گنجور

بخش ۷ - حکایت توبه کردن ملک زادهٔ گنجه

یکی پادشه‌زاده در گنجه بود
که دور از تو ناپاک و سرپنجه بود
به مسجد در آمد سرایان و مست
می اندر سر و ساتکینی به دست
به مقصوره در پارسایی مقیم
زبانی دلاویز و قلبی سلیم
تنی چند بر گفت او مجتمع
چو عالم نباشی کم از مستمع
چو بی عزتی پیشه کرد آن حرون
شدند آن عزیزان خراب اندرون
چو منکر بود پادشه را قدم
که یارد زد از امر معروف دم؟
تحکم کند سیر بر بوی گل
فرو ماند آواز چنگ از دهل
گرت نهی منکر بر آید ز دست
نشاید چو بی دست و پایان نشست
وگر دست قدرت نداری، بگوی
که پاکیزه گردد به اندرز خوی
چو دست و زبان را نماند مجال
به همت نمایند مردی رجال
یکی پیش دانای خلوت نشین
بنالید و بگریست سر بر زمین
که باری بر این رند ناپاک و مست
دعا کن که ما بی زبانیم و دست
دمی سوزناک از دلی با خبر
قوی تر که هفتاد تیغ و تبر
بر آورد مرد جهاندیده دست
چه گفت ای خداوند بالا و پست
خوش است این پسر وقتش از روزگار
خدایا همه وقت او خوش بدار
کسی گفتش ای قدوهٔ راستی
بر این بد چرا نیکویی خواستی؟
چو بد عهد را نیک خواهی ز بهر
چه بد خواستی بر سر خلق شهر؟
چنین گفت بینندهٔ تیز هوش
چو سر سخن در نیابی مجوش
به طامات مجلس نیاراستم
ز داد آفرین توبه‌اش خواستم
که هر گه که باز آید از خوی زشت
به عیشی رسد جاودان در بهشت
همین پنج روز است عیش مدام
به ترک اندرش عیشهای مدام
حدیثی که مرد سخن ساز گفت
کسی ز آن میان با ملک باز گفت
ز وجد آب در چشمش آمد چو میغ
ببارید بر چهره سیل دریغ
به نیران شوق اندرونش بسوخت
حیا دیده بر پشت پایش بدوخت
بر نیک محضر فرستاد کس
در توبه کوبان که فریاد رس
قدم رنجه فرمای تا سر نهم
سر جهل و ناراستی بر نهم
دو رویه ستادند بر در سپاه
سخن پرور آمد در ایوان شاه
شکر دید و عناب و شمع و شراب
ده از نعمت آباد و مردم خراب
یکی غایب از خود، یکی نیم مست
یکی شعر گویان صراحی به دست
ز سویی بر آورده مطرب خروش
ز دیگر سو آواز ساقی که نوش
حریفان خراب از می لعل رنگ
سر چنگی از خواب در بر چو چنگ
نبود از ندیمان گردن فراز
به جز نرگس آن جا کسی دیده باز
دف و چنگ با یکدگر سازگار
بر آورده زیر از میان ناله زار
بفرمود و در هم شکستند خرد
مبدل شد آن عیش صافی به درد
شکستند چنگ و گسستند رود
به در کرد گوینده از سر سرود
به میخانه در سنگ بر دن زدند
کدو را نشاندند و گردن زدند
می لاله گون از بط سرنگون
روان همچنان کز بط کشته خون
خم آبستن خمر نه ماهه بود
در آن فتنه دختر بینداخت زود
شکم تا به نافش دریدند مشک
قدح را بر او چشم خونی پر اشک
بفرمود تا سنگ صحن سرای
بکندند و کردند نو باز جای
که گلگونه خمر یاقوت فام
به شستن نمی‌شد ز روی رخام
عجب نیست بالوعه گر شد خراب
که خورد اندر آن روز چندان شراب
دگر هر که بربط گرفتی به کف
قفا خوردی از دست مردم چو دف
وگر فاسقی چنگ بردی به دوش
بمالیدی او را چو طنبور گوش
جوان سر از کبر و پندار مست
چو پیران به کنج عبادت نشست
پدر بارها گفته بودش به هول
که شایسته رو باش و پاکیزه قول
جفای پدر برد و زندان و بند
چنان سودمندش نیامد که پند
گرش سخت گفتی سخنگوی سهل
که بیرون کن از سر جوانی و جهل
خیال و غرورش بر آن داشتی
که درویش را زنده نگذاشتی
سپر نفکند شیر غران ز جنگ
نیندیشد از تیغ بران پلنگ
به نرمی ز دشمن توان کرد دوست
چو با دوست سختی کنی دشمن اوست
چو سندان کسی سخت رویی نکرد
که خایسک تأدیب بر سر نخورد
به گفتن درشتی مکن با امیر
چو بینی که سختی کند، سست گیر
به اخلاق با هر که بینی بساز
اگر زیردست است اگر سرفراز
که این گردن از نازکی بر کشد
به گفتار خوش، و آن سر اندر کشد
به شیرین زبانی توان برد گوی
که پیوسته تلخی برد تندخوی
تو شیرین زبانی ز سعدی بگیر
ترش روی را گو به تلخی بمیر

