گنجور

بخش ۲۶ - حکایت

در این شهر باری به سمعم رسید
که بازارگانی غلامی خرید
شبانگه مگر دست بردش به سیب
که سیمین زنخ بود و خاطر فریب
پریچهره هرچ اوفتادش به دست
یکی در سر و مغز خواجه شکست
نه هر جا که بینی خطی دل فریب
توانی طمع کردنش در کتیب
گوا کرد بر خود خدای و رسول
که دیگر نگردم به گرد فضول
رحیل آمدش هم در آن هفته پیش
دل افگار و سر بسته و روی ریش
چو بیرون شد از کازرون یک دو میل
به پیش آمدش سنگلاخی مهیل
بپرسید کاین قله را نام چیست؟
که بسیار بیند عجب هر که زیست
چنین گفتش از کاروان همدمی
مگر تنگ ترکان ندانی همی
برنجید چون تنگ ترکان شنید
تو گفتی که دیدار دشمن بدید
سیه را یکی بانگ برداشت سخت
که دیگر مران خر بینداز رخت
نه عقل است و نه معرفت یک جوم
اگر من دگر تنگ ترکان روم
در شهوت نفس کافر ببند
وگر عاشقی لت خور و سر ببند
چو مر بنده‌ای را همی پروری
به هیبت بر آرش کز او برخوری
وگر سیدش لب به دندان گزد
دماغ خداوندگاری پزد
غلام آبکش باید و خشت زن
بود بندهٔ نازنین مشت زن
گروهی نشینند با خوش پسر
که ما پاکبازیم و صاحب نظر
ز من پرس فرسودهٔ روزگار
که بر سفره حسرت خورد روزه‌دار
از آن تخم خرما خورد گوسپند
که قفل است بر تنگ خرما و بند
سر گاو عصار از آن در که است
که از کنجدش ریسمان کوته است

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

در این شهر باری به سمعم رسید
که بازارگانی غلامی خرید
هوش مصنوعی: در این شهر خبری به گوشم رسید که یک تاجر، یک برده را خرید.
شبانگه مگر دست بردش به سیب
که سیمین زنخ بود و خاطر فریب
هوش مصنوعی: شاید در شب او دست به سیب بزند که زنخدانش مانند نقره است و دل را به فریب می‌آورد.
پریچهره هرچ اوفتادش به دست
یکی در سر و مغز خواجه شکست
هوش مصنوعی: هرچه زیبای دلربا به دستش افتاد، به یک جلوه زیبا در دل و ذهن خواجه تاثیر گذاشت.
نه هر جا که بینی خطی دل فریب
توانی طمع کردنش در کتیب
هوش مصنوعی: هر جا که خطی زیبا و دلنشین ببینی، نمی‌توانی به راحتی از آن انتظار داشته باشی که بتوانی آن را به دست آورده و به خودت جلب کنی.
گوا کرد بر خود خدای و رسول
که دیگر نگردم به گرد فضول
هوش مصنوعی: خدا و پیامبر را شاهد می‌گیرم و تصمیم گرفته‌ام که دیگر به بی‌خود بودن و حرف‌های بی‌مزه توجه نکنم.
رحیل آمدش هم در آن هفته پیش
دل افگار و سر بسته و روی ریش
هوش مصنوعی: نزدیک شدن رحیل در آن هفته‌ای که دل پر از غم و اندوه و چهره‌ای غمگین داشت.
چو بیرون شد از کازرون یک دو میل
به پیش آمدش سنگلاخی مهیل
هوش مصنوعی: وقتی از کازرون بیرون رفت، کمی جلوتر به دشت سنگلاخی و ناهمواری رسید.
بپرسید کاین قله را نام چیست؟
که بسیار بیند عجب هر که زیست
هوش مصنوعی: از کسی پرسیدند که این قله را چه نامیدند؟ زیرا هر کسی که زندگی کرده است، به شگفتی خواهد رسید.
چنین گفتش از کاروان همدمی
مگر تنگ ترکان ندانی همی
هوش مصنوعی: او به یکی از همسفران گفت: آیا تو نمی‌دانی که در دل تنگ‌تر از ما ترک‌ها چه می‌گذرد؟
برنجید چون تنگ ترکان شنید
تو گفتی که دیدار دشمن بدید
هوش مصنوعی: ناراحت نشوید که از شرق، خبرهایی ناخوشایند می‌رسد؛ شما فکر کردید که دیدن دشمن، بدی را به همراه دارد.
سیه را یکی بانگ برداشت سخت
که دیگر مران خر بینداز رخت
هوش مصنوعی: یکی از بی‌خودی‌ها با صدایی بلند به دیگران هشدار داد که دیگر به این سیاه‌پوشان نزدیک نشوید و آنها را ترک کنید.
نه عقل است و نه معرفت یک جوم
اگر من دگر تنگ ترکان روم
هوش مصنوعی: نه خرد و دانشی دارم که توانا باشم و نه درکی عمیق. به همین خاطر اگر به قید و بند دیگری بروم، چاره‌ای جز تن دادن به آن ندارم.
در شهوت نفس کافر ببند
وگر عاشقی لت خور و سر ببند
هوش مصنوعی: اگر در پی لذت و شهوت نفس هستی، خود را از محبت و ایمان دور کن. اما اگر عاشق هستی، با مشکلات و دردها کنار بیا و سر به زیر باش.
چو مر بنده‌ای را همی پروری
به هیبت بر آرش کز او برخوری
هوش مصنوعی: وقتی که برای شخصی به زیبایی و با عظمت خاصی تربیت می‌کنی، از او بهره‌وری کن.
وگر سیدش لب به دندان گزد
دماغ خداوندگاری پزد
هوش مصنوعی: اگر کسی به خاطر تحقیر و ناتوانی خود زبان به کنایه بگشاید، به زودی مقام و ارجمندی خداوند را بشناساند.
غلام آبکش باید و خشت زن
بود بندهٔ نازنین مشت زن
هوش مصنوعی: بخشیده شده به کارگرانی که مسئولیت حمل آب و همچنین کسانی که در ساخت و ساز با آجر کار می‌کنند، باید به احترام و محبت به شخصی که مهربان و عزیز است، خدمت کنند.
گروهی نشینند با خوش پسر
که ما پاکبازیم و صاحب نظر
هوش مصنوعی: گروهی در کنار هم جمع می‌شوند و با شوق و شادمانی به صحبت می‌پردازند، در حالی که ما از نظر فکری و معنوی در سطحی بالاتر و پاک‌تر قرار داریم.
ز من پرس فرسودهٔ روزگار
که بر سفره حسرت خورد روزه‌دار
هوش مصنوعی: از منِ خسته و فرسوده بپرس درباره‌ی کسی که بر سفره‌ی آرزو، احساس کمبود و حسرت کرده است.
از آن تخم خرما خورد گوسپند
که قفل است بر تنگ خرما و بند
هوش مصنوعی: گوسفند از آن دانه خرما تغذیه می‌کند که به وسیله‌ای قفل مانند، در ظرف خرما محصور شده و بسته است.
سر گاو عصار از آن در که است
که از کنجدش ریسمان کوته است
هوش مصنوعی: این بیت به ما می‌گوید که چیزی که در ادامه به آن اشاره می‌شود و مربوط به سر گاو عصار است، در واقع به منابع و مشخصات آن اشاره دارد. به نوعی، ارتباطی بین عصار (عصاره‌گیر) و کنجد وجود دارد که باعث می‌شود ریسمان کوتهی ایجاد شود. به بیان ساده‌تر، این تصویر نمادی است از اینکه برخی چیزها و منابع ممکن است به طور مستقیم به هم مرتبط باشند و تأثیرگذار بر یکدیگر باشند.

