گنجور

غزل شمارهٔ ۱۵۰

خوش می‌روی به تنها، تن‌ها فدای جانت
مدهوش می‌گذاری یاران مهربانت
آیینه‌ای طلب کن تا روی خود ببینی
وز حسن خود بماند انگشت در دهانت
قصد شکار داری یا اتفاق بُستان
عزمی درست باید تا می‌کشد عنانت
ای گلبن خرامان با دوستان نگه کن
تا بگذرد نسیمی بر ما ز بوستانت
رخت سرای عقلم تاراج شوق کردی
ای دزد، آشکارا می‌بینم از نهانت
هر دم کمند زلفت صیدی دگر بگیرد
پیکان غمزه در دل ز ابروی چون کمانت
دانی چرا نخفتم؟ تو پادشاه حسنی
خفتن حرام باشد بر چشم پاسبانت
ما را نمی‌برازد با وصلت آشنایی
مرغی لبق‌تر از من باید هم آشیانت
من آب زندگانی بعد از تو می‌نخواهم
بگذار تا بمیرم بر خاک آستانت
من فتنهٔ زمانم وان دوستان که داری
بی‌شک نگاه دارند از فتنهٔ زمانت
سعدی چو دوست داری آزاد باش و ایمن
ور دشمنی بباشد با هر که در جهانت

اطلاعات

وزن: مفعول فاعلاتن مفعول فاعلاتن (مضارع مثمن اخرب)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