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

یکی پادشه‌زاده در گنجه بود
که دور از تو ناپاک و سرپنجه بود
هوش مصنوعی: یک پادشاه زاده در خزانه‌ای بود که به دور از تو، ناپاکی و فساد در آن وجود داشت.
به مسجد در آمد سرایان و مست
می اندر سر و ساتکینی به دست
هوش مصنوعی: در این بیت، گروهی از مردم به مسجد وارد می‌شوند، در حالی که مست هستند و مشغول سرگرمی و شادی. آنها در دستشان اشیائی دارند که به نوعی نشان‌دهنده‌ی حال و هوای شاداب و سرخوشی آنهاست. این صحنه نشان‌دهنده‌ی ترکیب دو فضا، یکی مذهبی و دیگری شاد و سرخوش، است.
به مقصوره در پارسایی مقیم
زبانی دلاویز و قلبی سلیم
هوش مصنوعی: در جایی امن و مقدس زندگی می‌کند که دلش پاک و زبانش زیباست.
تنی چند بر گفت او مجتمع
چو عالم نباشی کم از مستمع
هوش مصنوعی: اگر جمعی از مردم دور هم نشسته باشند و تو عالم و دانا نباشی، چیزی از یک شنونده عادی کم نداری.
چو بی عزتی پیشه کرد آن حرون
شدند آن عزیزان خراب اندرون
هوش مصنوعی: وقتی که حرون (شخصی بی‌احترامی) بی‌احترامی را انتخاب کرد، آن عزیزان به درون خود دچار خرابی و ناامیدی شدند.
چو منکر بود پادشه را قدم
که یارد زد از امر معروف دم؟
هوش مصنوعی: اگر پادشاهی نسبت به خوبی‌ها بی‌توجه باشد، چه کسی می‌تواند او را به انجام دستورهای نیکو وادار کند؟
تحکم کند سیر بر بوی گل
فرو ماند آواز چنگ از دهل
هوش مصنوعی: اگر بر بوی گل تمرکز کنیم، صدای چنگ نواخته شده از طبل همرسیده نمی‌شود.
گرت نهی منکر بر آید ز دست
نشاید چو بی دست و پایان نشست
هوش مصنوعی: اگر نتوانی از دست بگیری و از بدی جلوگیری کنی، بهتر است همچنان بی‌عمل و بدون هدف نمانی.
وگر دست قدرت نداری، بگوی
که پاکیزه گردد به اندرز خوی
هوش مصنوعی: اگر قدرت تغییر یا تأثیرگذاری نداری، بهتر است به دیگران نصیحت کنی که خود را اصلاح کنند.
چو دست و زبان را نماند مجال
به همت نمایند مردی رجال
هوش مصنوعی: وقتی دست و زبان فرصت نداشته باشند، مردان با اراده و تلاش خود، توانایی‌های بزرگ را نشان می‌دهند.
یکی پیش دانای خلوت نشین
بنالید و بگریست سر بر زمین
هوش مصنوعی: شخصی به نزد یکی از حکیمان که در تنهایی زندگی می‌کند رفت و نزد او شکایت کرد و با ناراحتی گریست و سرش را به زمین گذاشت.
که باری بر این رند ناپاک و مست
دعا کن که ما بی زبانیم و دست
هوش مصنوعی: برای این آدم ناپاک و مست دعا کن، چون ما قادر به بیان نکردن خواسته‌های‌مان هستیم و دست‌مان به جایی نمی‌رسد.
دمی سوزناک از دلی با خبر
قوی تر که هفتاد تیغ و تبر
هوش مصنوعی: لحظه‌ای دلخراش از دلی که به خوبی از درد و رنج آگاه است، به شدت تاثیرگذارتر از هفتاد ضربه چاقو و تبر است.
بر آورد مرد جهاندیده دست
چه گفت ای خداوند بالا و پست
هوش مصنوعی: مردی آگاه و با تجربه، دستان خود را به دعا بالا برد و گفت: ای خداوندی که بر همه چیز تسلط داری، چه در بالا و چه در پایین.
خوش است این پسر وقتش از روزگار
خدایا همه وقت او خوش بدار
هوش مصنوعی: این پسر در زمان خود بسیار خوشحال و شاداب است. ای خدا، به او کمک کن تا همیشه در خوشی بماند.
کسی گفتش ای قدوهٔ راستی
بر این بد چرا نیکویی خواستی؟
هوش مصنوعی: کسی به او گفت: ای نمونه‌ای از صداقت، چرا خواستی که در برابر این بدی، نیکی کنی؟
چو بد عهد را نیک خواهی ز بهر
چه بد خواستی بر سر خلق شهر؟
هوش مصنوعی: اگر با کسی که به تو وفا ندارد، خوب رفتار کنی، پس چرا به دیگران در شهر بدی می‌کنی؟
چنین گفت بینندهٔ تیز هوش
چو سر سخن در نیابی مجوش
هوش مصنوعی: اگر شخص با دقت و هوش به سخن توجه کند، می‌تواند درک کند که اگر خُب آن سخن را به خوبی نگیرد، نباید به دنبال توجیهات و معانی دیگری باشد.
به طامات مجلس نیاراستم
ز داد آفرین توبه‌اش خواستم
هوش مصنوعی: در جمع‌های شلوغ و پرهیاهو، من خود را به زیبایی‌ها نمی‌آرایم و از خداوند خواسته‌ام تا مرا از خطاهایم بخشیده و مشمول رحمتش قرار دهد.
که هر گه که باز آید از خوی زشت
به عیشی رسد جاودان در بهشت
