گنجور

غزل شمارهٔ ۱۳۹

دلم از دست غمت دامن صحرا بگرفت
غمت از سر ننهم گر دلت از ما بگرفت
خال مشکین تو از بنده چرا در خط شد
مگر از دود دلم روی تو سودا بگرفت
دوش چون مشعله شوق تو بگرفت وجود
سایه‌ای در دلم انداخت که صد جا بگرفت
به دم سرد سحرگاهی من بازنشست
هر چراغی که زمین از دل صهبا بگرفت
الغیاث از من دل سوخته ای سنگین دل
در تو نگرفت که خون در دل خارا بگرفت
دل شوریده ما عالم اندیشه ماست
عالم از شوق تو در تاب که غوغا بگرفت
بربود انده تو صبرم و نیکو بربود
بگرفت انده تو جانم و زیبا بگرفت
دل سعدی همه ز ایام بلا پرهیزد
سر زلف تو ندانم به چه یارا بگرفت

اطلاعات

وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

دلم از دست غمت دامن صحرا بگرفت
غمت از سر ننهم گر دلت از ما بگرفت
هوش مصنوعی: دل من به خاطر غم تو به دامن صحرا پناه برد و این غم را رها نمی‌کنم، حتی اگر دل تو از ما بریده باشد.
خال مشکین تو از بنده چرا در خط شد
مگر از دود دلم روی تو سودا بگرفت
هوش مصنوعی: خطی که بر چهره‌ام افتاده، به خاطر خال زیبای توست. آیا ممکن است این نشانه، نتیجه‌ی سوز و گداز دل من باشد که همیشه به یاد توست؟
دوش چون مشعله شوق تو بگرفت وجود
سایه‌ای در دلم انداخت که صد جا بگرفت
هوش مصنوعی: دیشب، شعله‌ای از شوق تو در وجودم افروخته شد و سایه‌ای در دلم انداخت که در بسیاری از جاها جا گرفت.
به دم سرد سحرگاهی من بازنشست
هر چراغی که زمین از دل صهبا بگرفت
هوش مصنوعی: در صبح زود و سرد، هر چراغی که از زمین نور می‌گرفت، خاموش شد.
الغیاث از من دل سوخته ای سنگین دل
در تو نگرفت که خون در دل خارا بگرفت
هوش مصنوعی: یاری خواهی از من دلی غم‌دیده و سخت‌دل که او در تو نیافت، چرا که درد و غم در دلش جا گرفته است.
دل شوریده ما عالم اندیشه ماست
عالم از شوق تو در تاب که غوغا بگرفت
هوش مصنوعی: دل ناآرام ما مملو از افکار و اندیشه‌های گوناگون است و این اندیشه‌ها از عشق و شوق تو پر شده‌اند به‌طوری که همه جا را پر از هیاهو و شور و غوغا نموده است.
بربود انده تو صبرم و نیکو بربود
بگرفت انده تو جانم و زیبا بگرفت
هوش مصنوعی: غم و اندوه تو باعث شد که صبر و تحمل من از دست برود و این اندوه چنان جانم را گرفت که زیبا و دلنشین شد.
دل سعدی همه ز ایام بلا پرهیزد
سر زلف تو ندانم به چه یارا بگرفت
هوش مصنوعی: دل سعدی از روزگار سخت و دردها کناره‌گیری کرده است، و نمی‌دانم چطور این موهای تو قلب او را تسخیر کرده است، ای دوست.

خوانش ها

غزل ۱۳۹ به خوانش محسن لیله‌کوهی
غزل ۱۳۹ به خوانش حمیدرضا محمدی
غزل ۱۳۹ به خوانش فاطمه زندی
غزل ۱۳۹ به خوانش سعیده تهرانی‌نسب
غزل ۱۳۹ به خوانش پزی ساتکنی عندلیب
غزل شمارهٔ ۱۳۹ به خوانش سهیل قاسمی
غزل شمارهٔ ۱۳۹ به خوانش نازنین بازیان
غزل شمارهٔ ۱۳۹ به خوانش مریم فقیهی کیا
غزل شمارهٔ ۱۳۹ به خوانش نادیا رحمان

حاشیه ها

1392/05/30 16:07
ناشناس

غزل بسیار زیبایی است

1397/02/04 17:05
ایرانی

به به لذت بردم از خوندن این غزل زیبا. درود بر بهترین غزل سرای بزرگ ایران زمین سعدی شیرازی.

عاشقانه ترین غزلها رو نوشته سعدی شیرازی..

