گنجور

بخش ۱۴ - حکایت

ملک صالح از پادشاهان شام
برون آمدی صبحدم با غلام
بگشتی در اطراف بازار و کوی
به رسم عرب نیمه بر بسته روی
که صاحب نظر بود و درویش دوست
هر آن کاین دو دارد ملک صالح اوست
دو درویش در مسجدی خفته یافت
پریشان دل و خاطر آشفته یافت
شب سردشان دیده نابرده خواب
چو حربا تأمل کنان آفتاب
یکی زآن دو می گفت با دیگری
که هم روز محشر بود داوری
گر این پادشاهان گردن فراز
که در لهو و عیشند و با کام و ناز
در آیند با عاجزان در بهشت
من از گور سر بر نگیرم ز خشت
بهشت برین ملک و مأوای ماست
که بند غم امروز بر پای ماست
همه عمر از اینان چه دیدی خوشی
که در آخرت نیز زحمت کشی؟
اگر صالح آنجا به دیوار باغ
بر آید، به کفشش بدرم دماغ
چو مرد این سخن گفت و صالح شنید
دگر بودن آنجا مصالح ندید
دمی رفت تا چشمهٔ آفتاب
ز چشم خلایق فرو شست خواب
دوان هر دو را کس فرستاد و خواند
به هیبت نشست و به حرمت نشاند
بر ایشان ببارید باران جود
فرو شستشان گرد ذل از وجود
پس از رنج سرما و باران و سیل
نشستند با نامداران خیل
گدایان بی جامه شب کرده روز
معطر کنان جامه بر عود سوز
یکی گفت از اینان ملک را نهان
که ای حلقه در گوش حکمت جهان
پسندیدگان در بزرگی رسند
ز ما بندگانت چه آمد پسند؟
شهنشه ز شادی چو گل بر شکفت
بخندید در روی درویش و گفت
من آن کس نیم کز غرور حشم
ز بیچارگان روی در هم کشم
تو هم با من از سر بنه خوی زشت
که ناسازگاری کنی در بهشت
من امروز کردم در صلح باز
تو فردا مکن در به رویم فراز
چنین راه اگر مقبلی پیش گیر
شرف بایدت دست درویش گیر
بر از شاخ طوبی کسی بر نداشت
که امروز تخم ارادت نکاشت
ارادت نداری سعادت مجوی
به چوگان خدمت توان برد گوی
تو را کی بود چون چراغ التهاب
که از خود پری همچو قندیل از آب؟
وجودی دهد روشنایی به جمع
که سوزیش در سینه باشد چو شمع

