بخش ۱۹ - حکایت دهقان در لشکر سلطان
اطلاعات
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
خوانش ها
بخش ۱۹ - حکایت دهقان در لشکر سلطان به خوانش حمیدرضا محمدی
بخش ۱۹ - حکایت دهقان در لشکر سلطان به خوانش مهدا جهان پنج ساله
بخش ۱۹ - حکایت دهقان در لشکر سلطان به خوانش عندلیب
بخش ۱۹ - حکایت دهقان در لشکر سلطان به خوانش امیر اثنی عشری
حاشیه ها
نگفتند حرفی زبان آوران
که سعدی مثالی نگوید بر آن
مگر دیده باشی که در باغ و راغ
بتابد به شب کرمکی چون چراغ
یکی گفتش ای کرمک شب فروز
چه بودت که بیرون نیایی به روز؟
ببین کآتشی کرمک خاک زاد
جواب از سر روشنایی چه داد
که من روز و شب جز به صحرانیم
ولی پیش خورشید پیدا نیم
کلاس دهم انسانی مدرسه عزیزالله پزشکی ممنون از این همه سرچ کردن هاتون:/
ما در کوچکی که در خانه هستیم یک چنین حالی داریم. عادت کرده ایم به این که خیر ما دست پدر است، غذای ما دست مادر است، لباس ما دست خواهر است، و این جور چیزها. این حال کودکی است. این را در خودمان رشد داده ایم. حالا که شده ایم یک نوجوان و جوان، حالا هم شبیه به همان افکار را داریم. اگر فلان پست را بگیرم، اگر فلان مدرک را بگیرم، اگر فلان کسب با فلانی شریک شوم، اگر فلان اداره معاون شوم، همه اش این هاست. و این ها همه همان وضع سابق است. همان بیرون نرفتن از آن محیط است. این ها همه شرک است.
ما در بارگاه ملک هستیم ولی خیال می کنیم در ده هستیم
به نظر سعدی علیه الرحمه می خواهد این مطلب را بگوید.خیلی زیباست.
تو، ای بی خبر، همچنان در دهی
که بر خویشتن منصبی مینهی
@seyedololama
هزار آفرین به مهدا و پدر و مادرش. ای کاش همه کودکان ایرانی همینقدر با ادبیات فارسی مانوس بودند.
هزار ماشاالله به دخترِ شیرین زبوون مهدا جهان چه به درستی و شیرینی و با چه حس و حالِ قشنگی خواند.
مطمئنم خودِ سعدی که همیشه زنده است از داشتن چنین دوستدار و علاقه مندی بر خویش می بالد.
دخترم
کنار پدر و مادرِ فرهیخته ات سالیانِ سال در شادی و تندرستی زندگی کنی
مهدا جان من که ضعف کردم برات (◍•ᴗ•◍)