گنجور

بخش ۳ - سبب نظم کتاب

در اقصای عالم بگشتم بسی
به سر بردم ایام با هر کسی
تمتع به هر گوشه‌ای یافتم
ز هر خرمنی خوشه‌ای یافتم
چو پاکان شیراز، خاکی‌نهاد
ندیدم، که رحمت بر این خاک باد
تولای مردان این پاک‌بوم
برانگیختم خاطر از شام و روم
دریغ آمدم زآن همه بوستان
تهیدست رفتن سوی دوستان
به دل گفتم از مصر قند آورند
برِ دوستان ارمغانی برند
مرا گر تهی بود از آن قند، دست
سخن‌های شیرین‌تر از قند هست
نه قندی که مردم به صورت خورند
که ارباب معنی به کاغذ برند
چو این کاخ دولت بپرداختم
بر او دَه در از تربیت ساختم
یکی باب عدل است و تدبیر و رای
نگهبانی خلق و ترس خدای
دُوُمْ باب احسان نهادم اساس
که مُنعم کند فضل حق را سپاس
سوم باب عشق است و مستی و شور
نه عشقی که بندند بر خود بزور
چهارم تواضع، رضا پنجمین
ششم ذکر مرد قناعت‌گزین
به هفتم در، از عالم تربیت
به هشتم در، از شُکر بر عافیت
نهم بابِ توبه است و راهِ صواب
دهم در مناجات و ختم کتاب
به روز همایون و سال سعید
به تاریخ فرّخ میان دو عید
ز ششصد فزون بود پنجاه و پنج
که پُر دُر شد این نامبردار گنج
بمانده‌ست با دامنی گوهرم
هنوز از خجالت به زانو سرم
که در بحرِ لؤلؤ صدف نیز هست
درختِ بلند است در باغ و پست
الا ای خردمند پاکیزه‌خوی
خردمند نشنیده‌ام عیب‌جوی
قبا گر حریر است و گر پرنیان
به ناچار حَشوَش بود در میان
تو گر پرنیانی نیابی، مجوش
کرم کار فرما و حشوش بپوش
ننازم به سرمایهٔ فضلِ خویش
به دریوزه آورده‌امْ دستْ پیش
شنیدم که در روز امیّد و بیم
بَدان را به نیکان ببخشد کریم
تو نیز اَر بدی بینیم در سَخُن
به خلق جهان‌آفرین کار کن
چو بیتی پسند آیدت از هزار
به مردی، که دست از تَعنَّت بدار
همانا که در فارس انشای من
چو مشک است بی‌قیمت اندر خُتن
چو بانگ دهل هولم از دور بود
به غیبت درم عیبْ مستور بود
گل آورد سعدیْ سوی بوستان
به شوخی و فلفل به هندوستان
چو خرما به شیرینی اندوده پوست
چو بازش کنی استخوانی در اوست

