بخش ۲۴ - حکایت
شنیدم که مغروری از کبر مست
در خانه بر روی سائل ببست
به کنجی فرو ماند و بنشست مرد
جگر گرم و آه از تف سینه سرد
شنیدش یکی مرد پوشیده چشم
بپرسیدش از موجب کین و خشم
فرو گفت و بگریست بر خاک کوی
جفایی کز آن شخصش آمد به روی
بگفت ای فلان، ترک آزار کن
یک امشب به نزد من افطار کن
به خُلق و فریبش گریبان کشید
به خانه در آوردش و خوان کشید
بر آسود درویش روشن نهاد
بگفت ایزدت روشنایی دهاد
شب از نرگسش قطره چندی چکید
سحر دیده بر کرد و دنیا بدید
حکایت به شهر اندر افتاد و جوش
که آن بیبصر دیده بر کرد دوش
شنید این سخن خواجهٔ سنگدل
که برگشت درویش از او تنگدل
بگفتا حکایت کن ای نیکبخت
که چون سهل شد بر تو این کار سخت؟
که بر کردت این شمع گیتیفروز؟
بگفت ای ستمکار آشفته روز
تو کوتهنظر بودی و سست رای
که مشغول گشتی به جغد از همای
به روی من این در کسی کرد باز
که کردی تو بر روی وی در، فراز
اگر بوسه بر خاک مردان زنی
به مردی که پیش آیدت روشنی
کسانی که پوشیده چشم دلند
همانا کز این توتیا غافلند
چو برگشتهدولت ملامت شنید
سر انگشت حیرت به دندان گزید
که شهباز من صید دام تو شد
مرا بود دولت به نام تو شد
کسی چون به دست آورد جره باز
فرو برده چون موش دندان آز
الا گر طلبکار اهل دلی
ز خدمت مکن یک زمان غافلی
خورش ده به گنجشک و کبک و حَمام
که یک روزت افتد همایی به دام
چو هر گوشه تیر نیاز افکنی
امید است ناگه که صیدی زنی
دُری هم بر آید ز چندین صدف
ز صد چوبه آید یکی بر هدف
اطلاعات
وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
شنیدم که مغروری از کبر مست
در خانه بر روی سائل ببست
شنیدهام که آدم مغروری در خانه را بر روی نیازمندی بست
به کنجی فرو ماند و بنشست مرد
جگر گرم و آه از تف سینه سرد
آن نیازمند در گوشهای نشست و آه سرد از سینه بر میآورد.
شنیدش یکی مرد پوشیده چشم
بپرسیدش از موجب کین و خشم
مردی نابینا، صدای آه و فغان او را شنید و از سبب خشمش پرسید.
فرو گفت و بگریست بر خاک کوی
جفایی کز آن شخصش آمد به روی
(ماجرا را برای مرد نابینا) تعریف کرد و افتادهبر خاک و گریان از جور و ستمی که از آن مرد متکبر به او رسید گفت.
بگفت ای فلان، ترک آزار کن
یک امشب به نزد من افطار کن
(مرد نابینا) به او گفت این ماجرا را فراموش کن و یک امشب (در خانه من) شام و افطار کن.
به خُلق و فریبش گریبان کشید
به خانه در آوردش و خوان کشید
به مهربانی و ترفند او را به خانه بُرد و سفره نهاد.
بر آسود درویش روشن نهاد
بگفت ایزدت روشنایی دهاد
آن مرد نیازمند از غم و رنج آسود و دعا کرد که «ایزد و پروردگار، تو را روشنایی ببخشد!»
شب از نرگسش قطره چندی چکید
سحر دیده بر کرد و دنیا بدید
آن شب چند قطره اشک از چشمان مرد نابینا چکید؛ سحرگاه چشم گشود و توانست ببیند.
حکایت به شهر اندر افتاد و جوش
که آن بیبصر دیده بر کرد دوش
این حکایت در شهر پیچید و جوش و خروش (در مردم افتاد) که مرد نابینا، بینا گشت.
شنید این سخن خواجهٔ سنگدل
که برگشت درویش از او تنگدل
آن مرد متکبر سنگدل هم ماجرا را شنید؛ همان کسی که درویش از برِ او رنجیدهدل رفت.
