بخش ۱۲ - حکایت معروف کرخی و مسافر رنجور
اطلاعات
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
خوانش ها
بخش ۱۲ - حکایت معروف کرخی و مسافر رنجور به خوانش حمیدرضا محمدی
بخش ۱۲ - حکایت معروف کرخی و مسافر رنجور به خوانش عندلیب
بخش ۱۲ - حکایت معروف کرخی و مسافر رنجور به خوانش فاطمه زندی
بخش ۱۲ - حکایت معروف کرخی و مسافر رنجور به خوانش امیر اثنی عشری
حاشیه ها
مکن با بدان نیکی ای نیکبخت
که در "شوره زاران" نشاند درخت
صحیح می باشد.
---
پاسخ: «که در شوره نادان نشاند درخت» هم از نظر معنایی درست به نظر میرسد، فعلاً به استناد نظر شما پیشنهاد شما جایگزین شد.
همان اولی کاملا درست است.چون اینجوری معنی رو میرسونه که هرکی بدی کنه نادان است و نادان کارهای نامعقول انجام میدهد.
سلام به نظر من همان اولی درست تر است. احتمالا واژه 'نشاند' معادل 'ننشانند' بوده است اما بخاطر وزن شعر تغییر یافته است. چون در حال نصیحت کردن است و می گوید ' نیکی به بدان مثل کاشتن یک درخت در شوره زار است' یعنی تخم افکندن بود بر شوره خاک.
با تشکر از پدید آوران سایت زیبای گنجور
کسی راه معروف کرخی بجست
که بنهاد معروفی از سر نخست
آیا معروف کرخی نام کسی بوده است یا مقصود شاعر از معروف نیکنام است؟
آیا می خواهد بگوید کسی راه خوشنام فردی به نام کرخی را یافت که فکر نیکنامی از سر بدر کرد؟؟
از بیت:
نبینی که در کرخ تربت بسی است
بجز گور معروف، معروف نیست
چنین بر می آید که معروف اسم خاص است،
شاید هم سعدی هر دو معنا را در نظر داشته است!
بهر حال اگر معنای نیکنام را بر آن روا داریم با این ابیات مولانا سازگار است :
هر کجا دردی دوا آنجا رود
هر کجا فقری نوا آنجا رود
هر کجا مشکل جواب آنجا رود
هر کجا کشتیست آب آنجا رود
آب کم جو تشنگی آور بدست
تا بجوشد آبت از بالا و پست
این مطلب در آموزه های بودایی و سایر مکاتب شرقی نیز امری آشناست که رها کردن آرزوی شادکامی و سپردن خود به نیروهای عظیم هستی لمس شادکامی را محتمل تر خواهد کرد.
روفیای گرامی
معروف کرخی به گمانم زاهدی راستین و صوفیی صافی بوده است، اهل کرخ بغداد که می گویند به دستور شاپور دوم ساخته شده بوده است.
آنکس که به راه معروف کرخی میرود، در بر شهرت و نام می بندد.
و در کرخ گورهای بسیاراست، معروف اما گور معروف است!
سعدی است استاد سخن، جادوگر کلام
و با درودها
شاد شدم!
این پرسش چند سال ذهن مرا به خود مشغول کرده بود،
سپاسگزارم دوست جان.
گمنام_1 عزیز
و به گمانم معنای بیت نخست چنین باشد :
کسی راه معروف کرخی ( نیکنامی ) را پیدا کرد
که چون معروف کرخی سودای نام از سر بدر کرد
روفیای گرامی،
به قول معروف " آی لایک ایت !" دوست جان، می بینید، زیبایی های زبانی را میتوان ساخت.
دوست عزیز ، رفیق گرامی ، هتا گمنام جان !
دوست جان تازه است و بسیار زیبا . دوست جان!
بسیار زیبا و دلنشین
دوست جان
به جای تکرار : همدمم ، مونسم ، رفیقم ، یارم ، همرهم ، همزبانم و عزیزم ، چه دلنواز است بگوئیم ” دوست جانم “مانا باشی دوست جانم
موافقم
دوست جان
دوست جانم
چه خوش آهنگ
پایدار باشید
دوست جان،
آری فراتر از یار، همدم ، همسر ، همسفر
دوست هم پیاله، هم پیمان، همراه است
دوست آفتاب است، آزادی است، رهایی از خویش است
بود شدن است، ماندگاری است، پایندگی
پاینده و ماندگار ، تندرست و شادکام بوید
معروف بن فیروزان مکنی به ابو محفوظ و لقبش کرخی اشاره به ناحیه کرخ در بغداد که زادبوم اوست .