هوش مصنوعی: هر زمانی که شخص از رفتار ناپسند خود بازگردد، می‌تواند به خوشی و سعادت ابدی در بهشت دست یابد.
همین پنج روز است عیش مدام
به ترک اندرش عیشهای مدام
هوش مصنوعی: این تنها پنج روز باقی مانده که به شادی و خوشی بگذرد، و در آن روزها، خود را به خوشی‌های مداوم برسانیم.
حدیثی که مرد سخن ساز گفت
کسی ز آن میان با ملک باز گفت
هوش مصنوعی: شخصی که در فن بیان مهارت دارد، سخنی گفت که کسی از میان جمع آن را با مَلک (فرشته یا قدرت الهی) در میان گذاشت و به او منتقل کرد.
ز وجد آب در چشمش آمد چو میغ
ببارید بر چهره سیل دریغ
هوش مصنوعی: از شدت شادی، اشک از چشمانش سرازیر شد، مانند بارانی که بر چهره می‌بارد و حسرت به دلش می‌آورد.
به نیران شوق اندرونش بسوخت
حیا دیده بر پشت پایش بدوخت
هوش مصنوعی: شوق درون او به شدت او را گرفتار کرده و حیا باعث شده که چشمش را به پای او بدوزد.
بر نیک محضر فرستاد کس
در توبه کوبان که فریاد رس
هوش مصنوعی: کس به محضر نیک فرستاده شده است و در حالی که توبه می‌کند، فریاد می‌زند که به دادش برسید.
قدم رنجه فرمای تا سر نهم
سر جهل و ناراستی بر نهم
هوش مصنوعی: لطفاً بفرمایید تا من سر خود را به نشانه ادب و احترام به زیر پای شما بگذارم و از جهل و نادرستی فاصله بگیرم.
دو رویه ستادند بر در سپاه
سخن پرور آمد در ایوان شاه
هوش مصنوعی: دو گروه در برابر سپاه آماده شده‌اند و سخن‌سرا به دربار شاه وارد شده است.
شکر دید و عناب و شمع و شراب
ده از نعمت آباد و مردم خراب
هوش مصنوعی: شکر و عناب و شمع و شراب را ببین و از نعمت‌های خوب و آباد استفاده کن، هرچند مردم در وضعیتی ناپسند و خراب قرار دارند.
یکی غایب از خود، یکی نیم مست
یکی شعر گویان صراحی به دست
هوش مصنوعی: یک نفر از خود دور است، دیگری هنوز نیمه مست است و فردی هم در حال شعر گفتن و با لیوانی در دست است.
ز سویی بر آورده مطرب خروش
ز دیگر سو آواز ساقی که نوش
هوش مصنوعی: از طرفی، مطرب به شدت نواخته و سر و صدایی را به راه انداخته است، و از طرف دیگر، آواز ساقی به گوش می‌رسد که از شراب سخن می‌گوید.
حریفان خراب از می لعل رنگ
سر چنگی از خواب در بر چو چنگ
هوش مصنوعی: رقیبان مست و خراب هستند و از شراب رنگین، زیبایی سرود را به یاد می‌آورند، همان‌طور که چنگی آرامش بخش است و از خواب در می‌آید.
نبود از ندیمان گردن فراز
به جز نرگس آن جا کسی دیده باز
هوش مصنوعی: در اینجا گفته شده که در میان دوستان و رفقا، فقط نرگس به چشم می‌آید و دیگر کسی به اندازه او به چشم نمی‌رسد. به عبارتی، نرگس در این جمع به قدری خاص و برجسته است که هیچ کس دیگری را نمی‌توان با او مقایسه کرد.
دف و چنگ با یکدگر سازگار
بر آورده زیر از میان ناله زار
هوش مصنوعی: دف و چنگ، دو ساز موسیقی، به خوبی کنار هم می‌نوازند و از دل ناله‌ای غم‌انگیز، صدایی دلنشین و هماهنگ به وجود آورده‌اند.
بفرمود و در هم شکستند خرد
مبدل شد آن عیش صافی به درد
هوش مصنوعی: او دستور داد و به ناگهان شادی و لذت ناب به اندوه و درد تبدیل شد.
شکستند چنگ و گسستند رود
به در کرد گوینده از سر سرود
هوش مصنوعی: تارهای چنگ را پاره کردند و جریان رود را قطع کردند، و گوینده از آغاز سرودش را با شور و احساس اجرا کرد.
به میخانه در سنگ بر دن زدند
کدو را نشاندند و گردن زدند
هوش مصنوعی: در میخانه، سنگی به کدو کوبیدند، و آن را نشاندند و گردن آن را برش زدند.
می لاله گون از بط سرنگون
روان همچنان کز بط کشته خون
هوش مصنوعی: در این بیت به تصویر زیبایی از صحنه‌ای شاعرانه اشاره شده است. گویی که مایعی به رنگ لاله از جایی سرازیر می‌شود، مانند خونی که از پرنده‌ای کشته شده جاری می‌گردد. این توصیف می‌تواند نمادی از زیبایی و اندوه همزمان باشد، که نشان‌دهنده تأثیرات عمیق زندگی و مرگ در طبیعت است.
خم آبستن خمر نه ماهه بود
در آن فتنه دختر بینداخت زود
هوش مصنوعی: در زمانی که آشوبی به پا شده بود، خم شراب که در حال پر شدن بود، بلافاصله دختر را به دنیا آورد.
شکم تا به نافش دریدند مشک
قدح را بر او چشم خونی پر اشک
