بخش ۹ - حکایت
شنیدم که پیری شبی زنده داشت
سحر دست حاجت به حق بر فراشت
یکی هاتف انداخت در گوش پیر
که «بیحاصلی، رو سر خویش گیر
بر این در دعای تو مقبول نیست
به خواری برو یا به زاری بایست»
شب دیگر از ذکر و طاعت نخفت
مریدی ز حالش خبر یافت، گفت
چو دیدی کز آن روی بستهست در
به بیحاصلی سعی چندین مبر
به دیباچه بر اشک یاقوتفام
به حسرت ببارید و گفت ای غلام
به نومیدی آنگه بگردیدمی
از این ره، که راهی دگر دیدمی
مپندار گر وی عنان بر شکست
که من باز دارم ز فتراک دست
چو خواهنده محروم گشت از دری
چه غم گر شناسد در دیگری؟
شنیدم که راهم در این کوی نیست
ولی هیچ راه دگر روی نیست
در این بود سر بر زمین فدا
که گفتند در گوش جانش ندا
قبول است اگر چه هنر نیستش
که جز ما پناهی دگر نیستش
بخش ۸ - حکایت صبر و ثبات روندگان: چنین نقل دارم ز مردان راهبخش ۱۰ - حکایت: یکی در نشابور دانی چه گفت
اطلاعات
وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
خوانش ها
بخش ۹ - حکایت به خوانش حمیدرضا محمدی
بخش ۹ - حکایت به خوانش عندلیب
بخش ۹ - حکایت به خوانش فاطمه زندی
بخش ۹ - حکایت به خوانش امیر اثنی عشری
حاشیه ها
1397/12/03 10:03
حسین
کرم بین و لطف خداوندگار
گنه بنده کرده است او شرمسار
1403/02/07 10:05
رضا از کرمان
سلام
مضمون این حکایت من را یاد لطیفه ای انداخت یکی از دوستش پرسید اگر وسط اقیانوس تک وتنها بودی کوسه بهت حمله کرد چکار میکنی؟ گفت :از درخت میرم بالا اولی گفت : وسط اقیانوس درخت کجا بوده گفت: دیگه چاره ای ندارم . در این حکایت زیبا سعدی به این نکته اشاره داره که اولا ما ملجا و پناهی جز در گاه حق نداریم وبه هیچ عنوان در این مقام جای نومیدی نیست .
هله نومید نباشی که ترا یار براند
وگر امروز براند نه که فردات بخواند
واگر بر توببندند همه ره ها و گذر ها
ره پنهان بنماید که کس آن راه نداند
شاد باشید