گنجور

غزل شمارهٔ ۱۶۸

کس این کند که دل از یار خویش بردارد؟
مگر کسی که دل از سنگ سخت‌تر دارد
که گفت من خبری دارم از حقیقت عشق؟
دروغ گفت گر از خویشتن خبر دارد
اگر نظر به دو عالم کند حرامش باد
که از صفای درون با یکی نظر دارد
هَلاک ما به بیابان عشق خواهد بود
کجاست مرد که با ما سر سفر دارد؟
گر از مقابله شیر آید، از عقب شمشیر
نه عاشق‌ست که اندیشه از خطر دارد
و گر بهشت مُصَوَّر کنند عارف را
به غیر دوست نشاید که دیده بردارد
از آن متاع که در پای دوستان ریزند
مرا سری‌ست؛ ندانم که او چه سر دارد
دریغ! پای که بر خاک می‌نهد معشوق
چرا نه بر سر و بر چشم ما گذر دارد؟
عوام عیب کنندم که عاشقی همه عمر
کدام عیب؟ که سعدی خود این هنر دارد
نظر به روی تو انداختن حرامش باد
که جز تو در همه عالم کسی دگر دارد

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

کس این کند که دل از یار خویش بردارد؟
مگر کسی که دل از سنگ سخت‌تر دارد
هوش مصنوعی: کسی نمی‌تواند دل از محبوب خود بکند، مگر اینکه دلش از سنگ هم سخت‌تر باشد.
که گفت من خبری دارم از حقیقت عشق؟
دروغ گفت گر از خویشتن خبر دارد
هوش مصنوعی: کسی که ادعا می‌کند از حقیقت عشق اطلاعاتی دارد، در واقع دروغ می‌گوید، زیرا اگر از درون خود آگاه باشد، باید بداند که عشق قابل وصف نیست.
اگر نظر به دو عالم کند حرامش باد
که از صفای درون با یکی نظر دارد
هوش مصنوعی: اگر کسی به دو جهان نظر کند، اگر دلش پاک و خالص نباشد، برای او حرام است؛ زیرا او باید تنها به یک چیز توجه داشته باشد که نشان از صداقت درونش دارد.
هَلاک ما به بیابان عشق خواهد بود
کجاست مرد که با ما سر سفر دارد؟
هوش مصنوعی: ما در بیابان عشق به راهی خواهیم افتاد که گم خواهیم شد. آیا کسی هست که با ما در این سفر همراه شود؟
گر از مقابله شیر آید، از عقب شمشیر
نه عاشق‌ست که اندیشه از خطر دارد
هوش مصنوعی: اگر کسی در برابر شیر قرار بگیرد و از پشت شمشیر به او نزدیک شود، دیگر عاشق نیست؛ چراکه از خطر و تهدید می‌ترسد و نمی‌تواند به عشق خود پایبند باشد.
و گر بهشت مُصَوَّر کنند عارف را
به غیر دوست نشاید که دیده بردارد
هوش مصنوعی: اگر بهشتی زیبا و دلنشین به تصویر کشیده شود، عارف نباید چشمانش را از دوست (خدا) بردارد.
از آن متاع که در پای دوستان ریزند
مرا سری‌ست؛ ندانم که او چه سر دارد
هوش مصنوعی: من از آن چیزی که دوستان به پای هم می‌ریزند، سرتاسر هستم؛ نمی‌دانم آن شخص چه رازی در دل دارد.
دریغ! پای که بر خاک می‌نهد معشوق
چرا نه بر سر و بر چشم ما گذر دارد؟
هوش مصنوعی: حیف است که محبوب ما پا بر خاک می‌گذارد، اما چرا به سر و چشمان ما نمی‌نشیند و از کنار ما نمی‌گذرد؟
عوام عیب کنندم که عاشقی همه عمر
کدام عیب؟ که سعدی خود این هنر دارد
هوش مصنوعی: عوام به من ایراد می‌گیرند که چرا تمام عمر عاشق بوده‌ام، اما من چه عیبی در این کار می‌بینم؟ سعدی نیز به خوبی این هنر را دارد.
نظر به روی تو انداختن حرامش باد
که جز تو در همه عالم کسی دگر دارد
هوش مصنوعی: به تو نگاه کردن ممنوع است، چون در دنیا هیچ‌کس دیگری جز تو وجود ندارد.

