غزل شمارهٔ ۱۷۰
اطلاعات
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
خوانش ها
غزل ۱۷۰ به خوانش حمیدرضا محمدی
غزل ۱۷۰ به خوانش مهدی سروری
غزل ۱۷۰ به خوانش محسن لیلهکوهی
غزل ۱۷۰ به خوانش سعیده تهرانینسب
غزل ۱۷۰ به خوانش فاطمه زندی
غزل ۱۷۰ به خوانش پری ساتکنی عندلیب
غزل شمارهٔ ۱۷۰ به خوانش سهیل قاسمی
غزل شمارهٔ ۱۷۰ به خوانش نازنین بازیان
غزل شمارهٔ ۱۷۰ به خوانش مریم فقیهی کیا
حاشیه ها
محبت با کسی دارم کز او با خود نمیآیم..
تضمین این غزل
به بحر عشق رو کردی مپنداری کران دارد
فرو کش عقل در این ره که دل آنجاعنان دارد
فراغ از سدره وطوبی دلم سرو روان دارد
"غلام آن سبک روحم که با من سر گران دارد
جوابش تلخ وپنداری شکر زیر زبان دارد"
-------------------------------------------
دلی گر شاد باشد بشکفد چون گل طرب زاید
زتیغش گر جفا بارد ولیکن صبر میباید
برسم عشقبازی از تحّمل عشق می پاید
"مرا گر دوستی با او به دوزخ میبرد شاید
به نقد اندر بهشت است آنکه یاری مهربان دارد"
------------------------------------------
چو مکتوبی زیار آید زهی گنجی و مطلوبی
دلا در حلقه زلفش طنین موج و آشوبی
خریدار غم عشقم به مسروری و پاکوبی
"کسی راکاختیاری هست ومحبوبی ومشروبی
مراد از بخت وحظ از عمرومقصود از جهان دارد"
-----------------------------------------
زخورشید رخش سوزد هزاران بار انجم را
کمانش از کجی ماند چو نیش تیز کژدم را
اگر چه جو فروش است او نماید روی گندم را
"برون از خفتن و خوردن حیاتی هست مردم را
بجانان زندگانی کن بها ئم نیز جان دارد"
---------------------------------------------
تمنای وجودش دارد این جان از سرا پایم
بزلفش التجا کردم که آنجا خوش بود جایم
بگفتا بوسه ات بخشم از این لعل شکر خایم
"محبت با کسی دارم کزو با خود نمی آیم
چو بلبل کز نشاط گل فراغ از آشیان دارد"
-------------------------------------------
مجال عشق را باید حریفی بهر همدردی
دلا مهر بتان با خون دل در سینه پروردی
عمل باید به پند پیر دانا از جوان مردی
"نه مردی گر به شمشیر ازجفا ی دوست برگردی
دهل را کاندرون بادست زانگشتی فغان دارد"
------------------------------------------
نهان باشد حدیث عشق و داد دل ازآن خیزد
اگر با داده بستیزی ،سپهرت با تو بستیزد
هزاران فتنه با نقشش ازین طـُرفه بر انگیزد
"به تشویش قیامت در،که یار از یار بگریزد
محب از خاک برخیزد محبت هم چنان دارد"
-----------------------------------------
"زکوی یار میآید نسیم باد نوروزی "
" ازاین باد ار مدد خواهی چراغ دل بر افروزی"
قبا بشکافد اندر تن گل نو رس زبهروزی
"خوش آمد باد نوروزی به صبح از باغ پیروزی
به بوی دوستان ماند نه بوی بوستان دارد"
-------------------------------------------
دلا رندی غنیمت دان به خشنودی و شنگولی
برندی ره نبردی گر از این رُتبت تو معزولی
خوشا جانا که با دلدار خود آسوده مشغولی
"چنان سربر کنار یار خواب صبح مستولی
چه غم داری زمسکینی که سر بر آستان دارد"
-----------------------------------------
کمانداران ابرویش به نظم وصف در آرایش
ازآن مژگان دلدوزش توان ودل بفرسایش
مجو( رافض) امان از او ندارد روح بخشایش
"چو سعدی عشق تنها باز و راحت بین وآسایش
نه تنها مُلک میراند که منظوری نهان دارد"
سلام.میشه بیت آخر رو تفسیر کنید.
همچون سعدی عاشقی کن و بس تا راحت شوی و ٱسایش بینی،حاکم و یکه تاز میدان است آنکه در نهان دلبری دارد.