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

در اقصای عالم بگشتم بسی
به سر بردم ایام با هر کسی
هوش مصنوعی: من در گوشه و کنار جهان سفر کردم و روزگار را با هر فردی سپری کردم.
تمتع به هر گوشه‌ای یافتم
ز هر خرمنی خوشه‌ای یافتم
هوش مصنوعی: از هر گوشه‌ای چیزهای خوبی پیدا کردم و از هر جمع و انبوهی برگه‌های خوشمزه‌ای به دست آوردم.
چو پاکان شیراز، خاکی‌نهاد
ندیدم، که رحمت بر این خاک باد
هوش مصنوعی: در شهر شیراز، هیچ‌کس را مانند افراد پاک‌دل و virtuous ندیدم که سزاوار رحمت بر خاک این سرزمین باشد.
تولای مردان این پاک‌بوم
برانگیختم خاطر از شام و روم
هوش مصنوعی: محبت و ارادت به مردان این سرزمین پاک را برانگیختم، که یاد و خاطر من از سرزمین‌های شام و روم دور شده است.
دریغ آمدم زآن همه بوستان
تهیدست رفتن سوی دوستان
هوش مصنوعی: متاسفم که از آن همه زیبایی و گلستان خالی، باید به سوی دوستان بروم.
به دل گفتم از مصر قند آورند
برِ دوستان ارمغانی برند
هوش مصنوعی: به دل خودم گفتم که از سرزمین مصر شیرینی بیاورند تا برای دوستان هدیه ببرند.
مرا گر تهی بود از آن قند، دست
سخن‌های شیرین‌تر از قند هست
هوش مصنوعی: اگرچه من از قند بی‌بهره‌ام، اما می‌توانم سخنانی شیرین‌تر از قند بگویم.
نه قندی که مردم به صورت خورند
که ارباب معنی به کاغذ برند
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که شیرینی و لذت زندگی تنها به چیزهای ظاهری و مادی محدود نیستند. آنچه که حقیقتاً ارزشمند است، مفاهیم عمیق و معانی واقعی هستند که در آثار و نوشته‌ها تجلی پیدا می‌کنند. در واقع، زیبایی و لذت در باطن و عمق وجود دارند، نه فقط در ظاهر.
چو این کاخ دولت بپرداختم
بر او دَه در از تربیت ساختم
هوش مصنوعی: وقتی که این کاخ نعمت و مقام را ساختم، ده در را از تربیت و آموزش ایجاد کردم.
یکی باب عدل است و تدبیر و رای
نگهبانی خلق و ترس خدای
هوش مصنوعی: یک نفر است که انصاف و تدبیر دارد و به حفاظت از مردم می‌پردازد و از خدای بزرگ می‌ترسد.
دُوُمْ باب احسان نهادم اساس
که مُنعم کند فضل حق را سپاس
هوش مصنوعی: من بر پایه نیکی، بنیاد و ساختاری ایجاد کرده‌ام تا شکرگذار بخشش و نعمت‌های خداوند باشم.
سوم باب عشق است و مستی و شور
نه عشقی که بندند بر خود بزور
هوش مصنوعی: سومین دروازه، جایی است برای عشق و شوق و هیجان، نه عشقی که انسان‌ها به زور وادار به آن شوند.
چهارم تواضع، رضا پنجمین
ششم ذکر مرد قناعت‌گزین
چهارمین باب حکمت فروتنی است و پنجمین باب رضایت  و باب ششم فردیست که همواره متذکر است و در زندگانی قناعت را ترجیح داده
به هفتم در، از عالم تربیت
به هشتم در، از شُکر بر عافیت
هوش مصنوعی: در مرحله هفتم، از دنیای تربیت و پرورش، و در مرحله هشتم، به خاطر سلامتی و نعمت‌هایی که داریم شکرگزاریم.
نهم بابِ توبه است و راهِ صواب
دهم در مناجات و ختم کتاب
هوش مصنوعی: در اینجا به اهمیت توبه و درخواست بخشش اشاره شده است. همچنین می‌گوید که در این مسیر درست و در دعاها، به پایان مطالعه کتاب مقدس نیز توجه می‌شود. به طور کلی، این بیان به جستجوی راه درست و ارتباط معنوی با خداوند اشاره دارد.
به روز همایون و سال سعید
به تاریخ فرّخ میان دو عید
هوش مصنوعی: در روز خوش‌یمن و سالی نیکو، در زمان خوشی که میان دو عید قرار دارد.
ز ششصد فزون بود پنجاه و پنج
که پُر دُر شد این نامبردار گنج
هوش مصنوعی: در اینجا اشاره شده که از تعداد ۶۰۰ چیزی، ۵۵ بیش‌تر وجود دارد و این تعداد بسیار زیاد باعث شده که این گنج به مقدار زیادی پر از درهای ارزشمند و گرانبها باشد. به بیان دیگر، اشاره به ارزش و غنای چیزی دارد که از تعداد و مقدار بالایی برخوردار است.
بمانده‌ست با دامنی گوهرم
هنوز از خجالت به زانو سرم
هوش مصنوعی: من هنوز از شرم و خجالت، به خاطر جواهراتی که باقی مانده، به زانو درآمده‌ام.
که در بحرِ لؤلؤ صدف نیز هست
درختِ بلند است در باغ و پست
هوش مصنوعی: دریاچه‌ای از لؤلؤ وجود دارد که در آن صدف هم هست. همچنین در باغ یک درخت بلند و همچنین درختانی کوتاه‌تر وجود دارد.
الا ای خردمند پاکیزه‌خوی
خردمند نشنیده‌ام عیب‌جوی
هوش مصنوعی: ای دانای شریف و فرهیخته، من هرگز ندیده‌ام که تو عیب‌جویی کنی.
قبا گر حریر است و گر پرنیان
به ناچار حَشوَش بود در میان
هوش مصنوعی: اگرچه لباس زیبا و گران‌بهایی بر تن داشته باشی، اما در دل و درون، باید با سختی‌ها و چالش‌ها دست و پنجه نرم کنی.
تو گر پرنیانی نیابی، مجوش
کرم کار فرما و حشوش بپوش
هوش مصنوعی: اگر نتوانی چیزی باارزش و زیبا به دست آوری، از فضل و لطف کسی که دارای قدرت و موقعیت است بهره ببری و از زحمت و سختی بپرهیزی.
ننازم به سرمایهٔ فضلِ خویش
به دریوزه آورده‌امْ دستْ پیش
هوش مصنوعی: من به دانش و فضیلت خود نمی‌بالم؛ زیرا در حال حاضر، به عنوان گدایی، دست نیاز به سمت دیگران دراز کرده‌ام.
شنیدم که در روز امیّد و بیم
بَدان را به نیکان ببخشد کریم
هوش مصنوعی: شنیدم که در روزی که امید و ترس با هم آمیخته است، افراد بد به دست فرد بخشنده و مهربان (خدا) به نیکوکاران داده می‌شوند.
تو نیز اَر بدی بینیم در سَخُن
به خلق جهان‌آفرین کار کن
تو هم اگر در سخنان من چیز بدی دیدی از اخلاق الهی پیروی کن (اشاره به حدیث «تخلقوا بأخلاق الله») و ...
چو بیتی پسند آیدت از هزار
به مردی، که دست از تَعنَّت بدار
هوش مصنوعی: اگر شعری از هزار شعر دلپسندت شد، خط عیب‌جویی را کنار بگذار و به بزرگ‌منشی بپرداز.
همانا که در فارس انشای من
چو مشک است بی‌قیمت اندر خُتن
هوش مصنوعی: در حقیقت، نوشته‌های من در فارس مانند مشک است که در خُتن بی‌اهمیت و بی‌ارزش به نظر می‌رسد.
چو بانگ دهل هولم از دور بود
به غیبت درم عیبْ مستور بود
هوش مصنوعی: وقتی صدای دهل به گوشم می‌رسد، از دور احساس وحشت می‌کنم، و در غیاب من، عیب‌هایم پنهان باقی می‌ماند.
گل آورد سعدیْ سوی بوستان
به شوخی و فلفل به هندوستان
هوش مصنوعی: سعدی با گل‌هایی زیبا به باغ می‌آید و در حین بازی و شوخی، از ادویه‌ای تند و خوشمزه هم یاد می‌کند که به هندوستان تعلق دارد.
چو خرما به شیرینی اندوده پوست
چو بازش کنی استخوانی در اوست
هوش مصنوعی: وقتی خرما را با شیرینی می‌پوشانند، اگر پوست آن را کنار بزنی، استخوانی درونش وجود دارد.