خوانش ها

غزل ۱۶۸ به خوانش سعیده تهرانی‌نسب
غزل ۱۶۸ به خوانش حمیدرضا محمدی
غزل ۱۶۸ به خوانش محسن لیله‌کوهی
غزل شمارهٔ ۱۶۸ به خوانش فاطمه زندی
غزل شمارهٔ ۱۶۸ به خوانش حجت الله عباسی
غزل ۱۶۸ به خوانش پری ساتکنی عندلیب
غزل شمارهٔ ۱۶۸ به خوانش سهیل قاسمی
غزل شمارهٔ ۱۶۸ به خوانش نازنین بازیان
غزل شمارهٔ ۱۶۸ به خوانش مریم فقیهی کیا

حاشیه ها

1393/06/15 12:09
علیرضا الله بخش

واقعا زیبا و شنیدنی است بویژه وقتی با آوای گرم حسین خواجه امیری (ایرج) باشد

1393/09/06 04:12
منوچهر

اول مصرع (کس این کند ) باید
کس این نکند باشد تا با مصرع بعد ( معنی آن )
درست باشد

1403/02/09 23:05
عباسی-فسا @abbasi۲۱۵۳

همین که ثبت شده صحیح است

استفهامی است

ما هنوز در خواندن بیت مشکل داریم و به سعدی ایراد می گیریم که اشتباه کرده

یا للعجب

1393/09/06 05:12
منوچهر

کس این کند بنظر درست نمی اید بلکه باید کس این نکند

1393/12/15 22:03
محمد

آقا منوچهر این مصرع اول استفهام انکاری هستش
حافظ از خودش داره سوال میپرسه که آیا کسی هست که دل از یار خودش برداره بعد تو مصرع بعد جواب خودشو میده
مگر کسی که دل از سنگ سخت تر دارد

1394/01/08 14:04
محمد حسین

به نظرم حق با محمد جان باشه... چون تازه وزن شعرم به هم میریزه...
البته محمد آقا شعر از سعدی مگه نیست؟

1396/12/14 03:03
۷

که گفت من خبری دارم از حقیقت عشق
دروغ گفت گر از خویشتن خبر دارد
عوام عیب کنندم که عاشقی همه عمر
کدام عیب که سعدی خود این هنر دارد
ای مرغ سحر عشق ز پروانه بیاموز
کان سوخته را جان شد و آواز نیامد
این مدعیان در طلبش بی خبرانند
کان را که خبر شد خبری باز نیامد
گر کسی وصف او ز من پرسد
بیدل از بی نشان چه گوید باز
عاشقان کشتگان معشوقند
بر نیاید ز کشتگان آواز

1396/12/14 04:03
۷

آنک شد هم بی‌خبر هم بی‌اثر
از میان جمله او دارد خبر
تا نگردی بی‌خبر از جسم و جان
کی خبر یابی ز جانان یک زمان
عطار » منطق‌الطیر » بیان وادی فقر » حکایت پروانگان که از مطلوب خود خبر می‌خواستند

کس این کند که دل از یار خویش بردارد
مگر کسی که دل از سنگ سختتر دارد
که گفت من خبری دارم از حقیقت عشق
دروغ گفت گـــر از خویشتن خبر دارد
هــلاک ما به بیابــان عشق خـواهـد بود
کجـاست مـرد که بــا ما سـر سفر دارد
از آن متــــاع که در پـای دوستان ریزند
مرا ســریست ندانـم که او چه سـر دارد
دریـغ پای که بــر خـاک می‌نهد معشوق
چرا نـه بر ســر و بر چشـم ما گذر دارد
نظــر به روی تـو انداختن حــرامش بـاد
که جز تـو در همه عالم کسـی دگر دارد
عوام عیب کنندم که عاشقی همه عمر
کدام عیب که سعدی خود این هنر دارد
این هفت بیت در وبسایت آوای جاوید توسط حمیدرضا فرهنگ خوانده شده است،آدرس صفحه:
پیوند به وبگاه بیرونی

1403/02/10 00:05
عباسی-فسا @abbasi۲۱۵۳

کس این کند که دل از یار خویش بردارد؟
مگر کسی که دل از سنگ سخت‌تر دارد
«کس» در اینجا استفهامی است (کسی) 

 

که گفت من خبری دارم از حقیقت عشق؟
دروغ گفت گر از خویشتن خبر دارد
«که» در آغاز بیت، از ادات استفهام است به معنی «چه کسی»
چه کسی گفت من از حقیقت عشق خبر دارم؟ اگر از خودش خبر دارد و هنوز خودی برایش مانده است؛ در ادعایش دروغگوست.

 

اگر نظر به دو عالم کند حرامش باد
که از صفای درون با یکی نظر دارد
کسی که از صفای درون و روح پاک با یک نفر نظری دارد اگر به هر دو جهان توجه کند بر او حرام باد. یعنی اگر عشق کسی در دل داری؛ دیگر دلبستگی‌ها را رها کن که در یک خانه دو مهمان نمی‌گنجد.

