بخش ۶ - حکایت دانشمند
اطلاعات
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
خوانش ها
بخش ۶ - حکایت دانشمند به خوانش حمیدرضا محمدی
بخش ۶ - حکایت دانشمند به خوانش عندلیب
بخش ۶ - حکایت دانشمند به خوانش فاطمه زندی
بخش ۶ - حکایت دانشمند به خوانش امیر اثنی عشری
حاشیه ها
در این حکایت که بنوعی حالت نمایشنامه دارد نمایشنامه ای که بازیگر و کارگردانش خود سعدی است سعدی به ظرافت بیان کرده است که نباید افراد بظاهر بی اهمیت را دست کم گرفت و صرفا بر اساس لباس و موقعیت اجتماعی در مورد آنها قضاوت کرد و اتفاقا کسانی که این موقعیت ها را دارند از داشتن تفکر و اندیشه عمیق محروم هستند و اسیر غرور و خود بزرگ بینی شده اند که آنها را به رکو کشانده است حکایت بسیار عبرت انگیی است خصوصا که تا اخرین ابیات متوجه نمی شویم که بازیگر اصلی آن خود سعدی بوده است
به نظر من خود آن فقیه کهن جامه که سعدی باشد هم دلایل قوی و محکمی نداشته! کما این که به غرش در آمد ...!
منظور من این است که سعدی نتوانسته یک مسآله مورد اختلاف طرح کند و پاسخ آن را که نشانگر عقل و درایت فقیه ژنده پوش(خودش) است ذکر کند. فقط خودستایی کرده و دیگر هیچ!
سعدی و خودستایی !!!! مگر میشود شخصی مثل سعدی خودستایی کند آن هم به صورت مکتوب! آن هم در مهمترین اثر خود !! آن هم در فصلی بنام "در باب تواضع" کتاب خودش!!!!
چو بیتی پسند آیدت از هزار
به مردی که دست از تعنت بدار
سعدی از سرزنش غیر نترسد هیهات/ غرقه در نیل چه اندیشه کند باران را
سعدی اگر نظر کند تا نه غلط گمان بری
کو نه به رسم دیگران بنده زلف و خال شد.
سلام به همۀ دوستان 20/ 6 /1395
جناب همشهری می دانند که «فقط»قید حصر است .اینگونه که شما فرموده اید فقط خودستایی کرده ، داستان، 51 بیت دارد.آن خودستایی(به قول شما) احتمالی در آن یک بیت است.به همه جای داستات نباید تعمیم داد.چه خوب است منطقاً نیمۀ پُر لیوان را هم آدم ببیند.اگر نبینیم صاحبان فکر و فرهنگ پایمال داوری های ما می شوند.
در پناه حق باشید.
سلام به همۀ دوستان 20 / 6 / 1395
در این داستان 51 بیتی دو مورد صفت فاعلی مرکب مرخّم به کار رفته است:
1 - در بیت 24 واژۀ «دلدار» که سعدی با آن حاصل مصدر دلداری ، ساخته است.
2 - در بیت 42 واژۀ «سخنگو» صفت فاعلی مرکب مرخّم است.سخنگوینده بوده است.
دانستن این موضوعات از جمله اصل و ژرف ساخت کلمات،به معناکردن و خوانش بهتر و باکیفیّت ترِِ بیت و متن کمک می کند.
همیشه در پناه حق باشید.
با درود فراوان. بغایة زیبا و آموزنده بود. دو سؤال داشتم:
أول : در بیت "که فردا شود بر کهن میزران
به دستار پنجه گزم سرگران" آیا به جای "گزم" فعل "گرم" نبودست ؟ که معنای "سر گران گرفتن" از آن حاصل شود؟
دودیگر آنکه در بیت " دل آزرده را سخت باشد سخن
چو خصمت بیفتاد سستی مکن" معنای هردو مصراع کاملاً مشخص است ولی ارتباط معنایی بین آندو را متوجه نمیشوم، ممکن است دوستان کمکی کنند؟
اردشیر عزیز
برداشت من از «به دستار پنجه گزم سر گران» این هست:
به دستار پنجاه گزی ام سر گران می شود. دستار پنجاه گزی مرا سرگران و مغرور می کند (یا سر مرا گران می کند).
