گنجور

غزل شمارهٔ ۱۰۵

آب حیات من است خاک سر کوی دوست
گر دو جهان خرمیست ما و غم روی دوست
ولوله در شهر نیست جز شکن زلف یار
فتنه در آفاق نیست جز خم ابروی دوست
داروی مشتاق چیست زهر ز دست نگار
مرهم عشاق چیست زخم ز بازوی دوست
دوست به هندوی خود گر بپذیرد مرا
گوش من و تا به حشر حلقه هندوی دوست
گر متفرق شود خاک من اندر جهان
باد نیارد ربود گرد من از کوی دوست
گر شب هجران مرا تاختن آرد اجل
روز قیامت زنم خیمه به پهلوی دوست
هر غزلم نامه‌ایست صورت حالی در او
نامه نوشتن چه سود چون نرسد سوی دوست
لاف مزن سعدیا شعر تو خود سحر گیر
سحر نخواهد خرید غمزه جادوی دوست

اطلاعات

وزن: مفتعلن فاعلن مفتعلن فاعلن (منسرح مطوی مکشوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

خوانش ها

غزل ۱۰۵ به خوانش حمیدرضا محمدی
غزل ۱۰۵ به خوانش محسن لیله‌کوهی
غزل ۱۰۵ به خوانش فاطمه زندی
غزل ۱۰۵ به خوانش سعیده تهرانی‌نسب
غزل ۱۰۵ به خوانش پری ساتکنی عندلیب
غزل شمارهٔ ۱۰۵ به خوانش سهیل قاسمی
غزل شمارهٔ ۱۰۵ به خوانش نازنین بازیان
غزل شمارهٔ ۱۰۵ به خوانش مریم فقیهی کیا
غزل شمارهٔ ۱۰۵ به خوانش افسر آریا

حاشیه ها

1392/04/03 00:07
محمدرضا کاظمی

من م.ندم ادبیات به این زیبایی وپر معنا چرا مردم ما غافلند.

1392/08/30 14:10

4. هندو : غلام، بنده

1393/08/13 16:11
دکتر خدیجه شریفی

شاعری به خوش ذوقی و زیبابینی سعدی ندیدم.
اشعار در نهایت سادگی و فصاحت و زیبایی، و در عین حال عمیق و دلنشین........
بسیار زیبا.بسیار زیبا

1393/11/01 14:02
مجتبی خراسانی

هنوز طنین صدای ان استاد را در گوش حس می کنم
اب حیات من است خاک سر کوی دوست...
روان و دلپذیر

1393/11/01 14:02
مجتبی خراسانی

روز قیامت زنم خیمه به پهلوی دوست
از ارزو های حقیر این است
انشاالله محقق بشود

1393/12/09 06:03
حسین

این پدیده استاد غزل سعدی شیرین گفتار شیرازی نیز همانند دیگر آثارش، روح را از زمین میرباید -تشنه و سرگردان میکند -راه نمایی نموده و سرانجام در سرمنزل مقصود سکنی میدهد.
شاعری به این حد اعجاب و اعجاز ندیده ام.
رحم الله من قرا الفاتحه

1394/01/26 16:03
میترا

باخوندن شعرهای سعدی، فقط درعمق معانی لطیف وعاشقانه و عارفانه اونهاغرق میشم ولذت روح میبرم و خوشا به حالشان، اونها کجا بودند و چها دیدند وچها گفتند و ما کجای کار این آفرینش و شناخت این عظمت هستیم

1394/04/27 22:06
کسرا

سعدی ... عزیزم... دارم میام شیراز زیارتت... دلم برات تنگ شده بهترین شاعر تاریخ ♥ ♥

1395/07/02 15:10
ناصر قنبری

سلام
اگر از دوستان گسی توضیحی راجع به بیت آخر بدهد متشکر میشوم

1395/07/02 19:10
مهناز ، س

ناصر خان گرامی
لاف مزن سعدیا شعر تو خود سحرگیر
سحر نخواهد خرید غمزه جادوی دوست
گویا میگوید : هرچه شعر تو سِحر انگیز و جادویی باشد حریف ناز و غمزه ی دوست نیست . لاف زدن بی فایده است .
مانا در نهان سراینده.
مانا باشید

1395/12/27 18:02
نادر..

