غزل شمارهٔ ۱۹
اطلاعات
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
خوانش ها
غزل ۱۹ به خوانش حمیدرضا محمدی
غزل ۱۹ به خوانش محسن لیلهکوهی
غزل ۱۹ به خوانش سعیده تهرانینسب
غزل ۱۹ به خوانش سهیل قاسمی
غزل ۱۹ به خوانش مریم فقیهی کیا
غزل ۱۹ به خوانش پری ساتکنی عندلیب
غزل شمارهٔ ۱۹ به خوانش نازنین بازیان
غزل شمارهٔ ۱۹ به خوانش فاطمه زندی
غزل شمارهٔ ۱۹ به خوانش افسر آریا
غزل شمارهٔ ۱۹ به خوانش امیر اثنی عشری
حاشیه ها
دربیت ششم، یاغی درستتر مینماید تا باغی
با سلام سعدی در این غزل به دو نکته اشاره میکند اول اینکه کافی است که روی او را ببینی ودر کمندش گرفتار شوی که البته بهای دیدن او حتی یک نظر نقد جان است که باید دادن و او را دیدن بقول خود سعدی دیدن او یک نظر صد چو منش خونبهاست لذا برای رسیدن به وصال او باید خود و نفس خود را بمیرانی حافظ میگوید حاقظ تو خود حجاب خودی از میانه بر خیز یعنی اینکه خود را نبین همه را او ببین نکته دوم اینکه کشش و مدد او نیاز است تا بتوانی از میانه بر خیزی یعنی اگر او توفیق ندهد امکان رفتن بسوی او نیست با زور و ثروت نمیشود چنانچه اسکندر میخواست با زور به اب حیات برسد و نتواتست
با سلام خدمت جناب ساده باغی همان معنی یاغی را میدهد
جناب شمس!
جدا! از سرکار می خواهم که دست از این سالخورده نمایی و خویش فرسوده انگاری بردارید
نوشته های شما از اندیشه ای سرشار و جوان حکایت دارد، و آنگونه که از برخی نشانگان بر می آید گفتگو از پیری و سالخوردگی بسیار زود رس است .
و االبته گر ادامه بدهید از شما به دکتر کیخا شکایت خواهم برد !
شاد و تندرست بوید.
دوستدار.
با سلام و سلام وبژه خدمت جنابان عزیز و گرامی اقایان شمس و دکتر ترابی علامت سالخوردگی و بیری سه چیز است 1_ فراموشی 2 _ متاسفانه دو دیگر را فراموش کردم انشا الله هر دوی شما دلی جوان و بر اانرژی داشنه باشید و سالهای سال شادکام روزگار سبری کنید حق یارتان باد
جناب شایق،
فرمودید نخستین نشانه پیری چیست؟؟؟
با سلام دکتر جان تا این اندازه دیگر بیری نیست خرفتیست اگر خدای نا کرده به شما بر خورد و ناراحت شدید لطفا داستان زیر را بخوانید بادشاهی راه معده اش بند امدبطوریکه معده به حد انفجار رسید و دکتری را به بالین او اوردند تشخیص دکتر اماله بود ( از راه مقعد معده را تخلیه کردن ) خلاصه دکتر با هزار ترس و لرز به شاه گفت باید اماله شوید شاه نیم خیز شد و با صدای کلفت گفت کی ؟ من ؟ دکتر گفت نه قزبان خودم را گفتم شاد باشی
جناب شایق
هرگز ! ، تنها یک شوخی بود.
با سلام و سلام خدمت دکتراینهم یک شوخی بیش نبود از بردباری شما تشکر
اینجا مکان شوخی و متلک گفتن نیست. بهتر بود واقعا حاشیه نگاری میشد. به هر صورت سعدی را به هیچ وجه نمیتوان عارف دانست و این مسئله را همۀ ادبای بزرگ پذیرفته اند که اشعار و به خصوص غزلهای سعدی کاملا انسانی و زمینی است. سعدی یک زیبایی پرست است و همیشه بر اصالت عشق و زیبایی تاکید دارد. فقط بابی از بوستان وی که در رابطهباعشق است به عشق عرفانی میپردازد و مابقی آثار او انسانی است و خطاب به ما. در ضمن عرفا همیشه بی پروا بوده اند. عرفای اصلی و واقعی فارسی زبان _در زمینۀ شعر_ مولوی و عطارند که بی پرده حرف زده اند. عارف ترسی از کسی ندارد. در ضمن سعدی شخصیت بی پروایی دارد این را میتوان از قصاید و بوستن به راحتی متوجه شد چرا که بدون ترس خطاب به شاه حرفهایش را زده به حدی که شاه را نصیحت میکند و بیم میدهد. برعکس شاعران دیگر که شاهان رافقط مدح میکردند. مولوی هم با اینکه عارف است حرفهای رکیکش بیش از هر شاعر درجۀ اول است.
