گنجور

بخش ۲۴ - حکایت پروانه و صدق محبت او

کسی گفت پروانه را کای حقیر
برو دوستی در خور خویش گیر
رهی رو که بینی طریق رجا
تو و مهر شمع از کجا تا کجا؟
سمندر نه‌ای گرد آتش مگرد
که مردانگی باید آنگه نبرد
ز خورشید پنهان شود موش کور
که جهل است با آهنین پنجه زور
کسی را که دانی که خصم تو اوست
نه از عقل باشد گرفتن به دوست
تو را کس نگوید نکو می‌کنی
که جان در سر کار او می‌کنی
گدایی که از پادشه خواست دخت
قفا خورد و سودای بیهوده پخت
کجا در حساب آرد او چون تو دوست
که روی ملوک و سلاطین در اوست؟
مپندار کاو در چنان مجلسی
مدارا کند با چو تو مفلسی
وگر با همه خلق نرمی کند
تو بیچاره‌ای با تو گرمی کند
نگه کن که پروانهٔ سوزناک
چه گفت، ای عجب گر بسوزم چه باک؟
مرا چون خلیل آتشی در دل است
که پنداری این شعله بر من گل است
نه دل دامن دلستان می‌کشد
که مهرش گریبان جان می‌کشد
نه خود را بر آتش به خود می‌زنم
که زنجیر شوق است در گردنم
مرا همچنان دور بودم که سوخت
نه این دم که آتش به من در فروخت
نه آن می‌کند یار در شاهدی
که با او توان گفتن از زاهدی
که عیبم کند بر تولای دوست؟
که من راضیم کشته در پای دوست
مرا بر تلف حرص دانی چراست؟
چو او هست اگر من نباشم رواست
بسوزم که یار پسندیده اوست
که در وی سرایت کند سوز دوست
مرا چند گویی که در خورد خویش
حریفی به دست آر همدرد خویش
بدان ماند اندرز شوریده حال
که گویی به کژدم گزیده منال
کسی را نصیحت مگو ای شگفت
که دانی که در وی نخواهد گرفت
ز کف رفته بیچاره‌ای را لگام
نگویند کآهسته ران ای غلام
چه نغز آمد این نکته در سندباد
که عشق آتش است ای پسر پند، باد
به باد آتش تیز برتر شود
پلنگ از زدن کینه ور تر شود
چو نیکت بدیدم بدی می‌کنی
که رویم فرا چون خودی می‌کنی
ز خود بهتری جوی و فرصت شمار
که با چون خودی گم کنی روزگار
پی چون خودی خودپرستان روند
به کوی خطرناک مستان روند
من اول که این کار سر داشتم
دل از سر به یک بار برداشتم
سر انداز در عاشقی صادق است
که بدزهره بر خویشتن عاشق است
اجل ناگهی در کمینم کشد
همان به که آن نازنینم کشد
چو بی شک نبشته‌ست بر سر هلاک
به دست دلارام خوشتر هلاک
نه روزی به بیچارگی جان دهی؟
همان به که در پای جانان دهی