هوش مصنوعی: شکم او را تا ناف خالی کردند و مشک پر از شراب را بر روی او گذاشتند، در حالی که چشمان او از اشک پر شده بود.
بفرمود تا سنگ صحن سرای
بکندند و کردند نو باز جای
هوش مصنوعی: فرمان دادند تا سنگ‌های حیاط را بشکنند و زمین را دوباره بازسازی کنند.
که گلگونه خمر یاقوت فام
به شستن نمی‌شد ز روی رخام
هوش مصنوعی: این بیت به زیبایی و لطافت خاصی اشاره دارد که در رنگ و حالت یک گل با رنگ و شکل شراب یاقوتی وجود دارد. به طوری که این زیبایی آنقدر عمیق و ماندگار است که با شستن از روی سنگ صیقلی و صاف پاک نمی‌شود.
عجب نیست بالوعه گر شد خراب
که خورد اندر آن روز چندان شراب
هوش مصنوعی: عجیبی نیست اگر درختی که به آن توجه نمی‌شود خراب شود، چرا که در روزهای زیادی از میوه‌اش استفاده شده است.
دگر هر که بربط گرفتی به کف
قفا خوردی از دست مردم چو دف
هوش مصنوعی: هر کس که ساز نواختن را در دست گرفت، به مانند دف، از دیگران آسیب می‌بیند و ضربه می‌خورد.
وگر فاسقی چنگ بردی به دوش
بمالیدی او را چو طنبور گوش
هوش مصنوعی: اگر فردی فاسق و ناپاک به تو نزدیک شود، مانند اینکه او را به آرامی نوازش کنی، باید با نرمی و دلسوزی با او برخورد کنی.
جوان سر از کبر و پندار مست
چو پیران به کنج عبادت نشست
هوش مصنوعی: یک جوان، با وجود اینکه هنوز جوان است و روحیه‌ای شاداب و پرانرژی دارد، با همان حال و هوای عابدین و کوشندگان در بندگی، در گوشه‌ای آرام و دور از دنیا نشسته و به عبادت مشغول است.
پدر بارها گفته بودش به هول
که شایسته رو باش و پاکیزه قول
هوش مصنوعی: پدر بارها به او گفته بود که باید همیشه شجاع و درستکار باشد و وعده‌هایش را به درستی رعایت کند.
جفای پدر برد و زندان و بند
چنان سودمندش نیامد که پند
هوش مصنوعی: بدی و ظلم پدر و همچنین زندان و مشکلات نتوانسته به اندازه نصیحت و پند مفید باشد.
گرش سخت گفتی سخنگوی سهل
که بیرون کن از سر جوانی و جهل
هوش مصنوعی: اگر با او به زبانی تند و سخت صحبت کنی، او به راحتی می‌تواند از جوانی و نادانی خود رهایی یابد.
خیال و غرورش بر آن داشتی
که درویش را زنده نگذاشتی
هوش مصنوعی: تو فکر می‌کردی که با نادیده گرفتن درویش، او را به نابودی می‌کشانی و از بین می‌بری، اما در حقیقت، او هنوز زنده و مقاوم است.
سپر نفکند شیر غران ز جنگ
نیندیشد از تیغ بران پلنگ
هوش مصنوعی: شیر شجاع در نبرد از ترس تیغ تیز پلنگ، دست از دفاع و جنگ کشیده نمی‌کشد.
به نرمی ز دشمن توان کرد دوست
چو با دوست سختی کنی دشمن اوست
هوش مصنوعی: اگر با دوستان به نرمی رفتار کنی، می‌توانی از شر دشمنان خلاص شوی، ولی اگر با دوستانت سخت و تند رفتار کنی، دشمنی برای تو به وجود خواهد آمد.
چو سندان کسی سخت رویی نکرد
که خایسک تأدیب بر سر نخورد
هوش مصنوعی: هرگاه که فردی آهنی و مقاوم مانند سندان به سختی‌های زندگی مواجه نشود، به او خطاهای زیادی نسبت به دیگران نخواهد رسید.
به گفتن درشتی مکن با امیر
چو بینی که سختی کند، سست گیر
هوش مصنوعی: اگر امیر به تو بد صحبت کرد، با او تند سخن نگو و در مقابلش نایست. وقتی دیدی که او سخت‌گیر است، آرام و نرم برخورد کن.
به اخلاق با هر که بینی بساز
اگر زیردست است اگر سرفراز
هوش مصنوعی: با دیگران با هر طرز اخلاقی که باشند رفتار کن، چه آنها از تو پایین‌تر باشند و چه از تو بالاتر.
که این گردن از نازکی بر کشد
به گفتار خوش، و آن سر اندر کشد
هوش مصنوعی: این بیت به زیبایی و نازکی گردن اشاره دارد و بیان می‌کند که گردن لطیف و زیبا با گفتار شیرین و خوشایند خود را بالا می‌کشد، در حالی که سر، به خاطر محبت و صمیمیت، به پایین می‌آید.
به شیرین زبانی توان برد گوی
که پیوسته تلخی برد تندخوی
هوش مصنوعی: با زبان شیرین می‌توان سخن گفت و دل‌ها را نرم کرد، اما کسی که همیشه تندخو و تلخ باشد، هرگز نمی‌تواند دل‌ها را به دست آورد.
تو شیرین زبانی ز سعدی بگیر
ترش روی را گو به تلخی بمیر
هوش مصنوعی: اگر تو زبان شیرینی داری، از سعدی بیاموز و اگر کسی چهره‌اش ترش و ناخوشایند است، به او بگو که با تلخی‌اش زندگی نکند و بهتر است که با روحیه‌ای مثبت به زندگی ادامه دهد.

