گنجور

غزل شمارهٔ ۱۰۶

شادی به روزگار گدایان کوی دوست
بر خاک ره نشسته به امید روی دوست
گفتم به گوشه‌ای بنشینم ولی دلم
ننشیند از کشیدن خاطر به سوی دوست
صبرم ز روی دوست میسر نمی‌شود
دانی طریق چیست تحمل ز خوی دوست
ناچار هر که دل به غم روی دوست داد
کارش به هم برآمده باشد چو موی دوست
خاطر به باغ می‌رودم روز نوبهار
تا با درخت گل بنشینم به بوی دوست
فردا که خاک مرده به حشر آدمی کنند
ای باد خاک من مطلب جز به کوی دوست
سعدی چراغ می‌نکند در شب فراق
ترسد که دیده باز کند جز به روی دوست

اطلاعات

وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

خوانش ها

غزل ۱۰۶ به خوانش حمیدرضا محمدی
غزل ۱۰۶ به خوانش محسن لیله‌کوهی
غزل ۱۰۶ به خوانش سعیده تهرانی‌نسب
غزل ۱۰۶ به خوانش پری ساتکنی عندلیب
غزل شمارهٔ ۱۰۶ به خوانش سهیل قاسمی
غزل شمارهٔ ۱۰۶ به خوانش نازنین بازیان
غزل شمارهٔ ۱۰۶ به خوانش مریم فقیهی کیا
غزل شمارهٔ ۱۰۶ به خوانش افسر آریا
غزل شمارهٔ ۱۰۶ به خوانش فاطمه زندی

حاشیه ها

1394/04/27 22:06
کسرا

ترسد که دیده باز کند جز به روی دوست
سعدی ♥♥

1396/04/10 08:07

سلام
در بیت "ناچار هر که .." تصویری بسیار زیبا پنهانه که بعدها در سبک هندی به کرات بازآفرینی شده

1397/11/08 19:02
نوری

بیت آخر تصحیح گردد: سعدی چراغ می کُشد اندر شب فراق ...

1398/02/21 11:05
عباسی-فسا @abbasi۲۱۵۳

سلام
این مصرع به همین شکل صحیح است:
سعدی چراغ می‌نکند در شب فراق
چراغ می نکند یعنی چراغ روشن نمی کند، چراغ تهیه نمی کند
تا مبادا در روشنایی متوجه شود که جز به دوست دارد نگاه می کند.
در واقع سعدی می خواهد با خیال دوست خوش باشد و نمی خواهد با رویارویی واقعیت این خیال باقی مانده هم از بین برود

1401/08/05 10:11
فاطمه زندی

غزل ۱۰۶ 

شادی به روزگار گدایان کوی دوست 

 بر خاک ره نشسته به امّید روی دوست

معنی بیت اول 

۱ _ چه روزگار خوشی دارند ، طالبان معشوق که به امید دیدن روی دوست بر خاک راه نشسته اند . [ گدایان کوی دوست = طالبان و نیازمندان معشوق ]

گفتم به گوشه ای بنِشینم ، ولی دلم 

 ننشیند از کشیدن خاطر به سوی دوست

معنی بیت دوم 

۲ _ با خود می اندیشم که انزوا اختیار کنم و به گوشه ای روم ، امّا دل از اینکه خاطرم به سوی دوست کشیده می شود ، آرام نمی گیرد . [ خاطر = فکر و اندیشه ، دل / نشستن دل = کنایه از آزام و قرار یافتن دل ]

صبرم ز روی دوست میسّر نمی شود 

 دانی طریق چیست ؟ تحمّل ز خوی دوست

معنی بیت سوم 

۳ _ صبر از روی دوست برایم ممکن نیست . می دانی چاره این کار چیست ؟ اینکه تندخویی دوست را تحمّل کنم .

ناچار هر که دل به غم روی دوست داد 

 کارش به هم برآمده باشد چو موی دوست

معنی بیت چهارم 

۴ _ ناگزیر هر کس که غم روی دوست را پذیرفت و بدآن دل داد ، کارش مثل گیسوان دوست پریشان و آشفته می گردد . [ به هم برآمدن کار = آشفته و پریشان شدن کار / دل به چیزی دادن = عاشق و شیفته چیزی شدن ]

خاطر به باغ می رودم روز نوبهار 

 تا با درخت گل بنِشینم به بوی دوست

معنی بیت پنجم

۵ _ در بهاران ذهنم به سوی باغ کشیده می شود تا در آنجا به آرزوی نشستن با دوست با درخت گُل همنشین گردم .

_ بهار = شکوفه های تازه و نورُسته ، گل درخت نارنج و نوعی گل گاوچشم و اقحوان اصغر است ، بستان افروز که آن را تاج خروس گویند که گلی است سرخ رنگ و به عنوان گل زینتی نیز در باغ ها کاشته می شود ( گل و گیاه در ادبیات منظوم فارسی ) .

فردا که خاک مرده به حَشر ، آدمی کنند 

ای باد ، خاک من مَطَلب جز به کوی دوست

معنی بیت ششم

ای باد ، فردا که در روز قیامت اجزای خاک مردگان را گِرد می کنند تا از آن آدمی به وجود آورند ، خاک مرا فقط از سر کوی دوست بخواه . ( خاک من فقط در کوی دوست یافت می شود . ) [ حشر = روز قیامت و رستاخیز / کردن = آفریدن ]

سعدی چراغ می نکُند در شب فراق 

 ترسد که دیده باز کند جز به روی دوست

معنی بیت هفتم 

۷ _ سعدی در شب هایی که در فراق به سر می برد ، چراغ روشن نمی کند ، زیرا بیم آن دارد که در پرتو روشنایی چراغ ، چشمش به چهرۀ کسی جز دوست بیفتد . [ چراغ می نکُند = چراغ را روشن نمی کند ]

منبع : شرح غزلهای سعدی 

دکتر محمدرضا برزگر خالقی 

دکتر تورج عقدایی 

سعدی : به چه کار آیدت ز گُل طبقی ؟

از گلستان ِ ما بِبَر طبقی 

شاد و تندرست باشید ..