بخش ۵ - حکایتِ عابد با شوخدیده
اطلاعات
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
خوانش ها
حکایت عابد با شوخ دیده به خوانش حمیدرضا محمدی
بخش ۵ - حکایت عابد با شوخ دیده به خوانش عندلیب
بخش ۵ - حکایتِ عابد با شوخدیده به خوانش فاطمه زندی
بخش ۵ - حکایتِ عابد با شوخدیده به خوانش امیر اثنی عشری
حاشیه ها
از نمونه های درخشان شعر سعدی در بوستان یکی همین شعر است، بیت بیت شعر هم از منظر معنی هم اجرا بسیار زیبا است، در عین حال از موردهای مثال زدنی شعر های بوستان است که ، سعدی در هر بیت ارجاعات عدیده قصوی و غیر قصوی دارد ،
در بیت :
یکی سفله را ده درم برمن است
که دانگی از او بردلم ده من است.
سعدی به زیبایی از برای هردانگ بدهی به مرد سفله ده من را بر گرده ی بدهکار می داند، ویا در بیت دیگر بدهکار از دل ریشی که به در خانه می ماند یاد می کند، شاید این توصیف امروزه چندان آشنا به نظر نیاید ، اما اگر کسی از درهای چوبی قدیم دیده باشد می داندکه این درها از بس حلقه بر آنها کوبیده می شده پر زخم و ضربه خور ها بودند و سعدی به همین قیاس دل مرد بدهکار را ریش مانند در خانه دانسته است.
در بیت :
خور از کوه یک روز سر نزد
که این قلتبان حلقه بر در نزد
خور یعنی خورشید هیچ روزی از کوه سر بر نیاورده که این آدم نادرست در خانه ی او را نزده باشد و مطالبه طلبش را نکرده باشد .
داستان بلند را اگر دم ببریم مرد زبان باز از حکیم صاحب دل دو سکه می گیرد،
شنید این سخن پیر فرخ نهاد
درستی دو ، در آستینش نهاد
درستی دو یعنی دو سکه ی تمام درست مانند درشت در زمانه ی ماست ، ما اکنون به پول غیر خرد می گوییم درشت، که از همان درست باید آمده باشد که در قدیم به سکه ی تمام گفته می شده است.
در این جا سعدی یکی از زیبا ترین بیت هایش را می اورد:
زرافتاد در دست افسانه گوی
برون رفت از آنجا چو زر تازه روی
سعدی به هنر پذیرش هشدار می دهد که مردی که آن همه زبان آوری کرده بود حقه باری بیش نیست، کسی در مجلس بوده که مرد چاخان را می شناخته و به پیر فرخ نهاد به گفته ی سعدی که شیخ خطابش می کرده می گوید که چرا زبان بازیهای این مرد را باور کرده و به او زر داده است ؟ در این بخش نیز سعدی چند بیت هم به لحاظ اجرای زبانی و هم عمق معنایی دارد که ستودنی است، مردی که به پیر زر از دست داده هشدار می دهد از برفندهاو حقه بازی های آن مرد با این بیت ها یاد می کند:
گدایی که بر شیر نر زین نهد
ابو زید را اسب و فرزین نهد
یعنی طرف در زیان بازی چنان شهره است که شیر نر را رام خود می کند و از او مانند اسب سواری می گیرد ، واگر با ابوزید هم شطرنج بازی کند ، اسب و زیرش را کنار می نهد و باز بازی را می برد.
ابوزید را اگر بشناسیم متوجه می شویم که سعدی چه درجه ای از مقامه بازی به مرد زبان باز داده است، از کتاب مقامات حریری که یکی از مهمترین کتاب های مقامات ، یعنی حکایات معرکه گیران و گدایان زبان ابزار کار است ، مثال آورده تا دامنه ی حقه ی زبان بازانه ی مرد را گفته باشد.
در باره ی ترکیب آدم زبان و آدم گوش هم اشاره ی سعدی به گوینده و شنونده است .
در این جا به یکی از تفاوت های غزل و مثنوی پی میبریم. در حالی که غزل بیشتر به وصف معشوق و خصوصیات او مانند زلف و رخ و خال و خطش اختصاص دارد. اما مثنوی محل پند و اندرز است و به همین خاطر سعدی فرموده است :
که اکثر در این شیوه دارد مقاله،نه در چشم و زلف و بناگوش و خال
که اغلب در این شیوه دارد مقاله، نه در چشم و زلف و بناگوش و خال
در حالی بخش بیشتر غزلها به وصف رخ و زلف پرداخته است.
اقای زرهی ممنون بابت توضیحات.
یاد ابوزید سروجی افتادم... حکایتش درباره ی ارث و ایراد خطابه ی بدون نقطه اش سر منبر مسجد... ابیاتی که از سمت راست و چپ یکسان خونده میشن...
و اونجایی که شمشیر حارث رو میدزده ابوزید...
به حق که بعد از اثار شیخ جلیل شیراز شخصا مطالعه کتاب مقامات حریری رو به هر کتابی ترجیح میدم.
به قدری کتاب حریری زیباست که ارزش داره صرفا جهت بهره مندی از دقایق ادب،، زبان عربی رو فراگرفت و مقامات حریری رو خوند.
و از همه جالب تر برای من میزان مطالعات شیخ سعدی هست که در اون زمان با سیستم تحریر کتاب در اون موقع و طبیعتا اینکه به راحتی کتاب در دسترس نبوده شیخ چه کتابایی خونده...البته طبیعتا کتاب حریری با توجه به اینکه متن درسی بوده راحت تر در دسترس بوده.
خور از کوه یک روز سر بر نزد
که این قلتبان حلقه بر در نزد
ریخت درست قلتبان،غلتبان است یعنی کسی که نگهبان غلتیدن است که همان جاکش است و شاهد عینی
معرب آن قلطبان گویند.
که خود را نگه داشتم آبروی
ز دست چنان گربزی یافه گوی
و جربز معرب گربز است و گویا " جربزه " از آن آمده باشد ، و خداوند آگاه ترین است.
در بیت (بد ونیک رابذل کن سیم وزر که این کسب خیر است و آن دفع شر) صنعت زیبای لف ونشر آمده است بد راسیم بده تادفع شر کنی .نیک را زر بده تا کسب خیر کنی.
این ۷ حاشیه بالا فوق العاده راه گشا و آموزنده بود.
همگی دست مریزاد
نکته جالب این است که طرف ادعا می کند ده دَرَم(۱۰ درهمِ نقره ) بدهی دارم که دو زَر (۲ دینارِ طلا) دریافت می کند.
با توجه به اینکه هر دینار معادل ۱۰ درهم است, مردِ عابد بغیر از پرداخت بدهی کذایی, به همان مقدار هم پول برایِ کمک به خودِ اون فرد پرداخت می کند که نشان دهنده یِ کرم و بخشش وافر او بوده است.
هر دینار تقریبا معادل نیم سکه بهار آزادی بوده است.