بخش ۱۸ - حکایت دزد و سیستانی
اطلاعات
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
خوانش ها
بخش ۱۸ - حکایت دزد و سیستانی به خوانش حمیدرضا محمدی
بخش ۱۸ - حکایت دزد و سیستانی به خوانش عندلیب
بخش ۱۸ - حکایت دزد و سیستانی به خوانش فاطمه زندی
حاشیه ها
بیت چهارم:
به شب هستم از فعل خود خوفناک
به روز او ندارد ز کس ترس و باک
ممنون از آقا علیرضا، درسته بیت چهارم فراموش شده. این شعر زیبا من رو به یاد مناظره دزد و قاضی پروین اعتصامی انداخت.
خدایا تو شب رو به آتش مسوز
که ره میزند سیستانی به روز
شبرو=دزد شب
دزد هم شدیم! ;)
ضمن تشکر فراوان از زحمت کشان سایت گنجور، خواهش می کنم شما که این قدر زحمت کشیدین قوانین نگارش زبان فارسی رو با دقت بیشتری رعایت کنید! فکر نمی کنم نوشتن کلماتی مثل سیه کار و شب رو به صورت چسبیده درست باشه یا دست کم میشه گفت اگر هم قبلا اشکالی نداشته الان دیگه جالب نیست، اونم تو سایت گنجور!
آقای مصطفایی
جسارتا ایرادتان زمانی وارد بود که بجای دست اندرکارانِ محدودِ سایتِ گنجور, فرهنگستان زبان فارسی به سرکردگی حداد عادل و کارکنانِ بی شمار و دستگاهِ عریض و طویلشان بودند.
اگر باور ندارید به ساختمان فرهنگستان در تهران مقابل باغِ کتاب در بزرگراه حقانی مراجعه کنید!
ایام به کام
با عرض سلام، این حکایت را به این گونه هم دیده ام:
شنیدم که دزدی در آمد ز دشت
به دروازه ی سیستان بر نشست
ز بقال آن کوی چیزی خرید
از آن چیز، بیچاره خیری ندید
بدزدید بقال از او نیم دانگ
برآورد روز سیه کار بانگ
خدایا تو شیرش به آتش بسوز
که ره می زند سیستانی به روز
به شب هستم از فعل خود خوفناک
به روز این ندارد ز کس ترس و باک
ناگفته نماند که صفات خوب و بد و زشت و زیبا برای بیشتر اقوام کوک گردیده است و نمی دانیم سعدی و دیگران در برهه هایی که چنین حکایت های منظوم و منثوری را قلم زده اند چه دیده و شنیده اند؛ امابه هر حال هر شعر و مثل و حکایتی از کنش های منفی یک قوم، اطلاق عام ندارد. صفات زشت و زیبا و پسند و ناپسند همه جا یافت می شود.
سالها پیش از طلوع آفتاب، زمانیکه دانش آموز سال سوم دبیرستان پهلوی سیستان بودم، همراه یکی از دوستان نزد دبیر ادبیات رفتیم که در باره این شعر سعدی شکایت کنیم زیرا ما سیستانی ها را دزد خطاب کرده. درخواست ما این بود که این شعر را از کتاب های درسی حذف کنند که البته بی نتیجه ماند و سال بعد هم در کتب درسی چاپ شده بود.
حال که نیم قرن از اون زمان میگذره، به خودم میگم چه موضوعاتی در آن زمان برایم مهم بود.
در جوانی به خود همی گفتم
شیر گر پیر بود شیر است
چون به پیری رسیدم آموختم
پیر گر شیر بود پیر است.
الس، این نوع چکامه را در جایی دیده ام :
شنیدم که دزدی بر آمد ز دشت
به دروازه سیستان بر گذشت
ز بقال آن کوی چیزی خرید
وز آن چیز بیچاره خیری ندید
بدزدید بقال از او نیم دانگ
برآورد دزد سیه کاره بانگ
خدایا تو شبرو به آتش مسوز
که ره میزند سیستانی به روز
چنانکه از حکایت پیداست منظور سعدی مقایسه دو شخص است یکی که «شغلش دزدی» بوده و بهعنوان دزد شناخته میشده است (دزد شبرو) و دیگری که ظاهرا دزد نیست اما هر روز و در روز روشن «در شغلش» دزدی میکند.
سعدی با این حکایت میگوید که دزدی فقط راهزنی و جیببری نیست بلکه یک کاسب متقلب یا کسی که در شغلش مردم و مشتری را فریب میدهد بدتر از یک دزد راهزن است چون آن یکی، گاهی دزدی میکند اما این هر روز.
و منظور از سیستان شهر «سیستان» یا زرنگ بوده است. سعدی حکایتی شنیده و بهنظم درآورده است؛ این داستان هیچ ربطی به قومیت بخصوصی ندارد. امروزه هم معمولا اگر به یک کلانشهر بروید خیلی باید بیشتر مواظب باشید که در مترو جیبتان را نزنند یا سرتان کلاه نرود.
گذاشتن این داستان در کتابهای درسی بدون توضیح رسا درباره معنی و کلمات بکار رفته کار خطایی بوده است.