چه قدر تند قرائت میشه !!!!!!!!!!!!!
با درود فراوان. دوستان در بیت یکی مانده به آخر مصرع دوم " که بخت راست فضیلت نه زور بازو را"
متوجه نشدم که چرا سعدی فضیلت را به بخت نسبت داده؟ مگر در بخت و اقبال که تابع شانس و احتمال شمرده میشود میتوان فضیلتی جست؟
یا شاید مخلص معنی بخت را در اینجا درست متوجه نشدم؟
سلام دوست عزیز.
جناب سعدی در بیت یکی مانده به آخر می فرمایند:
کسی با قدرت نمایی ظاهری و جسمانی به گنج که همان برخورداری از بخت بلند است، دست نمی یابد .او تنها با این اظهار قدرت ظاهری رنج بیهوده ای را بر خود هموار کرده است.همانطور که بخت و اقبال بلند با فضیلت و دانش حاصل می شود و نه از راه قدرت جسمانی و زور بازو .در واقع شیخ نیروی تعقل و اندیشه را بر نیروی جسمانی ترجیح داده است . باید توجه کرد که بخت دراینجا به معنی معمول زمان ما یعنی شانس نیست بلکه کنایه از بهره مندی و دولت است.
معنی به این سادگی چرا اینهمه پیچ و تاب و وارونگی.چیزی که این دوست ما را به اشتباه کشانده و نیز شما را واژه فضیلت است.فضیلت در اینجا به معنی اصلی آن یعنی برتری است و ربطی به اخلاق و مکارم آن و دانش ندارد.
و دیگر اینکه "که" در نیم بیت دوم به معنی "تا" میباشد.
که بخت راست فضیلت=که بخت را فضیلت(برتری) است=تا برتری با بخت است
سعدی میگوید من اینهمه کوشش هم کنم که به گنج یا مراد برسم تا بخت برتر است زور و بازوی من کاری از پیش نمیبرد چون من اصلا با بخت میانه خوبی ندارم.(بد شانسم)
این مضمون بخت نداشتن را در بسیاری غزلها آورده است.
به رنج بیهوده گنج نتوان برد تا برتری با بخت است و نه زور بازو
خانم یا آقای هفت!
نقد تاریخی یکی از ابزار نقده...
تنها ابزار موجود نیست
میشه متن و اساسا هنر رو از دریچه ی هرمنوتیک و ساختگرایی هم دید.
"هرمنوتیک (Hermanutic) به علم تأویل یا تفسیر متون معنا شده است. بین روش هرمنوتیکی و روش تفسیری عالمان دینی، تفاوتهایی اساسی وجود دارد. از مهمترین تفاوتها این است که تلاش عمده مفسران متون دینی آن است که مقصود شارع را از نصوص صادره به دست آورند؛ ولی روش هرمنوتیکی، متن را گسسته از گوینده، نویسنده یا نازل کننده آن مورد بررسی قرار میدهد و به مقصود گوینده کاری ندارد؛ بلکه برای آنمعنایی عصری در نظر میگیرد. به تعبیر دیگر بر اساس تأویل هرمنوتیکی الفاظ و جملات در هر عصر معنای خاصی مییابند و این تاریخ است که به متن معنا میدهد."
با چنین استدلالی که حتی خون هر بیخیال گنجوری را به جوش می آورد این دو بیت مناسب خود دیدم:
من که در هیچ مقامی نزدم جا پ چرا
پیش تو تشت بیفکندم و رخت بنهادم
دلم از صحبت گنجور به کلی بگرفت
وقت آن است که پرسی خبر از غمبادم
سر تسیلم و ارادت در پیش.