فکر می کنم گز در معنای مقیاس طول اینجا مدنظر باشه و سرگرانی کنایه از غرور و تکبر. البته گرانی، سنگینی فیزیکی دستار رو هم به واسطه پنجاه گز بودن و طولانی بودن به ذهن متبادر می کنه.
ناصرخسرو: «رست او بدان رکو و نرستم من/بر سر نهاده هیجده گز شار»
در مورد نکته دومتون نظر خاصی ندارم.
گزم = نوعی پارچه
دو دوست گرامی اردشیر و جناب ...،
همان گٓزٓم است.
پٓنجه گزیدن یا دست گزیدن به معنای افسوس خوردن است،
ولی گزیدن معانی دیگری نیز دارد: ضرر رساندن، آزار رساندن، عذاب دادن، کیفر دادن.
این از گزیت (gazit) و گزیٓت ( gazyat عربی: جزیة) می باید آمده باشد. و آن:
1- پولی که پادشاهان و حکام همه ساله از ملوک زیر دست و رعایا می گرفتند.
2-وجهی که از کافران ذمی می گرفتند و آنان را امان می دادند.
بیت:
"که فردا شود بر کُهٓن میزٓران
به دستار پٓنجه گزٓم سر گران" (هر دو گ فتحه دارند)
معنی:
چو فردا رسد بر این دستار به سرِ کهنسال
از بابت این دستار ضرر و آزار رسانم و مغرور باشم
دستار در مصرع اول عمامه معمولیست که همگان سر می کردند ولی در اینجا منظور سعدی دستار یا عمامه درویش است یعنی که آن شخص خود را درویش می خواند و می داند.
دستار در مصراع پسین منظور عمامه قاضیست، یعنی که از بابت این عمامه قاضی به دیگران آزار و ضرر رسانم و سرگران یا مغرور باشم.
پرسش دوم،
توصیه مخلص که این سه بیت را به این ترتیب بخوانید:
"دل آزرده را سخت باشد سُخُن
چو خصمت بیفتاد سستی مکُن"
چو دستت رسد مغز دشمن برآر
که فرصت فرو شوید از دل غبار
بدین شیوه مرد سخنگویِ چُست
به آب سخن کینه از دل بِشُست
مصراع نخست دو معنی مجزا دارد، ولی در اینجا هر دو معنی را با هم در بر دارد:
1-دل آزرده از سخن سخت و گران است که دل آزرده گشته
2-دل آزرده در پاسخ، سخنِ سخت و گران روا می دارد
سپس:
چو خشمت فرو نشست سستی مکن، یعنی عاری از خشم و خسم باش ولی بی خیال طرف نشو و از پاسخ دادن او منصرف مشو
بیت بعد،
این طنز و مزاح سعدیست و آنچنانکه امروزه گوییم طرف مُخ زد، اینرا به نبرد تشبیه کرده :
می گوید مُخ طرف را بزن آنچنان که در نبرد زنند
که فرصت، و یا این زمان مغتنم، را داری که که غبار دل یا همان دل آزردگی را از وجودت بزدایی.
بیت سوم:
توضیح می دهد که به این شیوه مرد چالاک از سخن بهره برده و هم پاسخ طرف را می دهد، و هم مانند آب پاک دل آزردگی را از وجود خود می زداید.
---
برخی از روانکاوان و روانپزشکان عصر جدید نیز همین را توصیه می کنند که اگر از شخصی دل آزردگی و یا کینه ای داری با او در میان آور و به صحبت بنشین.
یُگیان (yogis) نیز مقوله ای دارند به نام واسانا (Vasana) که اثرات و زخمهایی است که بر ذهن نشسته و آنان نیز همین مطرح کردن و در میان گذاشتن آنرا توصیه می کنند، و اگر که گفتگو و در میان گذاردن آن با شخص دیگر مقدور نباشد آنگاه نوشتن آنرا بر کاغذی و در آتش انداختن آن.
این هم برای آنانی که سعدی را عارف نمی دانند!...
پرسش دیگری باشد در خدمتم
با پوزش آنچه را که ٓآ ā تایپ شد اَ a بخوانید
و کما فی السابق رفتیم در حبس...
