گنجور

غزل شمارهٔ ۱۲۷

دل نمانده‌ست که گوی خم چوگان تو نیست
خصم را پای گریز از سر میدان تو نیست
تا سر زلف پریشان تو در جمع آمد
هیچ مجموع ندانم که پریشان تو نیست
در تو حیرانم و اوصاف معانی که تو راست
و اندر آن کس که بصر دارد و حیران تو نیست
آن چه عیب‌ست که در صورت زیبای تو هست
وان چه سحر‌ست که در غمزهٔ فتان تو نیست
آب حیوان نتوان گفت که در عالم هست
گر چنانست که در چاه زنخدان تو نیست
از خدا آمده‌ای آیت رحمت بر خلق
وان کدام آیت لطف‌ست که در شأن تو نیست
گر تو را هست شکیب از من و امکان فراغ
به وصالت که مرا طاقت هجران تو نیست
تو کجا نالی از این خار که در پای منست
یا چه غم داری از این درد که بر جان تو نیست
دردی از حسرت دیدار تو دارم که طبیب
عاجز آمد که مرا چاره درمان تو نیست
آخر ای کعبهٔ مقصود کجا افتادی‌؟
که خود از هیچ طرف حد بیابان تو نیست
گر برانی چه کند بنده که فرمان نبرد
ور بخوانی عجب از غایت احسان تو نیست
سعدی از بند تو هرگز به درآید؟ هیهات!
بلکه حیف‌ست بر آن‌کس که به زندان تو نیست

اطلاعات

وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

دل نمانده‌ست که گوی خم چوگان تو نیست
خصم را پای گریز از سر میدان تو نیست
هوش مصنوعی: دل هیچ‌گونه آمادگی ندارد که به میدان بیفتد، زیرا حریف نمی‌تواند از این نبرد فرار کند.
تا سر زلف پریشان تو در جمع آمد
هیچ مجموع ندانم که پریشان تو نیست
هوش مصنوعی: هرگاه که به جمع یا اجتماع می‌رسم و موهای نامرتب تو را می‌بینم، نمی‌توانم هیچ چیز دیگری را در آن جمع شاداب و منظم ببینم، زیرا آن چه در ذهنم می‌ماند فقط پریشانی توست.
در تو حیرانم و اوصاف معانی که تو راست
و اندر آن کس که بصر دارد و حیران تو نیست
هوش مصنوعی: من در شگفتی تو هستم و از ویژگی‌های معنایی که تو داری، اما کسی که بینا است و به راستی می‌بیند، در حیرت تو نیست.
آن چه عیب‌ست که در صورت زیبای تو هست
وان چه سحر‌ست که در غمزهٔ فتان تو نیست
هوش مصنوعی: آنچه در چهره‌ی زیبا و جذاب تو نقص به حساب می‌آید، و آنچه جاذبه و سحر را در نگاه فریبنده‌ات نمی‌توان یافت.
آب حیوان نتوان گفت که در عالم هست
گر چنانست که در چاه زنخدان تو نیست
هوش مصنوعی: آب حیات را نمی‌توان در جهان یافت، اگر که در چاهی از خط و نشانه‌ی اقبال تو وجود ندارد.
از خدا آمده‌ای آیت رحمت بر خلق
وان کدام آیت لطف‌ست که در شأن تو نیست
هوش مصنوعی: تو نماینده و نشانه رحمت خداوند برای انسان‌ها هستی و هیچ نشانه‌ای از لطف و محبت نیست که به اندازه تو شایسته نباشد.
گر تو را هست شکیب از من و امکان فراغ
به وصالت که مرا طاقت هجران تو نیست
هوش مصنوعی: اگر تو بتوانی با صبر و شکیبایی دوری من را تحمل کنی و به وصال من امیدوار باشی، من اما هیچ‌گونه توانایی در تحمل جدایی تو ندارم.
تو کجا نالی از این خار که در پای منست
یا چه غم داری از این درد که بر جان تو نیست
هوش مصنوعی: تو چرا از درد و رنجی که به من رسیده شکایت می‌کنی، در حالی که تو هیچ دردی را احساس نمی‌کنی؟
دردی از حسرت دیدار تو دارم که طبیب
عاجز آمد که مرا چاره درمان تو نیست
هوش مصنوعی: من از حسرت دیدار تو دردی دارم که حتی پزشکان هم نمی‌توانند برای آن درمانی پیدا کنند.
آخر ای کعبهٔ مقصود کجا افتادی‌؟
که خود از هیچ طرف حد بیابان تو نیست
هوش مصنوعی: ای کعبهٔ محبوب و هدف، تو کجا قرار داری؟ زیرا از هیچ طرف، مرزی برای بیابان تو وجود ندارد.
گر برانی چه کند بنده که فرمان نبرد
ور بخوانی عجب از غایت احسان تو نیست
هوش مصنوعی: اگر تو او را برانی، بنده چه نیازی دارد که از تو فرمان برد؟ و اگر او را بخوانی، شگفتا از نهایت نیکی و بخشش تو!
سعدی از بند تو هرگز به درآید؟ هیهات!
بلکه حیف‌ست بر آن‌کس که به زندان تو نیست
هوش مصنوعی: آیا سعدی هرگز از چنگال تو رهایی خواهد یافت؟ هرگز! بلکه افسوس بر کسی که در اسارت تو نیست.