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ملک صالح از پادشاهان شام
برون آمدی صبحدم با غلام
هوش مصنوعی: ملک صالح، یکی از پادشاهان شام، در صبح زود با خدمتکارش از قصر خارج شد.
بگشتی در اطراف بازار و کوی
به رسم عرب نیمه بر بسته روی
هوش مصنوعی: به دور و بر بازار و محله‌ها سر زدی، مثل عرب‌ها که صورتشان را نیمه‌پوشانده‌اند.
که صاحب نظر بود و درویش دوست
هر آن کاین دو دارد ملک صالح اوست
هوش مصنوعی: کسی که دارای درک و بینش است و در عین حال انسان فروتنی است، هر زمان که این دو خصیصه را در خود داشته باشد، صاحب سرزمین نیکو و صالح خواهد بود.
دو درویش در مسجدی خفته یافت
پریشان دل و خاطر آشفته یافت
هوش مصنوعی: دو درویش در یک مسجد خوابیده بودند و در حالتی آشفته و دل‌شکسته به نظر می‌رسیدند.
شب سردشان دیده نابرده خواب
چو حربا تأمل کنان آفتاب
هوش مصنوعی: در شب‌های سرد، آنها خسته و بدون خواب بودند و مانند سک‌های حرا در صبر، به طلوع خورشید می‌اندیشیدند.
یکی زآن دو می گفت با دیگری
که هم روز محشر بود داوری
هوش مصنوعی: یکی از آن دو به دیگری می‌گفت که در روز قیامت، حق و حقیقت مشخص خواهد شد.
گر این پادشاهان گردن فراز
که در لهو و عیشند و با کام و ناز
هوش مصنوعی: این بیت به توصیف پادشاهانی می‌پردازد که در لذت و خوش‌گذارانی غرق شده‌اند و خود را در مقام و موقعیت برتر می‌بینند. این افراد به زندگی راحت و خوش‌گذرانی مشغولند و از مسؤولیت‌های خود غافل شده‌اند.
در آیند با عاجزان در بهشت
من از گور سر بر نگیرم ز خشت
هوش مصنوعی: در بهشت من، کسانی که در دنیا بی‌کس و کار بوده‌اند، با من خواهند بود و من از خاک و گلی که در آن دفن شده‌ام، سر برنمی‌آورم.
بهشت برین ملک و مأوای ماست
که بند غم امروز بر پای ماست
هوش مصنوعی: بهشت بالاترین جا و خانه ماست، اما امروز غم و ناراحتی بر ما حاکم است.
همه عمر از اینان چه دیدی خوشی
که در آخرت نیز زحمت کشی؟
هوش مصنوعی: در تمام عمر از این افراد چه چیزی جز رنج و کار سخت دیدی که حالا در روز قیامت هم باید به زحمت ادامه بدهی؟
اگر صالح آنجا به دیوار باغ
بر آید، به کفشش بدرم دماغ
هوش مصنوعی: اگر شخص نیکوکار به دیوار باغ نزدیک شود، من بینی‌ام را به کفش او می‌زنم.
چو مرد این سخن گفت و صالح شنید
دگر بودن آنجا مصالح ندید
هوش مصنوعی: وقتی مرد این سخن را گفت و صالح آن را شنید، دیگر در آنجا هیچ چیز مناسب و خوبی ندید.
دمی رفت تا چشمهٔ آفتاب
ز چشم خلایق فرو شست خواب
هوش مصنوعی: لحظه‌ای گذشت تا پرتوهای آفتاب از چشمان مردم خواب را بشوید و آن‌ها بیدار شوند.
دوان هر دو را کس فرستاد و خواند
به هیبت نشست و به حرمت نشاند
هوش مصنوعی: دو نفر را به سرعت به ملاقات فراخواند و با احترام و وقار، آنها را نزد خود نشاند.
بر ایشان ببارید باران جود
فرو شستشان گرد ذل از وجود
هوش مصنوعی: باران سخا بر آن‌ها ببارید تا ننگ و ذلت از وجودشان زدوده شود.
پس از رنج سرما و باران و سیل
نشستند با نامداران خیل
هوش مصنوعی: پس از تحمل سختی‌های ناشی از سرما، باران و سیلاب، جمعیتی از بزرگان و نامداران کنار هم نشسته‌اند.
گدایان بی جامه شب کرده روز
معطر کنان جامه بر عود سوز
هوش مصنوعی: درویشان بدون لباس، شب را به صبح می‌رسانند و در خلال روز، عطر و بوی خوش را از عود در فضا پراکنده می‌کنند.
یکی گفت از اینان ملک را نهان
که ای حلقه در گوش حکمت جهان
هوش مصنوعی: یکی از افراد گفت که از میان اینان، راز ملک را پنهان کن، چون تو همان حلقه‌ای هستی که در گوش حکمت جهان قرار دارد.
پسندیدگان در بزرگی رسند
ز ما بندگانت چه آمد پسند؟
هوش مصنوعی: کسانی که محبوب و مورد پسند هستند، با بزرگی و مقام به ما نزدیک می‌شوند. اما بندگان ما چه نیازی به این پسندیدگی دارند؟
شهنشه ز شادی چو گل بر شکفت
بخندید در روی درویش و گفت
هوش مصنوعی: پادشاه از شادی مانند گلی به شکوفه نشسته، به درویش نگاه کرده و لبخند زده و چیزی گفته است.
من آن کس نیم کز غرور حشم
ز بیچارگان روی در هم کشم
هوش مصنوعی: من کسی نیستم که به خاطر غرور و تکبر، از روی بیچاره‌ها و محرومان روی برگردانم.
تو هم با من از سر بنه خوی زشت
که ناسازگاری کنی در بهشت
هوش مصنوعی: بهتر است که با من از رفتار ناپسند خود دست برداری، زیرا اگر در بهشت هم باشی، ناسازگاری و ناهماهنگی وجود نخواهد داشت.
من امروز کردم در صلح باز
تو فردا مکن در به رویم فراز
هوش مصنوعی: من امروز در صلح و آرامش با تو هستم، اما فردا تو نباید بر روی من خشمگین شوی یا به من بی‌محلی کنی.
چنین راه اگر مقبلی پیش گیر
شرف بایدت دست درویش گیر
هوش مصنوعی: اگر می‌خواهی در مسیر بزرگی پیش بروی، باید تواضع و احترام به دیگران را فراموش نکنی و دست در دست انسان‌های ساده‌دل و پاک‌نهاد باشی.
بر از شاخ طوبی کسی بر نداشت
که امروز تخم ارادت نکاشت
هوش مصنوعی: هیچ‌کس از شاخ طوبی میوه‌ای نچید، زیرا امروز کسی برای عشق و ارادت خود بذری نکارده است.
ارادت نداری سعادت مجوی
به چوگان خدمت توان برد گوی
هوش مصنوعی: اگر به کسی ارادت و دوستی نداری، نباید به دنبال خوشبختی و سعادت باشی. تنها با نشان دادن خدمت و تلاش می‌توان به موفقیت دست یافت.
تو را کی بود چون چراغ التهاب
که از خود پری همچو قندیل از آب؟
هوش مصنوعی: کیست که مانند چراغی پر از حرارت، از وجود خود نوري پُر شکوه بیفروزد، مانند چراغی که از آب ساخته شده باشد؟
وجودی دهد روشنایی به جمع
که سوزیش در سینه باشد چو شمع
هوش مصنوعی: شخصی وجود دارد که نوری را به دیگران می‌بخشد، همان‌طور که شمعی در سینه‌اش شعله‌ای دارد و خود می‌سوزد تا دیگران را روشن کند.

