گنجور

غزل شمارهٔ ۱۵۳

سر تسلیم نهادیم به حکم و رایت
تا چه اندیشه کند رای جهان آرایت
تو به هر جا که فرود آمدی و خیمه زدی
کس دیگر نتواند که بگیرد جایت
همچو مستسقی بر چشمه نوشین زلال
سیر نتوان شدن از دیدن مهرافزایت
روزگاریست که سودای تو در سر دارم
مگرم سر برود تا برود سودایت
قدر آن خاک ندارم که بر او می‌گذری
که به هر وقت همی بوسه دهد بر پایت
دوستان عیب کنندم که نبودی هشیار
تا فرو رفت به گل پای جهان پیمایت
چشم در سر به چه کار آید و جان در تن شخص
گر تأمل نکند صورت جان آسایت
دیگری نیست که مهر تو در او شاید بست
هم در آیینه توان دید مگر همتایت
روز آن است که مردم ره صحرا گیرند
خیز تا سرو بماند خجل از بالایت
دوش در واقعه دیدم که نگارین می‌گفت
سعدیا گوش مکن بر سخن اعدایت
عاشق صادق دیدار من آنگه باشی
که به دنیا و به عقبی نبود پروایت
طالب آن است که از شیر نگرداند روی
یا نباید که به شمشیر بگردد رایت

اطلاعات

وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

سر تسلیم نهادیم به حکم و رایت
تا چه اندیشه کند رای جهان آرایت
هوش مصنوعی: ما سر تسلیم را به فرمان و نظر تو فرود آوردیم تا ببینیم جهان چه تدبیری دارد.
تو به هر جا که فرود آمدی و خیمه زدی
کس دیگر نتواند که بگیرد جایت
هوش مصنوعی: هر جا که تو بروی و سکونت کنی، هیچ کس دیگری نمی‌تواند جای تو را بگیرد.
همچو مستسقی بر چشمه نوشین زلال
سیر نتوان شدن از دیدن مهرافزایت
هوش مصنوعی: مانند کسی که تشنه و سوخته است، نمی‌تواند از آب زلال و گوارا سیراب شود. در برابر زیبایی تو، احساس سیری نخواهد داشت.
روزگاریست که سودای تو در سر دارم
مگرم سر برود تا برود سودایت
هوش مصنوعی: زمانی است که من در فکر و خیال تو هستم و اگر قرار باشد که سرم برود، بگذار برود تا این عشق و آرزوی تو نیز برود.
قدر آن خاک ندارم که بر او می‌گذری
که به هر وقت همی بوسه دهد بر پایت
هوش مصنوعی: من آن قدر ارزشی برای خاکی که تو روی آن قدم می‌گذاری قائل نیستم، زیرا آن خاک همیشه بر پای تو بوسه می‌زند.
دوستان عیب کنندم که نبودی هشیار
تا فرو رفت به گل پای جهان پیمایت
هوش مصنوعی: دوستان به من عیب می‌گیرند که چون هشیار نبودم، در دام دنیا افتادم و به سختی در آن گیر کردم.
چشم در سر به چه کار آید و جان در تن شخص
گر تأمل نکند صورت جان آسایت
هوش مصنوعی: چشم وجود دارد که ببیند، اما اگر روح و جان در جسد اندیشه نکند و به حقیقت نیندیشد، داشتن این چشم چه فایده‌ای دارد؟ در واقع، اگر نمی‌خواهیم به عمق وجود خود پی ببریم، داشتن حس بینایی و حتی زندگی در جسم به چه کار می‌آید؟
دیگری نیست که مهر تو در او شاید بست
هم در آیینه توان دید مگر همتایت
هوش مصنوعی: تنها کسی که می‌توان به جای تو عشق ورزید و محبتت را در او یافت، خودِ تو هستی. فقط در آینه خودت می‌توانی این عشق را ببینی.
روز آن است که مردم ره صحرا گیرند
خیز تا سرو بماند خجل از بالایت
هوش مصنوعی: زمانی فرامی‌رسد که مردم به سوی بیابان بروند. برخواسته و اقدام کنید تا سروها از ارتفاع شما شرمنده شوند.
دوش در واقعه دیدم که نگارین می‌گفت
سعدیا گوش مکن بر سخن اعدایت
هوش مصنوعی: دیروز در یک ماجرا دیدم که معشوقه‌ام می‌گفت سعدی، به سخنان دشمنان گوش نده.
عاشق صادق دیدار من آنگه باشی
که به دنیا و به عقبی نبود پروایت
هوش مصنوعی: زمانی که عاشق واقعی من هستی که در دنیا و آخرت هیچ نگرانی از من نداری و فقط به دیدار من فکر می‌کنی.
طالب آن است که از شیر نگرداند روی
یا نباید که به شمشیر بگردد رایت
هوش مصنوعی: کسی که جستجوی حقیقت می‌کند، نباید از آنچه که تا به حال به دست آورده، منحرف شود یا به زور و خشونت متوسل گردد.

