گنجور

بخش ۱۷ - حکایت در معنی تواضع و نیازمندی

ز ویرانهٔ عارفی ژنده پوش
یکی را نباح سگ آمد به گوش
به دل گفت  گویی سگ اینجا چراست؟
درآمد که درویش صالح کجاست؟
نشان سگ از پیش و از پس ندید
به جز عارف آنجا دگر کس ندید
خجل باز گردیدن آغاز کرد
که شرم آمدش بحث این راز کرد
شنید از درون عارف آواز پای
هلا گفت بر در چه پایی؟ در آی
مپندار ای دیدهٔ روشنم
کز ایدر سگ آواز کرد، این منم
چو دیدم که بیچارگی می‌خرد
نهادم ز سر کبر و رای و خرد
چو سگ بر درش بانگ کردم بسی
که مسکین تر از سگ ندیدم کسی
چو خواهی که در قدر والا رسی
ز شیب تواضع به بالا رسی
در این حضرت آنان گرفتند صدر
که خود را فروتر نهادند قدر
چو سیل اندر آمد به هول و نهیب
فتاد از بلندی به سر در نشیب
چو شبنم بیفتاد مسکین و خرد
به مهر آسمانش به عیوق برد

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ز ویرانهٔ عارفی ژنده پوش
یکی را نباح سگ آمد به گوش
هوش مصنوعی: از خرابه‌ای که عارفی در آن به سر می‌برد و ظاهرش زده و ناپسند است، صدای ناله‌ای مانند نالهٔ سگ به گوش می‌رسد.
به دل گفت  گویی سگ اینجا چراست؟
درآمد که درویش صالح کجاست؟
هوش مصنوعی: دل با خود گفت که اینجا سگ برای چیست؟ و در این لحظه پرسید که درویش خوب کجا است؟
نشان سگ از پیش و از پس ندید
به جز عارف آنجا دگر کس ندید
هوش مصنوعی: سگی در آنجا دیده نشد و کسی جز عارف نتوانست آنجا را درک کند.
خجل باز گردیدن آغاز کرد
که شرم آمدش بحث این راز کرد
هوش مصنوعی: او با شرم و حیا به عقب برگشت و تصمیم گرفت دیگر درباره‌ی این راز صحبت نکند.
شنید از درون عارف آواز پای
هلا گفت بر در چه پایی؟ در آی
هوش مصنوعی: یک عارف در درون خود صدای گام‌هایی را می‌شنود که او را به ورود به مکان جدیدی دعوت می‌کند. او با پرسش، از طرف مقابل می‌خواهد که بگوید چه نوع گامی بر در دارد و سپس او را به ورود تشویق می‌کند.
مپندار ای دیدهٔ روشنم
کز ایدر سگ آواز کرد، این منم
هوش مصنوعی: ای دیدۀ روشنت، گمان نکنی که صدای در اینجا از من است، من این نیستم که به این شکل صحبت می‌کنم.
چو دیدم که بیچارگی می‌خرد
نهادم ز سر کبر و رای و خرد
هوش مصنوعی: وقتی دیدم که بیچارگی و رنجvollen می‌خرند، از خودخواهی و نظرات و عقل و خردم دست کشیدم.
چو سگ بر درش بانگ کردم بسی
که مسکین تر از سگ ندیدم کسی
هوش مصنوعی: به درش فریاد زدم مثل یک سگ، که هیچ‌کس را بی‌نوا و مظلوم‌تر از سگ ندیده‌ام.
چو خواهی که در قدر والا رسی
ز شیب تواضع به بالا رسی
هوش مصنوعی: اگر می‌خواهی به مقام بلند و منزلت والایی دست پیدا کنی، ابتدا باید از لحن تواضع و فروتنی بالا بروی.
در این حضرت آنان گرفتند صدر
که خود را فروتر نهادند قدر
هوش مصنوعی: در این جمع، افرادی به مقام بالایی رسیدند که خودشان در برابر دیگران humble و با تواضع بودند.
چو سیل اندر آمد به هول و نهیب
فتاد از بلندی به سر در نشیب
هوش مصنوعی: وقتی سیل با شدت و وحشت فراوان به راه می‌افتد، از ارتفاع به سمت پایین می‌افتد و در حالتی ترسناک رخ می‌دهد.
چو شبنم بیفتاد مسکین و خرد
به مهر آسمانش به عیوق برد
هوش مصنوعی: وقتی شبنم به زمین می‌افتد، به دلیل لطافت و fragility اش، به سرعت زیر نور خورشید یا عوامل دیگر از بین می‌رود و احساس ناتوانی می‌کند. اما همچنان عشق و محبت آسمانی به او گرما و روشنی می‌بخشد.

خوانش ها

بخش ۱۷ - حکایت در معنی تواضع و نیازمندی به خوانش حمیدرضا محمدی
بخش ۱۷ - حکایت در معنی تواضع و نیازمندی به خوانش عندلیب
بخش ۱۷ - حکایت در معنی تواضع و نیازمندی به خوانش فاطمه زندی
بخش ۱۷ - حکایت در معنی تواضع و نیازمندی به خوانش امیر اثنی عشری

حاشیه ها

1399/10/01 23:01
محمد کریم باریک بین

توضیح با نثر ساده
شخصی از خانه ی مخروبه بی در و پیکری که عارفی بی پیرایه در آنجا سکونت داشت بانگ سگ شنید
---------------
باخود گفت خانه ی عارف که جای سگ نیست و وارد شد ببیند عارف کجاست
---------------
سگی را آنجا ندید و تنها عارف را دید
---------------
از خجالت زدگی برگشت و حیا مانع شد که از عارف بپرسد بانگ سگ از کجا بود؟
---------------
عارف که صدای پایش را شنید، بفرما زد
---------------
وگفت: نور چشمم مپنداری سگ اینجا آواز کرد بلکه من بودم
---------------
وقتی که دیدم خداوند خریدار افتادگیست از سرم باد کبر،خود خواهی و غروردانایی رابیرون کردم
---------------
و همچون سگ به درگاهش زوزه کشیدم که پست ترین صدااست
---------------
اگر می خواهی از سراشیبی ذلت به مقام عزت برسی
---------------
بدانکه در درگاه خدا فروتنان صدر نشین وارجمندترند
---------------
سیل که این همه ابهت و سر و صدا دارد درنهایت با سر به ته دره فرود خواهد رفت
---------------
ولی شبنم که مسکین وار و با خود کوچک بینی برزمین می نشیند دوباره آسمان او را با سربلندی به جایگاه رفیع عیوق رهنمون خواهد شد . قزوین
محمد کریم باریک بین