غزل شمارهٔ ۲۰۱
اطلاعات
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
خوانش ها
غزل ۲۰۱ به خوانش سعیده تهرانینسب
غزل ۲۰۱ به خوانش حمیدرضا محمدی
غزل ۲۰۱ به خوانش محسن لیلهکوهی
غزل ۲۰۱ به خوانش پری ساتکنی عندلیب
غزل ۲۰۱ به خوانش فاطمه زندی
غزل شمارهٔ ۲۰۱ به خوانش سهیل قاسمی
غزل شمارهٔ ۲۰۱ به خوانش نازنین بازیان
حاشیه ها
بیت 4، مصرع 2
درست: کاو باشد و ...
تصحیح فروغی
بیتِ چهارم باید اینطور نوشته بشه:
مِی خواهم و معشوق و زمینی و زمانی
کاو باشد و من باشم و اغیار نباشد
روحش شاد با این غزل فوق العاده عاشقانه ای که سروده
لطفأ اصلاح فرمایید در بیت یکی مانده به آخر طبله است، نه کلبه!
مردم همه دانند که در نامه سعدی/ مُشکیست که در طبله عطار نباشد
تو خود عشقی جناب سعدی
می خواهم و معشوق و زمینی و زمانی
کاو باشد و من باشم و اغیار نباشد.......
#غزل شمارهٔ_۲۰۱
وزن : مفعول مفاعیل مفاعیل فعولن
(بحر هزج مثمن اخرب مکفوف محذوف )
۱_آن بِهْ که نظَر باشد و گُفتار نباشد
تا مدعی اَنْدر پَسِ دیوار نباشد
مدعی: در اینجا بیشتر یادآور« رقیب یا نگهبان معشوق» است. معنای بیت :بهتر است که فرصت هم نشینی با معشوق به نگاه و سکوت برگزار شود تا مدعی از پشت دیوار نتواند به گفت گوی عاشق و معشوق گوش دهد ( گفت گوی عاشق و معشوق بهتر است با زبان نگاه باشد).
۲_آن بر سَرِ گنج است که چون نُقطه به کُنجی
بِنْشینَد و سَرگشته چو پَرگار نباشد
بر سر گنج بودن: بر سر گنج نشستن، به کنایه یعنی «به مراد و مقصود خود رسیدن» نقطه: در اینجا «مرکز دایره» سرگشته سرگردان. معنای تحت الفظی این واژه یعنی «کسی که سرش گردان است» نیز مورد توجه است. پرگار: ابزار هندسی برای کشیدن دایره پرگار دو سر دارد: یک سر آن (پایش) ثابت است و مرکز دایره را تشکیل میدهد و سر دیگرش گردان است ،پس پرگار «سرگشته» است. معنای بیت: کسی به گنج مراد و مقصود خود رسیده است که مانند مرکز دایره در گوشهای آرام بنشیند و مانند پرگار، سرگشته و سرگردان به هر سو ندود.
۳_ای دوست بَرآوَر دَری از خَلْق به رویَم
تا هیچ کَسَم واقِف ِ اسرار نباشد
برآورد: در اینجا یعنی ببند. خلق :مردم .واقف: آگاه ،مطلع. معنای بیت: ای یار در به روی من
ببند و هیچ کس را به نزد من راه نده تا کسی از اسرار من آگاه نشود.
۴_میْ خواهم و مَعشوق و زمینی و زمانیّ
کاو باشد و من باشم و اغیار نباشد
زمانی: مهلتی، فرصتی .
اغیار: بیگانه، نامحرم جمع غیر است، اما در زبان فارسی به صورت مفرد نیز به کار میرود.
۵_پَنْدَم مَدِه ای دوست که دیوانهٔ سَرمَست
هرگز به سُخَن عاقل و هُشیار نباشد:نشود.
دیوانهٔ سرمست :عاشق شیدا . نباشد نشود
۶_با صاحبِ شمشیر مَبادَت سر و کاری
اِلاّ به سَرِ خویشتَنَت کار نباشد
صاحب شمشیر در اینجا مراد «معشوق» است و بنابراین، شمشیر استعاره از غمزه و ناز و کرشمهٔ او خواهد بود. معنای بیت: مبادا با کسی که شمشیر دارد سر و کار پیدا کنی ،مگر آنکه به جان خود علاقه مند نباشی( اگر به معشوق دل میبندی باید دست از جان بشویی).