دوست گرامی و بزرگوار (...) و جناب بابک فرزانه ، از پاسخ های خردمندانه ی شما بسیار بهره بردم. یک دنیا سپاس. در مورد معنای مصراع " به دستار پنجه گزم سرگران " فرمایش و پاسخ دوست عزیز (...) را بسیار درست و موافق طبع یافته و پسندیم. ظاهرا باید خوانده شود: " به دستار پَنجَه گَزَم سرگران "
در معنای دوبیت دیگر فرمایش جناب بابک را کاملاً درست و سازگار با معنا یافتم. ابتدأ مفهومی از خشونت در این دومصراع میدیدم که نه با طبع سعدی هماهنگ بود نه با سایر ابیات، ولی مثال جالب " مخ زدن" که شما بدرستی آوردید مسأله را کاملا برای حقیر روشن ساخت. بازهم سپاس از هردوی شما دوستان فرزانه و گرامی.
اردشیر جان،
بستگی دارد که بیت را چگونه بخوانیم، با یک فعل و یا دو.
من در اینجا "گزم" را فعل گرفتم یعنی یک فعل در هر مصرع، ولی پس از بازبینی دیدم که شیخ در برخی از ابیات در همین شعر فقط از یک فعل استفاده کرده، و آنزمان "شود" در مصرع نخست فعل تمامی بیت می شود و گفتار شما و دوستمان (...) درست می نماید.
ضمن آنکه دستارِ پنجاه گز یا پنجاه متری که دوستمان بیان کردند، نشان از جاه و مقام و منزلت را می رساند و همخوانی بیشتری دارد با معنی مورد نظر.
سپاس از شما و جناب ...
باری،
این پاکزدایی از بغض و کینه اهمیت زیادی در عرفان ایرانی و همچنین یُگا یا عرفان هندویان دارد، که تا چنان نکنی در راه قدم نتوانی گذاشت.
مولوی نیز آنرا چنین آورده:
"رو سینه را چون سینها هفت آب شوی از کینها (سینه ها و کینه ها)
وانگه بیا با عاشقان هم خانه شو هم خانه شو"
نکته دیگر آنکه آنچه که شیخ در اینجا به روشنی و سهل و روان بیان کرده، این بیت حافظ را برای ما روشن می کند و شرح می دهد:
"جنگ هفتاد و دو ملت همه را عذر بنه
چون ندیدند حقیقت ره افسانه زدند"
در این شعر:
فقیهان طریق جدل ساختند
لم و لا اسلّم در انداختند
گشادند برِ هم در فتنه باز
به لا و نعم کرده گردن دراز
تو گفتی خروسان شاطر به جنگ
فتادند در هم به منقار و چنگ
یکی بی خود از خشمناکی چو مست
یکی بر زمین می زند هر دو دست
فتادند در عقده ای پیچ پیچ
که در حل آن ره نبردند هیچ
سرت شاد
بابک عزیز، خیلی لطف کردی. سپاسگذارم از توضیح و تأیید تون.
در باب بخشش و کینه زدایی هم کاملاً فرمایش تون کاملاً سلیم و درسته. در شاخه های نوین و علی الاطلاق غربی عرفان هم بخشیدن و ذهن را فارغ کردن، از پیش نیاز های بنیادی و لازم برای شروع راه و طریقت است. کما اینکه در متد سیلوا که این حقیر تمرین میکنم پیش نیاز دوم، بخشش دیگران و آنگاه "خود" برشمرده و ملزم دانسته میشود. در نگاه بزرگ عارف ایران شیخ حسن خرقانی این أصل حتا در جایگاه نخست میباشد.
اردشیر جان،
پیروز و پایدار باشی.
ضمن آنکه این واژه پاکزدایی را خودم هم سر در نیاوردم که از کجای بنده بیرون زد!، آنرا پاکسازی یا پالایش بخوانید...
با سلام
در مورد خود ستایی
عدالت حکم میکند وقتی شایسته هستید خود را معرفی کنید.
برخی از سخنان امام علی(ع) نیز در نهج البلاغه در ستایش به حق خود است.
و دیگر اینکه
خودستایی در آثار بسیاری از شعرا دیده شده و معمول است.
صنادید درست است، نه صنا دید - صنادید جمع صندید بوده به معنی بزرگان و مهتران است.