 

گر از مقابله شیر آید از عقب شمشیر
نه عاشقست که اندیشه از خطر دارد
شاید بشود گفت شاه بیت مصور این غزل، این بیت باشد. مقابله به معنی روبرو است. اگر از روبرو شیر حمله کند و از پشت سر، دشمن با شمشیر باشد، کسی که اندیشه خطر داشته باشد عاشق نیست.
می‌شود مصرع اول را نقاشی کرد.

 

از آن متاع که در پای دوستان ریزند
مرا سریست، ندانم که او چه سر دارد
سر در اینجا جناس دارد. سرِ اول به معنی عضو بالاییِ بدن (کله) است و سرِ دوم به معنی عزم و نیت است. 
از آن کالا و متاعی که در پای دوستان می‌ریزند من یک سر دارم (که به پای دوست بریزم) نمی‌دانم نظر و قصد دوست چه باشد. (می‌پذیرد یا رد می‌کند.) (گر رد کنی بِضاعتِ مُزْجاة ور قبول)
در این بیت به زیبایی پای دوست و سر ِدوست‌دار در برابر هم قرار می‌گیرند که البته در تصویرسازی‌های زیبای سعدی بسیار است.

 

دریغْ پای که بر خاک می‌نهد معشوق
چرا نه بر سر و بر چشم ما گذر دارد؟
حیف است که معشوق پایش را بر خاک می‌گذارد، چرا بر سر و چشمِ ما گذر ندارد؟ 
«نه» در ابتدای مصرع دوم در واقع برای منفی کردن فعل «دارد» است و در هنگام خواندن باید به این نکته توجه شود.

در اکثر خوانش‌ها، «دریغ» به کسر غ خوانده شده است، به نظرم ایراد داشت با چندین نفر از اساتید برجسته ادبیات فارسی صحبت کردم و همه فرمودند به سکون غ صحیح است و باید بر آن مکث کرد.

 

عوام عیب کنندم که عاشقی همه عمر
کدام عیب، که سعدی خود این هنر دارد
مردم عام و بی‌خبر از عشق، به من عیب می‌گیرند که در طول عمرت عاشق هستی!
کدام عیب؟ این که عیب نیست این تمام هنر سعدی است.

 

روانت شاد که روانمان را شادی می‌کنی ای عزیز پارس

1403/02/20 21:05
سهیل قاسمی

در باره ایرادی که زیر اجرایِ من و بسیاری از دوستان نوشته شده: «بیت 8 مصرع اول دریغْ پای که بر خاک می‌نهد معشوق – دریغ با کسرۀ آخر خوانده شده (دریغِ پای)» عرض کنم که لزومی به ساکن بودن ِ دریغ نیست. البته آن شکل هم درست است اما این که من و دوستان ِ دیگر گفته‌ایم نادرست نیست. دریغ به تنهایی و به قولی ساکن و با مکث اگر به کار رود، خود یک شبه ِ جمله است. اما دریغ ِ چیزی خوردن، مثل ِ غم ِ چیزی خوردن و حسرت ِ چیزی را خوردن یا طمع ِ چیزی کردن و مانند ِ این ها، معنا دارد. در این بیت، «دریغ ِ پای که بر خاک می‌نهد معشوق! / چرا نه بر سر و بر چشم ما گذر دارد؟) مثل ِ این است که گفته باشد: حیف ِ پا که معشوق آن را بر رویِ خاک می نهد! چرا بر روی سر و چشم ِ ما نمی گذرد؟ چرا بر روی خاک می گذارد پایِ خودش را؟ دریغ ِ آن پایی که بر خاک می نهد! کاش میذاشت روی سر ِ ما! رویِ چشم ِ ما! البته با دریغ ِ ساکن هم می شود همین معنا را گرفت! اما منظورم این است که این جزو غلط ها تلقی نمی شود و اِعمال ِ سلیقه ی شخصی است. همچنین عبارت ِ دیگری که در ادامه ی ایرادهای خوانش ِ من درج شده: «نوع خوانش و لحن آن، روح غزل که احساس و عشق است را کاملا از بین می برد» قبول! روح ِ غزل احساس و عشق است. نوع ِ خوانش و لحن ِ آن افتضاح. این هم قبول. ولی اون «کاملا» چی بود دیگه؟ قرار نیست در باره روح و احساس انقدر جزم اندیشانه بگیم کاملن از بین برده که! حالا زده یه گوشه شو ناقص کرده فوقش!

1403/10/04 16:01
جلال ارغوانی

نظر به روی   ودل سعدی شیرین سخن نکنی؟

آخر نگر  چه اشک  دیده وخون جگر دارد