خوانش ها

بخش ۷ - حکایت توبه کردن ملک زادهٔ گنجه به خوانش حمیدرضا محمدی
بخش ۷ - حکایت توبه کردن ملک زادهٔ گنجه به خوانش عندلیب
بخش ۷ - حکایت توبه کردن ملک زادهٔ گنجه به خوانش فاطمه زندی
بخش ۷ - حکایت توبه کردن ملک زادهٔ گنجه به خوانش امیر اثنی عشری

حاشیه ها

1395/12/12 11:03
۷

به مسجد در آمد سرایان و مست
می اندر سر و ساتگینی به دست
مست و پاتیل درون مسجد آمد با پیاله ای در دست
ساتگین=ساتگنی=ساتگینی=ساتگن=ساتکن=ساتگی=
پیاله، جام، ساغر، صراحی، مینا
پیاله می
این واژه ترکی میباشد

1395/12/12 12:03
۷

ز سویی برآورده مطرب خروش
ز دیگر سو آواز ساقی که نوش
حریفان خراب از می لعل رنگ
سر چنگی از خواب در بر چو چنگ
چنگی=چنگ نواز
حریف=هم حرف،هم صحبت و در اینجا همپیاله

1396/07/28 02:09
۷

می لاله گون از بط سرنگون
روان همچنان کز بط کشته خون
بط در مصرع نخست صراحی و ظرف شراب و در مصرع دوم مرغابی
البته شکل درست هر دو باید "بت" نوشته شود چون این یک واژه فارسی معرب است که به معنی مرغابی است و ضراحی را هم به این دلیل بط گویند که به شکل سینه مرغابی است.
این وازه در انگلیسی bath و در فرانسوی vat شده است.

1397/02/03 17:05
سلام

چرا هیچکس اشعار رو ترجمه نمیکنه و یا چرا باید ما محروم باشیم

درنهایت شیخ اجل در این حکایت بسیار زیبا میخواد بر خوشرویی و شیرین زبانی به جای ترش رویی و تلخ زبانی تاکیدکنه....سخنان تلخ از روی ترس و عصبانیت نه تنها بر مخاطب اثری نمی کند که میتواند او را گمراه تر نیز کند برعکس با خوشرویی و سخنان نغز می شود اثری درونی و سازنده بر هر انسانی گذاشت.

1404/05/29 01:07
aria ete

یکی پادشه‌زاده در گنجه بود       که دور از تو ناپاک و سرپنجه بود

شاهزاده‌ای درشهر گنجه بود.

 (دور از شما) او فردی ناپاک (از نظر اخلاقی فاسد) و سلطه‌گر/قدرتمند (به شکلی منفی) بود.

********************

به مسجد در آمد سرایان و مست 

   می اندر سر و ساتکینی به دست

 

او آوازخوانان و مست وارد مسجد شد.

در حالی که شراب در سر داشت (تاکید دوباره شاعر به مست بودن او) و جامی در دستش بود.

 

به مقصوره در پارسایی مقیم

زبانی دلاویز و قلبی سلیم

 در محراب  مسجد، مردی پارسا حضور داشت.

که زبانی دلنشین و قلب پاکی داشت.

 

تنی چند بر گفت او مجتمع

چو عالم نباشی کم از مستمع

چند نفر در حال  گوش دادن به سخنان او بودن

که اگرسخن ور و دانشمند نیستی، دست‌کم شنونده‌ی خوبی باش.

 

چو بی عزتی پیشه کرد آن حرون

شدند آن عزیزان خراب اندرون

هنگامی که آن شاهزاده‌ی سرکش، بی‌احترامی و بی‌شرمی را شیوه‌ی خود قرار داد.

آن عزیزان و محترمان نیز از درون دچار تباهی و خواری شدند.

 

چو منکر بود پادشه را قدم   که یارد زد از امر معروف دم؟

هنگامی که کار زشت و ناپسند، شیوه‌ی زندگی و رفتار پادشاه باشد (و او خود مرتکب منکر شود).

چه کسی جرأت می‌کند در برابر او (پادشاه) دم از امر به معروف (دعوت به کار نیک) بزند؟

 

تحکم کند سیر بر بوی گل    فرو ماند آواز چنگ از دهل

بوی تند سیر بر بوی خوش گل غلبه می‌کند (و آن را از بین می‌برد).

 این تمثیل نشان می‌دهد که فساد (بوی سیر) به قدری قوی و غالب است که بر فضیلت (بوی گل) پیروز می‌شود و اجازه نمی‌دهد نیکی نمود پیدا کند.

صدای دلنشین چنگ در برابر صدای بلند دهل (باز می‌ماند و) شنیده نمی‌شود.

این تمثیل نیز مانند بیت قبل، به غلبه‌ی بدی (صدای بلند و خشن دهل) بر نیکی (صدای ظریف چنگ) اشاره دارد. یعنی در فضای آلوده به فساد، صدای حق و زیبایی به گوش نمی‌رسد

 

گرت نهی منکر بر آید ز دست   نشاید چو بی دست و پایان نشست

اگر توانایی نهی از منکر (بازداشتن از کار ناپسند) را داری.

 شایسته نیست که مانند افراد ناتوان و بی‌خاصیت، دست روی دست بگذاری و کاری نکنی.

 

وگر دست قدرت نداری، بگوی   که پاکیزه گردد به اندرز خوی

و اگر قدرت عملی برای جلوگیری از منکر نداری، (حداقل) با زبان و نصیحت، آن را بیان کن.

زیرا خوی و عادت (ناپسند) با نصیحت و اندرز پاکیزه و اصلاح می‌شود.

 

چو دست و زبان را نماند مجال   به همت نمایند مردی رجال

هنگامی که نه قدرت عملی و نه قدرت گفتار و نصیحت باقی نماند.

(در آن زمان) مردان (اهل همت) با نیت و اراده‌ی درونی خود، مردانگی و شجاعتشان را نشان می‌دهند (یعنی حتی اگر نتوانند کاری کنند، در دل خود نیت خوب دارند و از منکر بیزارند).

 

یکی پیش دانای خلوت نشین    بنالید و بگریست سر بر زمین

یک نفر نزد آن مرد دانای گوشه‌نشین (پارسا) رفت.

و ناله و گریه کرد و سرش را (از شدت تضرع) بر زمین گذاشت.