تصنیفی قدیمی با صدای زنده یاد "پروانه" موجود است که در آن دو بیت از این غزل نغز در نغمه اصفهان خوانده شده ..
پس از آن، بانو "پریسا" این تصنیف را به زیبایی تمام بازخوانی نموده اند..

این شعرِ زیبای سعدی رو با قلم نی و مرکب نوشتم...! دوست داشتید در سایت ( من و مرکب و قلم ) میتونید ببینید...

1400/08/18 20:11
بیدل بی نشان

پرونده ی سخنوری و عاشقانه سرایی و شیرین سخنی و شکرگفتاری رو سعدی شیراز بسته ...

1401/01/04 23:04
امید صادقی

معنی مصرع دوم بیت 1 (گر دو جهان خرمیست ما و غم روی دوست) را لطفا بفرمایید.

1401/01/05 07:04
رضا از کرمان

سلام جناب صادقی عزیز

      من به خاک قدم دوست زنده‌ام وبرای من حکم آب حیات رو داره  واگر من رو بین شادی وخرمی جهان وغم دوست مخیر کنند قطعا غم دوست رو انتخاب میکنم.

      شاد وخرم باشید

 

1401/01/05 21:04
امید صادقی

با تشکر. آیا منظور از "غم روی دوست" غمی است که ناشی از ندیدن دوست است یا اینکه خود دوست غمگین است؟ 

1401/01/05 22:04
رضا از کرمان

جناب صادقی سلام 

       عزیزم اگر منظورسعدی از دوست را خداوند در نظر بگیریم که قطعا همینطوره  برداشت من اینه که عشق ورزی راحت وساده نیست آدم عاشق مجبور به تحمل مشقت در زندگی میشه وباید دارای صبر وتحمل زیادی باشه ودر برخورد با کم مهری خلق روزگار دچار غم واندوه خواهد شد  وگرنه خداوند مظهر شادی است وچرا چهره‌ی دوست غمگین باشه البته خدمتت عرض کنم که این مطالب برداشت شخصی بنده از بیت مورد نظر واز کل غزله  واحتمالا خالی از اشتباه ونقصان هم نیست واگر سایر دوستان وبزرگواران هم نظر میدادند حتما مطلب قابل فهم ومفیدتر میشد 

  شاد وخرم در پناه حق باشید

1401/08/05 10:11
فاطمه زندی

غزل ۱۰۵ 

وزن : مفتعلن فاعلات مفتعلن فاعلات 

آب حیات من است خاک سر کوی دوست 

 گر دو جهان خرّمی است ، ما و غم روی دوست

معنی بیت اول 

۱ _ خاک رهگذر دوست برای من در حکم آب حیات است و من بدان زنده ام ، اگر مرا در جهان بی غم و شادی دوست مخیّر نمایند ، غم دوست را برمی گزینم .

_ آب حیات = آب حیوان ، آب زندگی ، آب خضر ، در غزلیان سعدی همۀ این ترکیبات بکار رفته است . به عقیدۀ قدما آبی بوده است در ظلمات که در انتهای دنیای مسکون جای دارد و هر کس از آن چشمه بنوشد عمر جاودانی خواهد یافت .

در اساطیر آمده است که ذوالقرنین که بنابر باوری قدیمی همان اسکندر مقدونی است . برای یافتن آن چشمه به ظلمات رفت . امّا نتوانست بدان دست یابد ، ولی خضر پیغمبر که وزیر و پسرخالۀ او بود به همراه الیاس نبی آن چشمه را یافتند و از آبش نوشیدند و عمر جاودان پیدا کردند . این افسانه ، علّت مضامین بسیار در اشعار فارسی شده است . در اصطلاح صوفیان گاهی کنایه شده است از سرچشمۀ عشق و محبّت که هر کس از آن بچشد هرگز معدوم و فانی نشود و نیز اشارت به دهان معشوق و گاهی به معنی سخنان پیر و مرشد است که به سالک حیات ابدی می بخشد .

