گنجور

غزل شمارهٔ ۲۰۱

آن به که نظر باشد و گفتار نباشد
تا مدّعی اَندر پس دیوار نباشد
آن بر سر گنج‌ست که چون نقطه به کُنجی
بنشیند و سرگشته چو پرگار نباشد
ای دوست برآور دَری از خلق به رویم
تا هیچکسم واقف اسرار نباشد
مِی خواهم و معشوق و زمینی و زمانی
کاو باشد و من باشم و اغیار نباشد
پندم مده اِی دوست که دیوانهٔ سرمست
هرگز به سخن عاقل و هشیار نباشد
با صاحب شمشیر مَبادت سر و کاری
الّا به سرِ خویشتنت کار نباشد
سهل است به خون من اگر دست برآری
جان دادنِ در پای تو دشوار نباشد
ماهت نتوان خواند بدین صورت و گفتار
مَه را لب و دندان شکربار نباشد
وان سرو که گویند به بالای تو باشد
هرگز به چنین قامت و رفتار نباشد
ما توبه شکستیم که در مذهبِ عشاق
صوفی نپسندند که خمار نباشد
هر پای که در خانه فرو رفت به گنجی
دیگر همه عمرش سر بازار نباشد
عطار که در عین گلاب است عجب نیست
گر وقت بهارش سر گلزار نباشد
مردم همه دانند که در نامهٔ سعدی
مُشکیست که در کلبهٔ عطار نباشد
جان در سر کارِ تو کند سعدی و غم نیست
کان یار نباشد که وفادار نباشد

اطلاعات

وزن: مفعول مفاعیل مفاعیل فعولن (هزج مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