خوش می‌روی به تنها، تن‌ها فدای جانت
مدهوش می‌گذاری یاران مهربانت
تنها و یکتا به خوشی و خرمی می‌روی. تن عاشقان فدای جانت باد که یاران مهربان خویش را با این حرکات متحیر می‌سازی. [ خوش: زیبا و دلپسند، شاد و مسرور / مدهوش: مست و بی خود، سرگشته و حیران / گذاردن: رها کردن و ترک گفتن / جناس مرکب: بین تنها و تن‌ها ] - منبع: شرح غزل‌های سعدی
آیینه‌ای طلب کن تا روی خود ببینی
وز حسن خود بماند انگشت در دهانت
آیینه‌ای بطلب و خود را در آن تماشا کن تا از جمال خویش سخت به حیرت مانی! [ حسن: زیبایی و جمال / کنایه: انگشت در دهان ماندن (متحیر و متعجب گشتن)] - منبع: شرح غزل‌های سعدی
قصد شکار داری یا اتفاق بُستان
عزمی درست باید تا می‌کشد عنانت
بر سر آنی که به شکار روی یا قصد داری به تفرج بستان پردازی؟ برای اینکه بتوان عنانت را به سویی کشید، لازم است عزم خویش بر یکی جزم نمایی و از تردید به در آیی. [ عزم درست: ارادهٔ ثابت و استوار / عنان کشیدن: زمام مرکب را کشیدن و راندن به سویی / کنایه: اتفاق داشتن (قصد و آهنگ داشتن) ] - منبع: شرح غزل‌های سعدی
ای گلبن خرامان با دوستان نگه کن
تا بگذرد نسیمی بر ما ز بوستانت
ای زیبا روی خرامان، نگاهی به جانب دوستان بینداز، باشد که نسیم، بوی خوشی از بوستان تو به ما رساند. [ گل‌بن: درخت گل سرخ / خرامان: روندهٔ با ناز و تکبر و تبختر، خوش رفتار / با: در معنی "به" است / نسیم: رایحه و بوی خوش/ جناس مضارع: بوستان، دوستان / استعارهٔ مصرحه: گل‌بن خرامان (معشوق زیبای خوش رفتار)] - منبع: شرح غزل‌های سعدی
رخت سرای عقلم تاراج شوق کردی
ای دزد، آشکارا می‌بینم از نهانت
اسباب خانهٔ خردم را به دستیاری شوق به تاراج دادی. ای آن که چونان دزدی آشکارا غارتگری می‌کنی، من تو را با چشم دل می‌نگرم. [ تاراج: غارت و چپاول / نهان: باطن، دل ضمیر / تشبیه: عقل به سرا و خانه (اضافهٔ تشبیهی) / اضافهٔ تخصیصی: رخت سرای عقل / کنایه: رخت سرای عقل را تاراج نمودن (عقل را بی سر و سامان کردن) / تشبیه: عقل به سرای (اضافهٔ تشبیهی) ] - منبع: شرح غزل‌های سعدی
هر دم کمند زلفت صیدی دگر بگیرد
پیکان غمزه در دل ز ابروی چون کمانت
زلفان چون کمندت هر لحظه صیدی تازه به دام می‌اندازد و از ابروان کمانی تو غمزه ها هر دم چونان پیکانی در دل می‌نشیند. [ پیکان: آهن نوک تیزی که بر سر تیر نصب می‌کردند، مطلق ِ تیر / غمزه: ناز و عشوه، اشاره به چشم و ابرو / تشبیه زلف به کمند و غمزه به پیکان (اضافهٔ تشبیهی) و نیز ابرو به کمان مانند شده است. /تناسب: کمند و پیکان و کمان و صید، زلف و ابرو ] - منبع: شرح غزل‌های سعدی
دانی چرا نخفتم؟ تو پادشاه حسنی
خفتن حرام باشد بر چشم پاسبانت
ای فرمانروای سرزمین زیبایی، می‌دانی چرا خواب به چشمانم نیامد؟ زیرا حرام است که نگهبان تو خواب را به چشمان خویش راه دهد. [ پادشاه حسن: پادشاه جمال و زیبایی ] - منبع: شرح غزل‌های سعدی
ما را نمی‌برازد با وصلت آشنایی
مرغی لبق‌تر از من باید هم آشیانت
ما شایستگی وصال تو را نداریم، مرغی زیرک تر از ما لازم است تا بتواند با تو هم آشیان گردد. [ برازیدن: لایق و سزاوار بودن / لبق: زیرک و ماهر /تناسب: مرغ، آشیان / تشبیه: من (شاعر) به مرغ مانند شده است. ] - منبع: شرح غزل‌های سعدی
من آب زندگانی بعد از تو می‌نخواهم
بگذار تا بمیرم بر خاک آستانت
اگر تو نباشی، من آب حیات نمی‌خواهم، پس بگذار بر درگاهت جان سپارم، زیرا زنده ماندن بعد از تو برایم ممکن نیست. [ آستان: درگاه و پیشگاه /تناسب: آب، خاک ] - منبع: شرح غزل‌های سعدی
من فتنهٔ زمانم وان دوستان که داری
بی‌شک نگاه دارند از فتنهٔ زمانت
من در فصاحت و بلاغت فتنه و آشوبی در زمانه به پا کرده و بسیاری را مفتون خود ساخته‌ام، اما دوستانی که گرد تو را گرفته‌اند، تو را از اینکه مفتون من شوی، بر حذر می‌دارند. [ فتنهٔ زمان: مراد، سعدی است که خود را در فصاحت و بلاغت فتنهٔ زمانه پنداشته است و کارهای شگفت انگیز او سبب فریفته شدن دیگران می‌شود.] - منبع: شرح غزل‌های سعدی
سعدی چو دوست داری آزاد باش و ایمن
ور دشمنی بباشد با هر که در جهانت
ای سعدی، از آنجا که دوستی یکدل و مهربان داری، حتی اگر همه کس در جهان با تو دشمنی ورزند، آزاد و ایمن باش. [ چو: چون / دوست: یار و محبوب زیبا ] - منبع: شرح غزل‌های سعدی / دکتر محمدرضا برزگر خالقی / دکتر تورج عقدایی 

