گنجور

بخش ۲ - حکایت

مرا حاجیی شانهٔ عاج داد
که رحمت بر اخلاق حجاج باد
شنیدم که باری سگم خوانده بود
که از من به نوعی دلش مانده بود
بینداختم شانه کاین استخوان
نمی‌بایدم دیگرم سگ مخوان
مپندار چون سرکهٔ خود خورم
که جور خداوند حلوا برم
قناعت کن ای نفس بر اندکی
که سلطان و درویش بینی یکی
چرا پیش خسرو به خواهش روی
چو یک سو نهادی طمع، خسروی
وگر خود پرستی شکم طبله کن
در خانهٔ این و آن قبله کن

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

مرا حاجیی شانهٔ عاج داد
که رحمت بر اخلاق حجاج باد
حاجی ای به من شانه ای از جنس عاج هدیه داد (رسم حاجیان قدیمی، دادن چنین سوغات هایی بوده)
شنیدم که باری سگم خوانده بود
که از من به نوعی دلش مانده بود
شنیده بودم که یک بار من را سگ خوانده بود (پشت سرم مرا سگ صدا زده بود و توهین کرده بود)، به نوعی از من در دلش چیزی مانده بود.
بینداختم شانه کاین استخوان
نمی‌بایدم دیگرم سگ مخوان
آن شانه ی عاج را انداختم و هدیه ی او را نپذیرفتم، گفتم این استخوان تو را نمیخواهم ولی دیگر مرا سگ نخوان! (تشبیه شانه‌ی عاج به استخوان دادن به سگ)
مپندار چون سرکهٔ خود خورم
که جور خداوند حلوا برم
فکر نکن چون سرکه ی خودم را می‌خورم قرار است منت صاحب شیرینی را ببرم! (سرکه در برابر حلوا، نماد خوراک بدون شیرینی و نامطلوب است)
قناعت کن ای نفس بر اندکی
که سلطان و درویش بینی یکی
ای نفس، سعی کن که به اندک چیزی که داری قانع باشی، که در این صورت شاه و گدا را برابر میبینی (اگر طمع و آز نداشته باشی سلطان و درویش برای تو فرقی نمیکند و عزت خود را با منت کشیدن از بین نمی‌بری)
چرا پیش خسرو به خواهش روی
چو یک سو نهادی طمع، خسروی
هوش مصنوعی: چرا به دنبال خواسته‌ات به سراغ خسرو می‌روی، در حالی که خود خسرو نیز در کنار توست؟
وگر خود پرستی شکم طبله کن
در خانهٔ این و آن قبله کن
هوش مصنوعی: اگر خودخواهی تنها به فکر پر کردن شکم خود باشی، بهتر است در خانهٔ دیگران به دنبال آرمان‌هایت باشی.

خوانش ها

بخش ۲ - حکایت به خوانش حمیدرضا محمدی
بخش ۲ - حکایت به خوانش عندلیب
بخش ۲ - حکایت به خوانش فاطمه زندی
بخش ۲ - حکایت به خوانش امیر اثنی عشری

حاشیه ها

1399/04/01 21:07
آرمین

در برخی متون مطلع شعر ایگونه است
یکی حاجیم شانه ی عاج داد
که رحمت بر اخلاق حجاج باد