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

کسی گفت پروانه را کای حقیر
برو دوستی در خور خویش گیر
هوش مصنوعی: کسی به پروانه گفت: ای موجود ناچیز، بهتر است که دوستی پیدا کنی که با شأن و مقام تو متناسب باشد.
رهی رو که بینی طریق رجا
تو و مهر شمع از کجا تا کجا؟
هوش مصنوعی: به راهی که می‌روی توجه کن، امید و عشق تو را تا کجا خواهد برد و روشنایی عشق چگونه در این مسیر تابیده است؟
سمندر نه‌ای گرد آتش مگرد
که مردانگی باید آنگه نبرد
هوش مصنوعی: به دور آتش نچرخ که تو شجاعت واقعی را صرفاً در نبرد نمی‌دانی.
ز خورشید پنهان شود موش کور
که جهل است با آهنین پنجه زور
هوش مصنوعی: موش کوری که در برابر نور خورشید پنهان می‌شود، به این معناست که جهل و نادانی به‌خاطر قدرت و زور درستی و روشنی را نادیده می‌گیرد.
کسی را که دانی که خصم تو اوست
نه از عقل باشد گرفتن به دوست
هوش مصنوعی: اگر کسی را می‌شناسی که دشمن توست، نباید او را به دوستی بگیری، زیرا این کار عقلانی نیست.
تو را کس نگوید نکو می‌کنی
که جان در سر کار او می‌کنی
هوش مصنوعی: هیچ‌کس نمی‌گوید که کارهای نیکو انجام می‌دهی، زیرا تو همه کارهایت را با تمام وجود و با عشق انجام می‌دهی.
گدایی که از پادشه خواست دخت
قفا خورد و سودای بیهوده پخت
هوش مصنوعی: یک گدا از پادشاه خواسته بود که دخترش را به او بدهد و در این میان، به آرزوهای بیهوده و غیرواقعی خود سرگرم شده بود.
کجا در حساب آرد او چون تو دوست
که روی ملوک و سلاطین در اوست؟
هوش مصنوعی: کجا کسی می‌تواند تو را حساب کند، در حالی که تو دوست خاصی هستی و چهره پادشاهان و فرمانروایان در وجود تو شگفتی دارد؟
مپندار کاو در چنان مجلسی
مدارا کند با چو تو مفلسی
هوش مصنوعی: نگذار تصور کنی که کسی در چنین محفل و جمعی با فردی مثل تو که در وضعیت تنگدستی هستی، با احترام و محبت رفتار می‌کند.
وگر با همه خلق نرمی کند
تو بیچاره‌ای با تو گرمی کند
هوش مصنوعی: اگر کسی با تمام مردم مهربان باشد، تو که در این میان بی‌دفاعی، پس چه بر سر تو خواهد آمد اگر با تو هم مهربانی کند؟
نگه کن که پروانهٔ سوزناک
چه گفت، ای عجب گر بسوزم چه باک؟
هوش مصنوعی: بنگر که پروانه‌ی اسیر شعله‌های آتش چه می‌گوید؛ شگفتا که اگر بسوزم، چه اهمیت دارد؟
مرا چون خلیل آتشی در دل است
که پنداری این شعله بر من گل است
هوش مصنوعی: در دلم آتشی روشن است که همچون آتش خلیل (ابراهیم) شعله‌ور است و به نظر می‌رسد این شعله بر من گل و زیبایی است.
نه دل دامن دلستان می‌کشد
که مهرش گریبان جان می‌کشد
هوش مصنوعی: دل به عشق یار نمی‌تپد، زیرا محبت او جانم را به درد و رنج می‌اندازد.
نه خود را بر آتش به خود می‌زنم
که زنجیر شوق است در گردنم
هوش مصنوعی: من خودم را ناراحت نمی‌کنم و به خودم آسیب نمی‌رسانم، زیرا احساس شوق و علاقه‌ای که در وجودم هست، مانند زنجیری بر گردن من است.
مرا همچنان دور بودم که سوخت
نه این دم که آتش به من در فروخت
هوش مصنوعی: من همیشه از دوری و فراق رنج می‌بردم، نه اینکه اکنون که آتش عشق در وجودم شعله‌ور شده است.
نه آن می‌کند یار در شاهدی
که با او توان گفتن از زاهدی
هوش مصنوعی: یار من در میگساری و عشق، آن‌گونه رفتار نمی‌کند که بتوان در مورد دوری و زهد سخن گفت.
که عیبم کند بر تولای دوست؟
که من راضیم کشته در پای دوست
هوش مصنوعی: من را به خاطر محبت و عشق به دوست عیب‌جویی نکنید، زیرا من راضی‌ام که برای او جان دهم و در راهش قربانی شوم.
مرا بر تلف حرص دانی چراست؟
چو او هست اگر من نباشم رواست
هوش مصنوعی: چرا بر سر احساس حسادت من پافشاری می‌کنی؟ اگر او هست، نبودن من مشکلی ایجاد نمی‌کند.
بسوزم که یار پسندیده اوست
که در وی سرایت کند سوز دوست
هوش مصنوعی: عاشقانه می‌گوید که جانم را فدای محبت می‌کنم، چرا که محبوبم آنچنان دلنشین است که با عشق او، آتش عشق در وجودم شعله‌ور می‌شود.
مرا چند گویی که در خورد خویش
حریفی به دست آر همدرد خویش
هوش مصنوعی: چرا مدام به من می‌گویی که برای خودت یاری پیدا کن که همدرد تو باشد؟
بدان ماند اندرز شوریده حال
که گویی به کژدم گزیده منال
هوش مصنوعی: بدان که مانند نصیحت یک فرد دیوانه است که انگار به عقرب گزیده شده و از درد و رنج بی‌تاب است.
کسی را نصیحت مگو ای شگفت
که دانی که در وی نخواهد گرفت
هوش مصنوعی: به کسی که به نصیحت توجهی ندارد، نصیحت نکن، چرا که می‌دانی او به این سخنان دل نخواهد داد.
ز کف رفته بیچاره‌ای را لگام
نگویند کآهسته ران ای غلام
هوش مصنوعی: بیچاره‌ای که از دستش رفته است، نمی‌تواند به دیگری بگوید که آرام‌تر براند، همان‌طور که یک غلام باید به خواسته صاحبش عمل کند.
چه نغز آمد این نکته در سندباد
که عشق آتش است ای پسر پند، باد
هوش مصنوعی: این نکته زیبا که سندباد بیان می‌کند، به ما می‌آموزد که عشق مانند آتش است و می‌تواند ما را بسوزاند. پس، ای پسر، بهتر است این را درک کنی و از آن آگاه باشی.
به باد آتش تیز برتر شود
پلنگ از زدن کینه ور تر شود
هوش مصنوعی: وقتی باد تند بوزد، پلنگ از آن اوج می‌گیرد و زخم‌ها و کینه‌های خود را فراموش می‌کند.
چو نیکت بدیدم بدی می‌کنی
که رویم فرا چون خودی می‌کنی
هوش مصنوعی: وقتی تو را به خوبی می‌بینم، ناپسندی می‌کنی که چهره‌ام را چون خودت می‌کنی.
ز خود بهتری جوی و فرصت شمار
که با چون خودی گم کنی روزگار
هوش مصنوعی: بهتر است که به دنبال کسی بهتر از خودت باشی و فرصت‌ها را غنیمت بشماری، زیرا ممکن است با درگیر شدن در امور خودت، زمان را بیهوده تلف کنی.
پی چون خودی خودپرستان روند
به کوی خطرناک مستان روند
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که افرادی که به خودخواهی و خودپرستی مشغولند، مانند افرادی که در جستجوی لذت‌ها و خوشی‌های دنیوی هستند، به سراغ مکان‌هایی می‌روند که خطر در آن وجود دارد. در واقع، این جمله نوعی هشدار درباره عواقب خودپرستی و واکنش‌های ناایمن به تمایلات و اشتیاق‌های شخصی است.
من اول که این کار سر داشتم
دل از سر به یک بار برداشتم
هوش مصنوعی: وقتی که برای اولین بار این کار را شروع کردم، به یکباره از همه چیز دل کندم.
سر انداز در عاشقی صادق است
که بدزهره بر خویشتن عاشق است
هوش مصنوعی: عاشق حقیقی کسی است که با تمام وجود به عشق خود ایمان دارد و برای آن آماده است که هر سختی را تحمل کند. او هیچ گونه ترسی از آسیب‌ها و چالش‌های عشق ندارد و با دلی شجاع در راه عشق قدم برمی‌دارد.
اجل ناگهی در کمینم کشد
همان به که آن نازنینم کشد
هوش مصنوعی: خطر نزدیک است و به همین خاطر بهتر است که آن عزیزم مرا از دنیا ببرد.
چو بی شک نبشته‌ست بر سر هلاک
به دست دلارام خوشتر هلاک
هوش مصنوعی: وقتی که سرنوشت نوشته شده باشد و حتمی به نظر بیاید، مرگ در کنار محبوب و معشوق، خوشایندتر از هر چیز دیگری است.
نه روزی به بیچارگی جان دهی؟
همان به که در پای جانان دهی
هوش مصنوعی: آیا تا به حال روزی را با ناتوانی و بدبختی سپری کرده‌ای؟ بهتر است که این روزها را به خاطر عشق و خداوند تقدیم کنی.