خوانش ها

غزل ۱۲۷ به خوانش حمیدرضا محمدی
غزل ۱۲۷ به خوانش فاطمه زندی
غزل ۱۲۷ به خوانش محسن لیله‌کوهی
غزل ۱۲۷ به خوانش الیاس بهرامی
غزل ۱۲۷ به خوانش سعیده تهرانی‌نسب
غزل ۱۲۷ به خوانش پزی ساتکنی عندلیب
غزل شمارهٔ ۱۲۷ به خوانش سهیل قاسمی
غزل شمارهٔ ۱۲۷ به خوانش نازنین بازیان
غزل شمارهٔ ۱۲۷ به خوانش مریم فقیهی کیا
غزل شمارهٔ ۱۲۷ به خوانش افسر آریا

حاشیه ها

1392/08/02 12:11

4.پرسش انکاری است، یعنی هیچ عیبی در صورت زیبای تو نیست و هر سحری در غمزه فتان تو هست

1396/10/06 10:01
پژمان رضوی

دوستان اگر موافق باشند میخواهم بدعتی بگذارم که نظر دوستان را در مورد شاه بیت هر یک از غزلهای سعدی جویا شوم . به سلیقۀ بنده شاه بیت این غزل
این بیت است : - تا سر زلف پریشان تو در جمع آمد - هیچ مجموع ندانم که پریشان تو نیست

1401/02/22 16:04
رها

در تو حیرانم و اوصاف معانی که تو راست

و اندر آن کس که بصر دارد و حیران تو نیست

 

آن چه عیبست که در صورت زیبای تو هست

وان چه سحرست که در غمزه فتان تو نیست

 

بسیار زیبا!

 

 

 

1401/06/28 20:08
فاطمه زندی

 

معنی غزل# ۱۲۷

وزن : فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلات 

۱. گوی و چوگان : ۱ / ۱۷ / خصم : حریف و همنشین ، در اینجا در معنی عاشق و دوستدار است.

کنایه : گوی خم چوگان کسی بودن ( عاشق و گرفتار کسی بودن ) / تناسب : گوی ، خم ، چوگان ، میدان / ایهام تناسب : بین " سر " در معنی حقیقی که در اینجا مراد نیست با "دل " / استعارهء مکنیّه (تشخیص ) : پای گریز .

معنی بیت اول :

دلی که همانند گوی اسیر چوگان تو نگشته باشد وجود ندارد ؛ حتّی دشمنانی که علاقه ای به این اسارت ندارند ، نمی توانند از این میدان بگریزند .

۲. جمع : محفل و مجلس / مجموع : آسوده خاطر .

مجاز : سر زلف به علاقهء جزءو کل ( خود زلف ) / تضاد : جمع ، پریشان / جناس اشتقاق : جمع ، مجموع .

معنی بیت دوم  :

از هنگامی که گیسوان پریشانت جمع شد ، یا به محفل عشّاق راه یافت ، هیچ انسان بسامان و آسوده خاطری را نمی شناسم که دچار نا به سامانی و پریشانی خاطر نگشته باشد.

۳.اوصاف : جمع وصف ،نشانها/ معانی : جمعِ معنی ، فضایل و کمالات / بصر : چشم.

نوعی ردّ الصّدر علی العجز : حیران .

معنی بیت سوم :

فهم تو و جمال تو را می بینند اما حیران زیبایی تو نمی شوند.

۴. سحر : جادو و افسون / غمزه : ناز و عشوه ، اشاره به چشم و ابرو / فتّان : بسیار فتنه انگیز و آشوبگر ،زیبا و دلفریب.

تضاد : هست ،نیست / آرایه ء موازنه : بیشتر کلمات دو مصراع در تقابل با یکدیگر هم وزن اند.

معنی بیت چهارم :

در چهرهء زیبایت چه نقصی می توان یافت و کدام جادو در عالم وجود داردکه نتوان آن را در فتنه گری کرشمه هایت یافت ؟

۵. آب حیوان ۳/ ۵۳ گر چنان است : قید مرکّب است ، اگر چنان باشد ، اگر آن طور باشد / زنخدان : چانه ۸ / ۲۹ .