خوانش ها

غزل ۱۵۳ به خوانش حمیدرضا محمدی
غزل ۱۵۳ به خوانش سعیده تهرانی‌نسب
غزل ۱۵۳ به خوانش محسن لیله‌کوهی
غزل ۱۵۳ به خوانش پری ساتکنی عندلیب
غزل شمارهٔ ۱۵۳ به خوانش سهیل قاسمی
غزل شمارهٔ ۱۵۳ به خوانش مصطفی حسینی کومله
غزل شمارهٔ ۱۵۳ به خوانش نازنین بازیان
غزل شمارهٔ ۱۵۳ به خوانش فاطمه زندی
غزل شمارهٔ ۱۵۳ به خوانش مریم فقیهی کیا

حاشیه ها

1397/02/18 01:05
بیگانه

دوش در واقعه دیدم که نگارین می‌گفت
سعدیا گوش مکن بر سخن اعدایت
عاشق صادق دیدار من آنگه باشی
که به دنیا و به عقبی نبود پروایت
طالب آن است که از شیر نگرداند روی
یا نباید که به شمشیر بگردد رایت

به به
بسیار زیبا و عالی...

1401/11/22 18:01
فاطمه زندی

وزن : فعلاتن فعلاتن فعلاتن فع لن

بیت اول 

۱ _ سر تسلیم نهادیم به حکم و رایت 

 تا چه اندیشه کند رای جهان آرایت

معنی بیت اول 

سر خویش را از روی تسلیم در برابر حکم و خواست تو فرود آوردیم و در انتظار این هستیم که ببینیم فکر جهان آرای تو در مورد ما چه تصمیمی خواهد گرفت . [ رای = فکر و اندیشه ، حکم و فرمان / جهان آرای = جهان آراینده ، زینت دهندۀ جهان / سر تسلیم نهادن = کنایه از مطیع و فرمانبردار شدن ]

۲ _تو به هر جا که فرود آمدی و خیمه زدی 

 کس دیگر نتَواند که بگیرد جایت

معنی بیت دوم 

تو چونان فرمانروایی هستی که به هر کجا فرود آیی و سراپرده برافرازی ، هیچ کس نمی تواند جایت را بگیرد و با تو برابری نماید . [ خیمه زدن = کنایه از جایی فرود آمدن ، مقیم شدن ]

۳ _همچو مستسقی بر چشمۀ نوشین زلال 

 سیر نتوان شدن از دیدن مِهرافزایت

معنی بیت سوم 

همانگونه که بیمار آب طلب از چشمۀ آب شیرین و گوارا سیر نمی شود ، از دیدن تو که مهر را افزون می کند نمی توان سیر شد . [ مستسقی = مبتلا به بیماری استسقا ، که آن نام مرضی است که بیمار آبِ بسیار خواهد و هرچه آب می نوشد . عطشش برطرف نمی گردد و سرانجام به سبب کثرت شرب در می گذرد / نوشین = منسوب به نوش ، شیرین و گوارا / مهرافزا = آنکه مهر و محبّت می افزاید ، مهربان ]

۴ _ روزگاری است که سودای تو در سر دارم 

 مگرم سر برود تا برود سودایت

معنی بیت چهارم 

روزگار درازی است که عشق تو را در اندیشه می پرورانم و قطعاََ این عشق جز با سر باختن از سرم بیرون نمی رود . [ سَودا = یکی از اخلاط اربعه که غلبۀ آن موجب عشق و هوس و خیال (مالیخولیا) می شود / در سر داشتن = کنایه از اسیر و پایبند بودن / سر رفتن = کنایه از تباه شدن ، مردن ]

