو شدم و تمام دارایی خود را_دل عقل و جان وسرمایه ی زهد را به پایت ریختم.  

 

۸_کام ِ دل‌ام آن بود که جان بر تو فشانم

 

آن کام میسّر شد و این کار برآمد

 

آرزو داشتم جانم را فدایت کنم 

این کار صورت گرفت و عملی شد یعنی جانم را نثار تو کردم  

 

 

 

۹_سعدی چمن آن‌روز به تاراج ِ خزان داد

 

ک‌از باغ ِ دل‌اش بویِ گُل ِ یار برآمد

 

سعدی از روزی که بوی گل یار در هوایِ باغِ دلش پیچید، گلزار را رها کرد تا به دست ِ پاییز 

غارت شود(دیگر هیچ اعتنایی به باغ و گلزار نکرد، زیرا شکفتن گل یار در باغ دلش او را از هر باغ و گلزاری بی نیاز کرد).

شرح :محمدعلی فروغی ،حبیب یغمایی

سعدی : به چه کار آیدت ز گُل طبقی ؟

از گلستان ِ ما بِبَر طبقی 

شاد و تندرست باشید .

1403/10/22 01:12
جلال ارغوانی

شادند جهان از سخن شاد توسعدی

شادی عجب است از دل غم بار برآمد