خوانش ها

بخش ۲۴ - حکایت پروانه و صدق محبت او به خوانش حمیدرضا محمدی
بخش ۲۴ - حکایت پروانه و صدق محبت او به خوانش عندلیب
بخش ۲۴ - حکایت پروانه و صدق محبت او به خوانش فاطمه زندی
بخش ۲۴ - حکایت پروانه و صدق محبت او به خوانش امیر اثنی عشری

حاشیه ها

1389/12/17 14:03
هانیه

با عرض سلام و سپاس
به نظر می آید در بیت دوم، مصرع اول، رجا درست باشد
رهی رو که بینی طریق رجا
تو و مهر شمع از کجا تا کجا؟

1390/01/02 11:04
آرمین

سلام
با تشکر بسیار از شما عزیزان
فکر می کنم در بیت چهارم کلمه ی "روز" نابجا باشد
چرا که قافیه ی مصراع اول "کور" است.

1390/12/05 10:03
ریحانه

درود
سپاس از این همه تلاش و گذاشتن این شعر اینجا
آرمین جان در بیت چهارم واژه زور درست است، هانیه جان شما درست میگویی رجا درست است،شاید اشتباه تایپی باشد.

1396/03/27 16:05
نریمان

با آرزوی تندرستی همگان
ریحانه بانو بدرستی تصحیح هر دو مورد را ذکر کردند بعد تذکر بجا، فقط چرا اشتباه تایپی را اصلاح نکردند حدسم هجمه نظرات کاربران و حجم کاری زیاد می باشد، که باز هم، دست مریزاد

1396/03/27 16:05
نریمان

ولی الان متوجه بازه زمانی شش ساله از درج دو نظر شد که دلیلی بر بی توجهی و کم لطفی دوستان می باشد.

1396/07/16 21:10
پ زوم

بیت اول و چهارم رو اصلاح کنید لطفا
رجا+زور

1397/06/15 00:09
حسین بدری

باسلام و سپاس از زحمات مسؤولین سایت وزین گنجور
بدون ارجاع به هیچ سند بنظر در مصرع دوم بیت بیست وسوم (آهسته رو) صحیح باشد

1397/06/15 10:09
محسن ، ۲

بیت 23:
ز کف رفته بیچاره‌ای را لگام
نگویند کآهسته ”ران“ ای غلام
در دکلمه درست تلفظ شده است

1402/02/14 03:05
سفید

 

بسیار زیبا...

 

مرا همچنان دور بودم که سوخت... 

نه این دم که آتش به من در فروخت...