۷_سَهل است به خونِ من اگر دست بَرآری
جان دادنِ در پای تو دشوار نباشد
سهل است: آسان است، اهمیتی ندارد. دست برآوردن: بلند کردن دست به قصد انجام کاری) «به خون من اگر دست براری» اگر دستت را به قصد کشتن و ریختن خون من بلند کنی.
۸_ماهَت نَتَوان خوانْد بدین صورت و گُفتار
مَه را لب و دندان ِشِکَربار نباشد
صورت :شکل و شمایل، چهره ،اندام .شکربار: (شکر بارنده) شکرریز، بسیار شیرین.
۹_وان سرو که گویند به بالایِ تو باشد
هرگز به چُنین قامَت و رفتار نباشد
رفتار: راه رفتن، طرز راه رفتن.
۱۰_ما توبه شِکَستیم که در مَذهبِ عُشّاق
صوفی نَپَسندَنْد که خَمّار نباشد
صوفی:پیرو طریقتِ تصوف.این واژه از ریشهٔ صوف(=پشم)است. اما برای آن ریشههای متعدد برشمردهاند خمار؛ می فروش این واژه به معنای باده نوش نیامده هرچند متن چنین توهمی را پدید میآورد .(در عرفان) پیر کامل مرشد واصل. معنای بیت: ما توبهیی را که از روی زهد و پرهیزگاری کرده بودیم شکستیم زیرا در دین عاشقان صوفی را میپذیرند که می فروش باشد. صوفی البته زاهد و عابد است. اما صوفی خمار( گذشته از معنای عرفانی) دست کم باید م
مَشربی ملامتی و قلندر روا داشته باشد و در بند نام و ننگ نباشد.
۱۱_هر پایْ که در خانه فرو رفت به گنجی
دیگر همه عُمرَش سَر بازار نباشد
فرو رفتن پای به گنج: به کنایه یعنی گنج پیدا کردن «گنج» در معنای مجازی به مراد و مطلوب اطلاق شده است .و در ادبیات عرفانی به مقام عبودیت یا مقاموصول و فنا اشاره دارد معنای بیت: هر کس که در کنج خانه و گوشهٔ خلوت خویش گنج پیدا کند دیگر تا زنده است قصد رفتن به بازار نمیکند .کسانی که در کوچه و بازار به خودنمایی و زهد فروشی میپردازند، در سیل و در سیر و سلوک خویش به جایی نرسیدهاند و اگر ادعای وصول به حق میکنند دروغگویانی بیش نیستند.
۱۲_عطّار که در عینِ گلاب است عَجَب نیست
گَر وَقتِ بهارش سَر ِگُلزار نباشد
در عین چیزی بودن: غرق بودن در چیزی به حد کمال برخورد بودن از چیزی معنای بیت:
عطر فروش که غرق در گلاب و عطرهای گوناگون است اگر در فصل بهار میلی به گردش در باغ و گلستان نداشته باشد، عجیب نیست.
۱۳_مردم همه دانَنْد که در نامهٔ سعدی
مشکی ست که در کلبه ی عطار نباشد
نامه :کتاب، ودر اینجا یعنی دفتر شعراست.
مشک :مادهٔ معطری که از ناف آهوی ختایی به دست می آید. کلبهٔ عطار :دکان عطر فروشی .
۱۴_جان در سَر ِکار تو کُند سعدی و غَم نیست
کان یار نباشد که وَفادار نباشد
معنای بیت:سعدی جان خود را در راه تو فدا می کند و
باکس نیست ، زیرایاری که وفا دار نباشد یار نیست.
شرح: محمد علی فروغی حبیب یغمایی
سعدی : به چه کار آیدت ز گُل طبقی ؟
از گلستان ِ ما بِبَر طبقی
شاد و تندرست باشید ..
وحی است به سعدی سخن ناب دل افروز
بسیار ازین گوی که بسیار نباشد