گنجور

غزل شمارهٔ ۱۹۸

با کاروان مصری چندین شکر نباشد
در لعبتان چینی زین خوبتر نباشد
این دلبری و شوخی از سرو و گل نیاید
وین شاهدی و شنگی در ماه و خور نباشد
گفتم به شیرمردی چشم از نظر بدوزم
با تیر چشم خوبان تقوا سپر نباشد
ما را نظر به خیرست از حسن ماه رویان
هر کو به شر کند میل او خود بشر نباشد
هر آدمی که بینی از سر عشق خالی
در پایه جمادست او جانور نباشد
الا گذر نباشد پیش تو اهل دل را
ور نه به هیچ تدبیر از تو گذر نباشد
هوشم نماند با کس اندیشه‌ام تویی بس
جایی که حیرت آمد سمع و بصر نباشد
بر عندلیب عاشق گر بشکنی قفس را
از ذوق اندرونش پروای در نباشد
تو مست خواب نوشین تا بامداد و بر من
شب‌ها رود که گویی هرگز سحر نباشد
دل می‌برد به دعوی فریاد شوق سعدی
الا بهیمه‌ای را کز دل خبر نباشد
تا آتشی نباشد در خرمنی نگیرد
طامات مدعی را چندین اثر نباشد

اطلاعات

وزن: مفعول فاعلاتن مفعول فاعلاتن (مضارع مثمن اخرب)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

با کاروان مصری چندین شکر نباشد
در لعبتان چینی زین خوبتر نباشد
هوش مصنوعی: در میان کاروان مصری، چندین تن شکر وجود ندارد و در بازی‌ها و سرگرمی‌های چینی، چیزی بهتر از این شکر نیست.
این دلبری و شوخی از سرو و گل نیاید
وین شاهدی و شنگی در ماه و خور نباشد
هوش مصنوعی: این زیبایی و لطفی که در چهره محبوب دیده می‌شود، از گل و درختان نیست و این جذابیت و شادی که در چهره اوست، در هیچ ماه و خورشیدی یافت نمی‌شود.
گفتم به شیرمردی چشم از نظر بدوزم
با تیر چشم خوبان تقوا سپر نباشد
هوش مصنوعی: به یک مرد دلیر گفتم که با نگاه خودم از چشم زخم دوری کنم، اما می‌دانم که تیغ نگاه زیباها نمی‌تواند سپر تقوا باشد.
ما را نظر به خیرست از حسن ماه رویان
هر کو به شر کند میل او خود بشر نباشد
هوش مصنوعی: ما به خوبی‌ها و نیکی‌ها نظر داریم و از زیبایی چهره‌های خوش رو آرامش می‌گیریم. هر کسی که میل به بدی داشته باشد، در واقع انسان کامل و واقعی نیست.
هر آدمی که بینی از سر عشق خالی
در پایه جمادست او جانور نباشد
هوش مصنوعی: هر کسی که می‌بینی، اگر به عشق خالی باشد و روحی در وجودش نداشته باشد، در واقع به مانند یک جسم بی‌روح است و نمی‌توان او را موجود زنده‌ای دانست.
الا گذر نباشد پیش تو اهل دل را
ور نه به هیچ تدبیر از تو گذر نباشد
هوش مصنوعی: جز افراد با دل و احساس، هیچکس نمی‌تواند از تو عبور کند و اگر چنین نباشد، هیچ تدبیر و راه حلی هم نمی‌تواند باعث گذر آنها از تو شود.
هوشم نماند با کس اندیشه‌ام تویی بس
جایی که حیرت آمد سمع و بصر نباشد
هوش مصنوعی: من دیگر با هیچ کس فکر نمی‌کنم، زیرا تمام اندیشه‌های من معطوف به توست. در جایی که حیرت و شگفتی وجود دارد، نه گوش شنیدنی باقی می‌ماند و نه چشمی برای دیدن.
بر عندلیب عاشق گر بشکنی قفس را
از ذوق اندرونش پروای در نباشد
هوش مصنوعی: اگر قفس عاشق بلبل را بشکنی، او به قدری شاد و سرمست خواهد شد که دیگر نگران پرواز کردن نخواهد بود.
تو مست خواب نوشین تا بامداد و بر من
شب‌ها رود که گویی هرگز سحر نباشد
هوش مصنوعی: تو در خواب شیرینی غرق هستی تا صبح، و در این حال شب‌ها بر من می‌گذرد، گویی هرگز dawnی وجود ندارد.
دل می‌برد به دعوی فریاد شوق سعدی
الا بهیمه‌ای را کز دل خبر نباشد
هوش مصنوعی: دل به شوق و شوری می‌تپد که سعدی به زیبایی توصیف کرده، اما تنها برای موجوداتی چون بهیمه‌ها که از احساسات واقعی بی‌خبرند.
تا آتشی نباشد در خرمنی نگیرد
طامات مدعی را چندین اثر نباشد
هوش مصنوعی: اگر آتش‌سوزی در کتری hay وجود نداشته باشد، ادعاهای بی‌اساس و نادرست تأثیری نخواهد داشت.

