اطلاعات
وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
شنیدم که در خاکِ وَخش از مهان
یکی بود در کنجِ خلوت نهان
شنیدهام که در ولایت «وخش» از مهان، شخصی بود که خلوت گزیدهبود.
مجرّد به معنی نه عارف به دلق
که بیرون کند دستِ حاجت به خلق
عارف و فقیر بهمعنای کلمه نه فقط یک عارف بهلباس و ظاهر که به مردم دست حاجت دراز کند.
سعادت گشاده دری سویِ او
در از دیگران بسته بر رویِ او
نیکبختی بهاو دری گشوده بود و او در خلوت و بهدور از دیگران بود.
زبانآوری بیخرد سعی کرد
ز شوخی به بد گفتنِ نیکمرد
شاعری نادان برای خنده از او بد گفت.
که زنهار از این مکر و دستان و ریو
بجایِ سلیمان نشستن چو دیو
که وای از این حیله و ریا که او دارد و همچون دیو، خود را بجای سلیمان جا میزند.
دمادم بشویند چون گربه روی
طمعکرده در صیدِ موشانِ کوی
اینها خود را پاک نشان میدهند (یا مدام وضو میگیرند) اما هدفشان چیز دیگری است. (یعنی مثل گربه زاهد هستند که قصد جلب اعتماد موشها را دارد)
ریاضتکِش از بهرِ نام و غرور
که طبلِ تهی را رَوَد بانگ دور
برای خودنمایی و نام، ریاضتکشی میکنند و نامشان همچون بانگ طبل تهی تا دوردست میرود.
همیگفت و خلقی بر او انجمن
بر ایشان تفرّجکنان مرد و زن
اینها را میگفت و جمعی مرد و زن دور او جمع شدهبودند و تفریح میکردند.
شنیدم که بگریست دانایِ وخش
که یارب مر این بنده را توبه بخش
شنیدهام آن پیر دانای اهل وخش، بگریست و گفت خدایا این بنده گناهکار را نعمت توبه ببخش.
وگر راست گفت ای خداوندِ پاک
مرا توبه ده تا نگردم هلاک
و اگر راست گفت مرا نعمت توبه ببخش، ای خداوند پاک! تا هلاک و گمراه نشوم.
پسند آمد از عیبجویِ خودم
که معلومِ من کرد خویِ بدم
کار عیبجوی خود را پسندیدم زیرا خوی بد مرا بهمن نمود و نشان داد.
گر آنی که دشمنت گوید، مرنج
وگر نیستی، گو برو بادسنج
اگر آن هستی که دشمنت میگوید رنجیده مشو و اگر آن نیستی که او میگوید پس بهاو بگو «برو و هرچقدر میخواهی اندیشه باطل کن»
اگر ابلهی مشک را گَنده گفت
تو مجموع باش او پراکنده گفت
اگر یک نادان، مِشک را بدبو خواند، تو شاد باش که او بیخود و پراکنده گفت.
وگر میرود در پیاز این سخُن
چنین است گو گَندهمغزی مکُن
وگر درباره پیاز این حرف را گفت، پس راست میگوید و بهاو بگو هرزه مگو.
نگیرد خردمندِ روشنضمیر
زبانبندِ دشمن ز هنگامهگیر
نگیرد آدم روشندل و پاکضمیر، زبانبندِ دشمن ز هنگامهگیر
نه آیینِ عقل است و رای و خرد
که دانا فریبِ مُشَعبِد خورَد
عاقلانه و خردمندانه نیست که آدم دانا، گول یک حیلهگر را بخورد.
پسِ کارِ خویش آنکه عاقل نِشَست
زبانِ بداندیش بر خود بِبَست
آنکه داناست زبان بداندیش و بدخواه را بر خود میبندد.
تو نیکورَوِش باش تا بدسگال
نیابد به نقصِ تو گفتن مجال
تو درستکار و نیکورفتار باش تا آدم بداندیش فرصت عیبجویی از تو را پیدا نکند.
چو دشوارت آمد ز دشمن سخُن
نگر تا چه عیبت گرفت آن مکُن
اگر حرفهای دشمن تو را آزار میدهد ببین چه عیبی بر تو میگیرد پس آنرا انجام مده.
جز آن کس ندانم نکوگویِ من
که روشن کند بر من آهویِ من
جز کسی را که عیبهای مرا بر من آشکار میکند، نکوگویِ خود نمیدانم.
حاشیه ها
1391/05/23 15:07
محسن کوچکی
نکته ای که در این حکایت قابل توجه است استدلال منطقی وتام سعدی و نگرش همه جانبه ی وی در واکنش به عیب جوی است
گر آنی که دشمنت گوید مرنج وگر نیستی گو برو باد سنج
چو دشوارت آمد ز دشمن سخن نگر تا چه عیبت گرفت آن مکن
بیت یکی مانده به آخر:
چو "دشوارت" آید... گویا درست باید باشد.
براساس نسخه محمد علی فروغی در بیت نهم مصرع دوم واژه
بنده به جای شخص آمده
شنیدم که بگریست دانای و خش
که یا رب مر این بنده را توبه بخش
شنیدم که در خاک وخش از مهان
یکی بود در کنج خلوت نهان
وخش بر وزن پخش در اصل وخشو که رود جیحون یا آمودریا(وخشاب=وخش+آب) از همین واژه است و به معنی بالیدن و افزودن
وخش:نام شهری است از ولایت بدخشان و ختلان شهری پهناور است در کرانه آمودریا ،خوش آب و هوا.
بَدَخشان امروزی سرزمینی است شامل پارهای از شمال خاوری افغانستان و جنوب خاوری تاجیکستان بدخشان در سرودههای فارسی به «لعل=لال» خود معروف بوده.
بیشتر ساکنان این منطقه را «تاجیکان» تشکیل داده و به زبان دری سخن میرانند.
در «بدخشان» تاجیکستان زبانهای دیگری به نام زبانهای «پامیری» از خانواده زبانهای خراسانی هنوز زنده هستند، و مردم به آنها سخن میگویند.
عقل جزوی همچو برقست و درخش
در درخشی کی توان شد سوی وخش
مولوی
در نوشته های یونانی به جیجون یا آمودریا اوخسوس(اوکسوس) میگویند که دگرگون شده وخشاب است
اگر ابلهی مشک را گنده گفت
تو مجموع باش او پراگنده گفت
وگر میرود در پیاز این سخن
چنین است گو گنده مغزی مکن
گنده مغزی
گنده دماغی
گنده گویی
گنده پرانی
هرزه و یاوه بر زبان راندن و درشتی کردن
بَه!... شاهکاری دیگر از استاد ملک سخن که هر آن چه آموخته، به لطف و عنایت استاد یگانه و حقیقی سخن است...! «تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل».
آهوی من به معنی عیب من
بادسنج کسی که خیال باطل میپروراند
و هنگامهگیر به معنی معرکهگیر