غزل شمارهٔ ۲۰۹
اطلاعات
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
خوانش ها
غزل ۲۰۹ به خوانش حمیدرضا محمدی
غزل ۲۰۹ به خوانش محسن لیلهکوهی
غزل ۲۰۹ به خوانش پری ساتکنی عندلیب
غزل شمارهٔ ۲۰۹ به خوانش فاطمه زندی
غزل شمارهٔ ۲۰۹ به خوانش سهیل قاسمی
غزل شمارهٔ ۲۰۹ به خوانش نازنین بازیان
آهنگ ها
این شعر را چه کسی در کدام آهنگ خوانده است؟
حاشیه ها
بیت ششم؛ مصرع دوم:
غلط: مقناطیس
درست: مغناطیس
---
پاسخ: با تشکر، گویا به هر دو صورت نوشته میشده، در هر صورت مطابق پیشنهاد شما و جهت تسهیل جستجو، در این مورد و 13 مورد دیگر موجود در گنجور «مقناطیس» با «مغناطیس» جایگزین شد.
بیتهایی از این غزل زیبا را استاد تاج اصفهانی در گوشه اصفهان با همراهی تار استاد جلیل شهناز به زیبایی اجرا کرده که شنیدنش خالی از لطف نیست.
درنسخه چاپ سنگی که من دارم اینطور ضبط شده است:
"بعد از این با کس نماند دل که گر خود آهنست"
بجای
"دل نماند بعد از این با کس که گر خود آهنست"
تفاوت در ضبط:
"ترسم از تنهایی احوالم به رسوایی کشد"
به
"ترسم از تنهایی احوالش به رسوایی کشد"
احوال + ش = احوال دل
شاعر در وصف دلش می گوید... (تعبیر آشنای "احوال دل رسوا") و برای دلش دلسوزی می کند نه برای خودش.
استدلال کافی: شاعر از رسوایی (برای خود) نمی ترسد. شاهد بیت دیگری است دقیقا با همین مصرع اول:
تا کی ای دلبر دل من بار تنهایی کشد -
ترس تنهاییست، ورنه بیم رسواییم نیست (رجوع به غزل 121 با مطلع "با فراقت چند سازم برگ تنهاییم نیست - دستگاه صبر و پایاب شکیباییم نیست"؛بیت دوم) که شاعر به صراحت می گوید و یادآوری می کند که از رسوایی - برای خودش - ترس ندارد و -دراینجا و در این بیت- تنها دلسوز دلش است)
البته مصرع دوم بیت دوم رو استاد جلال تاج اصفهانی اینطور خوندند
غافلی باید که پای اندر شکیبایی کشد
پیوند به موسیقی جناب تاج شکسته است، از یوتیوب هم میتوانید بشنوید:
پیوند به وبگاه بیرونی
اعجاز کلام به حد غایت و نهایت ، تنها و تنها از خداوندگار سخن برمی آید و لاغیر
سعدی اندازه ندارد که چه شیرین سخنی ...
۱_تا کی ای دلبر دلِ من بار ِ تنهایی کَشَد
ترسم از تنهایی احوالم به رُسوایی کَشَد
__
۲_کی شکیبایی توان کردن چو عقل از دست رفت
عاقلی باید که پای اندر شکیبایی کَشد
پای اندر شکیبایی کشد: به کنایه یعنی
شکیبایی پیشه کند، صبر در پیش بگیرد. صورت کامل این کنایه «پای اندر دامن شکیبایی کشیدن» به کنایه یعنی گوشه نشینی کردن.
۳_سرو بالای منا گر چون گل آیی در چمن خاک پایت نرگس اندر چشم ِ بینایی کَشَد
سرو بالا منا: ای سرو بالای من.کنایه از معشوق خوش قد و بالا» چمن: در آن روزگار به معنای محوطه پر کلی است در میان ردیف درختان، گلزار. آنچه امروز چمن مینامیم، سبزه زار نامیده میشد.نرگس: گلی که در وسط آن حلقهای زرد دیده میشود و آن را «نرگس شهلا »گویند در بعضی گونهها خود گل نیز زرد است، یا گل سفید است ولی در وسط آن گلبرگهای کوچک سفید است و آن را« نرگس مسکین» گویند وجود این حلقه در وسط گل نرگس باعث شده است که شاعر چشم معشوق را به استعاره نرگس یا نرگس مست« چشمِ خمار معشوق »بخوانند. نرگس در شعر فارسی دست مایه تعبیرهای گوناگونی بوده است اما در این بیت سعدی به دو صفت متضاد آن اشاره شده است اول اینکه نرگس به داشتن چشم باز شُهره است در اینجا که چشم نرگس در بیحیایی مثل شده است. دوم نرگس به کوری و نابینایی شُهره است.
خاک اندر چشم کشیدن: ۱_ پاشیدنِ خاک در چشم، به کنایه یعنی کور کردن. ۲_ خاک راه مانند سرمه به چشم کشیدن. معنای بیت: ای یار سر بالا من اگر مانند گل سرخ به گلزار بیایی،نرگس خاک پای تو را در چشم بینایه خود میپاشد و خود را کور میکند. چرا ؟ دو احتمال به نظر میرسد یکی اینکه با دیدن چهره و چشم زیبای تو شرمنده میشود یا ترجیح میدهد که دیگر چشم نداشته باشد، یا ترجیح می دهد که پس از دیدن چشم و چهرۀ زیبای تو دیگر به هیچ چشم و چهره یی نگاه کند. دوم، نرگس از فرط حسادت خود را کور میکند، زیرا به اصطلاح چشم دیدن زیباتر از خود را ندارد. ۲_ خاک پای معشوق مانند سرمه مایۀ روشنی چشم میشود، بر این اساس میتوان بیت را چنین معنا کرد: ای سرو قامت من اگر مانند گل به گلزار بیایی، نرگس خاک پای تو را مانند سرمه به چشم میکشد و بینا میشود.