بگفتا حکایت کن ای نیکبخت
که چون سهل شد بر تو این کار سخت؟
و از مرد (دیده یافته) پرسید ای نیکبخت! این مشکل بزرگ تو چطور حل شد؟ (چگونه بینا شدی؟)
که بر کردت این شمع گیتیفروز؟
بگفت ای ستمکار آشفته روز
چه کسی این چراغ درخشان را برای تو روشن کرد؟ پاسخ داد: ای ستمکار سیهروز!
تو کوتهنظر بودی و سست رای
که مشغول گشتی به جغد از همای
تو کوتهنظر و تنگنظر بودی و بداندیش، که جغدی را بر هما پسندیدی (یعنی سعادت داشتن هما و کار نیک را به جغد شوم و کار ناپسند ترجیح دادی)
به روی من این در کسی کرد باز
که کردی تو بر روی وی در، فراز
این در (بخت و اقبال) را کسی بهروی من گشود که تو در بر روی او فراز کردی. ( فراز کردن: بستن)
اگر بوسه بر خاک مردان زنی
به مردی که پیش آیدت روشنی
اگر جوانمردان را محترم بداری و راهرو آنها باشی، به کار نیک و مردی که پیش میآید روشن هستی (و شک نمیکنی)
کسانی که پوشیده چشم دلند
همانا کز این توتیا غافلند
کسانیکه چشم دلشان کور است از این توتیا (کمک به نیازمند) غافل هستند.
چو برگشتهدولت ملامت شنید
سر انگشت حیرت به دندان گزید
وقتی آن مرد بختبرگشته این سرزنش را شنید، انگشت پشیمانی به دندان گَزید.
که شهباز من صید دام تو شد
مرا بود دولت به نام تو شد
که شهباز اقبال و بخت من، صید تو گشت، قسمت من بود اما نصیب تو شد.
کسی چون به دست آورد جره باز
فرو برده چون موش دندان آز
کسی که شهباز را بهدست آورده بود (با نادانی از دست داد و اکنون) همچون موش دندان حرص میفشرد.
الا گر طلبکار اهل دلی
ز خدمت مکن یک زمان غافلی
ای کسی که طلبکار و جوینده اهل دل هستی، از خدمت و کمک یک لحظه غفلت مکن.
خورش ده به گنجشک و کبک و حَمام
که یک روزت افتد همایی به دام
به ضعفا کمک کن، تا روزی همای سعادت نصیب تو گردد.
چو هر گوشه تیر نیاز افکنی
امید است ناگه که صیدی زنی
وقتی تیر نیاز (و کمک کردن به دیگران را) به هرجا روانه میکنی روزی تیرت به هدف خواهد خورد.
دُری هم بر آید ز چندین صدف
ز صد چوبه آید یکی بر هدف
یک مروارید هم از چندین صدف بهدست میآید و از صد تیر یکی بر هدف.
خوانش ها
حکایت به خوانش حمیدرضا محمدی
بخش ۲۴ - حکایت به خوانش عندلیب
بخش ۲۴ - حکایت به خوانش فاطمه زندی
بخش ۲۴ - حکایت به خوانش امیر اثنی عشری
حاشیه ها
1397/07/28 14:09
محسن
معنی "طلبکار" در بیت زیر چیست؟
الا گر طلبکار اهل دلی
ز خدمت مکن یک زمان غافلی
1397/07/28 17:09
محسن.۲
الا گر طلبکار اهل دلی
اگر طالب و خواستار اهل دل هستی
یا ، اگر میخواهی در زمره ی مردم اهل دل باشی
1402/01/24 18:03
فاطمه دِل سَبُک (مهر۱۳۲۵ - تیر۱۴۰۲/یزد)
۱. شنیدش یکی مردِ پوشیده چشم(نابینا, کور)
۲. بگفت ایزَدَت روشنایی دهاد: گفت: الهی که خدا چشمات رو شفا بده و بتونی دوباره ببینی!
۳. شب از نرگسش(چشم هایِ او) قطره(اشک) چندی چکید/ سحر دیده بَر کرد(بینا شد) و دنیا بدید
۴. که آن بی بَصَر(بی چشم, نابینا) دیده بَرکَرد(بینا شد) دوش(دیشب)
1402/03/13 20:06
تابش
الا گر طلبکار اهل دلی
ز خدمت مکن یک زمان غافلی(سعدی)
پیشنهاد
الا گر ز خوبان اهل دلی
ز خدمت مکن یک زمان غافلی