تناسب : آب ،چاه / تشبیه : زنخدان به چاه ( در ادب فارسی چانهء معشوقه به سبب فرو رفتگی زیر آن به چاه مانند شده است ( اضافهء تشبیهی ) / استعاره ء مصرّحه : چاه ( گودی چانه ) .

معنی بیت پنجم :

اگر آب حیات در چاه زنخدان تو یافت نشود ،نمی توان پذیرفت که در جهان آب حیاتی وجود داشته باشد.

۶.آیت رحمت : نشان لطف و مهر و بخشش و معجزه / شان : (شَان ) مقام و رتبه .

آرایه ء تکرار : آیت / ایهام تناسب : بین "شان " (شَان ) در معنای " شَانِ نزول آیات قرآنی " که در اینجا مراد نیست با " آیت " / ایهام آیت رحمت ۱_ نشانهء رحمت ۲_ پیامبر اکرم (ص) به قرینهء از جانب خدا آمدن و "رحمه للعالمین " بودن ایشان .

معنی بیت ششم :

تو از نشانه های رحمت خدا هستی و کدام نشانهء لطافتی وجود دارد که نتوان آن را متناسب با مقام تو دانست ؟

۷. شکیب : صبر و تحمل / به وصالت : سوگند به وصال تو / فراغ : فراغت و آسایش .

تضاد : وصال و هجران ، هست و نیست.

معنی بیت هفتم:

اگر تو بی من می توانی شکیبا و آسوده باشی ، به وصالت سوگند یاد می کنم که من تاب دوری از تو را ندارم.

۸. خار در پای بودن ( گرفتار و در رنج بودن ) / جناس لاحق : خار ، دار (ی ) / جناس زاید : در ، دار / استعاره ء مصرّحه : خار ( غم عشق ).

معنی بیت هشتم :

تو کی می توانی سوزشی را که خلیدن خار غم عشقت در پایم ایجاد کرده است ، احساس نمایی و از آن بنالی ؟ یا کی از درد جانکاهی که بر دل دارم ، غمی به خود راه دهی ؟ 

۹. درد ۸ / ۱۷ .

تناسب : درد ، طبیب ، درمان / تضاد : درد ، درمان 

/ جناس زاید : دیدار ، دار .

معنی بیت نهم :

حسرت دیدار تو دردی به جانم انداخته که پزشک از درمان آن اظهار ناتوانی می کند و می گوید درد تو علاجی ندارد.

۱۰.حدّ : کران و انتها .

کنایه : کعبهء مقصود( مکان و قبلهء مقصود و مراد ،معشوق و محبوب ) / تشبیه : مقصود به کعبه ( اضافهء تشبیهی ) / تناسب : کعبه ، بیابان .

معنی بیت دهم :

ای کعبهء آمال ، آخر در کجا واقع شده ای که از هیچ سوی نمی توان حدّی برای کرانه هایت تعیین کرد ؟ به سخن دیگر ، چرا رسیدن به تو تا این حدّ دشوار است .

 

۱۱. فرمان بردن : اطاعت کردن / احسان : لطف و بخشش .

جناس لاحق ران ، خوان / تناسب : بنده ، فرمان ، خواندن ، احسان .

معنی بیت یازدهم :

اگر بندهء خویش را برانی چگونه می تواند فرمان نبرد؟ و چنانچه او را به خود فرا خوانی تعجبی ندارد ، زیرا احسان تو نهایتی ندارد.

۱۲.بند : کمند و دام / هیهات : ۱۰ / ۱۷ / حیف ۶ / ۱ .

معنی بیت دوازدهم :

آیا سعدی آرزوی رهایی از بند عشق تو را دارد ؟ دور باد ! ولی دریغ است برای کسی که اسیر بند عشق تو نباشد !

منبع : شرح غزلهای سعدی 

دکتر محمدرضا برزگر خالقی 

دکتر تورج عقدایی 

سعدی : به چه کار آیدت ز گُل طبقی ؟

از گلستان ِ ما بِبَر طبقی 

شاد و تندرست باشید .

1401/06/18 22:09
مسعود ‌

معنی بیت

آب حیوان نتوان گفت که در عالم هست

گر چنانست که در چاه زنخدان تو نیست

چیه؟

1403/07/07 15:10
حامد بابایی

زَنَخدان= چانه معشوقه

چاه زَنَخدان= گودی در چانه معشوقه

آب حَیوان= آب زندگانی، آب حیات

معنی بیت:

وقتی در گودی چانه(چاه زنخدان) تو آب حیات نباشد

نمیتوان گفت که در این عالم هم آب زندگانی ای باشه.

1403/10/04 09:01
جلال ارغوانی

 

گبر وترسا ومسلمان همه سعدی گویند

کافر عشق بود هرکه مسلمان تو نیست