1400/06/29 17:08
ho۳ein۰۲۱

بسیار عااالی

1400/08/24 08:10
امیرحسین ربیعی

به دم سرد سحرگاهی من بازنشست

هر چراغی که زمین از دل صهبا بگرفت

دوستان گرامی کسی میتونه این بیت را تفسیر کنه؟ 

1401/06/08 17:09
فاطمه زندی

غزل ۱۳۹ سعدی 

 

وزن : فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلات

۱_دلم از دست غمت دامن صحرا بگرفت

غمت از سر ننهم گر دلت از ما بگرفت

۱_معنی غمت باعث شد که دلم دست به دامن صحرا شود و بدآن پناه برد ، اما اگر چه دلت از ما ملول شد ، غمت را از سر بیرون نمی کنم .

[کنایه : دامن چیزی گرفتن ( توجه به چیزی کردن و به آن پرداختن ) 

جناس تام : گرفت ( اول ) به چنگ گرفت ، گرفت ( دوم ) ملول شد .]

بیت دوم 

خال مُشکین تو از بنده چرا در خط شد

مگر از دود دلم روی تو سودا بگرفت

۲_ چرا خال سیاه تو ازمن رنجی به دل گرفت ؟ همانا به این دلیل است که دود آتش دلم این سیاهی خال را در چهرهء تو به وجود آورده است.

[مُشکین : سیاه و خوشبو مانند مُشک 

مگر : قید تاکید است ،همانا ،به درستی / دود دل : آه دل / سودا : سیاه 

تناسب : دود ، سیاه]

بیت سوم 

دوش چون مشعله شوق تو بگرفت وجود

سایه‌ای در دلم انداخت که صد جا بگرفت

۳_دیشب هنگامی که اشتیاق تو مثل مشعلی تمام وجودم را روشن کرد، آنچنان دلم را زیر سلطه ء نور خویش قرار داد که صد جای آن را به آتش،کشید .

[دوش : دیشب ]

بیت چهارم 

به دم سرد سحرگاهی من بازنشست

هر چراغی که زمین از دل صهبا بگرفت

۴_ آه سرد سحر گاهی من هر چراغی را که زمین 

از سرخی شراب بر افروخته بود ، خاموش کرد .

[صهبا : مونث اصهب ، شراب انگوری ، شرابی که مایل به سرخی باشد/ کنایه : دم سرد ، آه حسرت / چراغ از دل صهبا گرفتن (درخشان شدن جام از صهبا ).]

بیت پنجم 

الغیاث از من دل سوخته ای سنگین دل

در تو نگرفت که خون در دل خارا بگرفت

۵_ ای بی رحم سنگدل ، به فریاد من دل سوخته برس ، زیرا همین فریاد های من که در تو اثری ندارد ، در دل سنگ سخت اثر کرد و آن را خون کرد و آن خون به شکل لاله از دورن سنگ بیرون زد .!

[الغیاث : پناه می خواهم و داد رسی می جویم / گرفتن : اثر کردن / خارا : نوعی سنگ سخت و سیاه که مظهر سرسختی است.،/کنایه : دل سوخته : ( مصیبت رسیده و اندوهناک ، آزرده خاطر و پریشان و ستمدیده ).سنگین دل : بی رحم و سخت دل و جفا کار ، معشوق و محبوب ، / خون در دل خارا گرفتن (‌سنگ سختی چون خارا دچاررنج و غصه کردن / آرایه ء تکرار: دل ]

بیت ششم 

دل شوریده ما عالم اندیشه ماست

عالم از شوق تو در تاب که غوغا بگرفت

۶_ دنیای تفکر و اندیشه ء ما این دل شوریده ای است که از عشق تو به دست آورده ایم ، ولی دنیا در اثر غوغایی که عشقت در آن بر پا کرده ، از شوق و شور پر تب و تاب گشته است .

[شوریده : پریشان و درهم و سر گشته ، غوغا : فریاد و فغان ، شور و مشغله ./کنایه در تاب بودن عالم ( نا آرام بودن و در رنج بودن عالم ).

بیت هفتم 

دل سعدی همه ز ایام بلا پرهیزد

سر زلف تو ندانم به چه یارا بگرفت

۷_ دل سعدی همواره از روزهای بلا و گرفتاری بر حذر می ماند ، نمی دانم با کدام توانایی تن به بلای عشق داد و به سر زلف تو چنگ زد؟ ( یعنی سر زلف تو بلا و گرفتاری است .)

[ یارا : از مصدر یارستن ، قدرت و توانایی .]

منبع : شرح غزلهای سعدی 

دکتر محمدرضا برزگر خالقی 

دکتر تورج عقدایی 

سعدی : به چه کار آیدت ز گُل طبقی ؟

از گلستان ِ ما بِبَر طبقی 

شاد و تندرست باشید .

1403/10/04 11:01
جلال ارغوانی

گفته سعدی خوش خوان چو به جنت بردند

 حور دررقص  شد  ومیل  تماشا  بگرفت