خوانش ها

سبب نظم کتاب به خوانش حمیدرضا محمدی
بخش ۳ - سبب نظم کتاب به خوانش فاطمه زندی
بخش ۳ - سبب نظم کتاب به خوانش فرید حامد
بخش ۳ - سبب نظم کتاب به خوانش عندلیب
بخش ۳ - سبب نظم کتاب به خوانش امیر اثنی عشری

حاشیه ها

1394/02/03 04:05
جواد

عنوان صفحه بجای"در سبب نظم کتاب" به اشتباه نوشته شده "در نیایش خداوند"

1394/11/25 00:01
سعید

یکی از زیباترین فروتنی ها که در ادبیات پارسی دیده ام این شعر بود. انسانیت فراوانی در ش دیده میشه، یعنی حس آدم بودن به من دست داد. جالب اینجاست

1394/11/25 12:01
روفیا

شنیدم که در روز امید و بیم
بدان را به نیکان ببخشد کریم
؟!؟!؟!
شگفتا!!!
شما فقط تصور کنید اجرای این قاعده را در یک جامعه انسانی حقیقی،
اگر چنین قاعده ای حاکم باشد دیگر که به خود زحمت نیک بودن می دهد؟؟
این شاید نوعی آنارشیسم است،
اگر جهان چنین غیر عادلانه طراحی شده باشد دیگر چرا این همه جان بکنیم؟
کدام قاعده بر این بی قاعدگی می چربد؟
چه چیز ارزش و چه چیز بی ارزش انگاشته می شود؟
نمی دانم چه بگویم...


