گنجور

بخش ۱۹ - حکایت دهقان در لشکر سلطان

رئیس دهی با پسر در رهی
گذشتند بر قلب شاهنشهی
پسر چاوشان دید و تیغ و تبر
قباهای اطلس، کمرهای زر
یلان کماندار نخجیر زن
غلامان ترکش کش تیرزن
یکی در برش پرنیانی قباه
یکی بر سرش خسروانی کلاه
پسر کان همه شوکت و پایه دید
پدر را به غایت فرومایه دید
که حالش بگردید و رنگش بریخت
ز هیبت به بیغوله‌ای در گریخت
پسر گفتش آخر بزرگ دهی
به سرداری از سر بزرگان مهی
چه بودت که ببریدی از جان امید
بلرزیدی از باد هیبت چو بید؟
بلی، گفت سالار و فرماندهم
ولی عزتم هست تا در دهم
بزرگان از آن دهشت آلوده‌اند
که در بارگاه ملک بوده‌اند
تو، ای بی خبر، همچنان در دهی
که بر خویشتن منصبی می‌نهی
نگفتند حرفی زبان آوران
که سعدی نگوید مثالی بر آن
مگر دیده باشی که در باغ و راغ
بتابد به شب کرمکی چون چراغ
یکی گفتش ای کرمک شب فروز
چه بودت که بیرون نیایی به روز؟
ببین کآتشی کرمک خاکزاد
جواب از سر روشنایی چه داد
که من روز و شب جز به صحرا نیم
ولی پیش خورشید پیدا نیم

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

رئیس دهی با پسر در رهی
گذشتند بر قلب شاهنشهی
هوش مصنوعی: رئیس یک ده و پسرش در مسیری با یکدیگر در حال حرکت بودند که به قلب و مرکز قدرت شاهنشاهی رسیدند.
پسر چاوشان دید و تیغ و تبر
قباهای اطلس، کمرهای زر
هوش مصنوعی: پسر سرایداران را دید که در دستشان شمشیر و تبر است و لباس‌های زربفت بر تن دارند و کمربندهای طلایی بسته‌اند.
یلان کماندار نخجیر زن
غلامان ترکش کش تیرزن
هوش مصنوعی: مردان شجاع و ماهر که مانند کمان‌داران به شکار می‌رفته‌اند، به طور خاص در کار تیراندازی و هدف‌زنی مهارت دارند.
یکی در برش پرنیانی قباه
یکی بر سرش خسروانی کلاه
هوش مصنوعی: یک نفر در آغوشش لباس پرنیا دارد و یکی دیگر بر سرش کلاهی به شکل تاج سلطنتی.
پسر کان همه شوکت و پایه دید
پدر را به غایت فرومایه دید
هوش مصنوعی: پسر که نشانه‌ی عظمت و مقام پدرش بود، او را در نهایت حقارت و بی‌ارزشی مشاهده کرد.
که حالش بگردید و رنگش بریخت
ز هیبت به بیغوله‌ای در گریخت
هوش مصنوعی: او، پس از دیدن آن صحنه ترسناک، حالش به هم ریخت و رنگش پرید. به سرعت به گوشه‌ای خلوت و دور افتاده پناه برد.
پسر گفتش آخر بزرگ دهی
به سرداری از سر بزرگان مهی
هوش مصنوعی: پسر گفت که در نهایت تو قدرت و مقام بزرگی به شخصی از بین بزرگان می‌دهی.
چه بودت که ببریدی از جان امید
بلرزیدی از باد هیبت چو بید؟
هوش مصنوعی: چه چیزی به تو این‌قدر آسیب رساند که امیدت را از دست دادی؟ چرا مانند بید از وزش باد لرزیدی؟
بلی، گفت سالار و فرماندهم
ولی عزتم هست تا در دهم
هوش مصنوعی: بله، گفت قائد و رئیسم، اما من عزت و احترامی دارم که حتى اگر لازم باشد آن را فدای کسی نمی‌کنم.
بزرگان از آن دهشت آلوده‌اند
که در بارگاه ملک بوده‌اند
هوش مصنوعی: بزرگان به خاطر هراس و ترسی که دارند، از حضور در کاخ و دربار پادشاهی است.
تو، ای بی خبر، همچنان در دهی
که بر خویشتن منصبی می‌نهی
هوش مصنوعی: تو، ای که از واقعیت‌ها بی‌خبری، هنوز در جایی زندگی می‌کنی که خود را مهم‌تر از آنچه هستی می‌پنداری.
نگفتند حرفی زبان آوران
که سعدی نگوید مثالی بر آن
هوش مصنوعی: در اساطیر و ادبیات، از دیگران هیچ‌کس به اندازه سعدی مثالی زیبا و گفتنی برای بیان موضوعات ندارد.
مگر دیده باشی که در باغ و راغ
بتابد به شب کرمکی چون چراغ
هوش مصنوعی: آیا دیده‌ای که در باغ و باغچه، در شب، نور کرم شب‌تاب مثل چراغ می‌درخشد؟
یکی گفتش ای کرمک شب فروز
چه بودت که بیرون نیایی به روز؟
هوش مصنوعی: یک نفر به کرم شب‌تاب گفت: چرا در روز بیرون نمی‌آیی و تنها در شب روشن می‌شوی؟
ببین کآتشی کرمک خاکزاد
جواب از سر روشنایی چه داد
هوش مصنوعی: ببین که یک کرمِ خاکی چطور با روشنایی پاسخ داده است.
که من روز و شب جز به صحرا نیم
ولی پیش خورشید پیدا نیم
هوش مصنوعی: من روز و شب در دل طبیعت و دشت هستم، اما هرگز در برابر خورشید خودم را نشان نمی‌دهم.