از ابراهیم اطرش نقل شده است که : روزی شیخ معروف کرخی در بغداد کنار دجله نشسته بود ، در آن زمان جوانانی نشسته بر زورق از جلوی ما میگذشتند و ابزار لهو و لعب مینواختند و شراب مینوشیدند . یاران شیخ به او گفتند ، آیا نمی بینی که آنها بر روی این آب در حال معصیتند؟ بر علیه آنان دعائی کن . شیخ نیز دست خود را به سوی آسمان برد و گفت : " الهی و سیدی از تو میخواهم که آنان را در بهشت شاد کنی ، همانطور که در دنیا شاد کردی " . اصحاب گفتند مگر به تو نگفتیم که بر علیه آنان دعا کن ؟ چرا به نفع آنان دعا کردی ؟ ایشان فرمود : " اگر خدا آنان را در آخرت شاد کند به این معناست که کاری میکند تا در دنیا توبه کنند و دیگر باعث آزار شما نشوند " .
چو خود را قوی حال بینی و خوش
به شکرانه بار ضعیفان بکش
این هم زکوه شادی و قدرت است،
اگرچه کسی که براستی خوش است نیازی ندارد به او بگویند در تولید شادی برای دیگران تلاش کند،
شادی خود به خود از وی ساطع می گردد،
این شادی هایی که ما از تقسیم آن با دیگران واهمه داریم شادی های عرضی هستند، شادیم که تندرستیم،شادیم که ثروتمندیم، شادیم که جوان، زیباو قدرتمندیم، لیک در دل نیک میدانیم که همه را روزگار از ما خواهد ستاند، ازینروست که در تقسیم آن احساس امنیت نمی کنیم، ورود در عالم شادی جوهری می باید تا بتوان این سفارش سعدی را پیشه کرد.
بانو روفیا
شاید جوهره ی آن عشق است عشق به انسان ها و انسانیت ، عشق به خدا و هستی و ....
چه خوب است بیشتر کارهایمان بر اساس عشقمان انجام دهیم(به اصطلاح عشقی باشیم :D )
خنک آن قماربازی که بباخت آن چه بودش
بنماند هیچش الا هوس قمار دیگر
بانو میخواهم ازتون تشکر کنم من تقریبا تمام نظرات شما را جستجو و دنبال میکنم و بسیاری از آنها سر نخی میشود و من را وادار به مطالعه و تفکر بیشتر میکند بی نهایت متشکرم.
پوزش میطلبم از گنجور . تمام کاربران گنجور...
That's it
درست می فرمایید حسام عزیز
گمان نمیکنم بشر هنوز تجربه ای شیرین تر از عشق یافته باشد،
بشر شهرت و پول و قدرت را نیز برای عشق می خواهد،
خبر خوب اینست که تنها کالای نقد جهان عشق است و ما برای عشق ورزی نیاز نداریم بیل گیتس، اوباما، ادیسون، یا افلاطون باشیم وقتی می توانیم به آسانی لبخند زدن مرتبه ای از عشق را تجربه کنیم!
خوشحالم که سرنخ را گرفتید،من همین را میخواستم، هر چند انتهایش معلوم نباشد کجاست،
خدا را شکر که سرش پیداست!
دوست جان ها
درود
میگویند روزی کسی نامه ای برای اینشتاین به این آدرس فرستاد :
جهان، اینشتاین!
پستچی هم از آنجا که می دانست جهان تنها یک اینشتاین به خود دیده است آنرا صاف به در منزل او برد.
اینشتاین پس از دیدن آدرس گیرنده با شعف کودکانه ای نزد همسرش رفت و گفت ببین این پستچی ها چقدر باهوش اند که با این آدرس ناقص مرا پیدا کرده اند!