خوانش ها

غزل ۱۵۰ به خوانش محسن لیله‌کوهی
غزل ۱۵۰ به خوانش فاطمه زندی
غزل ۱۵۰ به خوانش سعیده تهرانی‌نسب
غزل ۱۵۰ به خوانش پری ساتکنی عندلیب
غزل شمارهٔ ۱۵۰ به خوانش سهیل قاسمی
غزل ۱۵۰ به خوانش حمیدرضا محمدی
غزل شمارهٔ ۱۵۰ به خوانش امیر محمدی
غزل شمارهٔ ۱۵۰ به خوانش نازنین بازیان
غزل شمارهٔ ۱۵۰ به خوانش مریم فقیهی کیا

حاشیه ها

1395/03/12 12:06
کسرا

بسیاااار زیباست

1395/05/15 10:08
مهدی جمشیدی

بیت دوم :
در آینه نظر کن تا خویشتن ببینی
کز حسن خود بماند انگشت در دهانت

1395/07/18 20:10
سیده فاطمه

جااانم جانم سعدی

1395/08/04 22:11
۷

معین:آب زندگانی ؛ گویند چشمه ای است در ظلمت که هر از آن بنوشد عمر جاودان پیدا می کند، اسکندر و خضر به دنبال آن رفتند، خضر از آن آب نوشید و عمر جاودان یافت . 2 - نوعی از شراب آمیخته به ادویة تند، ماءالحیات . 3 - نوعی از مهره ها به رنگ زرد که زنان از آن دستبند و مانند آن سازند. 4 - دهان معشوق . 5 - سخن گفتن معشوق .
سنایی:
سکندر رفت لیکن جست بهره
ز آب زندگانی خضر و الیاس
نظامی:
هنوزم آب در جوی جوانی است
هنوزم لب پُر آب زندگانی است .

1395/08/04 22:11
۷

دانی چرا نخفتم تو پادشاه حسنی
خفتن حرام باشد بر چشم پاسبانت
بجای نخفتم باید نخسبم باشد که نشان دهنده ادامه بیخوابی است نه اینکه بیخوابی به پایان رسیده

1398/09/15 19:12
جانان

فدات شم سعدی جان

1400/04/17 21:07
AmirHossein M.N

دانی چرا نخسبم*

1401/07/27 11:09
فاطمه زندی

غزل ۱۵۰ سعدی 

وزن : مفعول فاعلاتن مفعول فاعلاتن 

معنی بیت اول 

۱_ تنها و یکتا به خوشی و خرمی می روی . تن عاشقان فدای جانت باد که یاران مهربان خویش را با این حرکات متحیر می سازی .

[ خوش : زیبا و دلپسند ، شاد و مسرور / مدهوش : مست و بی خود ، سرگشته و حیران / گذاردن : رها کردن و ترک گفتن / جناس مرکب : بین تنها و تن ها ]

معنی بیت دوم 

۲_ آیینه ای بطلب و خود را در آن تماشا کن تا از جمال خویش سخت به حیرت مانی !

[ حسن : زیبایی و جمال / کنایه : انگشت در دهان ماندن ( متحیر و متعجب گشتن )

معنی بیت سوم 

۳_ بر سر آنی که به شکار روی یا قصد داری به تفرج بستان پردازی ؟ برای اینکه بتوان عنانت را به سویی کشید ، لازم است عزم خویش بر یکی جزم نمایی و از تردید به در آیی .

[ عزم درست : ارادهء ثابت و استوار / عنان کشیدن : زمام مرکب را کشیدن و راندن به سویی / کنایه : اتفاق داشتن ( قصد و آهنگ داشتن )

معنی بیت چهارم 

۴_ ای زیبا روی خرامان ، نگاهی به جانب دوستان بینداز ،باشد که نسیم ، بوی خوشی از بوستان تو به ما رساند .