 

که باری بر این رند ناپاک و مست   دعا کن که ما بی زبانیم و دست

(آن شخص گفت) که حداقل برای این شاهزاده‌ی لاابالی، ناپاک و مست.

دعا کن (برای اصلاح او)، زیرا ما نه زبانی برای سخن گفتن داریم و نه دستی برای اقدام کردن (یعنی از او می‌ترسیم و نمی‌توانیم کاری کنیم).

 

دمی سوزناک از دلی با خبر   قوی تر که هفتاد تیغ و تبر

یک آه سوزناک (و دعایی خالصانه) که از دلی آگاه (به حقیقت هستی) برخیزد.

قوی‌تر و مؤثرتر از هفتاد شمشیر و تبر (و هر گونه قدرت مادی و قهری) است.

 

بر آورد مرد جهاندیده دست   چه گفت ای خداوند بالا و پست

 آن پارسای جهان‌دیده (و حکیم)، دست‌های خود را (به دعا) بلند کرد.

 (و گفت:) "ای پروردگار عالم بالا و پایین (ای خالق هستی)!"

 

خوش است این پسر وقتش از روزگار   خدایا همه وقت او خوش بدار

این شاهزاده هم‌اکنون از زندگی‌اش لذت می‌برد و اوقات خوشی دارد.

"خداوندا! همه‌ی اوقات او را (حتی در آینده) خوش و خرم نگاه دار."

 

کسی گفتش ای قدوهٔ راستی   بر این بد چرا نیکویی خواستی؟

کسی به او (پارسا) گفت: "ای نمونه و سرمشق راست‌گویی و درست‌کاری!"

"برای این شخص بدکار، چرا آرزوی خوبی و خیر کردی؟"

 

چو بد عهد را نیک خواهی ز بهر   چه بد خواستی بر سر خلق شهر؟

وقتی که از روی خیرخواهی، برای این فرد بدکار و پیمان‌شکن (شاهزاده) نیکی می‌خواهی.

(مرد ادامه می‌دهد) (با این کارت) در واقع چه بدی برای مردم شهر (که از دست او به ستوه آمده‌اند) خواستی؟ (یعنی دعای تو برای شاهزاده خوب است، اما برای مردم شهر که از او آسیب می‌بینند، چه؟).

 

چنین گفت بینندهٔ تیز هوش   چو سر سخن در نیابی مجوش

آن پارسای تیزهوش (در پاسخ به مرد) چنین گفت:

وقتی که اصل و باطن سخن مرا درک نمی‌کنی، عصبانی نشو و اعتراض نکن.

 

به طامات مجلس نیاراستم   ز داد آفرین توبه‌اش خواستم

من (دعایم را)  سخنان بیهوده و گزاف نگفتم (بلکه معنایی عمیق داشت).

بلکه از خداوند متعال، توبه و بازگشت او را (از گناه) خواستم.

 

که هر گه که باز آید از خوی زشت   به عیشی رسد جاودان در بهشت

زیرا هرگاه که او از عادت‌ها و اعمال زشت خود دست بردارد (و توبه کند).

 به خوشی و آسایشی ابدی در بهشت خواهد رسید.

 

همین پنج روز است عیش مدام   به ترک اندرش عیشهای مدام

 خوشی و لذت (که شاهزاده در آن غرق شده) فقط برای همین چند روز (عمر دنیا) است.

خوشی‌های دائمی (و حقیقی در آخرت) در گرو ترک کردن این خوشی‌های زودگذر دنیاست.

 

حدیثی که مرد سخن ساز گفت   کسی ز آن میان با ملک باز گفت

آن سخن (یا دعایی) را که آن مرد سخنور (پارسا) بیان کرد.

یکی از حاضران، آن سخن (و دعای پارسا) را برای شاهزاده بازگو کرد.

 

ز وجد آب در چشمش آمد چو میغ   ببارید بر چهره سیل دریغ

از شدت تأثیر آن سخن، اشک در چشمانش (شاهزاده) جمع شد و مانند ابری

 بر چهره‌اش سیل اشک حسرت (از اعمال گذشته) جاری شد.

 

به نیران شوق اندرونش بسوخت   حیا دیده بر پشت پایش بدوخت

آتش شوق (به رستگاری و ترک گناه)، درونش شعله‌ور شد.

از شرم و حیا،  سرش را پایین انداخت و شرمنده شد

 

بر نیک محضر فرستاد کس   در توبه کوبان که فریاد رس

(شاهزاده‌ی متحول شده) کسی را به سوی آن پارسای نیک‌ مجلس فرستاد.

(و پیغام داد) که من در توبه هستم و به فریادم برس.

 

قدم رنجه فرمای تا سر نهم   سر جهل و ناراستی بر نهم

(شاهزاده گفت) لطفاً تشریف بیاورید تا من (با فروتنی) سر بر قدم شما نهم.

و (با راهنمایی شما) جهل و ناراستی خود را کنار بگذارم (و توبه کنم).

 

دو رویه ستادند بر در سپاه   سخن پرور آمد در ایوان شاه

سپاهیان و نگهبانان از دو طرف بر در کاخ ایستاده بودند.

مرد حکیم وارد ایوان و بارگاه شاهزاده شد.

 

شکر دید و عناب و شمع و شراب   ده از نعمت آباد و مردم خراب

(در مجلس شاهزاده) شکر، عناب (میوه‌ی شیرین و دارویی)، شمع (نماد روشنایی و بزم) و شراب (که نشانه بزم و سرور است) دیده می‌شد.

همه چیز عیش و نوش آنجا فراهم بود اما مردم (از نظر اخلاقی یا از جهت ظلم شاهزاده) ویران و تباه بودند.