آن به که نظر باشد و گفتار نباشد
تا مدّعی اَندر پس دیوار نباشد
نظر: نگاه / مدّعی: -> ۱۸٫۲ / معنی: بهتر آن است دو دلداده در خلوت به یکدیگر نظر بدوزند و سخنی نگویند، تا مبادا مدّعی اندر پس دیوار باشد و به راز دل آنان آگاهی یابد. - منبع: شرح غزل‌های سعدی
آن بر سر گنج‌ست که چون نقطه به کُنجی
بنشیند و سرگشته چو پرگار نباشد
پرگار: ابزار هندسی برای کشیدن دایره که دارای دو شاخه است؛ یک شاخه متحرّک که در  کنار حرکت می‌کند و یک شاخه ثابت که در میان دایره است و نقطه مرکزی را رسم می‌کند. / تشبیه: آن (آن کسی) به نقطه پرگار مانند شده است / جناس لاحق: گنج، کنج ٫ تناسب: نقطه، پرگار / معنی: آن کسی به گنج دست یافته است که همانندِ نقطهٔ مرکز دایره آرام گیرد و نه اینکه مثل پرگار سرگردان باشد. - منبع: شرح غزل‌های سعدی
ای دوست برآور دَری از خلق به رویم
تا هیچکسم واقف اسرار نباشد
بر‌آوردن در: بستن در / واقف: آگاه و باخبر /  معنی: ای دوست، درِ مراودهٔ مردم با من را ببند تا هیچ کس به رازهای درونی‌ام آگاهی نیابد. - منبع: شرح غزل‌های سعدی
مِی خواهم و معشوق و زمینی و زمانی
کاو باشد و من باشم و اغیار نباشد
معنی: آرزو میکنم که روزی در جایی خلوت من و معشوق باشیم و باده، و بیگانه‌ای در میان ما نباشد. - منبع: شرح غزل‌های سعدی
پندم مده اِی دوست که دیوانهٔ سرمست
هرگز به سخن عاقل و هشیار نباشد
سرمست: بی خویش و مدهوش / تضاد: دیوانه و عاقل، سرمست و هشیار / معنی: ای دوست، مرا نصیحت مکن؛ زیرا عاشق سرمست دیوانه هرگز با پند شنیدن  عاقل و هشیار نخواهد شد. - منبع: شرح غزل‌های سعدی
با صاحب شمشیر مَبادت سر و کاری
الّا به سرِ خویشتنت کار نباشد
سروکار داشتن: معامله و کار داشتن / معنی: با شمشیرزن مجادله و ستیزه مکن مگر آنکه دست از سر و جان خویش شسته باشی. - منبع: شرح غزل‌های سعدی
سهل است به خون من اگر دست برآری
جان دادنِ در پای تو دشوار نباشد
سهل: آسان / کنایه: دست به خون کسی برآوردن (کشتن و نابود کردن کسی)، جان در پای کسی دادن (جان را نثار کسی کردن و مردن) / معنی: اگر برای ریختن خونم آماده شوی برایم آسان است؛ زیرا کشته شدن در پای تو و به خاطر تو سخت نیست. - منبع: شرح غزل‌های سعدی
ماهت نتوان خواند بدین صورت و گفتار
مَه را لب و دندان شکربار نباشد
کنایه: شکر بار (سخن دلنشین و شیرین) ٫ تشبیه مضمر تفضیلی: تشبیه معشوق به ماه و برتری او بر ماه. / معنی: با این چهره و سخنان شیرین خطاست اگر تو را ماه بخوانند؛ زیرا ماه لب و دندانی که از آن شکر ریزد ندارد. - منبع: شرح غزل‌های سعدی
وان سرو که گویند به بالای تو باشد
هرگز به چنین قامت و رفتار نباشد
بالا: قد و قامت / تشبیه تفضیلی: تشبیه قامت معشوق به سرو  و برتری آن بر سرو / معنی: آن سروی که ادعا می‌کند به قد و قامت تو می‌ماند، بی‌تردید از لحاظ رفتار به پای تو نمی‌رسد. - منبع: شرح غزل‌های سعدی
ما توبه شکستیم که در مذهبِ عشاق
صوفی نپسندند که خمار نباشد
توبه: ترک کارهای ناشایست و حرام و بازگشتن به راه راست / صوفی: پیرو طریقت تصوف -> 14/6 / خمّـار: میگسار، شرابخوار / معنی: ما از آن روی که در مذهب عاشقان پسندیده نیست که صوفی باده نوش نباشد، توبه خویش بشکستیم و باده‌خواری را از سر گرفتیم. - منبع: شرح غزل‌های سعدی
هر پای که در خانه فرو رفت به گنجی
دیگر همه عمرش سر بازار نباشد
استعارهٔ مصرحه: گنج (یار و معشوق زیبا) / کنایه: پای در گنج فرو رفتن (به معشوق دست یافتن). سرچیزی نداشتن (قصد و توجّه به چیزی نداشتن) / معنی: هر پایی که در خانه به گنجی فرو رود و بهره‌مندی از آن حاصل آید، یعنی عاشقی به معشوقی رسد، دیگر در تمام عمر به سر بازار نیاید. - منبع: شرح غزل‌های سعدی
عطار که در عین گلاب است عجب نیست
گر وقت بهارش سر گلزار نباشد
عطار: عطرفروش / عین گلاب: ذات و حقیقت گلاب، گلاب پاک و خالص / معنی: عطار بدین دلیل که همواره با گلاب ناب سروکار دارد، تعجبی ندارد اگر در هنگام بهار اندیشه به گلزار رفتن به سرش نزند. - منبع: شرح غزل‌های سعدی
مردم همه دانند که در نامهٔ سعدی
مُشکیست که در کلبهٔ عطار نباشد
مشک: -> 22/2 / معنی: مردم، همگی می‌دانند که در نوشته‌های سعدی مضامینی چون مُشک وجود دارد که نظیر آن در کلبهٔ هیچ عطاری یافت نمی‌شود. - منبع: شرح غزل‌های سعدی
جان در سر کارِ تو کند سعدی و غم نیست
کان یار نباشد که وفادار نباشد
کنایه جان در سرکار کسی کردن (برای کسی جان دادن و فدا شدن) / معنی: سعدی در راه تو جان خواهد باخت و غمی ندارد؛ زیرا یاری که پیمان خویش را با معشوق به سر نبرد، یار به شمار نمی‌آید. - منبع: شرح غزل‌های سعدی / دکتر محمدرضا برزگر خالقی / دکتر تورج عقدایی 

خوانش ها

غزل ۲۰۱ به خوانش سعیده تهرانی‌نسب
غزل ۲۰۱ به خوانش حمیدرضا محمدی
غزل ۲۰۱ به خوانش محسن لیله‌کوهی
غزل ۲۰۱ به خوانش پری ساتکنی عندلیب
غزل ۲۰۱ به خوانش فاطمه زندی
غزل شمارهٔ ۲۰۱ به خوانش سهیل قاسمی
غزل شمارهٔ ۲۰۱ به خوانش نازنین بازیان