ولوله در شهر نیست ، جز شکن زلف یار 

 فتنه در آفاق نیست ، جز خم ابروی دوست

معنی بیت دوم 

۲ _ جز چین و شکن زلف یار شور و آشوبی در شهر وجود ندارد و جز خم ابروی یار فتنه و غوغایی در جهان دیده نمی شود . یعنی هر آشوب و غوغایی در اثر زلف و ابروی یار است . [ ولوله = شور و غوغا ، جوش و خروس / شکن = پیچ و تاب / آفاق = جمع افق به معنی کرانه ها و سرزمین ها ، جهان / خم = هلال و قوس ]

داروی مشتاق چیست ؟ زهر ز دست نگار 

 مرهم عشّاق چیست ؟ زخم ز بازوی دوست

معنی بیت سوم 

۳ _ چه چیز عاشق مشتاق را درمان می کند ؟ زهری که معشوق به دست خود به وی دهد . مرهم زخم عاشقان چیست ؟ ضربت و آسیبی که بازوی دوست بر آنان وارد سازد . [ مشتاق = عاشق و آرزومند / نگار = معشوق ، یار زیباروی ، از آن جهت که معشوق خود را آرایش می کند و زینت می دهد ، به او نگار گفته اند / زخم = آسیب و ضربت ]

دوست به هندوی خود گر بپذیرد مرا 

 گوش من و تا به حَشر حلقۀ هندوی دوست

معنی بیت چهارم 

۴ _ اگر دوست مرا به عنوان غلام خویش قبول کند ، تا به قیاما حلقۀ غلامی او را به گوش می کنم و یا ملازم حلقه های زلف او خواهم بود و یا غلام غلام او می شوم . [ دوست = محبوب و معشوق / هندو = منسوب به هند ، سیاه از هر چیز (لغت نامه) ، غلام و بنده / حَشر = قیامت و رستاخیز ]

گر متفرّق شود خاک من اندر جهان 

 باد نیارد ربود گَرد من از کوی دوست

معنی بیت پنجم

۵ _ اگر خاک من در سراسر جهان پراکنده شود . با قادر نخواهد بود که گرد و غبار وجود مرا از کوی دوست برباید و جدا سازد . [ یارستن = توانستن ]

گر شب هجران مرا تاختن آرَد اجل 

 روز قیامت زنم خیمه به پهلوی دوست

معنی بیت ششم 

۶ _ اگر در شب فراق اجل مهلتم ندهد که به دوست دست یابم . در روز قیامت خیمۀ خود را در کنار دوست بر پا خواهم کرد . [ اجل = مرگ ]

هر غزلم نامه ای است صورت حالی در او 

 نامه نوشتن چه سود ؟ چون نرسد سوی دوست

معنی بیت هفتم 

۷ _ هر غزل من مثل نامه ای است . که وصف حال خویش را در آن آورده ام ، امّا نوشتن این نامه ها (سرودن غرل ها) چه فایده ای دارد ؟ چون به دست دوست نمی رسد . [ صورت حال = چگونگی ، ماجرا ]

لاف مزن سعدیا ، شعر ، تو خود سِحر نیست 

 سِحر نخواهد خرید غمزۀ جادوی دوست

معنی بیت هشتم 

۸ _ ای سعدی حتّی اگر شعر خود را سحر و جادو هم فرض کنی ، اشارت های چشم و ابروی یار که خود سحر کننده ای بی نظیر است ، سحر تو را (شعرت را) به چیزی نمی خرد . [ سحر = جادو و افسون / غمزه = ناز و عشوه ، اشاره به چشم و ابرو ]

منبع : شرح غزلهای سعدی 

دکتر محمدرضا برزگر خالقی 

دکتر تورج عقدایی 

سعدی : به چه کار آیدت ز گُل طبقی ؟

از گلستان ِ ما بِبَر طبقی 

شاد و تندرست باشید ..