غزل شمارهٔ ۱۵۵
اطلاعات
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
خوانش ها
غزل ۱۵۵ به خوانش حمیدرضا محمدی
غزل ۱۵۵ به خوانش محسن لیلهکوهی
غزل ۱۵۵ به خوانش سعیده تهرانینسب
غزل ۱۵۵ به خوانش پری ساتکنی عندلیب
غزل شمارهٔ ۱۵۵ به خوانش سهیل قاسمی
غزل شمارهٔ ۱۵۵ به خوانش نازنین بازیان
غزل شمارهٔ ۱۵۵ به خوانش فاطمه زندی
غزل شمارهٔ ۱۵۵ به خوانش مریم فقیهی کیا
حاشیه ها
بر همان وزن و قافیه غزل حافظی که" پیرانه سرم عشق جوانی بسر افتاد......
از مولوی هم ، شعری هم وزن و هم قافیه با این غزل سعدی داریم:
بس چشمه حیوان که از آن حسن بجوشید
بس باده کر آن نادره در چشم و سر افتاد
که بنا بر مضامین این غزلها به هم نزدیکند همانند غزل حافظ:
بس تجربه کردیم درین دیر مکافات
با درد کشان هر که درافتاد، برافتاد
بدون شک یک کلمه از مصرع آخر جا افتاده است ، قبل از در افتاد
هان تا لب شیرین نستاند دلت از دست
کان کز غم او کوه گرفت از کمر افتاد
شاه بیت این شعر این بیته :)))))
وزن : مفعول مفاعیل مفاعیل مفاعیل
۱_زانگه که بر آن صورت ِ خوبم نظر افتاد
از صورت بی طاقتی ام پرده بر افتاد
معنی بیت اول
از آن زمانی که چهره ء زیبایت را مشاهده کردم، از رخسار بی تابی من پرده بر افتاد و سخت بی قرار شدم [زانگه : از آن زمان / خوب : زیبا / نظر : نگاه / استعاره ء مکنیّه : صورت بی طاقتی / کنایه : پرده بر افتادن ( آشکار شدن )
۲_گفتیم که عقل از همه کاری به در آید
بیچاره فرو ماند چو عشقش به سر افتاد
معنی بیت دوم
می پنداشتم که عقل از عهدهء هر کاری بر می آید اما بیچاره وقتی عاشق شد،به کار عشق فرو ماند.[بیچاره :صفت جانشین موصوف ،درمانده و ناتوان / به سرافتادن : دریافتن و متوجه شدن ،کنایه : از کاری به در آمدن ( از عهده ء کاری بیرون آمدندو آن را به نیکی انجام دادن )/ تضاد : عقل و عشق ،به در آمدن ،فرو ماندن
۳_ شمشیر کشیده ست نظر بر سر مردم
چون پای بدارم که ز دستم سپر افتاد ؟
معنی بیت سوم : نگاه بر سر مردم شمشیر کشیده است.من که سپر از دستم افتاده است ،چگونه می توانم مقاومت نمایم ؟[ نظر : نگاه /سپر از دست افتادن (تسلیم و عاجز شدن )/ایهام :مردم ۱_آدمیان ۲_مردمک چشم /تناسب : شمشیر و سپر ،پای و دست /کنایه : پای داشتن (پایداری و بردباری کردن )]
۴در سوخته پنهان نَتوان داشتن آتش
ما هیچ نگفتیم و ، حکایت به در افتاد
معنی بیت چهارم :همان طور که آتش در چیز سوخته و مشتعل پنهان نمی ماند ،حکایت سوزش درون ما نیز گرچه سخن نمی گوییم آشکار شده است.[سوخته :آتشگیر و آن جامهء سوخته که بر آن از سنگ و چقماق آتش گیرند ،آنچه بدان آتش افروزند (لغت نامه )/ تناسب : سوخته ،آتش / به در افتادن : آشکار شدن ]
۵_با هرکه خبر گفتم از اوصاف جمیلش
مشتاق چنان شد که چو من بی خبر افتاد
معنی بیت پنجم:خبر وصف جمال او را با هرکس در میان نهادم ،آنچنان شیفته و مشتاق وی گردید که مثل من بی خبر و حیران ماند.[اوصاف جمیل : نیکویی ها و خصلت های زیبا / مشتاق : شیفته و عاشق /بی خبر : حیران و سرگشته ]
هان ،تا لب شیرین نسِتانَد دلت از دست !
کآن کز غم او کوه گرفت ،از کمر افتاد
معنی بیت ششم :آگاه باش که لب شیرین دل از کفت نرباید و به عشق مبتلایت نکند !زیرا کسی که از دست غم عشق شیرین لبان به کوه پناه می برد ، ناچار خود را از کمرگاه آن به زیر پرتاب میکند.[هان: صوت ، کلمه ای برای تنبیه و آگاهانیدن / کوه گرفتن : سر به کوه گذاشتن و به کوه رفتن ./ایهام :لب شیرین ۱_ لب زیبا ۲_ لب شیرین معشوقه ء خسرو پرویز که فرهاد به او دل باخت.-->۵۵/۲/ کنایه : از دست ستاندن (شیفته و عاشق کردن )از کمر افتادن (بی صبر و طاقت گشتن )/ تلمیح : اشاره به ماجرای فرهاد و شیرین /ایهام : از کمر افتاد ،از کمر کوه افتاد ۲_از پای در آمد
۷_صاحب نظران این نفَسِ گرم ِ چو آتش
دانند که در خرمن من بیشتر افتاد
معنی بیت هفتم :صاحب دلان می دانند که نفس گرم عشق که چونان آتشی است ،خرمن مرا بیش از دیگران به آتش کشیده است .[صاحب نظران : روشن دلان و آگاهان ،کسانی که به چشم دل در کارها نگرند ./ کنایه : نفس گرم ( دم ِ گیرا نفس اثر بخش ،آه سوزناک )آتش در خرمن افتادن (هستی و وجود به باد دادن و نابود شدن )/تضاد : آتش ،خرمن / تناسب : گرم ،آتش
۸_ نیکم نظر افتاد بر آن منظر مطبوع
کَاوَّل نظرم هر چه وجود از نظر افتاد
معنی بیت هشتم : برآن چهره ء زیبا به دقّت نگریستم .در همان نگاه اول هر چیز که در هستی وجود داشت ،در نظرم بی قدر گردید [منظر : چهره و صورت /مطبوع : خوش آیند و زیبا /وجود : صفت است جانشین موصوف ،موجود ./جناس زاید و اشتقاق : نظر ،منظر /آرایه ء تکرار:نظر ]
۹_سعدی نه حریف غم او بود ،ولیکن
با رستم دستان بزند هرکه در افتاد
معنی بیت نهم :سعدی از عهد ه ء غم عشق او بر نمی آمد ،اما هرکس که با کاری بزرگ چون غم عشق در گیر شود حتی می تواند با رستم دستان هم بجنگد .[ حریف : رقیب و همآورد /رستم دستان :رستم پسر زال و دستان لقبی برای پدر رستم بود /زدن : پیکار کردن /کنایه : در افتادن ( ستیز کردن )]
منبع : شرح غزلهای سعدی
دکتر محمدرضا برزگر خالقی
دکتر تورج عقدایی
سعدی : به چه کار آیدت ز گُل طبقی ؟
از گلستان ِ ما بِبَر طبقی
شاد و تندرست باشید ..
با شیرینی گفتار توای سعدی خوش گو
شیرینی شهد وشکر از هر نظر افتاد