خوانش ها

بخش ۱۴ - حکایت به خوانش حمیدرضا محمدی
بخش ۱۴ - حکایت به خوانش عندلیب
بخش ۱۴ - حکایت به خوانش فاطمه زندی
بخش ۱۴ - حکایت به خوانش امیر اثنی عشری

حاشیه ها

1394/11/25 13:01
سعید

بیت آخر رو حال کردین؟

1394/11/15 12:02
علی ایلنت

باسلام.بیت یازده مصراع دوم بنظر اشتباه تایپی دارد:اگرصالح آنجابه دیوارباغ برآید،به کفتش بدرم دماغ که شما به کفشش درج کرده اید..هرچندبازهم مفهوم رامی رساندلیکن نظربه اینکه کفت : keft به معنای پشت،کول هم اکنون هم درفارسی دری خراسان بویژه درمنطقه تربت جام بکارمی رودودراین بیت مفهوم رابسیاربهترمی رساند ونیزدرچندتصحیح هم کفتش آمده نه به کفشش بنظرم بایدبه این بیت برهمین مبناتصحیح گردد...

1395/07/02 10:10
الهام

طبق نسخه محمد علی فروغی
اگر صالح آنجا به دیوار باغ
برآید بگفتش بدرم دماغ

1397/08/30 10:10

حافظ در مصرع دوم این بیت:
«طفیل هستی عشقند آدمی و پری
ارادتی بنما تا سعادتی ببری»
احتمالا به بیت 26 این بخش اشاره کرده است:
«ارادت نداری سعادت مجوی
به چوگان خدمت توان برد گوی»
هر چند در گلستان هم این مضمون آمده است:
… آنجا تا نقدی ندهی بضاعتی نستانی و اینجا تا ارادتی نیاری سعادتی نبری
سعدی » گلستان » باب دوم در اخلاق درویشان » حکایت شمارهٔ ۳۷