حاشیه ها

1391/07/10 15:10
ناشناس

بیت 4، مصرع 2
درست: کاو باشد و ...
تصحیح فروغی

1391/07/10 22:10
فرید متین

بیتِ چهارم باید این‌طور نوشته بشه:
مِی خواهم و معشوق و زمینی و زمانی
کاو باشد و من باشم و اغیار نباشد

1392/11/07 23:02
نازبانو

روحش شاد با این غزل فوق العاده عاشقانه ای که سروده

1393/01/20 19:04
داتیس

لطفأ اصلاح فرمایید در بیت یکی مانده به آخر طبله است، نه کلبه!
مردم همه دانند که در نامه سعدی/ مُشکیست که در طبله عطار نباشد

1400/01/01 15:04
محمدرضا خادم

تو خود عشقی جناب سعدی

1402/03/12 00:06
فاطمه یاوری

می خواهم و معشوق و زمینی و زمانی

کاو باشد و من باشم و اغیار نباشد.......

1402/04/14 16:07
فاطمه زندی

#غزل شمارهٔ_۲۰۱

وزن : مفعول مفاعیل  مفاعیل فعولن 

(بحر هزج مثمن اخرب مکفوف محذوف )

             

۱_آن بِهْ که نظَر باشد و گُفتار نباشد

تا مدعی اَنْدر پَسِ دیوار نباشد

 

مدعی: در اینجا بیشتر یادآور« رقیب یا نگهبان معشوق» است. معنای بیت :بهتر است که فرصت هم نشینی با معشوق به نگاه و سکوت برگزار شود تا مدعی از پشت دیوار نتواند به گفت گوی عاشق و معشوق گوش دهد ( گفت گوی عاشق و معشوق بهتر است با زبان نگاه باشد).

 

۲_آن بر سَرِ گنج است که چون نُقطه به کُنجی

بِنْشینَد و سَرگشته چو پَرگار نباشد

 

بر سر گنج بودن: بر سر گنج نشستن، به کنایه یعنی «به مراد و مقصود خود رسیدن» نقطه: در اینجا «مرکز دایره» سرگشته سرگردان. معنای تحت الفظی این واژه یعنی «کسی که سرش گردان است» نیز مورد توجه است. پرگار: ابزار هندسی برای کشیدن دایره پرگار دو سر دارد: یک سر آن (پایش) ثابت است و مرکز دایره را تشکیل می‌دهد و سر دیگرش گردان است ،پس پرگار «سرگشته» است. معنای بیت: کسی به گنج مراد و مقصود خود رسیده است که مانند مرکز دایره در گوشه‌ای آرام بنشیند و مانند پرگار، سرگشته و سرگردان به هر سو ندود.

 

۳_ای دوست بَرآوَر دَری از خَلْق به رویَم

تا هیچ کَسَم واقِف ِ اسرار نباشد

 

برآورد: در اینجا یعنی ببند. خلق :مردم .واقف: آگاه ،مطلع. معنای بیت: ای یار در به روی من

 ببند و هیچ کس را به نزد من راه نده تا کسی از اسرار من آگاه نشود.

 

۴_میْ خواهم و مَعشوق و زمینی و زمانیّ

کاو باشد و من باشم و اغیار نباشد

 

زمانی: مهلتی، فرصتی .

 اغیار: بیگانه، نامحرم جمع غیر است، اما در زبان فارسی به صورت مفرد نیز به کار می‌رود.

 

۵_پَنْدَم مَدِه ای دوست که دیوانهٔ سَرمَست

هرگز به سُخَن عاقل و هُشیار نباشد:نشود.

دیوانهٔ سرمست :عاشق شیدا . نباشد نشود

 

۶_با صاحبِ شمشیر مَبادَت سر و کاری

اِلاّ به سَرِ خویشتَنَت کار نباشد

 

صاحب شمشیر در اینجا مراد «معشوق» است و بنابراین، شمشیر استعاره از غمزه و ناز و کرشمهٔ او خواهد بود. معنای بیت: مبادا با کسی که شمشیر دارد سر و کار پیدا کنی ،مگر آنکه به جان خود علاقه مند نباشی( اگر به معشوق دل می‌بندی باید دست از جان بشویی).