۴_روی تاجیکانهات بنمای تا داغ حبش
آسمان بر چهره ترکان یغمایی کشد
روی تاجیکانه :چهره تاجیکی. از آنجا که «تاجیک» در اینجا در مقابل« تُرک» به کار رفته به معنای «ایرانی» است و دوره استیلای سلسله ترک بر اقوام ایرانی،ایرانیان خود را تاجیک( در مقابل فرمانروایان ترک) میخواندند. داغ حبش: حبش به معنای «اهل حبشه »یا حبشیان» است. که مردم سیاه پوستند. «داغ حبش» قاعدتاً کنایه از بندگی و غلامی است. خاقانی در تحفة العراقین گفته است «میآید رومی جهانجوی/ داغ حبشی نهاده بر روی»
ترکان یغمایی: زیبارویان اهل یغما. ترک در معنای مجازی معشوق زیبارو.« یغما » نام سرزمینی در ترکستان شرقی و نام مردمانی از ترکان که در آن زندگی میکنند. اهل یغما در ادبیات فارسی به زیبایی معروفند.
معنای بیت: تو چهره سفید و زیبای تاجیکی خود را نشان بده تا آسمان (فلک یا روزگار) بر چهره زیبارویان ترک اهل یغما داغ بندگی بزند چهره تو چنان زیباست و روشن و زیباست که چهرۀ زیبارویان ترک در برابر
آن همچون چهره بندگان سیاه جلوه میکند.
۵_شهد ریزی چون دهانت دم به شیرینی زند
فتنه انگیزی چو زلفت سر به رعنایی کشد
دم زدن: کنایه از سخن گفتن. فتنه. آشوب، غوغا. رعنایی زیبایی معنای بیت: وقتی به شیرینی سخن گفتن آغاز کنی، از دهانت عسل میریزد و وقتی سر زلفت به زیبایی به طرف بالا تاب بردارد، غوغا به پا میکنی و دل و دین از همه میربایی.
۶_دل نماند بعد از این با کس که گر خود آهنست
ساحر چشمت به مغناطیس زیبایی کشد
ساحر چشم:( تشبیه صریح)« ش» در ساحر
چشمش ضمیر مفعولی است و به «دل» برمیگردد« ساحر چشمش» یعنی جادوگر چشم تو آن دل را
مغناطیس: سنگ آهن ربا مغناطیس زیبایی (تشبیه صریح )معنای بیت: از این پس دیگر هیچ دلی در سینه باقی نخواهد ماند (همه بی دل و عاشق و پریشان خواهند شد ) زیرا حتی اگر دلی همچون آهن، سخت بیعاطفه و احساس باشد، باز جادو گری که در چشم تو نهفته است آن را با آهن ربای زیبایی میرباید و عاشق خود میکند.
۷_خود هنوزت پسته خندان عقیقین نقطهایست
باش تا گردش قضا پرگار مینایی کشد
پسته خندان: کنایه از دهان معشوق. عقیقین: به رنگ عقیق،سرخ رنگ. عقیقین نقطه یعنی نقطه سرخ رنگ کنایه از دهان بسیار کوچک و تنگ و سرخ معشوق است بنا به سنت شعر عاشقانه دهان معشوق هرچه کوچکتر باشد زیباتر است از آنجا که در این بیت «پرگار» آمده،« نقطه »به معنای مرکز دایره هم هست. باش: صبر کن. قضا: تقدیر ،سرنوشت. در اینجا به معنای حکم روزگار یا گذشت روزگار به کار رفته. است. پرگار: دایره. مینایی: سبز رنگ. مراد از پرگار مینایی سبزۀ خط چهرۀ معشوق است.
معنای بیت: دهان همچون پستۀ خندان تو با اینکه هنوز نقطه سرخ
رنگی بیش نیست این همه دلربایی میکند صبر کن تا گذشت روزگار مرور زمان دایره سبز رنگی دور آن بکشد (آن وقت معلوم میشود که تو چه فتنهیی هستی).
۸_#سعدیا دم درکش ار دیوانه خوانَنَدت که عشق
گر چه از صاحب دلی خیزد به شیدایی کشد
دم درکش: خاموش و ساکت باش صاحبدلی: روشن دلی دل آگاهی داشتن دلی حساس نسبت به زیبایی. شیدایی: جنون دیوانگی. کشد: میانجامد.
بشرح محمد علی فروغی
حبیب یغمایی
سعدی : به چه کار آیدت ز گُل طبقی ؟
از گلستان ِ ما بِبَر طبقی
شاد و تندرست باشید .
اگر مراد تو ای دوست بیمرادی ماست
مراد خویش دگرباره من نخواهم خواست
اگر قبول کنی ور برانی از بر خویش
خلاف رای تو کردن خلاف مذهب ماست
سعدی
ولی خانم زندی خداوندگار شعر حافظ است و بس
زهره قرین شد با قمر طوطی قرین شد با شکر
هر شب عروسی دگر از یار (شاه) خوش سمای ماست
شاهدان شیدای سعدی از بیاناتش شدند
حال سعدی از فراقت روبه شیدای کشد