یکی از زیباترین بیت ها رو ندیدم،
پس آنگه به زانوی عزت نشست
زبان برگشاد و دهان ها ببست
به کلک فصاحت بیانی که داشت.... الی آخر. در نسخه ی کتاب من که گرداوری دکتر خلیل خطیب رهبر هست این بیت وجود داره ولی در بعضی جاها مثل کتب دانشگاهی ادبیات این بیت رو حذف میکنن. چرا؟ اون به زانوی عزت نشستن یکی از زیباترین تعابیر شعره
در مصراع دوم بیت سوم استفاده از فروتر مشین بجای فروتر نَشین ارجح گفتاری و نگارشی دارد و با رسایی کلام سعدی در ارائه مفهوم در تعارض است
گرامی نریمان
فروتر نِشین، یا برو، یا بایست ، امری ست یعنی پائین تر بنشین ، در بالای مجلس جای تو نیست
فروتر مشین که شما اشاره کرده ای کاملاً مقایر معناست
دل ازرده را شخت باشد سخن/ چو خصمت بیفتاد سستی مکن خصمت نه خشمت!جناب سعدی می فرماید اگر رقیبت از قدرت افتاد مجلش نده ودق دلی ات را سرش خالی کن که دچار عقده ودرون ریزی واسیب های روحی نشوی یا اگر می توانی با بی اعتنایی وصعه صدر عبور کن در غیر این صورت با خصم قوی در نیفت که :هر که با پولاد بازو پنجه کرد / ساعد سیمین خود را رنجه کرد.دستار پنجه گز عمامه 25 متری فقهای با دانش ومنزلت بوده که سعدی با او مناظره می کند واو را مغلوب خود می کند.اما داستان مولوی وفرو شستن سینه ها از کینه ها چندان با سخنان ایشان با مخافانش سازگار نمی افتد وبا بی رحمی تمام منتقدانش را از زیر تیغ پولادین سخنانش اب می دهد وبا شکرانش شکر می شود وبا تروشانش ترش.
با عرض پوزش متن نیاز به ویرایش دارد:سخت/ سعه صدر /مجال/ مخالفانش.پایدار باشید.
دل ازرده را سخت باشد سخن/ چو خصمت بیفتاد سستی مکن... من فکر میکنم که در مصرع دوم "خصم افتادن" به معنی دشمنی و خصومت افتادن بین دو نفر است. البته دشمنی و خصومت را سعدی شروع نکرد، بلکه آنکسی که به سعدی در مقابل جمعیت با تندی گفت برو جای پایین تر بنشین شروع کرد و این کار سعدی را بسیار دل آزرده و ناراحت کرد. خیلی از انسانها وقتی نیش و کنایه ای از دیگران میشنوند بسیار آشفته میشن و تمرکز و حواسشون از دست میره و ضربان قلبشون بالا میره و رنگشون میپره و نمیتونن در اون حالت درست سخن بگن. در مصرع دوم این بیت سعدی میگه که وقتی بین تو و کس دیگر دشمنی و خصومت افتاد عقل خودت را از دست نده و خودت را نباز و سستی در اندیشه نکن. فکر کن و به او پاسخ خوب بده و او را شرمنده کن (البته پاسخ منطقی و عقلانی توام با شیرین زبانی و ادب و احترام و عاری از هر گونه خشونت و فحاشی همانطور که سعدی در این شعر انجام داد).
سعدی شیراز خودش فرموده.
چو خرما به شیرینی اندوده پوست
چو بازش کنی استخوانی در اوست
بنده محترمانه به گردانندگان گنجور عرض می کنم برای اینکه عقل وخرد انسانی را نادیده نگیریم ومتون ادب فارسی را اینگونه خوار وذلیل نکنیم، مصلحت آن است که معانی تماما غلط واشتباه هوش مصنوعی را ازذیل گنجور حذف نمایند.هوش مصنوعی حتی یک بیت ازاشعارفردوسی وسعدی ومولانا را که من دیده ام، درست معنا نکرده است. شما چه اصراری دارید که بر ترویج آشفته گویی هوش مصنوعی.
همین اولین بیت این داستان نادرست معنی کرده است.
فقیهی کهن جامهٔ تنگدست
در ایوان قاضی به صف بر نشست
هوش مصنوعی: فقیهی با لباس کهنه و فقیرانه در صفی که در ایوان قاضی تشکیل شده بود، نشسته است.
به صف برنشستن را قرارگرفتن درصف معنی کرده است و فکر کرده دانش آموزان را به صف کرده اند.حتی هوش مصنوعی نمی داند که این کهن جامه تنگدست خود سعدی است. سپاسگزار میشوم که هوش مصنوعی را به کلی ازذیل گنجور حذف نمایید. تااینکه زحمات چندین دهه شما کم بها نگردد.سپاس