"سر تسیلم و ارادت در پیش"
تسلیم
با پوزش از عزیزان جان که پر فایده وقتشان رابه این کمترین عنایت میدارند و عرض تشکر پیشکش که کمی پارازیت را تاب میآورید.
من اومدم 2 خط شعر بخونم چشمم خورد به کلی حاشیه نویسی از چند تا دکتر و پیر خرابات و عالم که با ادبیات قرن ششم بهم متلک میپرونن و از رفتارشون هم خجالت نمیکشم. من حتما حتما که سواد شما دکتر مهندس سید عالما رو ندارم. ولی شعور و ادب هم مهمه.
البته با خودم بودم. شما مشغول باشید عزیزان جان ...
شما فعلا برو 10 بار از رو محسن بنویس بیار تا بعد
بادرود
دنبال مطلب ساده ای بودم که که تارنما به این صفحه راهنمایم شد..ساختار سایت بسیار جذاب هست ،متن شعر،خوانش،لیست آهنگها،معنی لغات
فقط افسوس که فرهنگ نقد هیچ کتاب واحدی نداره
مانا باشید
لبت بدیدم و لعلم بیوفتاد از چشم
عجب ایهام زیبایی در (لعلم بیوفتاد از چشم)وجود دارد!!!
_لعل در نظرم بی مقدار شد
_دانه های اشک خونین از چشمم فرو افتاد!!!
درود عزیزان بهتر ازجان
مطالب کهن را دیدم و بسیار مشتاق شدم و شگرف
اتفاقا برعکس ادبای فاخر عصر نو که لباسی تنگ بر تن کرده و گشاده رویی نقادی میکنن بر حضرات شایق و شیق و شق
مشتاقانه ادبیات متلک را دنبال کرده و مسرور از مدت مدیدی که افتخار دیدن گوهر بارانه ای از این نوع ندیده بودم و زنده شد روح ما در مضامین اساتید شیوق و بسیار شادمان از درشکه چی ناصرالدین شاه که فقط خودش بر وافور همایونی گرمابه میربود
یا حق
مفهوم کلی: توصیف معشوق و در کمند صید او اسیر شدن. واینکه بخت و اقبالی می خواهد تا مورد صید قرار بگیری.
وزن : مفاعلن فعلاتن فعلاتن فع لن
بیت اول
کمانِ سخت که داد آن لطیف بازو را ؟
که تیرِ غمزه تمام است صیدِ آهو را
چه کسی به دستان ظریف یار ، کمان محکم و قوی برای صید آهو ( عاشق بیچاره و بی گناه ) داد ؟ نیازی به کمانِ سخت نیست زیرا غمزه هایِ تیرمانند او برای به دام انداختن عاشق کافی است . [ سخت = محکم / لطیف بازو = آنکه بازویی ظریف و زیبا دارد ]
بیت دوم
هزار صیدِ دلت پیش تیر باز آید
برین صفت که تو داری کمانِ ابرو را
با چنین شیوه ای که تو کمان کشیده ای . هزاران دل همانند صید جلوی تیرِ تو قرار می گیرد . [ در این بیت صید به دل و ابرو به کمان تشبیه شده است ]
بیت سوم
تو خود به جوشن و برگستوان نه محتاجی
که روز معرکه بر خود زره کنی مو را
تو در روزِ جنگ به پوشش هایی نظیر جوشن و برگستوان نیازی نداری . زیرا گیسوان در هم تنیده ات همانند زره تو را از آسیب دشمن در امان می دارند . [ جوشن = زره و لباس جنگی / برگستوان = پوششی است که در روزِ جنگ می پوشیدند و بر اسب نیز برای حفظ جان آن می افکندند / معرکه = جنگ ]
بیت چهارم
دیار هند و اقالیم تُرک بسپارند
چو چشم تُرک تو بینند و زلف هندو را
هندوان و ترکان اگر چشمانِ ترکانه و زیبا و گیسوان هندُوانه و سیاهت را ببینند . دیگر به زیبارویان ترکستان و هندوستان توجّهی نخواهند کرد . [ دیار = جمع دار به معنی خانه ها ، شهر ها / اقالیم = جمع اقلیم به معنی سرزمین ها / سپردن = واگذاشتن و رها کردن / ترک = در مصراع دوو به معنی زیبا و غارتگر / هندو = اهل هند و در اینجا به معنی سیاه ]