شاید هم جبر پاسخ گوی این معما نیز باشد،
چون بر طبق باور جبرگرایانه من همه انسان ها در نهایت بی گناه هستند،
ما دو گروه آدم بد و خوب نداریم،
ما دو گروه آدم نادان و دانا داریم،
نادان هم که عذرش نادانی است،
نمی داند،
گناهش چیست؟!
و اما باقی می ماند که پس اصلا چرا باید نیک بود؟
شاید پاسخ آن در مصالح همین زندگی فعلی ما نهفته است،
نه برای روز داوری،
شاید ما باید هوشمند تر باشیم و نیک تر تنها برای آسایش خودمان،
آدم های پیرامونمان را خرسند نگاه داریم تا خٌود در فضای امن تری زیست کنیم!؟

1395/03/16 13:06
حمید زارعی مرودشت

الا ای هنرمند پاکیزه خوی
هنرمند نشنیده‌ام عیب جوی
قبا گر حریرست و گر پرنیان
بناچار حشوش بود در میان
تو گر پرنیانی نیابی مجوش
کرم کار فرمای و حشوم بپوش
.
حشو به معنیِ تکه پاره‌های پارچه است که بین پارچه‌ی بیرونی و آستر لباس قرار می‌داده‌اند برای محکم ایستادن لباس. سعدی میگه حتا گران ترینِ لباس‌ها هم درونشون پارچه‌های کم ارزش نهفته، پس اگر در کتابِ من ایرادهایی دیدید، به چشمِ عیب پوش بر آن ها بنگرید و مرا عفو کنید.
.
و چه قدر بزرگان و هنرمندانِ راستین، فروتن و افتاده هستند. کاش ما از این بزرگان افتادگی را یاد بگیریم و چنین با سواد و هنرِ کم، دچارِ غرور و خودبزرگ بینی نشویم.

1395/04/17 07:07
حمید سامانی

خداوند روحت را شاد کند ای سعدی بزرگوا
شعر مورد نظر با املای صحیح
در اقصای گیتی بگشتم بسی
به سر بردم ایام با هر کسی
تمتع به هر گوشه‌ای یافتم
ز هر خرمنی خوشه‌ای یافتم
چو پاکان شیراز خاکی نهاد
ندیدم که رحمت بر این خاک باد
تولای مردان این پاک بوم
برانگیختم خاطر از شام و روم
دریغ آمدم زان همه بوستان
تهیدست رفتن سوی دوستان
به دل گفتم از مصر قند آورند
بر دوستان ارمغانی برند
مرا گر تهی بود از آن قند دست
سخنهای شیرینتر از قند هست
نه قندی که مردم به صورت خورند
که ارباب معنی به کاغذ برند
چو این کاخ دولت بپرداختم
بر او ده در از تربیت ساختم
یکی باب عدل است و تدبیر و رای
نگهبانی خلق و ترس خدای
دوم باب احسان نهادم اساس
که منعم کند فضل حق را سپاس
سوم باب عشق است و مستی و شور
نه عشقی که بندند بر خود به زور
چهارم تواضع رضا پنجمین
ششم ذکر مرد قناعت گزین
به هفتم در از عالم تربیت
به هشتم در از شکر بر عافیت
نهم باب توبه است و راه صواب
دهم در مناجات و ختم کتاب
به روز همایون و سال سعید
به تاریخ فرخ میان دو عید
ز ششصد فزون بود پنجاه و پنج
که پر در شد این نامبردار گنج
بماند‌ست با دامنی گوهرم
هنوز از خجالت سر اندر برم
که در بحر لؤلؤ صدف نیز هست
درخت بلندست در باغ و پست
الا ای هنرمند پاکیزه خوی
هنرمند نشنیده‌ام عیب جوی
قبا گر حریرست و گر پرنیان
به ناچار حشوش بود در میان
تو گر پرنیانی نیابی مجوش
کرم کار فرمای و حشوم بپوش
ننازم به سرمایهٔ فضل خویش
به دریوزه آورده‌ام دست پیش
شنیدم که در روز امید و بیم
بدان را به نیکان ببخشد کریم
تو نیز ار بدی بینیم در سخن
به خلق جهان آفرین کار کن
چو بیتی پسند آیدت از هزار
به مردی که دست از تعنت بدار
همانا که در پارس انشای من
چو مشک است کم قیمت اندر ختن
چو بانگ دهل هولم از دور بود
به غیبت درم عیب مستور بود
گل آورد سعدی سوی بوستان
به شوخی و فلفل به هندوستان
چو خرما به شیرینی اندوده پوست
چو بازش کنی استخوانی در اوست

