گنجور

غزل شمارهٔ ۱۱۳

مرا از آن‌چه که بیرونِ شهر، صحرایی‌ست
قرینِ دوست به هرجا که هست خوش‌جایی‌ست
کسی که روی تو دیده‌ست از او عجب دارم
که باز در همه عمرش سرِ تماشایی‌ست
امیدِ وصل مدار و خیالِ دوست مبند
گرت به خویشتن از ذکرِ دوست، پروایی‌ست
چو بر ولایتِ دل دست یافت لشکرِ عشق
به دست باش که هر بامداد، یغمایی‌ست
به بوی زلف تو با باد، عیش‌ها دارم
اگرچه عیب کنندم که بادپیمایی‌ست
فَراغِ صحبتِ دیوانگان کجا باشد
تو را که هر خمِ مویی، کمندِ دانایی‌ست؟
ز دستِ عشق تو هرجا که می‌روم دستی
نهاده بر سر و خاری شکسته در پایی‌ست
هزار سرو به معنی به قامتت نرسد
وگرچه سرو، به صورت، بلندبالایی‌ست
تو را که گفت که حلوا دهم به دستِ رقیب؟
به دستِ خویشتنم زهر ده که حلوایی‌ست
نه خاص در سرِ من، عشق در جهان آمد
که هر سری که تو بینی، رهینِ سودایی‌ست
تو را ملامتِ سعدی حلال کی باشد؟
که بر کناری و او در میانِ دریایی‌ست

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

خوانش ها

غزل ۱۱۳ به خوانش حمیدرضا محمدی
غزل ۱۱۳ به خوانش محسن لیله‌کوهی
غزل ۱۱۳ به خوانش سعیده تهرانی‌نسب
غزل ۱۱۳ به خوانش پری ساتکنی عندلیب
غزل شمارهٔ ۱۱۳ به خوانش سهیل قاسمی
غزل شمارهٔ ۱۱۳ به خوانش نازنین بازیان
غزل شمارهٔ ۱۱۳ به خوانش مریم فقیهی کیا
غزل شمارهٔ ۱۱۳ به خوانش فاطمه زندی

حاشیه ها

1401/02/21 16:04
رها

چو بر ولایت دل دست یافت لشکر عشق

به دست باش که هر بامداد یغماییست

 

خیلی زیباست!

 

 

1401/04/18 05:07
خاتون

به به 😍 😍 😍 

1401/07/30 21:09
فاطمه زندی

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فع لان 

معنی بیت اول 

۱  _ من به اینکه در بیرون شهر صحرای مصفا و دلگشا وجود دارد چه کار دارم ؟ هر کجا که دوست در کنارم باشد ، همان جا برای من جایی خوش و خرم است .

[قرین : نزدیک و کنار ، همنشین / جناس مضارع : هست ، است ] 

معنی بیت دوم 

۲  _ در شگفتم از کسی که یک بار روی تو را دیده است ، ولی در تمام عمر باز هم اندیشه ء سیر و تماشا را در سر می پروراند .

[ کنابه : سر چیزی یا کاری داشتن /ایهام تناسب : بین " سر " در معنای " راس " که در اینجا مورد نظر نیست با " روی " / مجاز مرسل : سر به علاقه ء ظرف و مظروف ( فکر ) 

معنی بیت سوم 

۳ _ اگر به جای پرداختن به یاد دوست به خود توجهی داری  ، به وصل دوست امیدوار مباش و تصور دوست را هم‌از ذهن پاک کن .

[ ذکر : یاد / پروا : توجه و التفات   ، ترس و بیم / خیال بستن : گمان و تصور کردن ] 

معنی بیت چهارم 

۴  _ اگر عشق مثل لشکری قهار بر سرزمین دل غلبه یافت آماده باش ، زیرا در هر بامداد از این سرزمین ( دل ) چیزی به غارت می رود .

[ ولایت : سرزمین / یغما : تاراج و غارت / تشبیه : دل به ولایت عشق به لشکر ( اضافه ء تشبیهی ) / کنایه : به دست بودن  ( اگاه و هوشیار بودن، مراقب بودن  )

معنی بیت پنجم 

۵  _ با باد از این جهت که بویی از زلف تو به من می رساند ، سر خوشم و شادی ها دارم ، اگر چه دیگران بر این باد پیمایی و بی حاصلی کارم خرده می گیرند .

[ عیش : خوشی و عشرت و شادی / کنایه : باد پیمودن ( کار بیهوده و بی فایده کردن ) / جناس زاید : با، باد]

معنی بیت ششم 

۶  _ تو که در هر تاب گیسویت دانایی را اسیر کرده ای ، کی مجال می یابی تا به دیوانگانی چون ما بپردازی؟

[ فراغ : آسایش و آرامش / صحبت : مصاحبت و همنشینی / کنایه : دیوانگان ( عاشقان ) / تضاد : دیوانگان ، دانا / تشبیه : مو به کمند مانند شده است ]

معنی بیت هفتم 

۷  _ از دست بلای عشق تو به هرکجا که می روم می بینیم  که گروهی فغان و افسوس سر داده اند ، و گروهی دیگر خار غم عشق تو را در پای دارند و گرفتارند .

[ کنایه : دست بر سر نهادن ( ناله و فغان کردن ) / خار در پا شکستن ( رنج و آزار دیدن ) ]

معنی بیت هشتم 

۸  _ اگر چه سرو ظاهرا دارای قامتی بلند است ، اما هزار سرو هم از لحاظ معنا به پای قامت تو نمی رسند.

[ معنی : حقیقت و باطن / صورت : ظاهر و شکل / بلند بالا : بلند قد و قامت / تضاد : معنی ، صورت / تشبیه تفضیلی : تشبیه قامت معشوق به سرو و برتری قامت یار بر آن ]

معنی بیت نهم 

۹ _ چه کسی به تو گفته است که با دستان نگهبانت به من حلوا بچشانی ؟ با دستان خود به من زهر بده که چون تو آن را می دهی  برایم از حلوا شیرین تر است 

[ دهم : مرا بدهد"م " ضمیر متصل مفعولی است / تضاد : حلوا ، زهر / جناس تام : که ( ضمیر ) ، که ( حرف ربط ) /  آرایه ء تکرار : حلوا ]

معنی بیت دهم 

۱۰  _ تنها من نیستم که در جهان گرفتار عشق شدم ، بلکه به هر سوی که بنگری ، آن را در گرو عشقی خواهی یافت 

[ رهین : گروه و مدیون / کنایه : در سر آمدن ( دچار گشتن ) ] 

معنی بیت یازدهم 

۱۱ _ چگونه بر تو رواست که سعدی را ملامت کنی ، در حالی که تو در ساحلی امن قدم می زنی و سعدی در میان دریا گرفتار است ؟ 

[ ملامت : عتاب و سرزنش / کنار : ساحل / کنایه : بر کنار بودن ( آرام و آسایش داشتن ) ، در دریا بودن ( بی قرار و پریشان بودن ) / تناسب : کنار ، دریا / تضاد : کنار ،میان ] 

منبع : شرح غزلهای سعدی 

دکتر محمدرضا برزگر خالقی 

دکتر تورج عقدایی 

سعدی : به چه کار آیدت ز گُل طبقی ؟

از گلستان ِ ما بِبَر طبقی 

شاد و تندرست باشید .