کسی راه معروف کرخی بجست
که بنهاد معروفی از سر نخست
کسانی که به شهرت به معنای واقعی کلمه رسیده اند اصلا ایده ای راجع به شهرت نداشته اند.اینشتاین اصلا نمی دانست چقدر مشهور است. اساسا به نظر می رسید این شهرت یا داشتن و نداشتن آن هیچ بخشی از ذهن او را اشغال نکرده بود!
چه بسا قدرت و ثروت نیز چونان شهرت باشند!
وقتی خودت را برایشان بگیری و به آنها دهن کجی کنی که من اصلا نیازی به شما ندارم، تازه به دست و پایت میفتند که نه تو را به خدا، بیا ما را بگیر!
راستی آدمی که تشنه قدرت نیست قدرتمند است،
و هم او که زبونانه به دنبال ثروت نمی دود ثروتمند!
گر از اندیشه تو گل گذرد گل باشی
ور بلبل بیقرار، بلبل باشی
تو جزئی وحق کل است ،اگر روزی چند
اندیشه کل پیشه کنی ، کل باشی
ظاهرا به نظر می رسد تناقضی میان این دو بیت و بیت :
کسی راه معروف کرخی بجست
که بنهاد معروفی از سر نخست
وجود دارد. اولی می گوید اگر چیزی را طلب کنی همان می شوی، دومی می گوید اگر چیزی را رها کنی بدان دست می یابی!
ولی چنین نیست، هر دو گویای این حقیقت اند که اگر سوداهای جزیی مانند سودای گل، سودای بلبل و سودای شهرت و ثروت و قدرت را رها کنی و تنها در جستجوی حقیقت کل باشی و سودای کل در سر بپرورانی به همان کل دست می یابی که همه مطلوب ها را در درون خود یکجا دارد!
اگر هم دست نیابی همین که خواهان مرتبه بالاتری هستی قدر و اندازه تو بالاتر است.
داغ بلندان طلب ای هوشمند
تا شوی از داغ بلندان بلند
درود بر دوستان گل اندیشه
روفیا جان، بسیار زیبا..
و به گمانم "ز اندیشه ات ار گل گذرد، گل باشی" ..
درود نادر جان
به نظر خودم هم آن نیم بیت نا خوش آهنگ است.
ممکن است نادرست باشد؟
از جامیست.
روفیا جان
جست و جویی کردم که حاصلش این بود:
گر در دل تو گل گذرد، گل باشی
ور بلبل بی قرار، بلبل باشی
تو جزوی و حق کل است، گر روزی چند
اندیشه کل پیشه کنی،کل باشی
چه خوش است "باور داشتن" ..
آیا در تعبیر بیت اول ( کسی راه معروف کرخی بجست که بنهاد معروفی از سر نخست) می تونیم بگیم
تمام کسانی که مانند بسیار انسان های دیگر، راه معروف کرخی و سستی و تنبلی پیشه کردند اول از همه معروف بودن و شهرت یا از همان آرزو های خودشان دست کشیده اند؟
آقای مجید سلیمانی ذیل نوشتهای حذف شده در کانال تلگرام کاریز اشاره کردهاند که «معروفی» نام نوعی کلاه صوفیانه است که به این ترتیب شاید بتوان آن را در این بیت ایهام بین این معنی و معنی شهرت و معروفیت در نظر گرفت. نقل قول از آقای سلیمانی:
در ترجمهٔ غزل: باز بنفشه رسید، جانب سوسن دو تا
یافته معروفیی هر طرفی صوفیی / دستزنان چون چنار رقصکنان چون صبا
De tous les côtés un soufi, Prend la main d’un homme célèbre, (p 33)
چنین ترجمه شده که «هر صوفیای دست مرد مشهوری را گرفته است»، حال آن که صفت شهرت، در ترجمهٔ «معروفی» اینجا مناسبتی ندارد. معروفی نوعی کلاه صوفیانه است، چنان که سعدی هم در بوستان گوید:
کسی راهِ معروف کرخی بجُست / که بنهاد معروفی از سر نخست
اینجا هم اشاره به سرمستی صوفیان است که دستزنان و رقصکنان هر سو میگردند و دستار و کلاهشان از سر افتاده است.
پایان نقل قول.
انواع دیگر کلاههای صوفیانه به نقل از کانال تلگرام ویراستار (آقای حسین جاوید):