[ گل بن : درخت گل سرخ / خرامان : رونده ء با ناز و تکبر و تبختر ، خوش رفتار / با : در معنی " به " است / نسیم : رایحه و بوی خوش ./ جناس مضارع : بوستان ، دوستان / استعاره ء مصرحه : گل بن خرامان ( معشوق زیبای خوش رفتار )]

معنی بیت پنجم 

۵_ اسباب خانهء خردم را به دستیاری شوق به تاراج دادی. ای آن که چونان دزدی آشکارا غارتگری می کنی ،من تو را با چشم دل می نگرم .

[ تاراج : غارت و چپاول / نهان : باطن ، دل ضمیر /تشبیه : عقل به سرا و خانه ( اضافه ء تشبیهی ) / اضافهء تخصیصی : رخت سرای عقل / کنایه : رخت سرای عقل را تاراج نمودن ( عقل راربی سر و سامان کردن ) / تشبیه : عقل به سرای ( اضافه ء تشبیهی ) ]

معنی بیت ششم 

۶_ زلفان چون کمندت هر لحظه صیدی تازه به دام می اندازد و از ابروان کمانی تو غمزه ها هر دم چونان پیکانی در دل می نشیند .

[پیکان : آهن نوک تیزی که بر سر تیر نصب می کردند ،مطلق ِ تیر / غمزه : ناز و عشوه ، اشاره به چشم و ابرو / تشبیه زلف به کمند و غمزه به پیکان ( اضافهء تشبیهی ) و نیز ابرو به کمان مانند شده است /تناسب : کمند و پیکان و کمان و صید ، زلف و ابرو ]

معنی بیت هفتم 

۷_ ای فرمانروای سرزمین زیبایی ،می دانی چرا خواب به چشمانم نیامد ؟ زیرا حرام است که نگهبان تو خواب را به چشمان خویش راه دهد .

[ پادشاه حسن : پادشاه جمال و زیبایی ]

معنی بیت هشتم 

۸_ ما شایستگی وصال تو را نداریم ، مرغی زیرک تر از ما لازم است تا بتواند با تو هم آشیان گردد 

[ برازیدن : لایق و سزاوار بودن / لبق : زیرک و ماهر /تناسب : مرغ ، آشیان/تشبیه : من ( شاعر ) به مرغ مانند شده است ] 

معنی بیت نهم 

۹_ اگر تو نباشی ،من آب حیات نمی خواهم ،پس بگذار بر درگاهت جان سپارم ، زیرا زنده ماندن بعد از تو برایم ممکن نیست .

[ آستان : درگاه و پیشگاه/تناسب : آب ،خاک ] 

معنی بیت دهم 

۱۰ _ من در فصاحت و بلاغت فتنه و آشوبی در زمانه به پا کرده و بسیاری را مفتون حود ساخته ام ،اما دوستانی که گرد تو را گرفته اند ،تو را از اینکه مفتون من شوی ،بر حذر می دارند .

[ فتنهء زمان : مراد، سعدی است که خود را در فصاحت و بلاغت فتنهء زمانه پنداشته است و کارهای شگفت انگیز او سبب فریفته شدن دیگران می شود .]

معنی بیت یازدهم 

۱۱_ ای سعدی ، از آنجا که دوستی یکدل و مهربان داری ، حتی اگر همه کس در جهان با تو دشمنی ورزند ، آزاد و ایمن باشد 

[ چو : چون /دوست : یار و محبوب زیبا ] 

منبع : شرح غزلهای سعدی 

دکتر محمدرضا برزگر خالقی 

دکتر تورج عقدایی 

سعدی : به چه کار آیدت ز گُل طبقی ؟

از گلستان ِ ما بِبَر طبقی 

شاد و تندرست باشید .

1402/10/10 17:01
اسماعیل ونکی

در عجبم که این سعدی عزیز و گرانقدر ما چه دیده که این چنین در حیرت است؟

1403/10/22 00:12
جلال ارغوانی

در کائنات گفتند در وصف شعر سعدی

کس در جهان ندیدی شیرین تر از بیانت