1395/06/16 18:09
محمد رضا نیک زاد

سلام به دوستان 26 _ 6 _ 1395
صفت های فاعلی مرکّب مرخّم بوستان سعدی«در سبب نظم کتاب»
در این بخش از بوستان که 30 بیت دارد،چهار مورد «صفت فاعلی مرکّب مرخّم» هست. ساخت این صفت ها معمولاً « واژه + بن مضارع» است.این« واژه » ممکن است اسم یا صفت یا قید یا ضمیر مشترک یا به ندرت موارد دیگر از تکواژ ها باشد.
این نوع از صفت در زبان فارسی به فراوانی دیده می شود و قابل جستجو است و می تواند یکی از نشانه های « ترکیبی »بودن زبان فارسی باشد. ترکیبی بودن از نشانه های بارز زبان های «هند و اروپایی» است .بسامد این گونه واژه ها در متون مختلف متفاوت،امّا بسیار است.
1 – یک مورد در بیت 13، «قناعت گُزین»
2 – مورد دیگر در بیت 17،کلمۀ «نامبردار» به معنای معروف و ارجمند.
3 – در بیت 20 واژۀ «عیب جوی»
4 – در بیت 25 « جهان آفرین»

1395/06/16 19:09
محمد رضا نیک زاد

سلام به دوســتـان 26 . 6 . 1395
صفت های فاعلی مرکّب مرخّم بوستان سعدی« ابوبکر بن سعد بن زنگی»
در این بخش از بوستان که 47 بیت دارد،10 مورد «صفت فاعلی مرکّب مرخّم» هست. ساخت این صفت ها معمولاً « واژه + بن مضارع» این« واژه » ممکن است اسم یا صفت یا قید یا ضمیر مشترک یا به ندرت موارد دیگر از تک واژ ها باشد.
1 – در بیت 5 دو مورد، جهانبان . دین پرور.
2 – در بیت 6 سرفراز(ان).
3 – در بیت 13 گردن فراز(ان).
4 - در بیت 30 زبان آور(ی).
5 - در بیت 35جهان آفرین.
6 - در بیت 40 بداندیش.
7 - در بیت 42 جهان آفرین.
8 - در بیت نامبردار.
9 - در بیت 46 نامدار.

1395/06/16 19:09
محمد رضا نیک زاد

سلام
این حاشیۀ قسمت بالا مربوط به چهل و هفت بیت صفحۀ بعد است.دوستان ببخشندم.

1397/02/21 09:04
روفیا

سوم باب عشق است و مستی و شور
نه عشقی که بندند بر خود به زور
شگفتا که قرن ها پیش هم از این عشق های الکی مانند عشق های شاخ! های اینستاگرام بود. عشقی که فریاد می زند که آن را بسته اند بر خود به زور!
مولانا نیز الکی و راستین را بربسته و بررسته نام می نهد:
بربسته و بررسته غرقند در این رسته
تا با همگان باشد از عین ابد خنده
***
گر بخواهی ور نخواهی با چراغ
دیده گردد نقش باز و نقش زاغ
ورنه این زاغان دغل افروختند
بانگ بازان سپید آموختند
بانگ هدهد گر بیاموزد فتی
راز هدهد کو و پیغام سبا
بانگ بر رسته ز بر بسته بدان
تاج شاهان را ز تاج هدهدان
بررسته مانند اندامی است که خود به فرمان طبیعت روییده است و بربسته مانند اندام های پروتزی است که طی تقلید ناشیانه ای از طبیعت به خود بسته اند. شاید آن هم روزی به تکامل برسد!
کسی چه می داند؟

1397/02/21 09:04
روفیا

بانگ هدهد گر بیاموزد فتی
راز هدهد کو و پیغام صبا
گویا از به کار بردن عبارت راز هدهد می خواهد بگوید در هر آفریده ای از جهان رازی «چیزی شبیه ژنوم» یا فراتر وجود دارد که قابل تقلید و تکرار نیست و منحصر به آن موجود است. بانگ هدهد کجا و تقلید آن بانگ کجا!