۵ _قدر آن خاک ندارم که بر او می گذری 

که به هر وقت همی بوسه دهد بر پایت

معنی بیت پنجم 

من به اندازۀ آن خاکی هم که بر آن می گذری و بر پایت بوسه می زند ، در نظر تو مقام و منزلتی ندارم . [ قدر = مقدار و ارزش / بوسه بر پای زدن = مطیع و فرمانبردار گشتن ]

۶ _دوستان عیب کنندم که نبودی هوشیار 

تا فرو رفت به گِل پایِ جهان پیمانت

معنی بیت ششم 

دوستان بر من خُرده می گیرند که هوشیاری به خرج ندادی تا پایت که می توانست گِرد جهان برآید ، به گِل فرو شد و اسیر و گرفتار ماندی . [ جهان پیما = جهان گرد / پای به گِل فرو رفتن = کنایه از سرگشته و گرفتار بودن ]

۷ _ چشم در سَر به چه کار آید و جان در تن شخص گر تأمل نکند صورت جان آسایت

معنی بیت هفتم 

چشم و جانی که در سر و تن من است ، اگر نتواند صورت لطیف چون جان تو را خوب بنگرد ، ارزشی نخواهند داشت . [ تأمّل = نیک نگریستن / جان آسا = آسا پسوند شباهت است ، مانند جان ]

۸ _ دیگری نیست که مِهر تو در او شاید بست 

 هم در آیینه توان دید مگر همتایت

معنی بیت هشتم 

کس دیگری وجود ندارد که بتوانم آن سان که به تو دل بسته ام به وی عشق ورزم ، مگر اینکه بتوان نظیر و مانند تو را در آینه دید . یعنی همتایی نداری و فقط خودت مانند خودت هستی . [ شاید = از مصدر شایستن به معنی لایق و سزاوار است/جناس زاید : هم ،همتا ]

۹ _ روزِ آن است که مردم ره صحرا گیرند 

 خیز تا سرو بمانَد خجل از بالایت

معنی بیت نهم 

امروز روزی است که مردم باید برای سیر و تفرّج به صحرا روند ، برخیز تا سرو از قد و بالایت شرمسار گردد . [ بالا = قد و قامت /تشبیه مضمر و تفضیلی : تشبیه قامت معشوق به سرو و برتری قد او بر آن ]

۱۰ _ دوش در واقعه دیدم که نگارین می گفت : سعدیا ، گوش مکن بر سخن اعدایت،

معنی بیت دهم 

دیشب در خواب معشوق زیباروی خود را دیدم که می گفت : ای سعدی ، به سخن دشمنانت توجّهی نکن . [ دوش = دیشب / واقعه = حالتی است بین خواب و بیداری که مکاشفه هم نامند و نیز آنچه در دل فرود آید / نگارین = منسوب به نگار ، زیبا چون نگار / نگار = معشوق ، یار زیباروی ، از آن جهت که معشوق خود را آرایش می کند و زینت می دهد ، به او نگار گفته اند / اعدا = جمعِ عدو به معنی دشمنان ]

۱۱ _ عاشق صادق دیدار من آنگه باشی 

 که به دنیا و به عقبی نبُوَد پروایت

معنی بیت یازدهم 

زیرا وقتی می توانی برای دیدار من عاشقی راستین به شمار آیی که به دنیا و آخرت بی توجّه باشی . [ دیدار = ملاقات ، چهره / عقبی = آخرت / پروا = توجّه و التفات ]

۱۲ _ طالب آن است که از شیر نگردانَد روی 

 یا نباید که به شمشیر بگردد رایت

معنی بیت دوازدهم 

طالب و خواهان معشوق کسی است که از شیر درنده هم روی نگرداند ، یا اینکه شمشیر هم باعث تغییر او نشود .[ طالب : طلب کننده / رای : فکر و اندیشه ، عزم و اندیشه ]

منبع : شرح غزلهای سعدی 

دکتر محمدرضا برزگر خالقی 

دکتر تورج عقدایی 

سعدی : به چه کار آیدت ز گُل طبقی ؟

از گلستان ِ ما بِبَر طبقی 

شاد و تندرست باشید ..

1403/10/22 00:12
جلال ارغوانی

 

کس ندیدست ونبیند به دوچشمش به جهان

چون گل گفته سعدی ورخ زیبایت