 

۷_سَهل است به خونِ من اگر دست بَرآری

جان دادنِ در پای تو دشوار نباشد

 

سهل است: آسان است، اهمیتی ندارد. دست برآوردن: بلند کردن دست به قصد انجام کاری) «به خون من اگر دست براری» اگر دستت را به قصد کشتن و ریختن خون من بلند کنی.

 

۸_ماهَت نَتَوان خوانْد بدین صورت و گُفتار

مَه را لب و دندان ِشِکَربار نباشد

 

صورت :شکل و شمایل، چهره ،اندام .شکربار: (شکر بارنده) شکرریز، بسیار شیرین.

 

۹_وان سرو که گویند به بالایِ تو باشد

هرگز به چُنین قامَت و رفتار نباشد

 

 رفتار: راه رفتن، طرز راه رفتن.

 

۱۰_ما توبه شِکَستیم که در مَذهبِ عُشّاق

صوفی نَپَسندَنْد که خَمّار نباشد

 

صوفی:پیرو طریقتِ تصوف.این واژه از ریشهٔ صوف(=پشم)است. اما برای آن ریشه‌های متعدد برشمرده‌اند خمار؛ می فروش این واژه به معنای باده نوش نیامده هرچند متن چنین توهمی را پدید می‌آورد .(در عرفان) پیر کامل مرشد واصل. معنای بیت: ما توبه‌یی را که از روی زهد و پرهیزگاری کرده بودیم شکستیم زیرا در دین عاشقان صوفی را می‌پذیرند که می فروش باشد. صوفی البته زاهد و عابد است. اما صوفی خمار( گذشته از معنای عرفانی) دست کم باید م

مَشربی ملامتی و قلندر روا داشته باشد و در بند نام و ننگ نباشد.

 

۱۱_هر پایْ که در خانه فرو رفت به گنجی

دیگر همه عُمرَش سَر بازار نباشد

فرو رفتن پای به گنج: به کنایه یعنی گنج پیدا کردن «گنج» در معنای مجازی به مراد و مطلوب اطلاق شده است .و در ادبیات عرفانی به مقام عبودیت یا مقام‌وصول و فنا اشاره دارد معنای بیت: هر کس که در کنج خانه و گوشهٔ خلوت خویش گنج پیدا کند دیگر تا زنده است قصد رفتن به بازار نمی‌کند .کسانی که در کوچه و بازار به خودنمایی و زهد فروشی می‌پردازند، در سیل و در سیر و سلوک خویش به جایی نرسیده‌اند و اگر ادعای وصول به حق می‌کنند دروغگویانی بیش نیستند.

 

۱۲_عطّار که در عینِ گلاب است عَجَب نیست

گَر وَقتِ بهارش سَر ِگُلزار نباشد

 

در عین چیزی بودن: غرق بودن در چیزی به حد کمال برخورد بودن از چیزی معنای بیت: 

عطر فروش که غرق در گلاب و عطرهای گوناگون است اگر در فصل بهار میلی به گردش در باغ و گلستان نداشته باشد، عجیب نیست.

 

۱۳_مردم همه دانَنْد که در نامهٔ سعدی

مشکی ست که در کلبه ی عطار نباشد

نامه :کتاب، ودر اینجا یعنی دفتر شعراست.

مشک :مادهٔ معطری که از ناف آهوی ختایی به دست می آید. کلبهٔ عطار :دکان عطر فروشی .

 

۱۴_جان در سَر ِکار تو کُند سعدی و غَم نیست

کان یار نباشد که وَفادار نباشد

معنای بیت:سعدی جان خود را در راه تو فدا می کند و 

باکس نیست ، زیرایاری که وفا دار نباشد یار نیست.

شرح: محمد علی فروغی حبیب یغمایی

سعدی : به چه کار آیدت ز گُل طبقی ؟

از گلستان ِ ما بِبَر طبقی 

شاد و تندرست باشید ..

1403/09/23 00:11
جلال ارغوانی

وحی است به سعدی سخن ناب دل افروز

بسیار ازین گوی که بسیار نباشد

1404/04/12 12:07
فاطمه رضائیان

بسیار زیبا و فوق العاده بود درود بر روان سعدی عزیزم