خوانش ها

غزل ۱۹۸ به خوانش حمیدرضا محمدی
غزل ۱۹۸ به خوانش محسن لیله‌کوهی
غزل ۱۹۸ به خوانش سعیده تهرانی‌نسب
غزل ۱۹۸ به خوانش پری ساتکنی عندلیب
غزل شمارهٔ ۱۹۸ به خوانش سهیل قاسمی
غزل شمارهٔ ۱۹۸ به خوانش نازنین بازیان
غزل شمارهٔ ۱۹۸ به خوانش فاطمه زندی
غزل شمارهٔ ۱۹۸ به خوانش افسر آریا

حاشیه ها

1395/04/13 15:07
۷

هر آدمی که بینی از سر عشق خالی
در پایه جمادست او جانور نباشد
جانور در اینجا به معنی جاندار و انسان میباشد در برابر بیجان و جماد
تا آتشی نباشد در خرمنی نگیرد
طامات مدعی را چندین اثر نباشد
طامات=گزافه گویی
اگر آتش و گرمای عشق نباشد سخنم بی اثر است و همچون لاف گزافه گو اثر ندارد

1395/04/13 15:07
۷

هوشم نماند با کس اندیشه‌ام تویی بس
جایی که حیرت آمد سمع و بصر نباشد
هوشی برایم نگذاشته ای.چنان درگیر تو شده ام که جشم و گوش ندارم و گیج گیج شده ام

1395/04/13 15:07
۷

ما را نظر به خیرست از حسن ماه رویان
هر کو به شر کند میل او خود بشر نباشد
زمانی که ما به ماهرویان نگاه میکنیم باورکن فقط نظر خیر داریم و اگر کسی نظر بد کند بدان که بشر نیست
معادل این بیت حافظ:
در نظربازیِ ما بی‌خبران حیران‌اند
من چُنین‌ام که نمودم؛ دگر ایشان دانند

1398/01/04 19:04
غالب

بر عندلیب عاشق گر بشکنی قفس را
از ذوق اندرونش پروای در نباشد
لطفا جواب دهید.
منظور سعدی از عندلیب در شعر چیست؟

1400/01/11 17:04
سیاوش عیوض‌پور

الله اکبر

1401/03/07 21:06
فاطمه زندی

عندلیب =بلبل

پروا داشتن =توجه داشتن 

اگر درِ قفسی را که بلبلِ عاشق در ان ست را بشکنی ،او پرواز نخواهد کرد..زیرا در دل او ذوق و نشاط عشق چنان غوغایی به پا کرده است که خبر از درِ قفس ندارد..

1402/03/20 23:06
فاطمه زندی

 

وزن :مفعول فاعلاتن مفعول فاعلاتن 

(مضارع مثمن اخرب )

                     ۱_ با کاروانِ مِصری، چندین شِکَر نباشد

در لُعبتانِ چینی، زین خوب‌تر نباشد

کاروان مصری :در اینجا مراد کاروانی ست که بارش« شکر مرغوب معروف بود .لُعبت: محبوب زیبا روی. این واژه در اصل به معنای «عروسک» است .

لبنان چینی :زیبارویان اهل چین معنای بیت: حتی کاروانی که بار شکر از مصر می آورد ، این همه شکر( و شیرینی که در وجود یار من است )ندارد ،و در زیبارویان چینی زیباتر از او پیدا نمی شود.

۲_ این دلبری و شوخی از سرو و گُل نیاید

وین شاهدیٌ و شَنگی در ماه و خَور نباشد

شوخی: ناز و دلربائی عشوه گری، نیاید :بر نمی آید .شاهدی: زیبایی دلبری . شنگی ، سرزندگی خور« خَر »تلفظ می شود)خورشید معنای بیت: درخت سرو با وجود آن قامت زیبا و گل سرخ با آن همه طراوت ،در دلربائی و طنازی به پای معشوق من (و یا به طور کلی زیبارویان خوش قد و بالا) نمی رسند، و حتی ما و خورشید هم زیبایی و سرزندگی او را ندارند

۳_گفتم به شیرمردی، چشم از نظر بدوزم

با تیرِ چشمِ خوبان، تقوا سپر نباشد

شیر مرد :شجاع «شیرمردی »در اینجا بار خاصی دارد که باید به آن توجه داشت «شیرمرد »البته کنایه از «دلیر و شجاع» است اما در اصطلاح عرفا به کسی گفته می شود که سرد و گرمه و مجاهدات را کشیده و تلخ و تُرش ریاضات را چشیده و از حظ نفس فارغ شده باشد و به طور کلی کنایه از سالکان راه حق است. بنابراین به شیر مردی در اینجا یعنی به یاری و مجاهدت و ریاضت آمدن واژه «تقوا» در مصرع دوم قرینه ای است بر همین معنا