خوش آمد باد نوروزی به صبح از باغ پیروزی
به بوی دوستان ماند نه بوی بوستان دارد
صبح امید است باد نوروزی میوزد از باغ پیروزی که بوی دوستان به که بوی بوستان
معنی بیت:محبت با کسی دارم کز او باخود نمیآیم
چو بلبل کز نشاط گل فراغ از آشیان دارد
رو میشه بگید؟
محبت با کسی دارم کز او با خود نمیآیم
چو بلبل کز نشاط گل فراغ از آشیان دارد
منظور آن است که شاعر در اثر وجود معشوق خود را فراموش میکند. درست مثل بلبل که وقتی به کنار گل می رسد آشیانه خود را به کلی فراموش می کند. این مرتبهای از شیدایی است که عاشق غرق در وجود معشوق میشود.
خداوندگار سخن خداوندگار غزل حضرت عشق پیامبر پارسی گوی ، شیرین ِ شیرین سخنان سعدی شیراز ...
سعدیا دختر انفاس تو بس دل ببرد
به چنین صورت و معنی که تو می آرایی
به به...
به نقد اندر بهشتست آن که یاری مهربان دارد
بسیار زیبا!
تضمین این غزل
به بحر عشق رو کردی مپنداری کران دارد
فرو کش عقل در این ره که دل آنجاعنان دارد
فراغ از سدره وطوبی دلم سرو روان دارد
"غلام آن سبک روحم که با من سر گران دارد
جوابش تلخ وپنداری شکر زیر زبان دارد"
-------------------------------------------
دلی گر شاد باشد بشکفد چون گل طرب زاید
زتیغش گر جفا بارد ولیکن صبر میباید
برسم عشقبازی از تحّمل عشق می پاید
"مرا گر دوستی با او به دوزخ میبرد شاید
به نقد اندر بهشت است آنکه یاری مهربان دارد"
------------------------------------------
چو مکتوبی زیار آید زهی گنجی و مطلوبی
دلا در حلقه زلفش طنین موج و آشوبی
خریدار غم عشقم به مسروری و پاکوبی
"کسی راکاختیاری هست ومحبوبی ومشروبی
مراد از بخت وحظ از عمرومقصود از جهان دارد"
-----------------------------------------
زخورشید رخش سوزد هزاران بار انجم را
کمانش از کجی ماند چو نیش تیز کژدم را
اگر چه جو فروش است او نماید روی گندم را
"برون از خفتن و خوردن حیاتی هست مردم را
بجانان زندگانی کن بها ئم نیز جان دارد"
---------------------------------------------
تمنای وجودش دارد این جان از سرا پایم
بزلفش التجا کردم که آنجا خوش بود جایم
بگفتا بوسه ات بخشم از این لعل شکر خایم
"محبت با کسی دارم کزو با خود نمی آیم
چو بلبل کز نشاط گل فراغ از آشیان دارد"
-------------------------------------------
مجال عشق را باید حریفی بهر همدردی
دلا مهر بتان با خون دل در سینه پروردی
عمل باید به پند پیر دانا از جوان مردی
"نه مردی گر به شمشیر ازجفا ی دوست برگردی
دهل را کاندرون بادست زانگشتی فغان دارد"
------------------------------------------
نهان باشد حدیث عشق و داد دل ازآن خیزد
اگر با داده بستیزی ،سپهرت با تو بستیزد
هزاران فتنه با نقشش ازین طـُرفه بر انگیزد
"به تشویش قیامت در،که یار از یار بگریزد
محب از خاک برخیزد محبت هم چنان دارد"
-----------------------------------------
"زکوی یار میآید نسیم باد نوروزی "
" ازاین باد ار مدد خواهی چراغ دل بر افروزی"
قبا بشکافد اندر تن گل نو رس زبهروزی
"خوش آمد باد نوروزی به صبح از باغ پیروزی
به بوی دوستان ماند نه بوی بوستان دارد"
-------------------------------------------
دلا رندی غنیمت دان به خشنودی و شنگولی
برندی ره نبردی گر از این رُتبت تو معزولی
خوشا جانا که با دلدار خود آسوده مشغولی
"چنان سربر کنار یار خواب صبح مستولی
چه غم داری زمسکینی که سر بر آستان دارد"
-----------------------------------------
کمانداران ابرویش به نظم و ،صف در آرایش
ازآن مژگان دلدوزش توان ودل بفرسایش
مجو( رافض) امان از او ندارد روح بخشایش
"چو سعدی عشق تنها باز و راحت بین وآسایش
نه تنها مُلک میراند که منظوری نهان دارد"
غم سعدی نهان باشد ز چشم ومردم مردم
زحسن تو همی گوید سر شاهی عیان دارد