پیام: این بیت نقد اجتماعی عمیقی از سعدی است. او نشان می‌دهد که آبادانی مادی بدون آبادانی معنوی و اخلاقی (عدالت)، به تباهی و خرابی جامعه می‌انجامد. این مجلس شاهزاده نماد همین وضعیت است: ظاهر آباد اما باطن خراب.

 

یکی غایب از خود، یکی نیم مست   یکی شعر گویان صراحی به دست

(در مجلس بزم) بعضی از شدت مستی از خود بی‌خود بودند و بعضی دیگر نیمه مست.

یکی دیگر شعر می‌خواند و در دستش جام شراب بود.

 

ز سویی بر آورده مطرب خروش   ز دیگر سو آواز ساقی که نوش

از یک سو، مطرب با صدای بلند (آواز) می‌خواند.

و از سوی دیگر، ساقی می‌گفت: "بنوش!" (و پیاله می‌گرداند).

 

حریفان خراب از می لعل رنگ   سر چنگی از خواب در بر چو چنگ

هم‌نشینان بزم، از شراب سرخ‌رنگ (به کلی) مست و خراب شده بودند.

(از شدت مستی) سر نوازنده‌ی چنگ بر روی سازش افتاده بود (که نشان از اوج بی‌حالی و مستی است)

 

نبود از ندیمان گردن فراز   به جز نرگس آن جا کسی دیده باز

 از میان هم‌نشینان و ندیمانی که (از سر مستی یا تکبر) سر بلند کرده بودند.

به جز چشم‌های (مست) که به گل نرگس تشبیه شده بود (که همیشه باز است)، هیچ کس دیگری (از شدت مستی) چشمش باز نبود (یعنی همه مست و بی‌هوش بودند).

 

دف و چنگ با یکدگر سازگار   بر آورده زیر از میان ناله زار

دف و چنگ، هماهنگ با یکدیگر در حال نواختن بودند (نشانه‌ی اوج بزم و خوش‌گذرانی).

(سازها) از میان ناله‌ی سوزناکشان، صدای زیر را بیرون می‌آوردند (نشانه‌ی شور بزم و سرمستی).

 

بفرمود و در هم شکستند خرد   مبدل شد آن عیش صافی به درد

 فرمان داد و آن ادوات بزم را در هم شکستند.

 آن خوشی (کاذب) و بی‌دغدغه‌ی بزم، به اندوه و درد (برای حاضران در بزم، و البته آغاز پشیمانی برای شاهزاده) تبدیل شد.

 

شکستند چنگ و گسستند رود   به در کرد گوینده از سر سرود

چنگ را شکستند و تارهای سازها را گسستند.

خواننده نیز از حال و هوای آواز خواندن بیرون آمد (یا او را از مجلس بیرون کردند).

 

به میخانه در سنگ بر دن زدند   کدو را نشاندند و گردن زدند

 در میخانه، بر بشکه های شراب سنگ زدند (و آن‌ها را شکستند).

کدو را نشاندند و گردن زدند: یعنی به جای مجرم اصلی، چیزی یا کسی بی‌گناه را مجازات کردند (کدو را که جان ندارد جای مجرم گذاشته و سرش را بریدند).

 

می لاله گون از بط سرنگون   روان همچنان کز بط کشته خون

 شراب سرخ‌رنگ از بطری‌های واژگون شده (بر روی زمین) ریخت.

 شراب بر زمین جاری شد، درست مانند خونی که از یک اردک کشته شده سرازیر می‌شود.

 

خم آبستن خمر نه ماهه بود   در آن فتنه دختر بینداخت زود

خمره‌های بزرگ، پر از شراب کهنه و جاافتاده (گویی نه‌ماهه باردار) بودند.

در آن شلوغی شکسته شد و شرابش (دختر) فوراً بیرون آمد.

 

شکم تا به نافش دریدند مشک   قدح را بر او چشم خونی پر اشک

 مشک‌های شراب را دریدند و پاره کردند.

جام های ریخته شده شراب همانند چشم گریان که خون گریه می کنند بر این صحنه ها می گریستند

 

بفرمود تا سنگ صحن سرای   بکندند و کردند نو باز جای

(شاهزاده) فرمان داد تا سنگ‌های حیاط کاخ

کنده شوند و با سنگ‌های نو و پاکیزه جایگزین گردند.

 

که گلگونه خمر یاقوت فام   به شستن نمی‌شد ز روی رخام

که لکه‌های شراب سرخ‌رنگ و درخشان

از روی سنگ‌های مرمر (صحن قصر)، با شستن هم از بین نمی‌رفت.

 

عجب نیست بالوعه گر شد خراب   که خورد اندر آن روز چندان شراب

اگر چاه فاضلاب خراب شد عجیب نیست

زیرا در آن روز (روز توبه شاهزاده) این همه شراب از آن عبور کرد (و آن را دچار گرفتگی و خرابی کرد).

(چاه فاضلاب هم از خوردن بیش از حد شراب مست و خراب شد) 

 

دگر هر که بربط گرفتی به کف   قفا خوردی از دست مردم چو دف

 از آن پس (توبه شاهزاده)، هر کس که بربط (نوعی ساز شبیه عود) در دست می‌گرفت.

 از دست مردم سیلی بر پس گردنش می‌خورد، درست مانند نواختن بر دف.

 

وگر فاسقی چنگ بردی به دوش   بمالیدی او را چو طنبور گوش

و اگر فرد گنهکاری چنگ (ساز) را بر دوش خود می‌انداخت (که نشانه‌ی نوازندگی و شرکت در بزم است).

مردم گوش او را می‌مالیدند (یعنی او را سرزنش یا مجازات می‌کردند)، درست مانند  تنبور که آن را برای کوک کردن می‌پیچند.