بیت پنجم
مغان که خدمتِ بت می کنند در فَرخار
ندیده اند مگر دلبران بت رو را
بت پرستانی که در شهر فَرخار ، کمر به خدمت بتان بسته اند و آنان را ستایش می کنند . بی تردید معشوقان بت روی را ندیده اند . وگرنه پرستش بتان را فرو نمی گذاشتند . [ مغان = پیشوایان و موبدان دین زردشتی ف و در اینجا به معنی مطلق کافران و بت پرستان است / فَرخار = نام شهری است در ترکستان منسوب به خوبان و صاحب حُسنان (لغت نامه) / مگر = همانا ، به درستی ]
بیت ششم
حصار قلعۀ باغی به منجنیق مده
به بام قصر برافکن کمند گیسو را
برای محاصره کردن قلعۀ ستمگر به منجنیق نیازی نداری . گیسوان چون کمندت را به بامِ کاخ بیفکن و از آن بال برو و قلعه را بگشای . [ حصار دان = محاصره کردن / باغی = ظالم و ستمکار ، در این بیت «باغی» در معنای غیر منظورش بکار رفته است . / منجنیق = سنگ انداز ، فلاخن مانندی است بزرگ که بر سرِ چوبی تعبیه کنند و سنگ در آن کرده به طرف دشمن اندازند (لغت نامه) /
بیت هفتم
مرا که عزلت عنقا گرفتمی همه عمر
چنین اسیر گرفتی که باز تیهو را
مرا که در تمام عمر همانند سیمرغ گوشه نشینی اختیار کرده و از دام ها رَسته ام . چنان اسیر کردی که گویی عقابی تیهویی را به چنگال گرفته ای . [ عزلت = گوشه گیری / عنقا = شرح بیت 4 از غزل 1 / تیهو = پرنده ای است کوچک شبیه کبک / در این بیت «اسیر شدن من به دست تو» تشبیه شده به «اسیر شدن تیهو در چنگال باز» ]
بیت هشتم
لبت بدیدم و لعلم بیوفتاد از چشم
سخن بگفتی و ، قیمت برفت لؤلو را
لبانِ سرخت را دیدم و لعل در نظرم بی اعتبار شد و سخن گفتی ، دندان های مرواید گونت نمایان شد و مروارید در برابر دندان های تو ارزش خود را از دست داد . [ لعل = سنگ قیمتی سرخ رنگ / قیمت = بها ، ارزش و اعتبار / لؤلو = مروارید ]
بیت نهم
بهای روی تو بازارِ ماه و خور بشکست
چنانکه معجز موسی طلسم جادو را
تابش رویت درخشندگی ماه و خورشید را از رونق انداخت . همانگونه که معجزۀ حضرت موسی (ع) جادوی سامری را باطل کرد . [ بها = نور و درخشندگی / خور = خورشید / جادو = جادوگر / طلسم = عمل خارق العاده و نوشته ای برای پدید آوردن امور عجیب و عمل خارق عادت (فرهنگ معین ) ]
بیت دهم
به رنج بُردن بیهوده گنج نتوان بُرد
که بخت راست فضیلت ، نه زور بازو را
با رنج بیهوده بردن نمی توان به گنج دست یافت . زیرا بخت و اقبال بر زورِ بازو برتری دارد . [ فضیلت = رجحان و برتری ]
بیت یازدهم
به عشق روی نکو ، دل کسی دهد سعدی
که احتمال کند خوی زشت نیکو را
پارادوکس: زشتِ نیکو (گرچه " نیکو " صفت و جانشین موصوف است ، ولی در ترکیب شاعرانهء سعدی نوعی پارادوکس هم هست .)
کنایه : دل دادن (عاشق شدن )
ای سعدی ، کسی بر روی زیبا عاشق می شود که تابِ تحمّلِ خویِ زشت زیبارویان را داشته باشد . [ احتمال کردن = تحمّل کردن ]
منبع : شرح غزلهای سعدی
دکتر محمدرضا برزگر خالقی
دکتر تورج عقدایی
سعدی : به چه کار آیدت ز گُل طبقی ؟
از گلستان ِ ما بِبَر طبقی
شاد و تندرست باشید .