خوانش ها

بخش ۱۹ - حکایت دهقان در لشکر سلطان به خوانش حمیدرضا محمدی
بخش ۱۹ - حکایت دهقان در لشکر سلطان به خوانش مهدا جهان پنج ساله
بخش ۱۹ - حکایت دهقان در لشکر سلطان به خوانش عندلیب
بخش ۱۹ - حکایت دهقان در لشکر سلطان به خوانش فاطمه زندی
بخش ۱۹ - حکایت دهقان در لشکر سلطان به خوانش امیر اثنی عشری

حاشیه ها

1394/06/12 00:09
جی ۷

نگفتند حرفی زبان آوران
که سعدی مثالی نگوید بر آن
مگر دیده باشی که در باغ و راغ
بتابد به شب کرمکی چون چراغ
یکی گفتش ای کرمک شب فروز
چه بودت که بیرون نیایی به روز؟
ببین کآتشی کرمک خاک زاد
جواب از سر روشنایی چه داد
که من روز و شب جز به صحرانیم
ولی پیش خورشید پیدا نیم

1395/12/11 18:03
Zahiiiiii۹۸۰

کلاس دهم انسانی مدرسه عزیزالله پزشکی ممنون از این همه سرچ کردن هاتون:/

1396/01/05 21:04
مجتبی

ما در کوچکی که در خانه هستیم یک چنین حالی داریم. عادت کرده ایم به این که خیر ما دست پدر است، غذای ما دست مادر است، لباس ما دست خواهر است، و این جور چیزها. این حال کودکی است. این را در خودمان رشد داده ایم. حالا که شده ایم یک نوجوان و جوان، حالا هم شبیه به همان افکار را داریم. اگر فلان پست را بگیرم، اگر فلان مدرک را بگیرم، اگر فلان کسب با فلانی شریک شوم، اگر فلان اداره معاون شوم، همه اش این هاست. و این ها همه همان وضع سابق است. همان بیرون نرفتن از آن محیط است. این ها همه شرک است.
ما در بارگاه ملک هستیم ولی خیال می کنیم در ده هستیم
به نظر سعدی علیه الرحمه می خواهد این مطلب را بگوید.خیلی زیباست.
تو، ای بی خبر، همچنان در دهی
که بر خویشتن منصبی می‌نهی
@seyedololama

1399/10/03 14:01
عابر

هزار آفرین به مهدا و پدر و مادرش. ای کاش همه کودکان ایرانی همینقدر با ادبیات فارسی مانوس بودند.

1401/11/10 10:02
فاطمه دِل سَبُک (مهر۱۳۲۵ - تیر۱۴۰۲/یزد)

هزار ماشاالله به دخترِ شیرین زبوون مهدا جهان چه به درستی و شیرینی و با چه حس و حالِ قشنگی خواند.

مطمئنم خودِ سعدی که همیشه زنده است از داشتن چنین دوستدار و علاقه مندی بر خویش می بالد.

دخترم

کنار پدر و مادرِ فرهیخته ات سالیانِ سال در شادی و تندرستی زندگی کنی 

1403/04/01 19:07
فاطمه زمانی

مهدا جان من که ضعف کردم برات (⁠◍⁠•⁠ᴗ⁠•⁠◍)⁩