 

جوان سر از کبر و پندار مست   چو پیران به کنج عبادت نشست

آن شاهزاده‌ی جوان که پیشتر از تکبر و غرور خویش مست بود.

(اکنون) مانند پیران به گوشه‌ی عبادت‌گاه نشسته و به عبادت مشغول شده است.

 

پدر بارها گفته بودش به هول   که شایسته رو باش و پاکیزه قول

پدرش بارها با لحنی خشن و با قاطعیت به او گفته بود.

که (پسرم!) رفتارت نیکو و گفتارت پاک و شایسته باشد.

 

جفای پدر برد و زندان و بند   چنان سودمندش نیامد که پند

او (شاهزاده) جفاها و سختی‌های پدرش را تحمل کرد و حتی به زندان افتاد و در بند کشیده شد.

اما این سختی‌ها (و حتی زندان)، به اندازه‌ی آن پند (ملایم و حکیمانه‌ی پارسا) برایش سودمند واقع نشد.

 

گرش سخت گفتی سخنگوی سهل   که بیرون کن از سر جوانی و جهل

اگر کسی از روی ناآگاهی و تندمزاجی، به او (شاهزاده) سختی می‌گفت.

و به او می‌گفت: "جوانی و جهل را از سرت بیرون کن (و توبه کن)."

 

خیال و غرورش بر آن داشتی   که درویش را زنده نگذاشتی

تکبر و غرور شاهزاده، او را بر آن می‌داشت.

 که (از شدت غرور) آن نصیحت‌کننده (درویش) را زنده نمی‌گذاشت.

 

سپر نفکند شیر غران ز جنگ   نیندیشد از تیغ بران پلنگ

شیر غران (نماد شجاعت و قدرت) از جنگیدن ترسی ندارد و سپر نمی‌اندازد (یعنی تسلیم نمی‌شود).

پلنگ (نماد درندگی و بی‌باکی) از شمشیر بُرنده (تیغ) هم نمی‌ترسد.

 

به نرمی ز دشمن توان کرد دوست   چو با دوست سختی کنی دشمن اوست

با نرمی و ملایمت می‌توان دشمن را به دوست تبدیل کرد.

اگر با دوست خود هم به تندی و خشونت رفتار کنی، او را به دشمن خود تبدیل می‌کنی.

 

چو سندان کسی سخت رویی نکرد   که خایسک تأدیب بر سر نخورد

هیچ‌کس مانند سندان (ابزار فلزی محکم که آهنگر روی آن چکش می‌زند و محکم و بی‌واکنش است) سخت‌رویی و سرسختی نشان نداد.

(اما حتی سندان هم که نماد سخت رویی هست )ضربه‌ی تأدیب (چکش) بر سرش خورد (یعنی حتی سخت‌ترین چیزها هم بالاخره تحت تأثیر قرار می‌گیرند).

 این بیت می‌گوید که هیچ‌کس به اندازه‌ی سندان سخت و مقاوم نیست که از ضربه در امان بماند. حتی سخت‌ترین افراد هم دیر یا زود با "تأدیب" (یا عواقب رفتارشان) مواجه می‌شوند. این می‌تواند به عنوان هشداری باشد که سخت‌رویی عاقبت خوشی ندارد.

 

به گفتن درشتی مکن با امیر   چو بینی که سختی کند، سست گیر

در سخن گفتن با حاکم (امیر) تندی و خشونت به کار مبر.

هنگامی که ببینی او (امیر) سختی و تندی می‌کند (با تو یا دیگران)، تو نرمی و ملایمت پیشه کن.

 

به اخلاق با هر که بینی بساز   اگر زیردست است اگر سرفراز

با هر کسی که روبرو می‌شوی و می‌بینی، از نظر اخلاقی سازگار باش و نرمی و مدارا پیشه کن.

چه آن شخص زیردست و فرمانبردار باشد، چه فرادست و مقام‌بالا.

 

که این گردن از نازکی بر کشد   به گفتار خوش، و آن سر اندر کشد

زیرا این (زیردست)، (از شدت تواضع و احترام یا اطاعت) گردن خود را از نازکی (ظرافت و ادب) بالاتر می‌کشد (یعنی به اطاعت و احترام می‌پردازد و سرکشی نمی‌کند).

با گفتار خوش، و آن (سرفراز) سر (تکبر و غرور) خود را فرو می‌اندازد (یعنی نرم و رام می‌شود).

 

به شیرین زبانی توان برد گوی   که پیوسته تلخی برد تندخوی

 با شیرین‌زبانی و خوش‌گفتاری می‌توان "گوی" را برد (اصطلاحی به معنای برنده شدن در مسابقه و میدان، یا کسب موفقیت).

 زیرا کسی که تندخو و بدخلق است، پیوسته تلخی (در زندگی و روابط) تجربه می‌کند.

 

تو شیرین زبانی ز سعدی بگیر   ترش روی را گو به تلخی بمیر

تو شیرین‌زبانی و شیوه سخن گفتن دلنشین را از سعدی (که خود به شیرین‌سخنی معروف است) بیاموز.

به کسی که ترش‌رو (بدخلق و عبوس) است، بگو که در همان تلخی (اخلاق ناپسندش) بمیرد (کنایه از اینکه چنین فردی جایگاهی در دنیا و میان مردم ندارد و با همین خوی بدش نابود شود).

 
1404/05/11 23:08
رویا مقدسی

سپاس از توضیحاتتون

1404/05/17 08:08
aria ete

سپاس از شرح صوتی و خوانش جناب امیر اثنی عشری

توضیحات ایشان در همین صفحه کامل میباشد