1397/02/21 12:04
روفیا

آن شاخ ها خود را شاخ مجازی نیز می خوانند.
چه نام درست و به جایی!!

1397/08/30 11:10
رامین

چو پاکان شیراز، خاکی نهاد
ندیدم که رحمت بر این خاک باد

1398/10/26 20:12

با سلام حضور همگی عرض میدارم آیا باید به حقیقت گفتار بزرگانی چون سعدی توجه داشته باشیم یا باید به مواردی که مانع رسیدن به حقایق و معانی این اشعار میگردد دامن بزنیم مثلٱ اگر سعدی شیعه باشد اشعارش معنی خاصی میدهد ولی اگر سنی مذهب باشد معنی دیگری دارد بیش از سی نفر بر این شعر حاشیه نوشته ایم اما شعر همچنین بدون هیچ نظر ومعنا و شرحی باقی مانده وطالبان ذوق وادب بی نصیب مانده ایم
افسوس و صد افسوس که در این مورد نمیشود اظهار نظر نمود فقط این را بگویم که هم این اختلافات بین شیعه و سنی کار دشمنان است وگرنه خدا یکی پیامبر یکی کتاب یکی و معاد یکی . بخشنده باشید .

1400/09/28 18:11
ahad.r

همانا که در پارس انشای من

چو مُشک است کم‌قیمت اندر خُتن

خُتَن، شهری در ترکستان چین که مشک آن شهرت داشته؛ در مصراع دوم بیت، به فراوانی و ارزانی مشک در آنجا اشاره شده‌است و کم‌رونقی شعر فارسی در فارس که منبع ذوق و شعر بوده است.

بیت یادآور مَثَلِ عربی است:

اَزهَدُالناسِ فِی‌ العالِم جیرانه ( بی‌اعتناترین مردم نسبت به عالِم، همسایگانِ اویند.)

مقتبس از بوستان سعدی به تصحیح غلامحسین یوسفی)

1401/02/01 05:05
Sobhansahra

بنده تو بیت بیست و هفتم رندی جذابی از خداوندگار ادب فارسی می‌بینم که از ایشان زیاد غریب نیست. اون هم در استفاده از واژه‌ی «بی‌قیمت». درسته که بیت می‌خواد فروتنی جناب شیخ رو نشون بده ولی یادمون باشه که بی‌قیمت معنای چیزی که اون‌قدر باارزشه که نمی‌شه براش قیمت تعیین کرد، رو هم می‌ده. مثلا وقتی می‌خوان در مورد ارزش یه اثر تاریخی یا باستانی حرف بزنن، می‌گن: فلان چیز قیمت نداره.

فلذا همون‌طور که مشک چه در ختن باشه، چه در ری و چه در بلخ ارزشمنده، به همون حالت و در همون مقام، شعری به این روانی و بوستانی به این تر و تازگی چه در فارس، چه در صنعا و چه در قندوز. 

1402/03/07 00:06
رحیم کریم زاده

منظور سعدی در این بیت (شنیدم که در روز امید و بیم    بدان را به نیکان ببخشد کریم ) این است که در مقابل اعمال خوبمان شاید اعمال بدمان را ببخشد‌.

نه این که از اعمال انسان های بد بخاطر انسان های خوب آنان را ببخشد. (از شهر اهر)

1403/03/10 00:06
کوروش معلمان

در بیت دوم ؛

تمتع به هر گوشه‌ای یافتم

ز هر خرمنی خوشه‌ای یافتم

به نظر می رسد که به جای استفاده از کلمه ی یافتم در مصرع دوم بایستی از کلماتی دیگر نظیر ساختم استفاده شود.  خواهشمندم از اساتید سخن و ادب که در این زمینه اظهار فضل فرموده و بنده را راهنمایی فرمایند

1403/03/09 23:06
کوروش معلمان

در بیت دوم ؛

تمتع به هر گوشه‌ای یافتم

ز هر خرمنی خوشه‌ای یافتم

به نظر می رسد که به جای استفاده از کلمه ی یافتم در مصرع دوم بایستی از کلماتی دیگر نظیر ساختم استفاده شود.  خواهشمندم از اساتید سخن و ادب که در این زمینه اظهار فضل فرموده و بنده را راهنمایی فرمایند.