۴_ ما را نظر به خیرست از حُسنِ ماه‌رویان

هر کو به شَر کند میل، او خود بشر نباشد

ما را نظر به خیر است :مانیت داریم . به شر با رسم الخط با «بَشَر» جناس ناقص دارد شرق نیز با بَشَر جناس زاید تشکیل می‌دهد خود برای تاکید آمده است به معنای اصلاً اساساً معنای بیت ما وقتی به زیبایی ماهرویان نظر می‌کنیم جز نیت خیر در سر نداریم کسی که نیت ناپاکی در سر داشته باشد و به بدی و پلیدی به گراید اصلاً انسان نیست (حساب نظر بازی چنین کسی را از حساب نظربازیِ ما جدا کنید

۵_ هر آدمی که بینی از سِرّ عشق خالی

در پایه‌ی جَمادست، او جانور نباشد

سِر: راز سر اصطلاحات عرفانی چنین تعریف کردند لطیفه یی که آن را در دل به ودیعه نهاده اند همان گونه که روح را در بدن به ودیعه نهاده اند محل مشاهده است همانگونه که

که روح محل محبت است و دل محل معرفت «سٌر»بر آنچه خدا پنهان داشته و کسی را بر آن وقوف نیست نیز اطلاق شده است. در پایه جَماد در مرتبه موجودات بی جان .

جانور: جاندار، انسان 

معنای بیت:هر کسی را که از سِر عشق تو تهی یافتی بدان که در مرتبه جمادات است و هنوز به عالمِ حیوانی نرسیده است (چه رسد به عالم انسانی).

۶_ اِلّا گذر نباشد پیشِ تو اهلِ دل را

وَر نه به هیچ تدبیر، از تو گذر نباشد

اهل دل صاحب دل اهل ذوق و معرفت معنای بیت :مگر اینکه گذر اهل دل به تو نیفتد (چشم شان به جمال تو روشن نشود) و گرنه وقتی تو را ببینند دیگر به هیچ تدبیر و حیله نمی توانند از تو بگذرند و چشم از تو بپوشند عشق مرا را در جایی نگه داشت که توی ایستاده یی ،دیگر نرم راه پس دارم نه راه پیش

۷_ هوشم نماند با کس، اندیشه‌ام تویی بس

جایی که حیرت آمد، سَمع و بَصَر نباشد

هوشم نماند باکس: برای من هوش و حواسی نمانده است که آن را در برخورد با دیگران به کار گیرم، به کسی توجهی ندارم .

حیرت: و سرگردانی.

 در عرفان آنچه دل عارفان را به هنگام تعامل و حضور قلب و تفکر ، تسخیر کند و مار تأمل و تفکر شود

 سمع و بصر :گوش و چشم

 نباشد :از میان می رود ،در اینجایعنی «از کار می »افتد معنای بیت: چنان هوش و حواسم را به خود مشغول کرده یی که دیگر به کسی توجهی ندارم ،و فکر و ذکر من تنها تویی و بس، وقتی بنده دستخوش حیرت شود چشم و گوش از کار می افتد.

۸_ بر عندلیبِ عاشق، گر بشکنی قفس را

از ذوقِ اندرونش، پَروایِ دَر نباشد

عندلیب: بلبل

 ذوق: شادی و خوشی اَندرونَش :دلش

 پروا: توجه، اعتنا

 معنای بیت: اگر در قفس ای را که بلبل عاشق در آن زندانی است بشکنی ،پَر نخواهد کشید زیرا به ذوق عشق در دل او چنان غوغایی به پا کرده است که هیچ توجهی به در ندارد

۹_ تو مَستِ خواب نوشین، تا بامداد و بر من

شب‌ها رَوَد که گویی، هرگز سحر نباشد

نوشین شیرین لذت بخش زود میگذره زود میگذرد

نوشین :لذت بخش

۱۰_دل می‌بَـرَد به دَعوی، فریادِ شوقِ سعدی

اِلّا بَهیمه‌ای را، کَز دل خبر نباشد

دعوی ادعا در اینجا مراد ادعای عاشق است و هیمه چهارپا معنای بیت: اگر سعدی از سرِ اشتیاق و عاشقی فریاد می زند در مقام اثبات این ادعا دل میبرد و همه را مسحور شعر خود می کند، مگر چارپایی را که دل ندارد تنها چنین کسی تحت تاثیر شعر سعدی قرار نمی گیرد

۱۱_ تا آتشی نباشد، دَر خَرمَنی نگیرد

طاماتِ مدّعی را، چندین اثر نباشد

نگیرد :شعله ور نمی شود.

طامات: لاف گزاف و خود نمایی و ادعای بزرگ .

مدٌعی: شارلاتان.

معنای بیت :تا آتشی در گذر نباشد ، خرمنی نمی سوزد . اگر آتش عشق در وجود من شلعه ور نباشد ،نمی توانم خرمن وجود دیگران را با سخن خود بسوزانم و آنها را تحت تاثیر قرار دهم،شیٌادی کن بویی از عشق نبرده است هر قدر هو که لاف و گزاف بگوید و ادٌعاهای بزرگ داشته باشد ، سخنش این همه تاثیر ندارد .

بشرح محمد علی فروغی حبیب یغمایی

1403/09/23 00:11
جلال ارغوانی

هر انجمن که بینی خوانند شعر سعدی

پس بیگمان بگویند زین خوب تر نباشد