گنجور

بخش ۸ - حکایت مرد درویش و همسایهٔ توانگر

بلند اختری نام او بختیار
قوی دستگه بود و سرمایه‌دار
به کوی گدایان درش خانه بود
زرش همچو گندم به پیمانه بود
چو درویش بیند توانگر به ناز
دلش بیش سوزد به داغ نیاز
زنی جنگ پیوست با شوی خویش
شبانگه چو رفتش تهیدست، پیش
که کس چون تو بدبخت، درویش نیست
چو زنبور سرخت جز این نیش نیست
بیاموز مردی ز همسایگان
که آخر نیم قحبهٔ رایگان
کسان را زر و سیم و ملک است و رخت
چرا همچو ایشان نه‌ای نیکبخت؟
بر آورد صافی‌دل صوف‌پوش
چو طبل از تهیگاه خالی خروش
که من دست قدرت ندارم به هیچ
به سرپنجه دست قضا بر مپیچ
نکردند در دست من اختیار
که من خویشتن را کنم بختیار

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

بلند اختری نام او بختیار
قوی دستگه بود و سرمایه‌دار
آدم نیکبختی بود به‌نام «‌بختیار‌» که ثروتمند و سرمایه‌دار بود.
به کوی گدایان درش خانه بود
زرش همچو گندم به پیمانه بود
بختیار در محله فقیران خانه و مسکن داشت؛ پیمانه‌اش از زر پر بود‌، به‌آسانی و فراوانی گندم.
چو درویش بیند توانگر به ناز
دلش بیش سوزد به داغ نیاز
وقتی‌که آدم نادار و درویش، آدم ثروتمند را در ناز و نعمت می‌بیند بیشتر دلش بر حال تهی‌دستی خود می‌سوزد.
زنی جنگ پیوست با شوی خویش
شبانگه چو رفتش تهیدست، پیش
زنی (در آن محله) وقتی‌که شوهرش با دست تهی به‌خانه رفت، با شوهر به مشاجره و جنگ برخاست.
که کس چون تو بدبخت، درویش نیست
چو زنبور سرخت جز این نیش نیست
که هیچکس مثل تو بدبخت و فقیر نیست؛ مثل زنبور درشت سرخ هستی که عسل نمی‌دهی و جز این نیش چیزی نداری.
بیاموز مردی ز همسایگان
که آخر نیم قحبهٔ رایگان
مردی و مردانگی را از همسایه‌ها بیاموز؛ من که قحبهٔ مفت و مجانی نیستم!
کسان را زر و سیم و ملک است و رخت
چرا همچو ایشان نه‌ای نیکبخت؟
مردم همه‌، پول و ثروت و مِلک و اسباب و تجملات دارند؛ چرا تو مثل آنها نیکبخت نیستی؟
بر آورد صافی‌دل صوف‌پوش
چو طبل از تهیگاه خالی خروش
آن مرد پاک‌دل و پرهیزگار از سینه فغان برآورد؛
که من دست قدرت ندارم به هیچ
به سرپنجه دست قضا بر مپیچ
که من‌، هیچکاره هستم و قدرت بر چیزی ندارم؛ با دست قضا در نیفت.
نکردند در دست من اختیار
که من خویشتن را کنم بختیار
به من اختیار ندادند که «بختیار» باشم.

خوانش ها

بخش ۸ - حکایت مرد درویش و همسایهٔ توانگر به خوانش حمیدرضا محمدی
بخش ۸ - حکایت مرد درویش و همسایهٔ توانگر به خوانش عندلیب
بخش ۸ - حکایت مرد درویش و همسایهٔ توانگر به خوانش فاطمه زندی
بخش ۸ - حکایت مرد درویش و همسایهٔ توانگر به خوانش امیر اثنی عشری

حاشیه ها

1393/06/16 04:09

بسیار زیبا مانند همه حکایت ها و اشعار سعدی...

1395/12/12 12:03
۷

که کس چون تو بدبخت، درویش نیست
چو زنبور سرخت جز این نیش نیست
بیاموز مردی ز همسایگان
که آخر نیم قحبهٔ رایگان
هاها
مرد باید کار کند

1395/12/12 13:03
۷

البته خانم جان اشتباه از خودت بوده،باید مهریه ات را 655 کره خر میزدی حالا چند تا کمتر یا بیشتر به نیت بوستان مانند امروزیها که 1395 سکه بهار میزنند.

1396/06/23 09:08
۷

بیاموز مردی ز همسایگان
که آخر نیم *قحبه* رایگان
فارسی **: جاف جاف

1396/06/24 00:08
۷

جاف جاف=یاف یاف
یاف=یافه=یاوه
یاف یاف=هرزه هرزه=قحبه

1396/06/24 00:08
علی

پارسی را پاس بداریم
زین پس به چای مادر .... بگوییم مادر چاف جاف
خدا وکیلی کمبود فحش داریم که فحش چدید یاد میدی؟همون قحبه خوبه یا به قول خیلیها قهوه

1402/08/20 12:11
فاطمه دِل سَبُک (مهر۱۳۲۵ - تیر۱۴۰۲/یزد)

قحبه در اصل قبحه از ریشه یِ قُبح و قبیح به معنی زشت و ناسزا می آید.

 

1402/08/20 12:11
فاطمه دِل سَبُک (مهر۱۳۲۵ - تیر۱۴۰۲/یزد)

توجیه صافی دلِ صوف پوش, چرتِ محض است.

اگر کسی قصدِ یلّلی و تلّلی تحت هر عنوانی چه صوفی, عارف, درویش و... را دارد حق ندارد با ازدواج کردن, دیگری را به خاک سیاه و بدبختی بنشاند. کسی که ازدواج می کند نسبت به خواسته ها و نیازهای طرفِ مقابل مسئول است. 

تجربه یِ شخصی و مشاهدات حقیر در این ۵ دهه از زندگی این بوده که:

به راحتی نرسید آنکه زحمتی نکشید! 

و یا

مزد آن گرفت جانِ برادر که کار کرد!