خوانش ها

بخش ۲۶ - حکایت به خوانش حمیدرضا محمدی
بخش ۲۶ - حکایت به خوانش عندلیب
بخش ۲۶ - حکایت به خوانش فاطمه زندی

حاشیه ها

1398/06/30 16:08
گویان

باید تنگ چوگان باشه احتمالا
در چند مایلی کازرون

1399/03/30 17:05
نگار بهشتی پور

سیب: منظور چانه است
زنخ: زنخدان
کِتیب: مأخوذ از کتاب بمعنی نوشته شده- معنای بیت: چنان نیست که هرجا خط (موی نوروسته بر صورت) دل فریبی ببینی بتوانی در کتاب او طمع کنی یعنی از هر خوبرو کام دل حاصل نمی توانی کرد.
فضول:‌کار ناپسند
رحیل آمدش:‌سفری برای او پیش آمد.
دل افگار:‌با دل آزرده
روی ریش:‌چهره مجروح
میل:‌واحد مسافت، معادل یک سوم فرسخ
مَهیل: جای ترسناک
تَنگ ترکان:‌ گردنه ای در فارس بین کازرون و بوشهر
برنجید:‌آزرده خاطر شد
بینداز رخت: اسباب را فرود آر
اگر من دگر تنگ ترکان روم:‌کلمه ی تنگ ترکان در اینجا ایهام دارد یعنی اگر من دیگر به گردنه ی تنگ ترکان یا نزدیک ترکان - معشوقان زیباروی روم.
لَت خور:‌سیلی بخور، تو سری بخور
بهیبت برآرش:‌چنان تربیتش کن که از تو بیم و ملاحظه داشته باشد
وگر سیدش لب به دندان گزد:‌اگر سرورش خواجه اش را ببوسد
دماغ خداوندگاری پزد:‌هوس سروری در سر خواهد کرد.
بود بندهٔ نازنین مشت زن:‌بنده ی ناز پرورده سرورش را مشت می زند و فرمان نمی برد.
فرسودهٔ روزگار:‌کهنسال
ز من پرس فرسودهٔ روزگار/که بر سفره حسرت خورد روزه‌دار:‌مفهوم بیت این است که ادعای پاک بازی اینان دروغ است همان طور که روزه دار درحسرت سفره ی غذاست دل ایشان نیز پر هوس است.
تَنگ خرما:‌لنگه ی بار خرما
که:‌کاه
گاو عَصّار:‌گاوی که چشم او را بندند و همیشه در یکجا دور زند. (مثل ...) در مورد کسی گفته شود که کار بیهوده کند.
که از کنجدش ریسمان کوته است:‌ چون نمی تواند به کنجد برسد و از آن بخورد

1399/09/11 21:12
زهرا

خیلی ممنون از خانم نگار بهشتی‌پور که معنی کلمات و ابیات رو نوشتن

1403/07/24 10:09
رسول لطف الهی

درود بر خداوندگار سخن سعدی بزرگوار که می‌فرماید.چو گاوی که عصار چشمش ببست.دوان تا به شب شب همانجا که هست